شاید اگر آدمی هستید که از فیلمهایی که میبینید توقع داستان و منطق دارید تا شلیککردن و خونریزی و تصادف، از همان ابتدا دنبال ژانر اکشن نروید (که باید بگویم کار خوبی هم میکنید)؛ ژانری که در چند سال اخیر بیشتر جنبهٔ تجاری به خود گرفته است و بازیگران برجسته و سرشناس هم بدشان نمیآید هر چند وقت یکبار خودی نشان دهند و از فروشهای چندین میلیون دلاری آنها، درآمدی کلان کسب کنند. شاید اکشن-کمدی تا حدی بتواند از خشکی و ماشینی بودن اکشن و آشفتگی شخصیتهای از شمارش خارجی که در حد تیپ باقی میمانند، بکاهد و انگیزهای برای ادامه دادن به مخاطب بدهد.
احتمالاً تا الآن حدس زدهاید که فیلم «اسلحههای آکیمبو» هم یکی از همان فیلمهای کلیشهای ژانر اکشن است و یکبار دیدنش هم کفایت میکند تا برای مدتی دست از دیدن اکشنهای امروزی بکشید. کلیشهای که شاید آزاردهنده باشد اما بر خلاف اکثر فیلمهای اکشن امروزی، هدفی در آن آشکار است و این هدف ما را به سوی موضوع اصلی فیلم هدایت خواهد کرد.
ادغام واقعیت و بازیهای ویدئویی
حتماً تاکنون هزاران مقاله در مجلات و وبسایتهای مختلف در نقد فضای مجازی و بازیهای ویدئویی به چشمتان خورده است. فیلم «اسلحههای آکیمبو» نیز به روش خود همین قصد را دارد؛ اما دلش نمیآید کمی از زیبایی و زرقوبرق و جلوههای آنها را نشانمان ندهد و کمی ستایشش نکند. همهٔ ما تا حدودی علاقهمند به این بازیها هستیم و تجربهشان هم برایمان لذتبخش بوده و نیز شاهد پیشرفت گرافیک روزافزونشان هستیم که چطور تشخیصان نسبت به واقعیت سخت و سختتر میشود. آنها ما را وارد دنیای نامحدودی میکنند که به راحتی و بدون هیچ عواقبی میتوانیم هر جنایتی که مایلیم انجام دهیم. اما واقعیت ما، جدای از این دنیا و شخصیتهای مجازی چیست؟ آیا در واقعیت حاضریم به راحتی مرتکب آن جنایات شویم و یا حتی یک اسلحه در دست بگیریم؟
بیایید برویم سراغ «دنیل ردکلیف»، بازیگر توانای بریتانیایی با تجربهٔ متفاوت دیگری در کارنامهاش که به شما کاملاً ثابت میکند دنیل ردکلیف -«هری پاتر» عزیز ما- چقدر بالغ شده است و قرار نیست مثل بسیاری از بازیگران دیگر در یک سبک و کاراکتر درجا بزند و رسالتش در سینما و تلویزیون فقط همان هری پاتر باشد.
«مایلز»، یک برنامهنویس است که وارد وبسایت یک سازمان مسابقات جنگ زیرزمینی پرطرفدار میشود که در آن افراد حقیقی با هم میجنگد و برنده یا کشته میشود. نام این سازمان «اسکیزم» است و مایلز از این ماجرا ناراحت است که چرا خشونت انقدر طرفدار دارد و افراد زیادی وجود دارند که حاضرند این اعمال خشن و وحشیانه را با لذت و بیاهمیت به جان آدمها تماشا کنند. پس او وارد بخش نظرات میشود و نظرش را مینویسد اما چندی بعد اعضای اسکیزم وارد خانهٔ او میشود تا تلافی کنند. آنها مایلز را بیهوش میکنند و وقتی مایلز روز بعد به هوش میآید، نمیتواند اتفاقی که برایش افتاده را باور کند. پس از این واقعه، حالا زندگیاش بیشتر به یک بازی ویدئویی شباهت دارد تا واقعیت. مایلز که پیش از آن به سختی سرش را از گوشی بالا میآورد و نمیتوانست حتی در خیابان آن را کنار بگذارد، حالا به تنهایی با دنیای واضح و شفاف واقعی مواجه شده است که به عناصر خشونتآمیز و بیرحم بازیهای ویدئویی مزین شده است: به هر یک از دستانش یک تفنگ پیچ شده و حتی قادر به پوشیدن لباسهایش هم نیست و با یک حرکت ساده میتواند به زندگی خود یا دیگران خاتمه دهد.
در مقابلْ اسکیزم از مایلز میخواهد با یکی از قویترین مبارزانش به نام «نیکس» بجنگد و او را شکست دهد؛ نبرد نابرابری که شانس مایلز در برنده شدن صفر است اما راه دیگری ندارد. پس ناخواسته وارد بازی میشود. وارد بدترین روز از زندگیاش که معروف میشود و تجربیات عجیبی خواهد داشت.
تا اینجای فیلم شاید بتوانیم با تمام کاستیهای آن کنار بیاییم، اما وقتی جنگ شروع میشود و بار اکشن بالا میرود، خواهیم فهمید که در دنیای این فیلم منطقی وجود نخواهد داشت. گلولهها از هر سو بر سر آدمها فرود میآیند و هر کس که کارگردان بخواهد را خواهند کشت؛ شاید یک گلوله کاملاً به هدف بخورد اما هزاران گلوله نتواند یک نفر را از پا در بیاورد. و با توجیه فاسد بودن پلیسها باید بتوانیم از به آشوب کشیدن شهر توسط یک قاتل حرفهای و پسری که حتی قادر نیست با دستهای پیچشده به تفنگ، شلوارش را بالا بکشد، چشمپوشی کنیم. و شاید چیزی که بیشتر از همه آزاردهنده جلوه میکند آن است که یکنفر از ناکجاآباد پیدا میشود، تفنگ به دست میگیرد -یا به دستش پیچ میشود!- و با حرفهایترین قاتلان روبهرو میشود و بدون اینکه بخواهد پیروز میشود و در شهر غوغا به پا میکند. اصلاً شاید هدف و رسالت فیلم هم همین است: اگر دنیای مجازی با دنیای واقعی ادغام میشد چه اتفاقی میافتاد؟ قطعاً خرابی و آشفتگی به بار میآورد و عدهای زیادی هم جانشان را از دست میدادند. اما برای بینندهها فرقی نمیکند. آنها حاضرند در هر شرایطی که شده شاهد خونریختن و جنگ دیگران باشند و هیچچیز برایشان اهمیت نداشته باشد؛ چون به آنها حس خوبی میدهد، چون باعث میشود برای دقایقی احساس خوشبختی کنند و نسبت به زندگی خود احساس خوبی داشته باشند. درسی که قرار بود هاودن از طریق این فیلم به ما بدهد که گویا آنطور که انتظار داشت خوب از آب در نیامد و موفق نشد.
هاودن کاستیهای فیلم در صحنههای غیر از اکشن با کمدی جبران میکند و مخاطب را نگه میدارد تا فقط منتظر رویداد اکشن بعدی باشد و به هیجان بیاید. همچنین شخصیتهای منفی داستان نیز در حد تیپ باقی میمانند و خصوصیاتی کلیشهای از آنها ارائه داده میشود.
شاید با وجود انتقاد فیلم از دنیای دیجیتال و مجازی، باید از همان دنیا تشکر کرد که پس از همهگیر شدن بیماری کووید و توقف اکران این فیلم، باعث پخش آن به صورت دیجیتال شد.
با اینهمه، شاید بازخوردهای منفی جلوی شما را از تماشای این فیلم بگیرد، اما اگر علاقه به دیدن دنیل ردکلیفی متفاوت با تصورات خود و به همراه «سامارا ویوینگ» درخشان دارید، یکبار تماشای این فیلم که اتفاقاً با ریتم نسبتاً خوبی هم پیش میرود، سرگرمکننده خواهد بود.
نگاهی به کارنامهٔ «جیسن هاودن»
جیسن هاودن، کارگردان و فیلمنامهنویس نیوزیلندی است. او در ۱۷ سالگی ترک تحصیل کرد و در یک ایستگاه محلی تلویزیون به عنوان فیلمبردار و ادیتور مشغول به کار شد. او حرفهٔ خود را به عنوان کارگردان، مانند بسیاری دیگر از کارگردانان با ساختن فیلمهای کوتاه آغاز نمود و دید و داستانهای متفاوت و منحصربهفردی را ارائه داد که از ابتدا با تحسین منتقدین مواجه شد. او در اولین فیلم خود «Deathgasm»، که فیلمنامهنویسی و کارگردانی آن را عهدهدار بود، موفق به کسب جوایز متعدد بینالمللی از جمله در فستیوال فیلم «افتر دارک» تورنتو شد.
بین سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸، هاودن فیلمنامهٔ «اسلحههای آکیمبو» را با اقتباسی از بازی ویدئویی «جزیرهٔ مرده» نوشت و در سال ۲۰۱۹ آن را کارگردانی کرد.
اما حرفهٔ هاودن تنها به فیلنامهنویسی و کارگردانی ختم نمیشود؛ او از سال ۲۰۰۱ در فیلمهای مختلفی از جمله سهگانهٔ «هابیت»، اجراکنندهٔ جلوههای ویژه بوده است و این حرفه را همچنان نیز در کنار کارگردانی و نویسندگی ادامه میدهد.