از بلوغ و مشکلات نوجوانان هزاران فیلم ساخته شده است و«زیردریایی» هم یکی از آنهاست؛ اما تفاوتش با بقیه این است که با ظرافت، خلاقیت و دیدی متفاوت به موضوعی که تبدیل به کلیشه از یک نوجوان تیپیکال شده، میپردازد.
زیردریایی، با عنوان اصلی Submarine، داستان بلوغی با چاشنی کمدی- درام است که در سال ۲۰۱۰ به کارگردانی «ریچارد آیوادی» منتشر شد. «داستان بلوغ»، ژانری در ادبیات و سینماست که حول محور شخصیت اصلی که نوجوانی در سنین بلوغ است، شکل میگیرد و قصه بر پایه مونولوگ و دیالوگ است. اغلب این ژانر با عناصر فانتزی و یا روانشناختی آمیخته میشود و به مشکلات و درونیات شخصیت اصلی، گرههای ایجاد شده در داستان و حواشی زندگی وی میپردازد.
این فیلم بر اساس رمان «جو دانتورن» با همین نام که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد، ساخته شده است. دانتورن بخش زیادی از کتاب را وقتی دانشجوی رشته نویسندگی خلاق بود، نوشته است؛ او ابتدا فصل اول رمان را در وبسایتی مختص نویسندگان منتشر کرد و وقتی باناباوری با استقبال فراوان خوانندگان مواجه شد، تصمیم گرفت رمان را کامل کند و به چاپ برساند.
در فیلم زیردریایی، شخصیت اصلی داستان، «الیور تِیت»، نوجوان پانزده سالهایست که توسط بحرانهای دوران بلوغ احاطه شده و علاوه بر مسائل شخصی و عاشقانهی اقتضای سنش، درگیر مشکلات خانوادگی نیز هست و فیلم حولوحوش سطح دغدغهی یک نوجوان و فشارهای روانیای که از هر طرف او را احاطه کردهاند، پیش میرود و آمیخته با جلوههای هنری داستان را شرح میدهد.
«پدی کانسیدان»، «کریگ رابرتز»، «سالی هاوکینز»، «یاسمین پیج» و «نوآ تیلور» از جمله بازیگران این فیلم هستند.
«ریچارد آیوادی» و تجربهی کارگردانی
ریچارد آیوادی، کمدین، گوینده و فیلمساز ۴۵ ساله بریتانیایی با فیلم زیردریایی و اولین تجربهی مستقلش در کارگردانی موفقیت بزرگی کسب کرد. او بیشتر با نقشآفرینیهایش در سیتکام و سریالهای کمدی تلویزیونی شناخته میشود و کارگردانی را ابتدا برای ساخت موزیکویدیو برای بندهای معروف انگلیسی و آمریکایی آغاز کرد. و سرانجام در سال ۲۰۱۰ اولین فیلمش بهنام زیردریایی بر اساس رمانی به همین نام، نوشتهی جو دانتورن را کارگردانی کرد. بعدتر، نویسندگی و کارگردانی فیلم «همزاد» در سال ۲۰۱۳ موفقیتی دیگر برای این هنرمند پرکار رقم زد. آیوادی همچنان حرفهی بازیگریاش را با قدرت ادامه میدهد و چندین داستان کامیک و کتاب کودک نوشته و در انیمیشنهای متعددی بهعنوان صداپیشه همکاری کرده است.
یک سامورایی تنها
در حالیکه معلم دارد سوالاتی را دربارهی کشف و شناخت خود به عنوان یک نوجوان مطرح میکند، الیور تیت، راوی پانزدهساله ما در هپروت کامل بهسر میبرد که اگر بمیرد اطرافیان چه واکنشی نشان خواهند داد و در مورد او چه خواهند گفت؛ او خودش را قهرمانی تصور میکند که زیباترین دخترهای مدرسه برایش اشک میریزند و حسرت میخورند. شاید هر کدام از ما در دوران بلوغ و چه بسا بعد از آن چنین تصوراتی را در سر پروراندهایم. حالا الیور، که احساسات دوران نوجوانی به او هجوم آورده و محاصرهاش کرده، سعی میکند مثل بقیه به راه و روش خود از این مخمصه نجات پیدا کند چرا که همانطور که خودش هم میگوید، او یک سامورایی تنهاست و فقط خودش است و خودش؛ اما در این حین از خیالپردازیهای دراماتیکش هم غافل نمیشود.
الیور، دختری عجیب و قرمزپوش به نام «جوردانا» را زیرنظر میگیرد و برای جلب توجه او هر کاری میکند. جوردانا به تازگی از دوستپسرش جدا شده و این موقعیت خوبی برای الیور است تا بتواند به او نزدیک شود. الیور توسط بچههای قلدر مدرسه از جمله دوستپسر سابق جوردانا مورد تحقیر قرار میگیرد اما آنقدر پاک نیست که خودش هم وارد چرخهی قلدری نشود و ضعیفتر از خود را مورد آزار قرار ندهد. جوردانا برای برانگیختن حسادت دوستپسرش از الیور استفاده میکند و در حال بوسیدن او از خودشان عکس میگیرد تا در مدرسه پخش کنند. همین باعث نزدیکی جوردانا و الیور میشود اما این نهایت آرزوها و دغدغههای الیور نیست.
او در خانه با بحرانی جدی مواجه است: پدر و مادری آشفته که میانه خوبی با هم ندارند و بهنظر میرسد زندگی مشترک بدون عشقشان رو به پایان است. مادرش کارمندیست که آرزو داشته بازیگر شود و پدرش یک زیستشناس است که بعد از اخراج و از دست دادن شغلش، افسرده شده و در یک دانشگاه محلی مشغول به کار است. الیورِ حساس حالا با اندازهگیری میزان روشنی یا تاریکی نور اتاقخواب والدینش و شواهد موجود، میزان صمیمت آنها و صلح خانه را اندازه میگیرد و به هر دری میزند تا توجه آنها را به خود و به زندگی مشترکشان جلب کند و باعث شود روابطشان را از سر بگیرند.
مونولوگهای زیبای الیور و به تصویر کشیدن دیوانگی و زاویه دید یک نوجوان به زیباترین حالت، فیلمبرداری و افکت خاص فیلم، بیرون آبی- خاکستری و سرد که شاید تنها رنگولعابش جوردانای قرمزپوش باشد، ضعفهای داستان را میپوشاند و در کل فیلم را تماشایی میکند. و الیور که سعی در سکون و آرامش در تلاطم و هجوم امواج نوجوانی دارد، تقلا میکند تا خود و زندگیاش را نجات دهد و پایان خوشی را برای خود رقم بزند که باید ببینیم موفق میشود یا نه.
و در آخر سوندترک معروف فیلم که تقریباً از دقایق آغازین با آن همراه میشود، ترکیبی جادویی رقم زده و ریتم دلنشینی به داستان میدهد. شاید برایتان جالب باشد که شاعر و آهنگساز این آثار، خوانندهی لید گروه بریتانیایی «آرکتیک مانکیز»، «الکس ترنر» است و ناگفته نماند که به شهرت فیلم هم افزوده است.
من متوجه جوری که کبریتها رو روشن میکنی شدم، شعلهها درست شمایلی مثل قطرههای اشک در حال فرو ریختن دارند.
امشب اتفاقی توی فرهنگ لغت رفتم سراغ کلمهی فراصوت گشتم. فراصوت، صدایی همراه با ارتعاشه که فرکانسش اونقدر بالاست که کسی نمیتونه بشنودش. اولین بار فراصوت برای پیدا کردن اشیاء مخفی زیر دریا استفاده شد؛ زیردریاییها، مین، شهر آتلانتیس و از این قبیل. بعضی حیوونا مثل خفاش، دلفین و سگ میتونن التراسونیک رو بشنون. اما هیچ انسانی نمیتونه. هیچکس نمیتونه بفهمه دیگری به چی فکر میکنه و چه حسی داره. درون مامان از چه قراره؟ درون بابا از چه قراره؟ درون جوردانا چی میگذره؟ ما همه زیر رادار در حرکتیم و شناسایی نمیشیم و کسی هم نمیتونه کاری کنه.
فکر کنم این قضیه وقتی ۳۸ ساله بشم دیگه اهمیت نداشته باشه ولی هنوز ناراحتشم.
دوستپسر جدیدش گردن خیلی درازی داره. حتی فکر کردن به زرافهها هم اعصابمو خورد میکنه.