روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهی تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت
روزی که گونه و لبِ یارانِ همنبرد
رنگ نشاط و خندهی گمگشته بازیافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسهها
سوی بهارهای دلانگیز گلفشان
نزدیک به یک قرن خاطره
کتابهایی که در ژانر زندگینامه نگارش میشوند، همیشه طرفدارهای خاص خودشان را دارند. بسیاری از افراد هستند که با الگو قرار دادن شخصیتهای هنری و علمی در تاریخ، جنبههای شخصیتری از زندگیشان را نیز به شیوهی آنها نزدیک میکنند. تا جایی که در چند قرن اخیر، این جمعیت علاقهمند گستردهتر شده و ایدهی بهرهگیری از این ژانر را در ذهن بعضی نویسندگان هم به جریان انداخت؛ و زیرژانر زندگینامهی خودنوشت (autobiography) شکل گرفت. بزرگانی که شخصیت تجربهگرایی را از خود نشان دادند و زندگی پرماجرایی داشتند، طبیعتاً خط داستانی جذابتری نسبت به زندگیهای معمول دارند. این اتفاق در ایران هم نویسندگان زیادی را به خود جذب کرده و نتیجهی آن کتابهای فراوانی است که زندگینامهی بزرگان ادبیات و علوم طبیعی در تاریخ ایران را بررسی میکنند.
اما اکثر هنرمندان معاصر، خصوصاً کسانی که هنوز در قید حیاتاند، هنوز در این دستهبندی قرار نگرفتهاند یا کتابهایی که دربارهی آنها نوشته شده، صرفاً فعالیتهای هنری، سیاسی و اجتماعی آنها را دربر میگیرد. کتاب پیر پرنیاناندیش، مجموعهای قطور است که متن مصاحبههای میلاد عظیمی، استاد ادبیات فارسی، و همسرش عاطفه عطیّه را، با استاد امیرهوشنگ ابتهاج موبهمو روی کاغذ آوردهاست. این کتاب تمام اتفاقاتی را که در زندگی سایه تاثیرگذار بودهاست، از زبان خود ایشان بازگو میکند و در حاشیه، وقایعی از قبیل آشنایی با هنرمندان دیگر، توصیف شخصیت سیاسی و اجتماعی، عقاید و خاطرات و… را بهصورت پراکنده شرح میدهد. اولین چیزی که در برخورد با این کتاب جلب توجه میکند، جلد خوشساخت و محکم کتاب است که عکس سایه را -همراه با سیگار!- دربر دارد. اما با تورّق کتاب میتوانیم مطمئن باشیم که محتویات آن هم به اندازهی عکس روی جلد آن جذاب و دوستداشتنی است! کتاب اول این مجوعهی دوجلدی به هر گوشهای سرک میکشد و بیشتر به شخصیت سایه و افراد اطراف او میپردازد. اما کتاب دوم، که محتوای بیشتری نسبت به جلد اول دارد، تماماً حول محور شعر، تاریخ شاعری در ایران و شخصیت بزرگان این حوزه، میگردد.
درخشش پرتوهای سایه
پیر پرنیاناندیش بیش از ۱۳۰۰ صفحه قطر دارد؛ بنابراین خواندن آن کار سادهای نیست و اینکه بازگویی خاطرات است هم، آسودگی ذهنی و فراغ بال بیشتری را میطلبد. همانطور که در متن کتاب هم ذکر میشود، دو نویسنده صدها ساعت مصاحبه را که در طول ۶ سال گردآوری شده، تدوین کردهاند و سِیر خطّی شرح وقایع، رنگوبوی یک زندگینامه را بیشتر در ذهن خواننده زنده میکند. اولین بخش کتاب، زادگاه و کودکی ابتهاج را بررسی میکند؛ خانهی کلنگی قدیمیای که چشم استاد در خانوادهی پرجمعیتِ ساکن در آن، در سال ۱۳۰۶ به شهر رشت، به دنیا باز شد.
این خانه بستر بخش بزرگی از ماجراهای جذاب و دلنشینی میشود که استاد ابتهاج زیربهریز آن را بهخاطر دارد. از ویژگیهای فردی اهالی خانه که با توصیف شاعرانهی او شیرینتر میشود تا کودکی خود او، که پلهپله شیطنتها و تجربهها را به تصویر میکشد. جفا است اگر اقرار نکنیم که این کتاب آنچنان حرفی برای گفتن و تجربهای برای کسب کردن نمیداشت، اگر یک پیر پرنیاناندیش مثل استاد ابتهاج راوی داستانهای آن نبود. با خواندن این بخش میفهمیم که دنیای دلپذیر و ظاهراً ناآگاه کودکی، تاچهحد در شکلگیری شخصیت بزرگسالی ما موثر است. تجربههای سایه تماماً نشات گرفته از اخلاق و فرهنگ خانوادگی است؛ از متانت و اصالتطلبی او که از پدرش به ارث برده تا صبر و بردباری که از ژنتیک مادر به او رسیدهاست. حسّی که موقع خواندن این بخش به خواننده دست میدهد را میشود در این جملهی خود استاد خلاصه کرد:
غفلت، پاکی بود…
آینه در آینه
بخش مهم دیگری که در این کتاب وجود دارد، یادگارها و خاطراتی است که سایه از دوران زندگی و رفاقت با استاد شهریار بهخاطر دارد. در این بخش با شخصیت شهریار، نه از نگاه یک دوست ساده، بلکه رفیقی که از قضا زندگی را مثل خود او شاعرانه میبیند، بیشتر آشنا میشویم. ویژگیهای شخصیتی و جنبههایی که از زندگی روزمرّهی شهریار در این کتاب بیان میشود، بسیار ملموستر و حقیقیتر از سریال شهریار است!
این دو شاعر جوان از روزگاری باهم دمخور بودند که هیچکدام هنوز بهعنوان شاعر در جامعه شناخته نمیشدند؛ گرچه حتی بعد از شهرت هرگز مثل بعضی از شاعرنماهای امروزی، کبّادهی شاعری نکشیدند. اما فصل مشترک این دو شاعر معاصر، اسطورهای است به نام حافظ؛ اشعار حافظ در سراسر کتاب و در بین بحثها ذکر زبان سایه است. خود او با افتخار اعلام میکند که درکنار شهریار و صدها شاعر دیگر، از مریدان حافظ بودهاست. شعرهای سایه چه از نظر فکری و محتوایی، و چه از نظر فن شاعری و سبک سرایش، همیشه با تاثیرپذیری از حافظ خلق شدهاست.
خسرو آواز ایران
یکی دیگر از اسامی درخشانی که درکنار اسم استاد ابتهاج دیده میشود، نام استاد محمدرضا شجریان است. شاید عکسهای مشهوری را که از جمع هنرمندان معاصر در کافه نادری تهران موجود است، دیده باشید. استاد شجریان هم یکی از همین شخصیتهای اصلی در تشکیل این حلقهی درخشان هنری است. در بسیاری از خاطرات، سایه از تاثیر عمیقی میگوید که قریحه و دانش موسیقایی شجریان، روی درک او از موسیقی و وزن شعر گذاشتهاست. اثبات این مسئله هم دو بخش از کتاب است که تنها به آواز «ربّنا» اختصاص داده شدهاست.
سایه در زندان
بخشی از وقایعی که در عقاید و رفتارهای اجتماعی سایه تاثیر بهسزایی داشت، بازداشت و زندانی شدن او در سال ۱۳۶۲ است. پیشینهی سیاسی ابتهاج که به مارکسیسم و حزب توده برمیگردد، بعد از انقلاب برای بعضی از نزدیکان و آشنایان او باعث نگرانی شدهبود. البته ابتهاج اشاره میکند که این دستگیری و دورهی محکومیت، بعد از اثبات بیگناهی او و البته بهواسطهی نامهی مشهور شهریار که خواستار آزادی او بود، بهخوشی تمام شد و آثار مخرّب زیادی در زندگی او بهجا نگذاشت. در حقیقت بعضی از شعرهایی که او در زندان نوشته، بخش ویژهای از آثارش را تشکیل میدهند که زمینهی حبسیّه را با خود بههمراه دارد. ماجرا جایی جالب میشود که آهنگی انقلابی با یکی اشعار خود سایه در زندان پخش میشود و او را به گریه میاندازد.
هنرمندان همعصر سایه
در بخشهای مختلفی از کتاب، اسامی مشهوری را بهطور پراکنده مشاهده میکنیم. هنرمندان معاصر که ابتهاج بهواسطهی معاشرت گسترده و روحیهی اجتماعی خود، با اکثر آنها ارتباطی نزدیک داشت. این ارتباطها در دورههای مختلف زندگی ابتهاج شکل گرفته و پیش از مهاجرت او به آلمان، اغلب پایدار ماندهاست. از بین این افراد شاخص میتوانیم به صادق هدایت، دکتر شفیعی کدکنی، غلامحسین ساعدی، محمدرضا لطفی، اکبر گلپا، جلال آل احمد، سیمین غانم، حسین علیزاده، نادر نادرپور و… اشاره کنیم.
سایه و عشق گالیا
شاید غمگینترین بخش کتاب، حتی تلختر از دوران زندان و فشارهای اجتماعی، جایی باشد که ابتهاج دربارهی عشق جوانیاش میگوید. آنجا که تعریف میکند که سالها بعد از ماجراهای جوانی، برحسب اتفاق گذرش به خانهی معشوقه میافتد. خانهای که دیگر تخریب شدهبود و ساکنی نداشت. بعد ذرهذره شادابیاش فروکش میکند و میخواند:
خانهات برجا نیست
چه کساناند اینان
کاشیان بر سر ویرانی ما ساختهاند.
و بعد به گریه میافتد.