خاطرات مشترک نوجوانی

گندم، شیرین، یاسیمین، پریچهر، الهه‌ناز، در جستجوی عشق، بانوی جنگل و… حتی اگر امروز مخاطب ادبیات عامه‌پسند فارسی نباشید و خیلی سفت و سخت، آن را نقد کنید و رمان‌های زرد را به‌سخره بگیرید، یک روزی از روزهای دور احتمالاً نوجوانی، یکی از کتاب‌های بالا را ورق زده‌اید و  یا با یکی از صدها کتابی که اسامی مشابهی دارند که پیرامون نام یک دختر می‌چرخند یا پسوند عشق به آن‌ها چسبیده، دورانی را گذرانده‌اید. لااقل من که چنین دورانی را گذرانده‌ام و الان که به کودکی و نوجوانی‌ام فکر می‌کنم، دختربچه‌ای را می‌بینم که گوشه‌ای نشسته و یواشکی بانوی جنگل می‌خواند و با یلدای م. مودب‌پور، گریه می‌کند و با بامداد خمار، توی سر و صورتش می‌کوبد و هق‌هقش بند نمی‌آید!

چه خوشمان بیاید چه نه، ادبیات عامه‌پسند به‌هرحال جزئی از فرهنگ عامه و در واقع ژانر مستقلی از ادبیات است که بین مردم عادی طرفدار زیاد دارد.

 

بامداد خمار

بامداد خمار

ناشر : البرز
قیمت : ۳۲۴,۰۰۰۳۶۰,۰۰۰ تومان

خاستگاه رمان‌های عامه‌پسند را عموماً پاورقی‌هایی می‌دانند که سرنوشتشان از گوشه و کنار مجلات خانوادگی شروع و به کتاب ختم شده. از ویژگی‌های برجسته‌ی این نوع رمان‌ها، پیرنگ‌هایی است که معمولاٌ پیرامون مسائل عشقی می گذرند، بار سرگرم‌کننده دارند، دوگانه‌هایی مانند عشق و نفرت بر آن‌ها غالبند، شخصیت‌ها سیاه‌و‌سفید و سطحی‌ هستند و پردازش آن‌ها به عمق نمی‌رسد، و پایان‌ها هم معمولاٌ خوش و راضی‌کننده هستند. یک ویژگی دیگر که برای رمان‌های عامه‌پسند برشمرده می‌شود، استقبال همیشگی ناشران از آن‌هاست، چون می‌شود میزان مخاطب این رمان‌ها را از قبل تخمین زد و پیش‌بینی یک فروش خوب و تیراژ بالا را داشت. مثلاً رمان «دالان بهشت» نوشته‌ی «نازی صفوی» که در این یادداشت معرفی‌اش می‌کنیم، تعداد تجدیدچاپش در طی سال‌ها، از پنجاه و پنج هم گذشته، به زبان انگلیسی ترجمه شده است و هنوز هم بعد از گذشت ۲۲ سال از منتشر شدن نسخه‌ی اول، پرطرفدار و خواندنی است؛ هرچند تصور می‌شود نسل نوجوان امروزی دیگر برای سرگرمی هم انتخاب‌های زرد باسلیقه‌تری داشته باشند.

یک پیرنگ تکراریِ تکراری!

قبل از آنکه خلاصه‌ی داستان کتاب -که تصویر یک عدد الهام حمیدی محجوب و سربه‌زیر به‌صورت محو روی جلدش نقش بسته!- را تعریف کنم، از خودتان می‌خواهم چندثانیه صبر کنید و توی ذهنتان، چندتا از ایده‌های اصلی رمان‌های عامه‌پسند را مرور کنید. دیدید؟ اصلاً کار سختی نیست! تقابل دختر پولدار و پسر فقیر و یا بالعکس، ازدواج اجباری و عشقی که کم‌کم ایجاد می‌شود، فامیل پولداری که عاشق یک دختر ساده و کم‌سن می‌شود، داماد غیرتی و عروس خانم لجباز، مثلث عشقی و یا دختر/پسر جذابی که همه‌ی شخصیت‌های اصلی و فرعی ماجرا توی کف رسیدن به او هستند، ایده‌های اصلی‌ای هستند که رمان‌های عامه‌پسند، بر اساسشان نوشته می‌شود.

«دالان بهشت» هم چیزی است مشابه ایده‌هایی که مثال زدم: یک دختر شانزده ساله، به عقد پسر بیست ساله‌ی همسایه‌شان درمی‌آید که تمام سال‌های قنداق و کودکی و نوجوانی را عاشق او بوده. مقرر می‌شود تا زمانی که هر دو درسشان را تمام نکرده‌اند، سر خانه و زندگی‌شان نروند و فقط یک محرمیت معمولی داشته باشند. اوایل همه‌چیز خوب پیش می‌رود اما کم‌کم، مسائلی مثل حسادت و لج‌و‌لجبازی‌هایی که اقتضای سن طرفین است، این رابطه‌ی عاشقانه و خوشحال و پر از حرارت را می‌اندازد توی سرازیری. حالا باید دید آیا شخصیت‌های اصلی -مهناز و محمد- می‌توانند رابطه‌شان را از این سرازیری و سقوط نجات دهند یا نه؟

دالان بهشت

دالان بهشت

نویسنده : نازی صفوی
ناشر : ققنوس
قیمت : ۲۰۷,۰۰۰۲۳۰,۰۰۰ تومان

نگران نباشید و از حجم این کتاب پانصد و چند صفحه‌ای نترسید، چرا که از همان صفحه‌ی اول، به این سوال پاسخ می‌دهد و فرصتی برای کشف و شهود برایتان باقی نمی‌گذارد! شروع شدن داستان با تصویر رویارویی دختر با عشق قدیمی‌اش و بعد غش و ضعفش و ناگهان یک فلش‌بک به هشت‌سال گذشته، درجا نشان می‌دهد که در این فلش‌بک هرچقدر هم اتفاق خوش بخوانیم، قرار است یک‌جایی کار به جدایی کشیده شود و بعد هم که نویسنده به زمان حال برمان گرداند، مطابق قاعده‌ی همیشگی رمان‌های عامه‌پسند، یک پایان خوش و وصل دوباره منتظرمان است. اما واقعاً وسط صفحات این کتاب قطور چه می‌گذرد؟ آیا پر است از موقعیت‌های جذاب و گره و اتفاق‌های جالب؟

اگر بیست صفحه از کتاب را ورق بزنید خودتان جواب این سوال را پیدا می‌کنید. کتاب عبارت است از شرح خواستگاری کردن از یک دختر شانزده‌ساله و شوهر دادن او و بعد هم یک‌سری لحظه‌ی عاشقانه و جروبحث‌های بی اساس و دعواهای طولانی دختر و پسر داستان. این وسط، هرجا نویسنده در قصه‌گویی کم می‌آورد، یک زن مسن یا پیرزنی را وارد قضیه می‌کند که شروع کند به نصیحت و از خوبی‌های زندگی سنتی بگوید و عشق‌های مدرن و امروزی را مذمت کند و خلاصه، جوان‌های داستان را سر عقل بیاورد:

خیلی مهمه که بفهمی توی زندگی، زن اگه زن نباشه، زندگی به هم بند نمی‌شه. زن باید همدل و همزبان و همپای مردش باشه، توی خوشی و ناخوشی. این در رو می‌بینی؟ اگه لولایش توی هم چفت نشه، که هیچ‌چی، در اصلاً به‌درد نمی‌خوره و باز و بسته نمی‌شه. ولی اگه چفت شد باید روغن داشته باشه، وگرنه یک‌سره قژ و قوژش گوش رو کر می‌کنه. واسه زندگی هم این زنه که با نرمش باید روغن زندگی بشه تا زندگی بی‌سروصدا بچرخه. مادرجون با همه اینکه می‌گن مرد همه‌کاره‌س و فلان و چنانه، ولی من می‌گم زن اگه بخواد می تونه یک مرد فلج رو راه بندازه، اگه نخواد می‌تونه یک مرد سالم رو هم از پا بندازه. مادر، به یال و کوپال و اهن و تلپ مردا نگاه نکن. مرد اگه دلش از خونه‌ش و زنش قرص و خوش نباشه، بیرون از خونه هم نمی‌تونه ترقی کنه و حواسشو جمع کارش کنه. اینکه از این!

 اما آیا این شیوه، مقایسه‌ای است بین شیوه‌ی زندگی و ازدواج قدیمی‌ترها و امروزی‌ها و نویسنده، خودش را کنار می‌کشد تا خواننده در برداشت آزاد باشد؟ در جواب این سوال باید بگویم خیر! کتاب باوجودی‌که ادعا می‌کند سعی دارد نگاهی همه‌جانبه به مسائل داشته باشد، کسی را مقصر صددرصدی اتفاقات بد نداند، به دام شخصیت‌پردازی سیاه و سفید نیفتد و عقایدی یک‌سویه را به خورد خواننده ندهد، دقیقاً برعکس تمام این‌ها عمل می‌کند!

عنصر غایب: شخصیت‌پردازی

بیایید نگاهی بیندازیم به شخصیت‌پردازی. درواقع، آنچه لازم به ذکر است این است که شخصیت‌پردازی امری است که در دالان بهشت عملاً اتفاق نیفتاده و شخصیت‌ها، همه از اصلی‌ترین‌هایشان تا آدم‌های فرعی دوروبر و اعضای خانواده، تیپ‌هایی آشنا، کلیشه‌ای و تکراری هستند که حتی در همان حضور تیپیک خود هم نتوانسته‌اند یک ویژگی منحصربه‌خودشان داشته باشند که آن‌ها را به‌یادماندنی کند: دختر نازپرورده و لجباز، پسر عاشق و روشنفکر اما غیرتی، برادر شوخ‌طبع، مادربزرگ اهل نصیحت زیر کُرسی، پدرهای حاجی بازاری و غیره. با این حساب، نتیجه می‌گیریم نویسنده حتی از یک قدمی تحلیل روانشناختی شخصیت‌های داستانش رد هم نشده، و فقط چند تیپ عامه‌پسند باب دل نسل جوان ساخته و توی دل داستانش، کار گذاشته است. اگرچه در ظاهر به‌نظر می‌رسد که نویسنده تلاش‌هایی برای خاکستری نشان دادن شخصیت‌ها کرده و خواسته به سهمی که هردویشان در تباه کردن یک رابطه و به‌هم زدن آن داشته‌اند اشاره کند، اما این تلاش‌ها با ناکامی همراه بوده است.

در سراسر کتاب، راوی اول شخص «مهناز» مدام خودش را ملامت می‌کند که تمام اشتباهات به گردن خودش بوده است. این ملامت و سرزنش و درواقع، بار گناهی که روی دوش زن داستان انداخته می‌شود، فقط از زبان خود مهناز شنیده نمی‌شود. مثلاٌ در همان دیالوگی که در بالا آوردیم، مادربزرگ هم وسط نصیحت‌هایش زن را به روغن زندگی! تشبیه می‌کند و بیشتر بار زندگی مشترک از نظر صبوری و تلاش برای دوام آوردن و عاشقی کردن را به گردن زن‌ها می‌اندازد. تصویری که از زن در دالان بهشت ارائه می‌شود، تصویری است گیرافتاده بین یک زن مدرن و یک زن سنتی، که نویسنده با قرار دادن حرف‌های احتمالی خودش توی دهان راوی، در نهایت این پند را به خوانندگان می‌دهد که زنی زن موفقی است که ضمن حفظ کردن چارچوب‌های سنتی و خیاطی و آشپزی و دلبری بلد بودن، یک سری هم به درس و دانشگاه بزند اما در نهایت، آن عاشق مطیع و سر‌به‌راهی باشد که شوهرش می‌خواهد:

به پشتیِ محبتی که شوهرت بهت داره نتازون! همیشه این حرف من یادت باشه، از اون مرد عاشق‌تر و مجنون‌تر نیست که عاقبت از زن بدخلق و ندونم‌کار و غرغرو، فراری نشه.!

در ستایش مالکیت!

در یک نگاه منطقی، می‌شود مهناز و محمد را به‌‌خاطر سن و کم و ازدواج بی‌موقعشان به یک اندازه مقصر دانست و به هردوی آن‌ها اجازه‌ی اشتباه داد، اما مولف پنهان‌شده پشت راوی، مدام از نازپروردگی و لوسی مهناز و قهر و اخم‌های بی‌دلیلش می‌گوید و محمد را تا حد یک پروتاگونیست پیامبرگونه بالا می‌برد. اگر مهناز به محمد شک کند و از او سوال داشته باشد باید با تشر مواجه شود، اما وقتی محمد از لباس پوشیدن مهناز ایراد بگیرد و عملاً خودش را «مالک» او اعلام کند، این مسئله چنان مثبت و عاشقانه در رمان نشان داده می‌شود که یک دختر نوجوان مشغول خواندن کتاب، دلش ضعف خواهد رفت که شوهری داشته باشد که روی او غیرتی شده و حس مالکیت داشته باشد و آزادی‌های انسانی‌اش را سلب کند. مثلاٌ این صدای ذهنی مهناز است در ستایش تعلق داشتن به مردی و مال خود نبودن:

هیچ حسی توی این دنیا قشنگ تر از این نیست که بدانی به کسی تعلق داری و برای کسی عزیزی.

ضمن خط زدن تصویر زن مستقل و آزاد و ارائه‌ی تصویری از یک زن دارای وابستگی مریض‌گونه، درواقع تصویری که کتاب از زن و مرد در یک رابطه نشان می‌دهد، تصویری مریض و کلیشه‌ای از مدام قهر کردن‌ها و تشر زدن‌ها و بی محلی کردن‌هاست، و به‌جای آنکه رابطه‌ای سالم، که در آن عشق به رشد پایاپای آدم‌ها کمک می‌کند در کتاب نشان داده شود، رابطه‌ای مریض و معامله‌مانند به تصویر کشیده می‌شود. نکته‌ی آزاردهنده هم این است که خواننده باید توی مغزش فرو کند این پسر بیست‌ساله، حسابی عاقل‌تر از دختر شانزده‌هفده‌ساله‌ی توی داستان است و اگر می‌گوید خودت را بپوشان یا از من اجازه بگیر بعد برو بیرون، به‌خاطر درایت و رشدی است که این اختلاف سنی چهارساله به او بخشیده!

در مقابل، اصرار پسر برای درس خواندن و روشنفکر شدن دختر، به مثابه ماله‌ای است که نویسنده روی رفتارهای زشت محمد می‌کشد تا او را در نظر خواننده، مقبول و پسندیده جا بزند. همچنین تصویری که کتاب از زن بیوه نشان می‌دهد هم علی‌رغم تلاش‌های نویسنده برای خط کشیدن روی باورهای سنتی، باز هم تصویری است مبتذل و همان جملات معروف مردم چه می‌گویند و مسئله‌ی اهمیت زن و دختر بودن یا نبودن در نظر خواستگارهای بعدی، مطرح می‌شود. اما وقتی سراغ شخصیت‌های فرعی می‌رویم هم قضیه همین است. آن‌ها بیشتر از آنکه کارکردی در داستان داشته باشند و به پیشبردش کمک کنند، فقط حضوری سیاهی‌لشکروار دارند که صفحات را پر کنند.

نه ارتباط بین مادر و دختر، نه خواهر و برادر و نه حتی زری و مهناز به‌عنوان دو دوست، به عمق خاصی نمی‌رسد و در یک سطح زرد و تیپیک، باقی می‌ماند. نکته‌ی جالب هم اینجاست که هرجا نویسنده می‌بیند دیگر نمی‌تواند از شخصیت‌های فرعی کمکی بگیرد و حوصله‌ی پرداختن به خرده‌داستان آن‌ها را ندارد، یا شخصیت‌ها را شوهر می‌دهد، یا راهی لندن و کانادا می‌کندشان و یا در نهایت، سکته‌شان می‌دهد و آن‌ها را می‌فرستد سینه‌ی قبرستان. در نتیجه نمی‌توان خیلی روی خرده‌روایت‌ها و شخصیت‌های فرعی دقیق شد و نظر داد، چون اصلاً از یک حد خاصی که بشود درباره‌شان صحبت کرد، فراتر نمی‌روند.

مخاطبین خاص، دلخوشی کوچک من

اگر قرار باشد خیلی تیتروار، چند نقطه‌ی ضعف و قوت را برای کتاب بشمرم، می‌گویم نقطه ی قوت کتاب خوش‌اقبالی خانم «نازی صفوی» است و متاسفانه، زیاد بودن هواداران رمان‌های عامه‌پسند و ادبیات زرد؛ و نقاط ضعفش هم که دیگر از نقطه گذشته‌اند و نگاهی که رمان‌های عامه‌پسند را مردود می‌داند، نمی‌تواند به شمردن چند صفت منفی برای رمان بسنده کند و متاسفانه، آن را از ریشه زرد و منفی و مهم‌تر از همه، «مخرب» می‌داند. بله مخرب. کلیشه‌ای بودن ماجراها، سطحی بودن اتفاقات، عمیق نبودن نگاه ناظر بر ماجراها، ایرادهای نگارشی و ویرایشی، دوگانگی زبان، انتخاب نکردن موضوعات بدیع و مناسب و هزاران دلیل دیگر، همه از مواردی هستند که رمان‌های عامه‌پسند را تبدیل به آثاری مخرب می‌کنند که باعث می‌شود تفکر خواننده، در سطح درجا بزند و به مسائل مهم‌تر بها ندهد و از عمیق شدن در آن‌ها، ناتوان باشد.

کاش خانم نازی صفوی هم، به حرف دوستش که اصرار کرد نوشته‌هایش را ویرایش و منتشر کند و برایش ناشر پیدا کرد، گوش نمی‌کرد و دالان بهشت چاپ نمی‌شد. اما آیا چاپ نشدن این یک عدد کتاب، به نازک‌تر شدن بدنه‌ی قطور ادبیات مخرب عامه‌پسند ایران کمک شایانی می‌کند؟ نمی‌دانم. شاید این نگاه کمی بدجنس باشد. شاید بهتر است در نگاهی منصفانه‌تر بگویم، ادبیات برای همه‌ی ژانرها و همه‌ی آدم‌ها و همه‌ی مخاطبین جا دارد، اما آنچه غمگین است، به حاشیه رفتن آثار باکیفیت و برجسته‌ی داستانی در سایه‌ی رمان‌های آبکی عامه‌پسند است و میزان نابرابر مخاطب این دو دسته، و در نهایت باید به وجود انگشت‌شمار اما حتمی مخاطبین خاص، دلخوش بود.

دسته بندی شده در: