برای نسل امروز که هر روزه بیشتر پیوند خود را با ریشههای سنتی، افسانهها، اسطورهها و ادبیات کلاسیک از دست میدهد، شاید داستانهایی چون رستم و سهراب شاهنامه در فرهنگ شرق و ادیپ سوفوکلس در فرهنگ غرب چندان آشنا و محبوب نباشد. اما اورهان پاموک در جهت زنده نگهداشتن این اسطورهها و ادبیات کلاسیک در کتاب «مو قرمز» دست به خلاقیت میزند و ریشههای سنتی را با داستان مدرن پیوند میدهد تا برای انسان امروزی هرچه بیشتر ملموس و قابل درک باشند. پاموک که خود میگوید ۳۰ سال این داستان را در ذهنش پرورانده است تا به رشتهی تحریر درآورد، در مصاحبهای بیان میکند:
از دید من مدرن شدن این است که متون قدیمی را دوباره به شکلی دیگر و با یک سری تغییرات یا بلکه با فراموشی بخش اعظم آن و انتخاب بخشهایی از آن ارائه داد.
اورهان پاموک نویسندهای اهل ترکیه است که غالب فضای داستانهایش در استانبول و کشور ترکیه رخ میدهد. او که در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه نوبل ادبیات شد، پیش از این نیز در کتاب «نام من سرخ» که با محوریت هنر نقاشی نوشته شده است، به استفاده از تاریخ و هنر و ادبیات کلاسیک در اثرش پرداخته است. کتاب «مو قرمز» با ترجمه عینله غریب توسط نشر چشمه و با نام «زنی با موهای قرمز» با ترجمه مژده الفت توسط نشر نون به چاپ رسیده است.
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
جِم پسر نوجوان یک فعال سیاسی چپگرای اهل ترکیه است که پدرش پس از یک دوره بازداشت، بیخبر و ناگهانی خانوادهاش را رها میکند و به دنبال زنی دیگر میرود. در این بین جم که برای ادامه تحصیل نیاز به پول دارد به قصد شاگردی یک مقنی برای حفر چاه در زمین یک کارخانه نساجی راهی محلی در نزدیکی استانبول میشود. ورود به این محل و حفر چاه برای جم سرآغاز سرنوشتی متفاوت و داستانهایی تودرتو میشود؛ گویی با هر مرحله از حفر چاه یک گره و پیچیدگی به داستان زندگی جم اضافه میشود. او که از فقدان حضور پدرش رنج میبرد، سعی میکند این ارتباط را با استاد مقنی یعنی اوس محمود برقرار کند، و از اینجاست که زنجیرهای از ارتباط پدران و پسران آغاز میشود که در یکدیگر تنیده میشود و داستان رستم و شاهنامه، و ادیپ سوفوکلس را در زندگی جم تکرار میکند.
در داستان رستم و سهراب، رستم بیخبر از آنکه سهراب فرزند اوست دست به نبرد با او و کشتنش میزند. او پس از مرگ سهراب با دیدن بازوبندی که به همسرش تهمینه داده بود بر بازوی سهراب، متوجه میشود که او همان سهراب پسرش است. مشابه این داستان در ادبیات غرب، ادیپ است که برای فرار از سرنوشتی محتوم که برایش تدارک دیده شده است تا پدر خود را بکشد و با مادر خویش همبستر شود، او را به سرزمینی بیگانه میفرستند. اما او در انتها بیآنکه بداند پدرش را میکشد و با مادرش همبستر میشود، و وقتی پی به ماجرا میبرد که در اثر گناه او طاعون، شهر را گرفته است و در ازای این گناه، چشمان خود را کور میکند. بنا به گفتهی خود اورهان پاموک داستانهای کلاسیک پر از سرنوشتهای مقدّر و از پیش تعیین شدهای هستند که از آنها گریزی نیست. برای انسان امروزی هم در زندگی اتفاقات و حوادثی وجود دارند که تلاش و همّت او برای از بین بردنش کارساز نیست. اما در این بین شکنندگی انسان، فردیّت او در برابر نیروهای ماروایی و قدرت است که مورد توجه پاموک قرار میگیرد. قصهی او که با تقدیر مقدر شده دست به گریبان میشود، حکایت اشکها، لبخندها، شور و عشق و مرگها و تولدها.
مو قرمز و حقیقتی در چاه
چاه از آغاز تا پایان داستان همچون استعارهای از رابطهی پدر و پسری در این رمان است. چه زمانی که جم به شاگردی اوس محمود میپردازد، و چه زمانی که با پایین انداختن سطل ناخواسته سبب آسیب به او میشود و از بیم کشته شدنش فرار میکند و در انتهای داستان زمانی که جم با پسرش بر سر چاه درگیر میشود و در طی این درگیری کور و کشته میشود. هراکلیتوس گفت که حقیقت در ته چاه نهفته است. این همان چیزی است که هاروکی موراکامی میگوید:
مکانی برای مکاشفه، جایی که قهرمان عقبنشینی میکند تا چشمانداز جهان را بدست آورد.
پدرخواندهها
زمانی که جم به شاگردی برای حفر چاه مشغول است شبی از سر زمین حفاری وارد فضای شهری آن محله میشود و چادر تئاتر سیاری را میبیند که متعلق به یک گروه چپگراست. در این گروه زنی با موهای قرمز کار میکند که نظر جم را به خود جلب کرده و هوش و حواس را از سر او میپراند. مو قرمز که در یکی از صحنههای این تئاتر نقش تهمینه را برای رستم و سهراب بازی میکند، با جم وارد گفتوگو میشود و شبی با او به بستر میرود که نتیجهی آن فرزندی به نام انور میشود. انور در پایان داستان با جم به بحث و گفتوگو و سپس درگیری میپردازد. گویی فقدانی که جم از نبود پدرش احساس کرده بود مانند میراثی به فرزندش منتقل شده و او که سالهاست با زنی به نام عایشه ازدواج کرده، از فقدان فرزند رنج میبرده است.
در جایی از رمان مو قرمز میگوید: «هر کسی توی این مملکت چند پدرخوانده دارد. پدرخوانده دولت، خدا، سردار، مافیا…» اشارهی موقرمز به ساختار قدرت و حکومت حاکم است که در جامعه به بازتولید پدرخواندههای سیاسی، اجتماعی در انواع روابط و موقعیتها میپردازد. بر مبنای جامعهشناسی گستردهتر، این اظهارنظر در مورد نقشی است که تصاویر پدرانه در خیال مردم، بهویژه در جامعهی سنتی که بر اقتدار پدران تأکید میکند، بازی میکند. در زمینهی ترکی، خصوصاً مهم است که بنیانگذار جمهوری، مصطفی کمال، نام آتاتورک (به معنی پدر ترکها) را پس از تأسیس بهخود گرفت. پدرخواندههایی که جز امر و نهی و سلب آزادی در جامعه وظیفهی دیگری ندارند. اگر این جمله را از این منظر بررسی کنیم، میتوان این رابطه را نیز از این منظر بررسی کرد. ساختار سلسلهمراتبی قدرت که در آن هر شبانی خود رمهای برای شبانی دیگر است. از دوست و خانواده تا ساختارهای بزرگ قدرت.
شباهت فرهنگی ایران و ترکیه
نکتهی دیگری که این رمان را برای خوانندهی ایرانی متمایز میکند بخشیست که جم برای سفری کاری عازم تهران میشود و توصیفی حاوی شباهتهای فرهنگی ایران و ترکیه ارائه میدهد. همچنین در این سفر فرصتی روی میدهد تا با رستم و سهراب در متن و زمینه فرهنگی اصلی آن آشنا شود. داستانی که پس از آشنایی و ازدواج با همسرش کشورهای مختلفی را برای شناخت عمیقتر این داستان و ادیپ سوفولکس و داستانهای مشابه آن سفر میکند. پاموک میگوید این بخش از داستان متاثر از سفری است که او قبلا به تهران داشته و متوجه شده است که ایرانیان تا چه اندازه پایبند به فرهنگ و سنت خود هستند. اما مردم ترکیه در روند مدرنیزاسیون این ریشههای سنتی را به دست فراموشی سپردهاند. ایرانیان به خوبی شاعران کلاسیک خود را میشناسند و اشعار آنان را از بر میخوانند. در استانبول، جم تحصیل میکند تا مهندس شود، و با یادگیری روشهای پیشرفته استخراج آب از لحاظ فناوری که حفاریهای قدیمی مانند استاد محمود را بیفایده میکند، تنش دیگری را در قلب رمان ایجاد میکند: نفوذ فزاینده غرب بر جامعهی ترکیه. جنبش مدرنیزاسیون در قرن بیستم شیوههای زندگی سنتی و تخیلاتی را که استاد محمود نشان می داد از بین برد و پدران را مجبور به «مرگ» به دست خود کرد.