شیاطین؛ رمانی که انقلابیها را یک مشت جنزده مینامد
اگر کمی با فیلمهای سینمایی «بتمن» آشنایی داشته باشید یا سریال «گاتهام» را دنبال کرده باشید، به خوبی طعم «خشونت» و «دیوانگی» در راستای رسیدن به خواستههای انسانی را چشیده و ترس آن را به صورت مجازی حس کردهاید. در سریال گاتهام، شهری کاملا بیقانون وجود دارد که مردم آن، به خاطر رسیدن به خواستههای خود دست به هر کار وحشتناکی میزنند. طی این اقدامات، شخصیتهایی چون «جوکر»، «پنگوئن» یا «باربارا» خلق میشوند که با وجود اقدامات خشونتبار خود، محبوبیت زیادی دارند. حتی گاهی ممکن است از خود بتمن بیزار شوید و آرزو کنید که کاش دست جوکر را برای انجام هر اقدامی باز میگذاشتند. اما این روحیه از کجا سرچشمه میگیرد؟ چرا گاهی احساس میکنیم که حق با مجرمین است؟ اسلاوی ژیژک به این نوع اقدامات، «خشونت خداگونه» نام میدهد. اما داستایوفسکی، به کسانی که این کارها را انجام میدهند «شیطان» و به اقدامات آنها، «اعمالی شیطانی» میگوید. در واقع، او در کتاب «شیاطین»، سوسیالیستها، آنارشیستها و… را گمراه، تسخیر شده و جنزده میداند. او در این کتاب، کاراکترهایی خلق کرده است که برای رسیدن به خواستههای مارکسیستی و سوسیالیستی خود، از هیچ خشونتی سرباز نمیزنند و توسط اندیشههای غربی گمراه شدهاند. عدهی زیادی نظرات داستایوفسکی در این کتاب را غنیمت میدانند و از نظر آنها نیز این اقدامات، چیزی جز گمراهی و خدازدگی نیست. ولی ما در این مقاله قرار است کتاب شیاطین را طبق نظر اسلاوی ژیژک بررسی کنیم. البته قبل از هر چیز، بیایید چند کلامی با نویسندهی آن آشنا شویم.
فئودور داستایوفسکی
فیودور داستایوفسکی، نویسندهی روسی است که در سال ۱۸۲۱ به دنیا آمد. مطمئنا حتی اگر آثار او را نخوانده باشید، با نام آنها از طریق کتاب ادبیات فارسی دورهی دبیرستان آشنا شدهاید. او یکی از تاثیرگذارترین نویسندهها در ادبیات روس و جهان بود و بیشتر آثارش را حول محور مفاهیم روانشناختی، جریان سیال ذهن و… نوشته است. از جمله آثار او میتوان به قمارباز، ابله، بیچارگان، همزاد، خانم صاحبخانه، روستای استپانچیکو، آزردگان، شوهر حسود، برادران کارامازوف و… اشاره کرد.
پیشینهی تاریخی رمان شیاطین
باب مورلی در مقالهای راجع به پیشینهی تاریخی رمان شیاطین و زمینهی کلی آن صحبت کرده است. به نقل از او، رمان شیاطین فئودور داستایوفسکی اثری است که آرمانهای روسیه را در دههی ۱۸۷۰ به نمایش میگذارد. گرچه برای درک بهتر رمان، بهتر است راجع به بخشی از زندگی داستایوفسکی اطلاعاتی داشته باشید. داستایوفسکی این رمان را تحت تأثیر قتلی در مسکو نوشت که در سال ۱۸۶۹ اتفاق افتاد و طی آن یک دانشجو توسط چهار مهاجم کشته شد. این دانشجو که ایوان ایوانف نام داشت، قصد داشت از جامعهی زیرزمینی جدا شود، ولی از ترس اینکه اطلاعات را لو بدهد، کشته شد. در رمان هم شخصیتی به نام شاتوف وجود دارد که کشته میشود و از این رو با ایوان ایوانف رابطهی مستقیم دارد. شاتوف که قبلاً به همان جامعهی زیرزمینی تعلق داشت، اما ترک آن را ترجیح داد. پیوتر (رهبر گروه) نیز تصمیم میگیرد او را به قتل برساند. البته ترس او، به خاطر لو رفتن اطلاعات نیست، بلکه به خاطر قویکردن انگیزهی مبارزه در گروه پنجنفرهی خودش است. پیوتر مرتباً به این پنج عضو گفته بود (و دروغ میگفت) که هزاران گروه مانند آنها در سراسر روسیه وجود دارد. هنگامی که همهی این «گرهها» به اندازهی کافی قوی شدند، میتوان جامعه را از بین برد. بخشی دیگر از رمان نیز بر اساس کتاب «Catechism of a Revolutionist» نوشته شده است. در بخشی از این کتاب آمده:
یک انقلابی مرد روز جزاست. او هیچ دلبستگی یا علایق شخصی ندارد و حتی اسمی هم ندارد. کل ماهیت و موجودیت او، با یک هدف، یک فکر و یک انگیزه لبریز شده است؛ انقلاب.
این کتاب در واقع برای کمک به سرنگونی دولت فعلی روسیه نوشته شده بود و داستایوفسکی نیز بر اساس آن، لعنتنامهای برای انقلابیها نوشت که نام آن را «شیاطین» گذاشته است. او به کمک این رمان، عقاید و ایدهآلهای ذهنی خودش را نیز مطرح کرده است که میتوان آنها را یک حساب شخصی در نظر گرفت. چرا که پدر ثروتمند خودش توسط خدمتکارش به قتل رسیده است.
خشونت خداگونهی ژیژک و جنزدههای رمان داستایوفسکی
به عقیدهی باب مورلی، داستایوفسکی در زمان نوشتن رمان شیاطین، علیه جنبش لیبرال مبارزه کرد و از طریق رمان خود به پذیرش فرهنگ غربی اعتراض کرد. اما از نظر من، او با جنبش لیبرالیستی و آزادیخواهانه مشکلی ندارد و بیشتر مشکلش با خشونتی است که برای دستیابی به خواستهها اعمال میشود. جنبش لیبرال، جنبشی است که طی آن، بازار و اقتصاد برای همه (قشر قوی و ضعیف) در دسترس است و افراد ثروتمند با کارآفرینی و صدقه دادن، وظیفه دارند که هوای ضعیفترها را نیز داشته باشند و به آنها کار بدهند. اما در دنیای سوسیالیستی که کاراکترهای کتاب شیاطین طلب میکنند، هیچ ثروتمند و فقیری وجود ندارد و همه به یک میزان از ثروت عمومی بهره میبرند. آنارشیستها هم که به طور کلی با قوانین مشکل دارند، پس نمیتوان آنها را لیبرال نامید! علاوهبراین، باید این نکته را نیز در نظر بگیریم که در رمان، داستایوفسکی مذهبی و مسیحی ما، تا حد زیادی سنگ خدا را به سینه زده است. گرچه مفاهیم مختلفی را میتوان از دل آن بیرون کشید، ولی طبق چیزی که من از آن دریافت کردم، از نظر نویسنده، اقدامات سوسیالیستی و آنارشیستی، کاملا با پذیرش خدا مغایرت دارد. اما از نظر اسلاوی ژیژک، کسانی که برای اعتراض دست به خشونت میزنند، کسانی هستند که از حضور خدا ناامید شدهاند! خشونت خدایگانی، خشونتی است که توسط همین جنزدههای رمان شیاطین رخ میدهد و در واقع، بر اثر خشونت زبانی و سیستمی همان لیبرالها و قدرتمندها رخ میدهد. اما منظور از خشونت زبانی و سیستمی چیست؟
گوش کنید، من خودم دیدم که یک طفل شش ساله دست مادر مستش را گرفته بود و به خانه میبرد و مادر به او دشنام میداد، آن هم چه فحشهایی! خیال میکنید که من از این حال خوشم میآید؟ وقتی کار به دست ما بیفتد شاید این وضع را اصلاح کنیم… اگر لازم باشد آنها را تا چهل سال به بیابان میفرستیم…اما طی یکی دو نسل تحمل فساد ناگزیر است. فسادی که هیچکس وصفش را نشنیده، فسادی که انسان را به جانوری پلید و ترسو و سنگدل و خودپرست مبدل میکند. بله این چیزی است که لازم داریم. با کمی «خون تازه» تا طعمش را بچشند و به آن عادت کنند.
در کشوری که با سیستم کاپیتالیستی و سرمایهداری پیش میرود، کسانی مثل بیل گیتس حضور پیدا میکنند که کاملا خیر هستند و به نفع فقیران عمل میکنند. اما باز هم ممکن است از فقیرترها ناسزا بشنوند. از نگاه کسی مثل داستایوفسکی، اینها یک مشت جنزده، گمراه و مزدور آمریکایی هستند. از نگاه داستایوفسکی، خدمتکاری که پدرش را کشت، یک جنزدهی گمراه و تسخیر شده است که با وجود تمام الطاف پدرش، باز هم اقدام به قتل او کرده است. ولی از نظر ژیژک (و خود من)، این خشونت به خاطر یک خشونت سیستمی و سیاستمدارانه است که توسط همان پدر، یا همان بیل گیتس، یا همان رژیم سرمایهداری اعمال میشود. گرچه این فقط داستایوفسکی نیست که اقدامات انقلابی و خشونتبار مردم سوسیالیست را اقداماتی غربزده و گمراهانه میداند. خود غرب نیز در مواجه با چنین خشونتی، خود را قربانی و بقیه را تروریست و آدمکش میداند. برای مثال اگر بخواهیم به ترور یازده سپتامبر نگاه کنیم، متوجه میشویم که آمریکا در آن زمان، تمام مسلمانان را تروریست و خود را یک قربانی نامید. او حتی حاضر نبود (و نیست) که خودش را مسبب مشاهدهی چنین خشونتی بداند و این اوج یک خشونت سیستمیک است که میتواند در جوامع مختلف (روسیه یا آمریکا و… ) رخ دهد! اما حالا که حرف از مذهب شد، بیایید نظر باب مورلی را راجع به عقاید مذهبی و دینی داستایوفسکی و تاثیر آن در کتاب جنزدگان، بخوانیم.
اعتقادات مذهبی داستایوفسکی
به نقل از مورلی، دیدگاه داستایوفسکی در مورد دین تأثیر عمدهای در نویسندگی او داشت و احتمال میرود که او یک ارتدوکس باشد. (اگر یادتان باشد، مسیحیت به سه فرقهی معروف کاتولیک، پروتستان و ارتودکس تقسیم میشود و هر کس به فراخور عقایدش، به یکی از این سه فرقه رو میآورد). پس با این حساب که او به شدت ارتودکس بود، این انتظار نیز میرود که بسیاری از ملحدان بزرگ رمانهای وی یا کشته میشوند یا خودکشی میکنند. در شیاطین، رهبر جامعهی مخفی و زیرزمینی، پیوتر استپانوویچ وروخونسکی است. پیوتر پسر استپان تروفیموویچ وراخونسکی، یکی از مهمترین شخصیتهای رمان است. پیوتر یک نیهیلیست است که برای آزمایش تواناییهای خود در برهم زدن نظم یک شهر کوچک، از پنج نفر استفاده میکند. او آشکارا خود را نیهیلیست میخواند و راوی اظهار دارد که پیوتر به Internationale تعلق داشته است. این انجمن بینالمللی کارگران است که تا حدی توسط خود کارل مارکس در سال ۱۸۶۴ تاسیس شد. در این لحظه به خوبی میتوانیم جبههگیری داستایوفسکی نسبت به مارکسیستها و سوسیالیستها را مشاهده کنیم. در اینجا، پیوتر با قلقلک دادن عنصر احساس در مردم، توانست روی پنج نفر کنترل کاملی پیدا کند که تمام اقدامات آنها را احساساتی و بدون فکر نشان میدهد.
شیگالیوویسم
باب مورلی در مقالهی خود، راجع به مکتب شیگالیوویسم نیز صحبت کرده است. این مکتب که در رمان از طریق شخصیت شگالیو مطرح شده است، راجع به ایجاد یک سیستم جدید اجتماعی است. این نوعی از عوام فریبی سیاسی را نشان میدهد که تمایل به اقدامات شدید و راهحلهای خشونتآمیز دارد. پیوتر در توصیف خود از شی گالیوریسم ، از روشن شدن یک دهم مردم و بیارزش جلوه دادن مردم باقیمانده یاد میکند. در کتاب خاطرات نویسنده، داستایوفسکی با این اقدامات مخالف است و به آن حمله میکند. بین مکالمهای که پیوتر و نیکولای با یکدیگر انجام میدهند، پیوتر خاطرنشان میکند:
… این روزها عقل هیچکس دست خودش نیست. این روزها به طرز دلخراش و وحشتناکی، مغز مستقل کم پیدا میشه…
سرانجام ، پیوتر به این نکته اشاره میکند که یک نیهیلیست است، اما هنوز زیبایی را دوست دارد. او سپس خودش را بیش از آنکه یک سوسیالیست بداند، یک کلاهبردار مینامد. کلاهبرداری در این مورد به احتمال زیاد به فردی فریبکار یا دروغگو اشاره دارد. او از دروغ برای شبیه سازی قدرت خود بر افراد استفاده میکند، اما به دلیل هدف خود از بازسازی جامعه احساس میکند که این کار برای اقداماتش موجه است.
چرا میخندید؟ حرفهای من ضد و نقیض نیست. حرفهای من فقط با حرفهای انساندوستها و شیگالییویسم ناسازگار است. با عقاید خودم کاملا تطابق دارد. من یک شیادم. یک دغلم و سوسیالیست نیستم. هه هه هه! صد افسوس که فرصت کافی نداریم. من به کارمازینف وعده دادهام که انقلاب در ماه مه شروع شود و تا عید «شفاعت مریم» تمام. خیلی سریع است نه؟ هه هه! استاوروگین، میدانید من چه میگویم؟شیادم، یک شیاد رذل. میخواهید بدانید من کیام؟ الان برایتان میگویم کیام. اما مردم هم باید بفهمند که ما میدانیم چه میخواهیم. حال آنکه آنهای دیگر «چماقشان را میچرخانند و فقط بر سر خودیهاشان میکوبند.» وای، ای کاش فرصتی میداشتی. بدبختی فقط این است که وقت نداریم. ما واژگونی نظام و تخریب هر آنچه برپاست را اعلام میکنیم…وای، این اندیشه چه فریباست!
شاید اگر بخواهیم از منظری دیگر به قضیه نگاه کنیم، بتوانیم به این نتیجه برسیم که اسلاوی ژیژک و داستایوفسکی گاهی با هم هم نظر میشوند. برای مثال، ژیژک نیز خشونت خدایگانی را نمیپذیرد. او بهترین واکنش در برابر خشونت سیستمی را سکوت میداند. چراکه خشونت خدایگانی، یا خشونت کنشپذیرانه، همان خشونتی است که قربانی را «تروریست» و «وحشی» نشان میدهد. پس کسی که در این مورد، فریب خورده باشد، همان جنزدهای است که در رمان شیاطین، غربزده تلقی میشود. از منظری دیگر، خود داستایوفسکی نیز یک خشونت سیستمیک را در حق معترضان و انقلابیها ایفا میکند و آنها را تروریستهای جن زده، تسخیر شده و غرب زده مینامد. اما از نظر ژیژک، آنها جز قربانی، چیز دیگری نیستند. قربانیهایی که «سوژهی خالص ایدئولوژی» در هر جامعهای خواهند بود. در واقع، رمان شیاطین را میتوان یک «ایدئولوژی مطلق سرمایهداری» دانست.
شخصیت کیریلوف نیز عضوی از جامعه است که ادعا میکند سه ماه از زندگی خود در آمریکا، روی زمین خوابیده است. در این مدت او ایدهی عجیب خودکشی برای تبدیل شدن به خدا را مطرح کرد. کیریلوف به جامعه قول داده بود که هر وقت بهانهای لازم شد، خود را خواهد کشت. یعنی اگر جامعه بخواهد کسی را بکشد، کیریلوف به خودش شلیک میکند و قتل را به عهده میگیرد. داستایوفسکی از طریق همین شخصیت است که مفهومی فلسفی را مطرح میکند. این مفهوم میگوید تا وقتی که بترسید، از خدا دور میشوید. ولی وقتی ترس را قورت دهید و مرگ را بپذیرید، به درجهی خدایی رسیدهاید. در بخشی از رمان، پیوتر به کریلوف میگوید: «من حتی میدونم که این ایدهای نیست که تو قورتش داده باشی، بلکه ایدهایه که تو رو قورت داده». این به دیدگاه پوچ کیریلوف و همچنین به افراد مرتبط با جنبشهای اجتماعی اشاره دارد.
گفتم: انسان از مرگ به این دلیل میترسد که به زندگی دلبسته است. من مسئله را این جور میفهمم. طبیعت هم کار را این جور مقرر داشته است. در سنگ هم رنج نیست اما وجود دارد. ترس از رنج، خدا همان درد وحشت از مرگ هست. هر کس بر درد و ترس پیروز شود خدا خواهد شد.
پدر پیوتر
باب مورلی در بخشی از مقالهی خود راجع به اهمیت شخصیت پدر پیوتر و سیاست داستایوفسکی در به تصویر کشیدن عقاید فلسفی خود در این زمینه، صحبت میکند. پدر پیوتر، استفان، کاملاً مخالف جنبش نیهیلیسم و جامعهی در حال تغییر روسیه است. او پس از از دست دادن احترام در شهر، پیاده از خانهی خود خارج میشود تا به سفر برود. بعد از مسافرت با دوست جدیدی که انجیل میفروشد آشنا میشود و تصمیم میگیرد که خواندن انجیل را از سر بگیرد. اما به سرعت بیمار میشود و خدا را بر بالین مرگ خود مشاهده میکند. به قول استفان، دلیلی برای خاموش کردن عشق به خدا و نفی حضور او، وجود ندارد. در سناریوی استفان یا همان داستایوفسکی، شیاطین یا مردمی که علیه رژیم مبارزه میکنند و دست به خشونت میزنند، همگی تحت تاثیر ایدههای جدید غربی هستند. در بخشی از رمان، استفن میگوید که پیوتر و پیروانش تسخیر و جن زده شدهاند. شیاطین نه فقط مردان بلکه ایدههای درون آنها هستند. اندیشههای فرهنگ غربی، نیهیلیسم، سوسیالیسم و هر آنچه جامعهی روسیه را فاسد میکند، شیطانی بزرگ است که شهروندان روس را به تباهی میکشاند. گرچه روسها برای داشتن جامعهای بهتر تلاش میکنند، داستایوفسکی فکر میکند که آنها به اقدامات نادرست روی آوردهاند.
باب مورلی در واقع تصور میکند که داستایوفسکی، اقدامات نادرست انقلابیها را تحت تاثیر ایدههای جدید غربی میداند. اما به قول ژیژک، او نیز یکی از همان کسانی است که با ایدئولوژی جلو میآید و با «جن زده» نشان دادن انقلابیها، تمام خشونت آنها را زیر سوال میبرد. خشونتی که در شهر گاتهام نیز نقض شد. خشونتی که هر سال، در هر جایی از این دنیا رخ میدهد و معترضان با جنزدهها اشتباه گرفته میشوند. این خشونت را چندی پیش، در کاخ سفید آمریکا هم مشاهده کردیم و به چشم دیدیم که چگونه این اقدام، «دموکراسی» آمریکایی را زیر سوال برد. در واقع کسی به این فکر نمیکرد که این خشونت، از کجا برمیخیزد یا مردمی که طرفدار ترامپ هستند، برای چه باید دست به چنین اقدامی بزنند. آیا این به این خاطر نبود که آنها از اقدامات خیرخواهانهی لیبرالیستها، عصبانی بودند و میخواستند «آمریکا را دوباره فوقالعاده سازند؟» به هر حال، ما میان آنها نبودیم که بتوانیم دقیقا راجع به آن وقایع نظر دهیم، ولی تحت هیچ شرایطی، نمیتوان معترض و انقلابی را با «جن زده» اشتباه گرفت. حداقل، در این کتاب و در این مورد، با داستایوفسکی کاملا مخالف هستم و ترجیح میدهم عقاید او راجع به خودشیفتههای قمارباز را بپذیرم، به جای اینکه مبارزها و معترضها را جن زده بدانم.
اگر به این مطلب علاقهمند بودید، میتوانید در مطلب «بررسی زندگی و آثار برتر فئودور داستایوفسکی» دربارهی این نویسندهی بزرگ، بیشتر مطالعه کنید.