سنتوری، سانسورشدنی نبود
در سالهای دههی هشتاد که ابتذال، سراسر حاکم سینمای ایران شده بود و با آثاری چون مهمان، کلاغپر و… با سرعت هرچه بیشتر به سمت مادون فیلمفارسی قدم برمیداشتیم، ساخت فیلم اجتماعی، آن هم به صورت اقتباسی، قمار بزرگی بود. کاری که داریوش مهرجویی کرد و در سنتوری با اقتباسی آزاد از هاینریش بل، فیلمی جاودانه را ساخت. فیلمی که هم میتوان آن را اقتباسی دانست و هم مولف؛ و شاید هم هیچکدام… اما حیف که سینمای نوگرای دههی نود، خیلی از تلاش فیلمهایی مانند تردید، شبهای روشن و همین سنتوری یادی نمیکند و بیشترِ تحول معنایی و آوانگارد بودنش را صرفاً به فرهادی منتسب میداند. کسی که گرچه بسیار بزرگ و افتخارآفرین بوده اما آیینهی تمامنمای سینمای هنری و فاخر ایران نیست.
از طرف دیگر، نکتهی مضاف این است که تاثیر غیرمستقیم و پایهای سینمای بدنه در پیشروی و جریانسازی، بسیار بیشتر از سینمای تجربی امثال فرهادی است. شاهد این مدعا را هم میتوانیم در توقیف شدن اثری همچون سنتوری، توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سالهای متمادی ببینیم. القصه، سنتوری با با وامداری عیانی از عقاید یک دلقک، اثر هاینریش بل، نویسندهی مطرح آلمانی نوشته شد. فیلمنامهنویسی این اثر را مهرجویی با کمک وحیده محمدیفر (همسر خودش) انجام داده است. اثری که دو مضمون کلی را پیش روی خود میبیند؛ یکی تضادهای دیالکتیکی سنت و مدرنیته در جامعهی جهان سومی ایران و دیگری سقوط هنرمند در جامعهای است که درکی سطحی از هنر دارد و موجبات محدود شدن یا سرکوب شدن هنرمند واقعی را میسازد. و چه جالب که نوع برخورد جامعه با فیلم هم مانند نوع برخورد مردم با شخصیت اصلی آن بود.
عقاید یک دلقک
علی سنتوری، سنتوری شد!
سنتوری، فیلمی با دغدغههای اجتماعی و فلسفی آشکار است که در ژانر درام ساخته شده است. این اثر با انبوهی از بازیگران شاخص اعم از بهرام رادان، گلشیفته فراهانی، مسعود رایگان، رؤیا تیموریان، مائده طهماسبی، نادر سلیمانی و حسن پورشیرازی فیلمبرداری شد. ضمن اینکه گروه فنی اثر هم شامل تدوینگری مهدی حسینیوند، تصویربرداری تورج منصوری و… بود تا همهی افراد دستاندرکار در ایجاد کیفیتی بینظیر، دخیل باشند. نکتهی جالب اینجاست که فیلم قرار بود با نام «علی سنتوری» یعنی شخصیت اصلیاش ساخته شود اما در اقدامی عجیب، وزارت ارشاد نام فیلم را ممیزی کرد و به سنتوری تغییر داد! این فیلم ۱۰۰ دقیقهای با لغو اکرانش تحت بهانههایی چون عدم توانایی کنترل جو سالن سینماها! به صورت قاچاقی و در دورهی خرید و فروش سیدیهای فیلم به دست مردم رسید.
استقبال از همین نسخهی بیکیفیت آنقدر زیاد بود که بعد از اعلام نارضایتی کارگردان از پخش فیلم، مخاطبانی که فیلم را دیده بودند، از جایجای ایران در حدود ۱۰۰ میلیون تومان به شماره حساب کارگردان واریز کردند!!! ممنوعیت انتشار فیلم در حالی بود که به گفتهی خود مهرجویی، وزارت ارشاد و بخش فرهنگی بنیاد فارابی در سه مرحلهی فیلمنامه، پیشتولید و بازبینی اثر، آن را تایید کرده بودند! نکتهی عجیبتر هم اینکه سنتوری در ۲۵اُمین جشنوارهی فیلم فجر به نمایش درآمده بود و جوایز بهترین فیلم از نگاه تماشاگران و بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم کسب کرده بود!
اقتباسی دوگانه؛ اقتباسی دومرحلهای
قبل از اینکه مهرجویی و محمدیفر، برداشت آزاد خود از کتاب عقاید یک دلقک را انجام دهند، اتفاقی افتاده بود که منبع سوژهی اولیه را در اختیار سازندگان فیلم گذاشته بود و احتمالا مسیر رسیدن آنان به اثر هاینریش بل را هم چیده بود. بنابراین بهتر است که قبل از منبع خارجی و مکتوب اثر، سراغ آن برویم. مشهور است که نویسندهای غیرحرفهای به نام رامین اسکندری در یادداشتهایی تحت عنوان «بهار سیاه» به زندگی غمبار و مرگ برادر ناکامش، پیمان اسکندری پرداخته بود. این خاطرات خانوادگی و شخصی، توسط ادارهی آموزش پرورش مرودشت در اختیار نویسندگان قرار گرفت تا از روی شخصیت پیمان، علی سنتوری را خلق کنند. پیمان اسکندری جوانی بود که در کشاکش تحصیلات و کار هنری خود به بیراهه و اعتیاد افتاده بود و اضافه شدن شکستی عشقی به زندگیاش، او را به سمت مرگ کشانده بود…
هبوط نُتها
همانطور که گفتیم، اولین مضمون سنتوری راجع به تضاد سنت و مدرنیته در جامعهی رو به تحول ماست. شخصیت اول داستان یعنی علی (با بازی بهرام رادان)، پسر خانوادهای مذهبی و بازاری است که به نوازندگی علاقهمند شده است. خانوادهی مرتجع او که این امر را غِنا و حرام میدانند، از او میخواهند تا بین خانواده، ثروت، قدرت و سنتور باید یکی را انتخاب کند. علی هم سنتور را برمیگزیند و نهتنها از ارث محروم میشود، از خانواده هم رانده میشود. او سالها به نواختن سنتور میپردازد و تبدیل به یک ستارهی موسیقی میشود. در اوج این موفقیتها، علی عاشق یکی از شاگردانش به نام هانیه (با بازی گلشیفته فراهانی) میشود و با او ازدواج میکند. اما کلبهی آرام و شاد این دو ابتدا با افتادن علی به دام اعتیاد، سپس با بدبیاریهایی چون لغو مجوز کنسرتها و در آخر با خیانت هانیه فرو میپاشد. ماجرا تا جایی جلو میرود که علی تبدیل به یک معتاد کارتنخواب میشود. در این اثنا بالاخره خانواده به دنبالش میروند و او با ترک اعتیاد، در حالی که تمام داشتههایش اعم از هنر، معشوقه و جایگاهش را از دست داده، دوباره از صفر شروع میکند…
دلقکی که نوازنده شد
پیش از این، خط اصلی داستان عقاید یک دلقک را در مطلب خلاصهای از کتاب عقاید یک دلقک بررسی کرده بودیم، بنابراین رک و راست دنبال اصل ماجرا میرویم. در این بخش میخواهیم بالاخره به تفاوتها و تشابهات فیلم سنتوری با کتاب عقاید یک دلقک بپردازیم. اگر رمان مذکور را خوانده باشید، میدانید که هانس شنیر (شخصیت اول داستان) در انتها تبدیل به یک نوازندهی بیچاره میشود؛ نقطهای که گویی مبدأ سنتوری شده است! جایی که با دیدن این فیلم، تصور میکنیم مهرجویی اسپینآف ماجراهای بعد از عقاید یک دلقک را ساخته است؛ انگار که کارگردان به تناسخ اعتقاد داشته و روح هانس را در علی حلول داده است. یعنی هانس یک چرخه از فلاکت را تجربه کرده و حالا به صورت آیینهوار، با ایرانیزه شدن داستان و امروزی شدن ماجرا، قرار است هنرمند بعدی به دام لوپ مورد نظر بیفتد.
شباهات و فرقهایی کم و زیاد
در بین تشابهات این برداشت، ابتدا آرتیست بودن شخصیت اصلی، سپس خانوادهی ثروتمند و سپس تزویر و ریای افراد دور و بر هنرمند را میبینیم. درواقع همانطور که بعد از جنگ جهانی دوم در آلمان، بسیاری از افراد ایدئولوژی خود را به فراموشی سپردهاند تا به قدرتی دوباره برسند، ایران بعد از جنگ تحمیلی هم چنین وضعیتی را بین قشر خردهبورژوا داشت. جدای از این مسائل، تشابه عنصر مونوگامی بودن شخصیت را پیش چشم داریم؛ همانطور که هانس به عنوان یک موتیف، با چسبیدن به معشوقهی خود، -حتی بعد از خیانت او- ذرهذره وجودش را آب میکند، علی هم شیب قهقرایش را با خودخوری حاصل از رفتن هانیه تندتر میکند.
اما جدای از این تشابهات، برخی تفاوتها هم وجود دارند که قطعا ناگزیرانه صورت گرفتهاند؛ برای مثال شخصیتهای اطراف هانس، کاتولیکهای متعصب هستند و در اقتباس سنتوری، افراد مرتجع جای آنان را گرفتهاند. با ممنوعیت شرب خمر در ایران، مولفهی الکلی شدن هنرمند، جای خود را به اعتیاد داده است. عناصر سیاسی داستان هم در حد کنایههایی غیرمستقیم، تقلیل یافتهاند و در انتها، پایان متفاوت داستان را داریم؛ هانسی که نابود میشود و حرفهاش را با رویهای ابزورد و رو به پوچی از دست میدهد و علیای که موفق میشود لااقل به نقطهی صفر بازگردد…
تنهای بیسنگ صبور…
از مولف بودنِ مهرجویی، حتی در این اثر نیمهاقتباسی گفتیم؛ برای شاهد این مدعا میتوانیم اشاره داشته باشیم که این کارگردان چهگونه روی یکی دیگر از حفرههای سینمایی ایران هم دست گذاشته است. درواقع یکی از نقاط ضعف سینمای ایران، آن هم با پیشینهی شعری و موسیقایی قویمان، کمبود اثر موزیکال است. چیزی که مهرجویی به صورت آگاهانه، تبدیل به نقطهی قوت اثرش کرده است و در این راه، نهتنها از آهنگسازی بینظیر اردوان کامکار، بلکه از اشعار عمیق حسین صفا و ترانههای ترانهسرایانی همچون ترانه مکرم و امیر ارجینی استفاده کرده است. کامل کنندهی این پازل اما کسی نیست جز محسن چاوشی! سوپراستار موسیقی ایران کسی است که در ابتدا به عنوان دلیل توقیف فیلم از او یاد میشد؛ اما بعدها با مجوز گرفتن این خوانندهی زیرزمینی (در ابتدای خوانندگیاش) مشخص شد که این نکته چیزی جز یک بهانه برای سرکوب جنبههای زیستی فیلم، انتقادات سیاسی اجتماعی و همچنین بروز ذات هنر نبوده است.
حالا شاید بد نباشد تا با ماجرای جالب انتخاب چاوشی برای صدای خوانندهی سنتوری، مطلب را به پایان برسانیم. در آن دوران، هیچکس محسن چاوشی را نمیشناخت؛ اما به واسطهی پخش زیرزمینی آثارش، آهنگهای او در جامعه رواج داشتند؛ دورانی که بعضا و به اشتباه، تصور میشد آهنگهای او اثر سیاوش قمیشی یا مجتبی کبیری هستند! از طرفی مهرجویی و محمدیفر دنبال خواننده برای فیلمشان بودند و هر صدایی را که میشنیدند، به دلشان نمینشست! وحیده محمدیمهر نقل میکند یک روز در تاکسی، ترانهای از محسن چاوشی پخش میشود و بسیار مورد اقبالش قرار میگیرد؛ او به هر ضرب و زوری که شده، سیدی را از راننده میخرد و وقتی شب با مهرجویی آن را گوش میدهند به این نتیجه میرسند که باید هرطور شده، خوانندهی ناشناس آن آهنگها را پیدا کنند؛ به همین سادگی! شروعِ خلق یک درام/تراژدیِ جذاب و تولد یک ستارهی موسیقی…
درود بر شما که کلمهی درست «مرورنویسی» را به کار بردید. مقالات review (که نمونهاش همین نوشته است) با نقد ادبی یا نقد فیلم فرق دارند. مرورنویسی کار کمارزشی نیست و نویسندهی همین مرور هم ظرفیتهای این نوع از مقاله را بهخوبی نشان داده است.