در طول هفتادونه سال زندگی ماریو وارگاس یوسا، کشور پرو مرتباً بین دیکتاتوری و دموکراسی تغییر سیاست داده است که سایر کشورها، از طریق تغییر یک حزب سیاسی به حزب دیگر، آن را تجربه میکردند. وارگاس یوسا در طی دوران بسیار سخت و ناامید کنندهی کشورش، باید به شدت حقیقت ادعاهای مکرر خود را احساس کرده باشد، ادعاهایی مبنی بر اینکه نویسندهی داستانها آرزو میکند که این جهان را همین گونه که هست، جایگزین یک جهان دیگر کند. وارگاس یوسا یک عطوفت و مهربانی نگهبانگونهای نسبت به اقلیم حیوانی انسان دارد که در داستان خودش، آن را توصیف میکند. رمانهای او و همچنین آخرین رمان او با نام “قهرمان عصر ما” (فارار، استراوس و جیروکس)، این ماه در آمریکا رونمایی میشود که برخاسته از چیزی است که وارگاس یوسا، “ساختار پرشور پیشداوری و عواطف در پرو” را وسواس مبتنی بر نژاد با سلسلهمراتب اجتماعی مینامد که به ایجاد تاریخ سیاسی فاجعهبار این کشور کمک کرده است. کتابهای او هیچ یک از مولفههای مختلف و مخالف در پرو را نادیده نمیگیرد، اما دیدگاه او که گاهی صریح و اغلب، به طور هنرمندانهای غیرمستقیم بیان میکند، اساساً شرافتمندانه، بدون قدمت چند هزارساله، مشتاق به صلح و کثرتگرایی، و امیدوار به میانهروی و هنجارهای دموکراتیک میباشد.
وارگاس یوسا کتابهای خود را پر از تجزیه و انحرافهای شخصی کرده است تا یکی از مفاهیم رمان آلبرتو مراویا را به عنوان یک “زندگینامهی سطح بالا” یادآور شود. اما اگر او یک شخصیت متغیر و حقیقی، یا تصویری گریزگرایانه از خودش داشته باشد، همان شخصیت دون ریگوبرتو است که در سال ۱۹۸۸، در داستانی به سبک اویدی، با نام “در ستایش نامادری” و یک دهه بعد، در کتاب “دفترچهی دون ریگوبرتو (۱۹۹۷)” معرفی کرده و احیا میکند. ریگوبرترو که روزها در جایگاه یک مدیر اجرایی بیمه کار میکرد، در شب “یک لذتگرای آزادیخواه” بود که با کتاب، موسیقی و فعالیتهای جنسی نامتناسب با همسر دوم و شهوتران خود، “دونا لوکرسیا” درگیر بود. او آرایش موی همسر خود و جواهراتش را مشخص میکرد، سپس نقش شهوانی خودشان را با خبرگی و آگاهی زیاد همگام میکردند و لوکرسیا را راهنمایی میکرد تا نقش شخصیتهایی که توسط تایتان و بوشر و ژوردانز به تصویر کشیده شده است را بازی کند. ماجرای این زوج که با نثر افراطگونه و مضحک بیان شده است (ما در آن نیمهی هوای گرگومیش که در حال تجاوز به شب هستیم، لذت خود را میبریم)، توسط یک خدمتکار زیبارو به نام جاستینیانا اغراقآمیز بیان میشود و او به واسطهی فرزند به بلوغ نرسیدهی و بسیار شهوتران دون ریگوبرتو، یعنی فونشیتو، مورد تهدید قرار میگیرد. این فرزند او، بین تادزیو و لوسیفر به دنیا آمده و نامادریاش حتی نمیتواند جلوی او مقاومت کند.
از دیدگاه دون ریگوبرتو، تمامی چیزها، باید به رابطهی جنسی و “حاکمیت” منجر شود، یعنی یک “شکوه ترسناک و وحشتآور” که از آن، تمام مسئولیتهای مدنی به نفع یک “حالت خاص انسانی” ناپدید میشوند. کتاب “در ستایش نامادری“، در سبک باصراحت و شفافش به نظر میرسد شبیه چیزی است که به طور شخصی حک میشود و به معشوقه داده میشود. از نظر وارگاس یوسا، این امر ممکن است یک راهگریز شخصی باشد، و در زمان نیاز، راه رهایی از دریچهی ایمنی خیالی باشد. همانطور که او کتاب را برای انتشار آماده میکرد، دو سال پس از تولد پنجاه سالگیاش، او خود را در حال آماده سازی برای نامزدی ریاست جمهوری در پرو میدید. وارگاس یوسا در سال ۱۹۳۶، در جنوب شهر آرکیپا به دنیا آمد. او سالهای اولیه زندگی خود را با خوشحالی و رضایت از خانوادهی مادریش، خانوادهی یوسا سپری کرد، یعنی پس از آنکه درگیریها و گاهاً خشونت پدرش، ارنستو وارگاس باعث میشد که وی، مادرش را ترک کند (ماریو اجازه داشت باور کند که پدرش مرده است). طبق خاطرات خود این نویسنده، در کتابی با عنوان “ماهی در آب (۱۹۹۳)”، خانوادهی یوسا پیش از اینکه به طبقهی متوسط جامعه تنزل پیدا کنند، دارای وضع مالی خوبی بودند و حالوهوای اشرافیگونهای داشتند. پدربزرگ او با رئیس جمهور پرو، خوزه لوییز بوستامانته ریورو که در کودتای نظامی توسط ژنرال مانوئل اودریا برکنار شد، نسبتی داشت.
وقتی ماریو یازده سال داشت، ارنستو وارگاس، پس از آشتی مخفیانه با همسرش، دوباره وارد زندگی پسرش شد. نویسنده بعدها ابزار میکند که در آن برهه از زمان، “کابوس دوران کودکیام” آغاز شد. ارنستو ارتباط ماریو با خانوادهی یوسا را محدود کرد (او از حالوهوای آنها و از لوسکردن پسرش توسط آنها متنفر بود)، و او را در معرض فحاشی و ضربوشتم قرار میداد. در نهایت، ماریو به یک آکادمی نظامی در لیما اعزام شد. فضای این دانشکده، زمینهی اولین رمان وارگاس یوسا، به نام “سالهای سگی (۱۹۶۲)” را فراهم کرد، که داستان دانشجویان دانشکدهی افسری بود که همه نوع رفتار شرمآور، و حتی کشنده و ظالمانه را از خود نشان میدادند. سالیان سال، اسطورههای میگفتند که پس از انتشار این رمان، هزار نسخه از آن در محوطهی آکادمی نظامی سوزانده شد.
وارگاس یوسا به عنوان یک دانشجوی دانشگاهی در میانهی دههی ۱۹۵۰، در طول حکومت دیکتاتوری اودریا، با پیوستن به یک گروه کمونیستی و مشارکت در نشریهی مارکسیستی زیرزمینی، در موضوعات بینالمللی از دیدگاه “پرولتاریا (طبقهی کارگر)” و “دیالکتیکی”، اقدامات مخفیانهای را در جهت فعالیتهای سیاسی انجام میداد. این دیدگاه ذهنی به او کمک کرد تا به یکی از طرفداران گابریل گارسیا مارکز تبدیل شود، که در خصوص او در سال ۱۹۷۱، یک کتاب بلندبالایی را منتشر کرد. همچنین او به یکی از طرفداران فیدل کاسترو تبدیل شد، اما هیچکدام از این اشتیاقها، دههی ۱۹۷۰ را نجات نمیداد. طرفداری از گابریل مارکز اینگونه به پایان رسید که نویسندهی پرویی، زیر چشم نویسندهی کلمبیایی را کبود کرد. (این دو عهد و پیمان بستند که هرگز در مورد چیزی که باعث تحریک وارگاس یوسا شد تا به مارکز مشت بزند، صحبت نکنند، هرچند که براساس یک فرضیهی مشهور و معروف، گارسیا مارکز با همسر ستارهدارش همخواب شده بود). هواداری از کاسترو، که وارگاس او را به عنوان “یک رهبر نظامی رمانتیک” میدید، به یک مخالفت اخلاقی سرسخت تبدیل شد، که او را به عنوان یک دیکتاتوری میدید که همانند “یک شیطان کوچک با دستان خون آلود است.”
وارگاس یوسا از سالهای “پیشرفت” ادبی آمریکای لاتین فراتر رفت؛ سالهایی که گارسیا مارکز و کارلوس فوئنتس را فراتر از نیمهی کرهی خاکی به شهرت رساند. سطح او از پیشرفتها در اروپا، در حوزهی تدریس، ترجمه، کار روزنامهنگاری و انتشار رمان به صورت مداوم فراتر رفت. تمایل ذاتی و ادبیاتی او، تا حد زیادی نسبت به اروپا و آمریکای شمالی بود و اگرچه او تلاش کرد تا برخی از همان تجربیات داستانی روایتی را همانند دیگر نویسندگان برجسته از خود نشان دهد، اما جدایی او از جناح چپ باعث شد که به یک فرد منزوی سیاسی تبدیل شود. اسپانیا وطن دوم و انتخابی او بود. سالها بعد، او با یادآوری ظهورش در اسپانیای فرانکو، از اکتشافات خودش صحبت میکند که “وقتی شعور و عقل سالم حکمفرما باشد و دشمنان سیاسی فرقهگرایی را به صلاح عموم کنار میگذارند، رویدادها و اتفاقات میتوانند به اندازهی رودیدادهای موجود در رمانهای رئالیسم جادویی شگفتانگیز باشند.” او از فزونگرایی استقبال کرد و تاریخچهی کشور خود را از دیدگاه یک دموکراتیک و اصلاحطلب مشاهده کرد. او در مقالهای با عنوان “داستان و واقعیت در آمریکای لاتین”، تشخیص داد که حتی در فتح اینکاها، یک پیام بیشتر ضد دیکتاتوری وجود داشته تا اینکه یک پیام ضد امپریالیستی وجود داشته باشد: “ساختار عمودی و استبدادی تاهوان یتن سویو، بدون شک بیشتر تهدیدی برای بقای آن بود تا اینکه تهدیدی برای کشورگشایی با سلاحهای گرم و سلاحهای آهنی باشد.
در طول دههی ۱۹۸۰، کشور پرو از فساد، خشونت مواد مخدر و حملات تروریستی توسط جنبش ستارگان مائویستی، در حال خردشدن بود. در رمان “زندگی واقعی الخاندرو مارتا (۱۹۸۴)”، رمانی که چندسال آینده را بازگو میکند، راوی اعلام میکند که، “از آنجا که دانستن اینکه چه اتفاقی واقعاً دارد میافتد، غیر ممکن است، اما ما که اهل پرو هستیم، دروغ میگوییم، ابداع میکنیم، خیالپردازی کرده و در وهم خود پناه میگیریم… زندگی پروییها که در آن تعداد کمی از افراد میتوانند بخوانند، به یک زندگی ادبیاتی تبدیل شده است.” و با این حال، در همین لحظه بود که وارگاس یوسا، سرعت تولید ادبی شگرف خود را آرام و کند کرد و به خود اجازه داد تا مبتلا به بیماری “سیاست عملیاتی” شود. کتاب “ماهی در آب” نقش او را در تشکیل جبههی دموکراتیک بازگو میکند، حزبی که او را برای نامزدی ریاست جمهوری در سال ۱۹۹۰ آماده میکند. وارگاس یوسا تهدید استبداد در اقتصاد سخت مبتنی بر دولت و همچنین ملیگرایی تحمیلشده از سوی اتحاد انقلاب مردمی آمریکا را مشاهده کرد. او به جای آن، “لیبرالیسم رادیکال” یا مجموعهای از اصلاحات بازار آزاد، و همچنین تجدید حیات مدنی را پیشنهاد داد.
کمپین انتخاباتی او، آشفته و هیجانانگیز بود. این رماننویس، دروغهایی در مورد مسائل مالیاش، زندگیاش که مورد تهدید قرار گرفته و حملاتی که در خصوص انحرافات فرضی کتابهایش صورت گرفته را خنثی و برطرف کرد، به این صورت که هر فصل از رمان “در ستایش نامادری”، در طی یک دورهی طلایی و در تلویزیونهای دولتی، به صورت روزانه خوانده میشد. این نویسنده و نامزد لاغراندام و برازنده، بیشتر از آنچه که در واقعیت بود، نجیبزاده و اشرافی به نظر میرسید و نمیتوانست بر سرپیچی کندیگونه غلبه کند تا بر دوش حامیانش بیفتد. این یک رسم مسخرهای بود که سیاستمداران پرو آن را تقلید میکردند. وارگاس یوسا میخواست ملتی را رهبری کند که آن را “نه یک کشور، بلکه به عنوان چند دولت زنده ببیند که در عدم اعتماد متقابل و جهل، در خشم و تعصب، و در گرداب خشونت با هم زندگی میکنند.” وارگاس یوسا که در آستانهی تبدیل شدن به عنوان یک هنرمند و سیاستمدار، همانند واسلاو هاول بود، موفق به پایان رساندن دور اول رایگیری شد، که به طور ناشایست آن را به آلبرتو فوجیموری، مهندس کشاورزی ژاپنیتبار باخت و دوم شد. آلبرتو فوجیموری که به سرعت از ناکجا آباد پیدا شده بود و شعار “صداقت، فناوری و کار” را در بدو ورود اعلام کرده بود، به نظر میرسید بیشتر ادبیاتی باشد تا اینکه یک فرد سیاسی باشد. در طول ده سال بعد، فوجیموری یگ گونه از اصلاحات اقتصادی را ارائه کرد، اما به همراه آن، یک دیکتاتوری غیرنظامی را آورد که کنگرهی پرو را تعطیل کرده و دادگاهها را منحل کرد. وقتی وارگاس یوسا خواستار اقدام بینالمللی علیه او شد، این رماننویس تهدید به از دست دادن شهروندی خود شد.
پروی عصبانی پیش از اینکه وارگاس یوسا را به سمت سیاست بکشاند، سالها قبل او را در ادبیات و داستانهایش آسیب زده بود. در واقع، به سمت ادبیات و داستان رفتن او، احتمالاً شکستش را در سیاست تضمین کرد، همانطور که خودش ابراز میکند، به این دلیل بود که، “ادبیات خوب همیشه کسانی که خوب مطالعه میکنند را نشان میدهد… که محدودیت اجتنابناپذیر تمامی قدرتها، تحقق آرزوها و خواستههای انسان است.” رمان او از ابتدای آن، از نظر شکل هنری، بیشتر دموکراتیک و بورژوایی بوده است. رمان او تقریباً همیشه در خدمت به سیاست برنامهای و شکست خورده بوده است، چه برسد به استبداد، زیرا از آنچه که وارگاس یوسا در خاطراتش بیان میکند، رشد کرده است، اینکه “تاروپود ننگین و کثیف این زندگی روزمره، برای اکثریت انسانهای فانی بافته شده است.” وارگاس یوسا در نخستین نوشتهای که به سبک ریلکئا مینویسد و عنوان آن “نامههایی به رماننویس جوان (۱۹۹۷)” نام دارد، ترکیب داستان تخیلی را به عنوان یک “رقص برهنهی رو به عقب” توصیف میکند که در آن، نویسنده لباسهای تخیلی را بر مبنای شرححال عریان خود، از به تحریر در آوردن هر نوشتهای، به تن میکند. کاری که او معمولاً در آثارش انجام داده است، کارهای سیاسی شخصی نیست، بلکه حتی بازگشتی از جناح چپ سیاسی و تسلیم و رها کردن کارهای سیاسی شخصی است، که با تشبیه کردن خود به هیاهوی اتفاقات عمومی، آن را متواضع و کوچک میشمارد.
یکی از مهمترین کتابهای اولیهی وارگاس یوسا، “گفتگو در کاتدرال (کلیسای جامع) (۱۹۶۹)” نام دارد که سانتیاگو زاوالا را به شکل یک نسخهی ضعیف و بسیار منفعل از این نویسنده در دوران جوانیاش به تصویر میکشد (وارگاس یوسای نوجوان، همانند یک شخصیت اصلی برای روزنامهی لا کرونیکا در شهر لیما کار میکرد). پروی سانتیاگو، به شکل بسیار افتضاحی است، اما او میگوید، این کشور هنوز هم “پروی من” است، نه یک بدنهی سیاسی انتزاعی، بلکه تودهای از فجایع و توافقات کوچک است. واژهی “کاتدرال” در عنوان این رمان، به یک میکدهی مخصوص اشاره دارد که در آن، سانتیاگو یک نشست طولانی و خاطرهانگیز با آمبروزیو پاردو داشته است، مرد سیاهپوستی که در پایینترین سطح هرم نژادی پرو قرار داشت و کسی بود که به عنوان راننده، هم برای پدر سانتیاگو و هم برای کایو برمودز، نسخهی غیرواقعی تیم امنیتی رژیم اودریا کار میکرد. همانطور که کتاب از یک موضوع به موضوع دیگر تغییر سوژه میدهد، یا به عبارت دیگر از تلاش برای کودتای نافرجام، ماجراهای معشوقهی همجنسباز برمودز، زندگی همجنسبازانهی پدر سانتیاگو، قتل یک خوانندهی رادیویی و ملکهی کارناوال سخن میگوید، سانتیاگو متوجه میشود که خبرنگار جنایی روزنامهی لا کرونیکا چه چیزهایی را میداند، اینکه “هیچ انسان بیگناهی در این جهان وجود ندارد.” انسانها از نظر او، گونه دیگری از “جانداران باغوحش” هستند؛ واژهای که وارگاس یوسا آن را در تک تک رمانها استفاده کرد، نه با جداسازی و جابجا ساختن این واژه، بلکه با نوعی عطوفت و مهربانی نگهبانگونه، نسبت به اتهاماتی که به او وارد شده استفاده میکرد.
با وجود دستکاریهای مداوم در ساختار و روایت داستان، این نویسندهی داستانی بزرگ، هرگز یک ظاهرپرست بزرگ نبوده است. بخش عمدهای از نخستین رمان او، در مورد آکادمی نظامی، به گروه و جریانهای “جوسیان” داده شد تا آن را بخوانند، که ناراحتی آنها را یکی پس از دیگری به دنبال داشت. شخصیتهای داستان بیشتر شبیه به یک گروه نغمهسرایان و بدون حضور بازیگر اصلی بوده، و خود کتاب بیشتر از پرسشهای اخلاقی که آنها را ایجاد میکند، به تکنیک خود پایبند بوده است. وضوح فوقالعاده در رمان “گفتگو در کاتدرال” باید بسیار شبیه به یک چشم برهم زدن در میان روایت داستان باشد که تقریباً از نظر ترتیب زمانی، ثابت است. این رمان تحتالشعاع و گاهی تحت کنترل روشی است که وارگاس یوسای جوان، تاحدودی آن را از طریق تاثیری که رگهای ارتباطی “مادام بواری” و “نخلهای وحشی” ویلیام فاکنر مینامد، توسعه داده است. ارتباط بخشهای مختلف یا در رمان وارگاس یوسا، ارتباط دیالوگها، یک تناوب است که برای تحت فشار قرار دادن بیشتر کنایهها و تشدید مولفههای مقابلهای ایجاد شده طراحی شده است. این تاثیرات اغلب پیچیدهتر از همنوایی هستند، اما وارگاس یوسا، به اجبار این روش را حفظ کرده تا جایی که آن را به نام خود ثبت کرده است.
بهترین استعداد وارگاس یوسا زمانی شکوفا شده است که در خاطراتش، از عبارت پوزشآمیز فریبندهای، چیزی با عنوان “یک ضعف شکستناپذیر برای اصطلاح واقعگرایی” معرفی کرده است. تردید او در زمان جوانی، در مورد قد و قامت او نسبت به فرد واقعگرای جادویی و مدرنیست دیگر، یعنی کسی شبیه به ویرجینیا ولف، بیدلیل بوده است، هرچند که او زمانی که جایزهی نوبل ادبیات را در سال ۲۰۱۰ دریافت کرد، مشتاق بود اذعان کند که “دیدگاه و جاهطلبی، در رمانی که مهارت سبکی و راهبرد روایت داستانی دارد، از اهمیت بالایی برخوردار است.” اما پیش از اینکه بتواند چنین ادعای کند، او یک سری از سایههای ادبی برای خود داشت که باید از آن خارج میشد. او که در دوران جوانی “سارترائن کوچک وحشی” نامیده میشد (او میگفت، “از روی سادگی فکر میکنم که ادبیات جدی هرگز لبخند نمیزد.”)، سخت کار کرد، اما ناراحتی و نگرانی او را برانگیخت و باعث شد به او این لقب را بدهند. “در آمریکا، خیابانها با طلا فرش شدهاند و هر چیز دیگری با پنیر و گوشت خوک پر شده است.”
یک پیامد دیگر، کتاب “سروان پانتوخا و خدمت ویژه (۱۹۷۳)” بود که یک کمدی پوچگرا بود و پس از سالهای اودریا اتفاق افتاد. این رمان، رمان دیگری بود که برعلیه دوران کمپینهای انتخاباتی وارگاس یوسا استفاده شد. از سوی سربازان پرویی که در منطقهی آمازون خدمت میکردند، به سروان پانتوخای وظیفهشناس، وظیفهای محول کردند تا یک فاحشه خانهی نظامی را برپا کند و افسران ارشد، تعرض جنسی خود را کاهش دهند. این تلاشی بود که منجر شد او به قلههای جدیدی از شهوت و احترام برسد، چرا که با وجود عملیاتهای گسترده، آنها به کارآمدترین واحد نیروهای مسلح تبدیل میشوند. نویسنده نمیتواند در برابر افزودن برخی از گفتگوهای خود از طریق رگهای ارتباطی مقاومت کند، اما این امر معمولاً بیشتر زننده بوده و گفتگوهای فراوانی را شکل میدهد که این رمان از آن بهره میبرد.
کمدی سطح بالا و برجستهی دیگری که به نمایش گذاشته شد، کتاب “عمه جولیا و فیلمنامه نویس” بود که کاملترین اثر بازسازی شده و داستانی وارگاس یوسا از دوران جوانیاش در لیما بوده است. شخصیت اصلی آن، ماریو، در رادیو پانآمریکا کار میکند (وارگاس یوسای پرتکاپو هم همینکار را انجام میداد)، جاییکه او تحت تاثیر پدرو کاماچو، یا “بالزاک پرو” قرار گرفت، نویسندهی خارقالعادهای که نمایشهای رادیویی را اجرا میکرد. ماریو از کاماچو یاد میگیرد که “کنتراست یا تضاد و نه پیوستگی، اصل حاکم این ترکیببندی باشد: تغییر کامل مکان، محیط، حالت، موضوع و شخصیتها.” اگرچه این امر ممکن است مانند برابری دگرگونی و تغییرات در داستان خود وارگاس یوسا باشد (مدیر رادیویی با حیلههای مدرن کاماچو مخالفت میکرد)، اما تحول و تغییر کاماچو یک مسئله است و از طراحی پرزحمت گرفته نشده است، بلکه از جنبشهای دیوانهوار و غیرقابل کنترل گرفته شده است که حرکتی را تلقین میکند که هنر، زندگی و ضمیر ناخودآگاه، همگی با هم حرکت میکنند.
کتاب “عمه جولیا و فیلمنامهنویس”، یک کتاب ساده و درجه یک و به اندازهی کافی راحت و وسیع است که حتی برای لمس برخی از جنبههای رئالیسم جادویی، فضا ایجاد میکند. چمدان کاماچو دیگر نمیتواند همهی لباسهای نمایش و بازیگری که گفته میشود را در خود داشته باشد، به جز یک کیف کوچک که کتاب “واقعهنگاری مرگ پیشگوییشده” گارسیا مارکز است را میتواند در خود جای دهد، که میتواند حاوی تقریباً دو هزار نامهی عاشقانهی بازنشده باشد. همانطور که رمان احیا شده و ساخته میشود، طرح داستان نمایشها نیز درهم تنیده میشود. فروشندهی دارویی که دچار سانحهی تصادف جادهای شده است، به تدریج به یک دریافتکنندهی حقوق ناشی از صدمه تبدیل میشود که پیش از آنکه خود را به عنوان همسر احتمالی زنی اعلام کند که برادرزادهی خود را در بغل دارد، توسط یک فرد دیوانه چاقو میخورد. ماریو همانند وارگاس یوسا، با خواهر زن عمویش که فردی بسیار بزرگتر، احساسی و گستاخ است، ازدواج میکند. (ازدواج دوم و دوامدار وارگاس یوسا، با دخترعمویش بود). عدم توانایی کاماچو در رفع پیچیدگی رشتههای نمایشاش، باعث پذیرش و اجازهی ورود وارگاس یوسا میشود که دههها بعد، او دیگر نمیتواند “خاطرات و توهم پرواز” را از جزئیات داستان زندگینامهی ماریو تشخیص دهد.
وارگاس یوسا به عنوان یک فرد جوان، فکر تبدیل شدن به یک تاریخدان را در سر داشت و حس پرشور و کارلایلگونه از مجموعهی احتمالات را ایجاد کرد. حتی پس از اینکه خود را وقف ادبیات داستانی کرد، تمایل به پیدا کردن استدلال فرهنگی عمیق و ریشه دار برای شکستهای دورهای کشور پرو، او را به گذشتهی این کشور هدایت کرد. او در کتاب “در رویای سلت (۲۰۱۰)” خیال میکرد که تحقیقات اوایل قرن بیستم توسط سفیر بریتانیا، راجر کیسمنت، در خصوص خشونتهای انجام شده توسط اربابان کارخانههای آمازون در پرو بر علیه کارگران بومی صورت گرفته است. این رمان همچنین ماجرای کیسمنت، یک ملیگرای ایرلندی را دنبال میکند، زیرا او به خاطر برخوردهای همجنسگرایی توصیف شده در ژورنالها، بدنام میشود و در نهایت به خاطر خیانت اعدام میشود. این مطالب پربار هستند، اما مسئلهی بغرنج و پیچیدهی مخصوص به ادبیات تاریخی، در اینجا رماننویس را به اشتباه میاندازد. کتاب “در رویای سلت” با رنج و زحمت زیاد، چنان بررسی شده که تقریباً به شکل یک متن غیرداستانی است و گفتگوها با بیان دیدگاههای جدا از هم و با آبوتاب بیان میشوند که زندگی آشفته و پرتلاطم کیسمنت را به طرز عجیبی سرد نگه میدارد.
چند دهه قبل از رونق و شکوفایی کشور پرو، جنبش بومی پرو به دنبال پیدا کردن هویت ادبی کشور در فرهنگ قبلیهای و افسانههای بومی بود. با این حال، نسبت به “اصالت و زیباییشناسی” که مبادی اولیهی حسی میتواند آن را خلق کند، وارگاس یوسا نیز سعی داشت شرایطی را با میراث این جنبش در کتاب “داستانگو (۱۹۸۷)” ایجاد کند. راوی کتاب در جستجوی یکی از دوستان خود از زمان دانشگاه میرود، دوستی که یک نژادشناس است و عمداً خود را میان قبیلهی ماشیگوئنگا در امتداد آمازون گم کرده است. روای میگوید، “این هم پرو بود، دنیایی که هنوز رام نشده، دنیای عصر حجر که دارای فرهنگ مذهبی جادویی، چند همسری، و کوتهفکری است… به عبارت دیگر، این همان غروب تاریخ بشریت است.” وارگاس یوسا تحقیق و جستجوی خود را با نقل داستانهایی از افرادی که پرحرف هستند یا داستانگویان قبیلهای ترکیب میکند که دوستش در جریان خستهکنندهی خلق این داستانها، خواننده را با گفتگوهایی از شبتابها و شایعات افسانهای غرق در خود میکند. او اینگونه بیان میکند که، “گفته میشود که وقتی گرم صحبت با میمونی میشوید که حرف میزند، هوا پر از بوی تنباکو میشود.”
چشمگیرترین رویارویی وارگاس یوسا با سیاست و تاریخ زمانی انجام میگیرد که در جستجوی موضوعاتی است و پرو را ترک میکند. او جانکاهترین موضوع را برای داستانهای تاریخی در مرز برزیل پیدا میکند، آن هم زمانی که شورش کاندوسها در دههی ۱۸۹۰ اتفاق میافتد. تحت سلطهی یک واعظ و خطیب پرجذبه به نام مشاور، گروهی از شورشیان در کشور باهایا از جمهوری فدرال برزیل سرپیچی کرده بودند تا یک کشور جدا را تشکیل دهند که مالکیت را لغو کرده و هم از عشق و هم از فداکاری مذهبی حمایت کنند. برای جمهوری فدرال، چهار حملهی نظامی وحشیانه طول کشید، پیش از اینکه حلوفصل نزاع در کاندوس از بین برود. تفسیر وارگاس یوسا از این قسمت، در کتاب “جنگ آخرالزمان (۱۹۸۱)”، طولانی ترین و محبوبترین کتاب شخصی او، یک حماسهی وحشتناک از اختهگری، تجاوز، فساد و حریص بودن است، یا به عبارت دیگر، سرکوب وحشیانه و بیهدف یک مدینهی فاضلهی بیپروا است که مردم آن بردگان سابق، طبیبان سنتی، مجرمین، دستفروشان و زائران هستند.
ممکن است انتظار رود که وارگاس یوسا با عنوان یک فرد مهم و برجستهی فرهنگی و شکگرا شناخته شود که املاکش در طول نزاع و جنگ به آتش کشیده شده است، کسی که “سیاستها را یک سرگرمی بیهوده و ناامیدکننده میبیند.” اما جانشین او تبدیل با یک روزنامهنگار بدنام میشود، که در حین این ضرب و شتم، به خود اجازه میدهد تا به واسطهی یک تاریخنویس ترسو به وجد بیاید و به آن بپیوندد. رماننویس هم همینکار را انجام میدهد. لحظاتی از کتاب، دیوانهوار و مسحورکننده است، برخلاف کتاب “داستانگو” یا رمان کیسمنت، به نظر میرسد که ناشی از وسواس است و نه تعهد، اما بعد تمثیلی آن که وارگاس یوسا به آن امیدوار است (او اشاره میکند که، “ما در منطقهی کوههای آند، کاندوسهایی را داریم که زندگی میکنند و مسیر درخشانی را در ذهن خود دارند.”)، هرگز به روشنی بر آن تاثیر ندارد. این مطلب بیش از حد مذهبیگونه و عجیب است و توانایی نویسنده در پرداختن به شورش، بیان موضع دموکراتیک او نیست، بلکه جدای از آن است.
بیست سال دیگر گذشت تا اینکه وارگاس یوسا راه خود را برای شاهکار سیاسی خود به نام “سور بز” پیدا کند، که بازسازی چشمگیر ترور سیاسی را در سال ۱۹۶۱ بیان میکند که به حکومت سی سالهی رافائل تروخیلو در جمهوری دومینیکن پایان میدهد. او با پرهیز از افتادن در دامهای زندگینامهای از کتاب کیسمنت، بر روی ملازمان، چاپلوسان، و قاتلان تروخیلو تمرکز میکند که مانند خودش قدرتمند بودند و از سوی کلیسا، و ظهور جان اف. کندی وارد دردسرهای زیادی شدند. بخشهایی از این رمان، با مشخصههایی از یک رمان حقیقی، تحقق مییابد. رمانی که در آن، نوکر قابل اعتماد و قویهیکل دیکتاتور، مردی است که چندین دفتر دارد و رفتارهای زشت او به شکل زننده، خندهدار و حماسی دیده میشود و گفته میشود که عضو کنگرهی پرو در دورهی فوجیمورا بوده است. با این حال، این موضوع به عظمت خود از طریق داستان تخیلی اورانیا کابرال، زنی که دههها بعد از پدرش به سانتو دومینگو باز میگردد، دست پیدا میکند. پدرش یک مقام رسمی بوده که به دنبال بازیابی از دست رفتن موقت منفعت خودش است که او را به سمت دیکتاتوری میکشد. او که از نظر احساسی تحت تاثیر تجربه قرار میگیرد، در میانسالی برای روبرو شدن با پدرش که در حال مرگ است، دوباره پیدا میشود. او شب نمایش خودش را به او یادآور میشود، زمانی که تروخیلو شعر نروادا را میخواند و از مشکلاتش میگوید:
او سعی داشت تا به بدنش نگاهی نکند، اما گاهی اوقات، چشمان او به شکم نرمش، موهای شرمگاهی سفیدش، عضو جنسی کوچک و مردهاش و پاهای بیمویش میافتاد. این همان فرماندهی کل، ولینعمت ملت، پدر چدید ملت، اعادهدهندهی استقلال مالی بود. رئیسی که سیسال با اخلاق و وفاداری خدمت کرده بود و هدیهی بسیار ظریفی را هدیه داده بود، یعنی همان دختر ۱۴ ساله اش. کتاب “سور بز” به این شیوه عمل میکند که بیشتر از اینکه وسیع باشد، بیشتر شخصی است. این کتاب، دوستانه و نزدیک باقی میماند و یک داستان شخصیت محور، به جای یک داستان تاریخی و آگاهانه را بیان میکند، و در نتیجه، این اولین رمان سیاسی بزرگ قرن بیستویکم به حساب میآید.
برای حدود شصت سال، وارگاس یوسا از سوی شخصیتی به نام لیتوما پذیرایی میشود، که یک گروهبان پلیس در شهر پیورا است و او را در اثر ادبی بیقرار و وسیع خود قرار میدهد. نام او اولین بار در رمان “بازدیدکننده” میآید، داستان کوتاهی از اواسط دههی ۱۹۵۰ که یک مظنون و یک شاهد را به هم گره میزند و فکر نمیکند که اتفاقی بیفتد. او بیشتر در دومین رمان وارگاس یوسا به نام “خانهی سبز (۱۹۶۵)” ظاهر میشود، جاییکه ما از دوران جوانیاش در زندان، چگونگی تبدیل شدن همسرش به یک فاحشه، و چگونگی شروع بازی رولت روسی به طور احمقانه متوجه آن می شویم. حتی با این وجود، گروهبان لیتوما که بیش از دهها سال در چند کتاب از او نام برده میشود، به طور کلی یک فرد قابل انعطاف، نجیب و چند نژادی است که در میانهی اصلاحات نژادی پرو گیر میافتد، و مینالد که وارگاس یوسا وابستگی کمی با او دارد، اما در سال ۱۹۹۰، به طور حتم فکر میکرد که به رای دهندگان میلیونی متوسل شود.
در رمان “چه کسی پالرمو را کشت؟ (۱۹۸۶)” که یک رمان کارآگاهی در دههی پنجاه است، لیتوما به همراه ستوان سیلوا روی یک پروندهای کار میکنند. او از کابوس دیدن رنج میبرد و نگران است که او برای انجام کارها، بسیار ترسو است و نیاز به درک شیطان را احساس میکند. او فقط یکبار و در سال ۱۹۹۳، تحت شرایطی، در رمان “لیتوما لوس آندس” مشهور و نامدار میشود (که در زبان انگلیسی به نام “مرگ در کوههای آند” شناخته میشود). این رمان، رمانی است که در آن وارگاس یوسا مجبور به تحمل یک جایگاه خطرناک در یک شعر معدنی سابق میشود که اکنون تحت محاصرهی قاتلین، آدمربایان در مسیر درخشان قرار دارد. لیتوما از آخرین باری که نامش به گوش خواننده میخورد و تنها نقش سرجوخه را دارد، از کار خود سرپیچی نکرده اما قلبش یک نجابت اساسی را حفظ میکند. او که دلتنگ پیورا است، مستعد عشق ورزیدن به فاحشهها بود و تنهایی و شهوت خود را با گوشدادن به ماجراهای شهوتناک معاونش آرام میکرد. او منتظر کشتهشدن یا ربوده شدن خودش بود و باعث شگفتی است که بیشتر افرادی که در آن دوره در مشکل قرار داشتند، همین انتظار را میکشیدند و تنها جادو میتواند خشونت دور او را توضیح دهد.
تصور کردن رمان جدید وارگاس یوسا بدون حضور لیتوما سخت است. اگرچه رمان او با نام “قهرمان عصر ما” شامل اشارات بیشتر از یک دقیقه به جاستین بیبر و شبکههای اجتماعی میباشد، اما به نظر میرسد به شیوهای شخصی و شاید تودیعی، گذشتهاندیشانه باشد و دارای تحقق مضامین و شخصیتهایی باشد که سالها آثارش را پر کرده اند. بخش عمدهای از این رمان در شهر پیورای لیتوما اتفاق میافتد که اکنون به سرعت در حال توسعه و موفقیت است. گفته میشود که این گروهبان، دارای غبغب است و اکنون نزدیک به پنجاه سال سن دارد. البته اهمیتی ندارد که ریاضیات در رماننویسی، سن یک فرد را به نزدیک صد سال میرساند. او تنها در یک پانسیون زندگی میکند. او تا حدودی فقیر است، چرا که او اساساً راستگو و صادق بوده است. او هرگز رشوه دریافت نکرده، حتی با وجود اینکه در سالهای پس از حکمرانی فوجیمورا، کشور پرو لبریز از رشوهخواری بوده است، و توسط آدمرباییهایی احاطه شده است که دیگر سیاسی نیستند، بلکه وسیلهای هستند که با آن کشتار مالی بزرگی را انجام میدهند. لیتوما همه چیز را تقصیر پولهایی میاندازد که از سمت مرز و از سمت اکوادور میآیند و او حسرت هزینهی پیشرفت این کشور را میخورد.
کتاب “قهرمان عصر ما”، یک کتاب پرانرژی است که روایت داستانی بیپردهتری نسبت به دیگر رمانهای وارگاس یوسا دارد و متمرکز بر یک طرح اخاذی، از مالک خودساختهی شرکتهای حمل و نقل است، مرد خوبی که از پرداخت امتناع میکند و ممکن است معشوقه و پسرش، شریک جرم باشند. همچنین این رمان بازگشت دون ریگوبرتو را نیز به ارمغان میآورد، کسی که طرفدار زیبایی است و حس مسئولیتی ندارد که از طریق او، وارگاس یوسا از برخی مشکلات پرو در دههی ۱۹۸۰، دوری جسته است. ریگوبرتو که هنوز از نظارهگر بودن وحشیگری این کشور ناراحت است، اکنون ۶۲ سال سن دارد و آمادهی بازنشستگی از شرکت بیمه است. اما پسر او، فوچینتو با همان واقعگرایی آرام و موجود در لیتوما در حال بزرگشدن است. او باید از سن ۳۰ سالگی گذشته باشد، اما هنوز در واقع بیش از ۱۵ سال سن ندارد، و ذهن دون ریگوبرتو و دونا لوکرسیا را با داستانهای یک مرد پیر که در مقابل او به طرز مرموزی ظاهر میشود، گیج میکند. در نهایت، پدر و مادر او در مورد داستانش از نظر شخصی شک میکنند، این امکان وجود دارد که فرد متقلب و فاحشهی استثنایی، میتواند یک تجربهی معنوی داشته باشد و به یک فرشته تبدیل شود.
کتاب “قهرمان عصر ما” به خاطر خوشبینی اش، بسیار به یادماندنی است (سیلوا که لیتوما هنوز برای او کار میکند، معما و پروندهی او را حل می کند) و همچنین به خاطر روشی که در آن دون ریگوبرتو مجبور میشود از گرامافون خود دور شود و وارد تاروپود دنیایی که آن را تحقیر کرده شود، بسیار به یادماندنی است. او با خود فکر میکند که، “اوه خدای من، زندگی معمولی چه چیزهایی را خلق میکند که بدون شک یک شاهکار نیست، اما بدون شک به نمایشهای ونزوئلاییها، برزیلیها، کلمبیاییها و مکزیکیها بیشتر شبیه است تا اینکه به سروانتس و تولستوی شبیه باشد. اما خیلی دور از الکساندر دوما، امیل زولا، چارلز دیکنز، یا بنیتو پرز گالدوس نیست.” او حتی مایل به قبول یک پایان خوشی است که وارگاس یوسا آن را ارائه میکند، پایان خوشی که این واپسگرای پیر را دعوت میکند تا همانند یک نویسنده و ماهی در آب، باقی بماند. زمانی که خانوادهاش به مسافرت میروند، دون ریگوبرتو “با پسرش و زندگیاش احساس آشتی میکند. آنها حتی از پوشش ابرها بالاتر میآیند و اشعهی خورشید، فضای داخل هواپیما را روشن میکند.”
وارگاس یوسا گفته است که اولین نوشتههای دوران کودکیاش، ادامهی چیزهایی بوده که قبلاً خوانده بود. همانطور که او به سن ۸۰ سالگی میرسد، آثار او تعمیم و بسط چیزهایی میشود که او قبلاً نوشته است. او اساساً به دیگاه غیرآرمانی و دنیوی خود وفادار مانده و ابراز میکند که چیزی که در زیر هواپیمای پر نور دون ریگوبرتو قرار دارد، چیزی است که نویسنده سالها پیش به عنوان یک آرمان ناقص، دنیایی که از حقایق نسبی در دیالوگهای دائمی ساخته شده، آن را پذیرفته است و همیشه در میانهی رویدادها بوده و هرگز به دنبال انقلاب سال صفر نبوده است. این کتاب جدید، در واقع تنها کتابی است که در عنوان آن، وارگاس یوسا هرگز واژهی «قهرمان» را قرار نداده است (اولین رمان او ممکن است با عنوان انگلیسی «زمان قهرمان» به دست خوانندگان رسیده باشد، اما عنوان اسپانیایی او «شهر و سگها» میباشد). در رمان «قهرمان عصر ما»، تاجر معمولی در مقابل تخلف در مرزها، به عنوان یک تضاد ادبی مقاومت میکند و کسی است که به اندازهی کافی بزرگتر از زندگی نیست، اما چنین شخصی یکی از مولفههای اساسی رویای متعادل و بهبودگرا است، کسی که وارگاس یوسا در زمانهایی حتی تاریکتر از زمان حال پابرجا میماند و اشاره میکند که «رمان چیزی مهم است، در حالیکه نومیدی چیزی نیست.»