یکی از جذابیتهای ماریو بارگاس یوسا این است که تو میتوانی چشمبسته به او اعتماد کنی و مطمئن باشی سراغ هر ژانر و قالبی که برود، در نهایت حاصل کارش یک اثر موفق از آب درمیآید. یعنی فرقی نمیکند دست بگذارد روی قالب سختی مثل رمان، و یا خودش را در زمینهی داستان کوتاه و خودزندگینامهنویسی محک بزند، یا از پشتصحنهی جنگ گزارش مستند بنویسد و یا تصمیم بگیرد نمایشنامه را امتحان کند. در هر صورت، نتیجه چیزی است که نه فقط مخاطب همیشگی یوسا، که هر خوانندهای را به تحسین وا خواهد داشت. حالا اگر مخاطب همیشگی آثار یوسا باشیم که قطعاً جنس و عمق لذتی که از اثر میبریم، با دیگران فرق میکند. البته دربارهی سابقهی نمایشنامهنویسی یوسا، لازم است بگویم که نوشتن در این قالب برای او چیزی است فراتر از یک خودآزمایی ساده، به طوری که او خودش در جایی عنوان میکند که:
من بیشتر میتوانستم نمایشنامهنویس باشم تا رماننویس. اما اینطور نشد. در آن زمان فعالیتهای تئاتری در پِرو بسیار محدود بود و نوشتن برای تئاتر، بسیار عذابآور.
اینها را نوشتم که بگویم میخواهم اینبار از نویسندهی محبوبم، یک نمایشنامه در مجلهی کتابچی معرفی کنم و همین اول اجازه بدهید بگویم که این نمایشنامه را برای خواندن پیشنهاد میکنم و بسیار دوستش داشتهام. بانویی از تاکنا عنوان یکی از نمایشنامههای یوسا است که در سال ۱۹۹۰، در کتابی به اسم Three plays همراه با دو نمایشنامهی دیگر به نامهای La chunga و Kathie and the hippopotamus منتشر شده است. در ایران به تازگی در سال ۱۴۰۰، نشر نی، بانویی از تاکنا را از این کتاب انتخاب کرده و آن را با ترجمهی لیلا حسین رشیدی، به بازار عرضه کرده است.
بانویی از تاکنا؛ قضیهی مامانبزرگی که از یک داستان عاشقانه سردرآورده
نمایشنامه، در دو پرده اتفاق میافتد و نُه شخصیت دارد: مامانی، مادربزرگ کارمن، پدربزرگ پدرو، آگوستین، سسار، آملیا، بلیساریو، خوآکین و سنیورا کارلوتا. در راس این شخصیتها و درواقع در جایگاه راوی اصلی، بلیساریو قرار گرفته است، یک نویسندهی جوان که درحالیکه پشت میزش نشسته و در حال نوشتن یک داستان است، شروع میکند به یادآوری مادر و مادربزرگ و خاطرات بچگیاش از زنی با لقب «مامانی»، که از کودکی توی خانوادهی آنها بزرگ شده، بعد از ازدواج مادربزرگ بلیساریو با او به خانهی جدیدش رفته، و تا زمانی که زنده بوده خود بلیساریو را هم مثل یک دایه تر و خشک کرده و البته مهمتر از هر چیز، قصهگوی بچگیهایش بوده است. دربارهی نقش مامانی توی زندگی بلیساریو و خانوادهاش، در طی نمایشنامه اطلاعات لازم به مخاطب داده میشود، اما موتور محرک مهم نمایشنامه با یک پرسش روشن میشود. درست از جایی که بلیساریو، ناگهان از تصویر «مامانی» که روی صندلیاش ظاهر شده و ناگهان راه تخیل او را سد میکند، میپرسد: «مامانی، اینجا وسط داستان عاشقانه چه میکنی؟»، اتفاقات نمایشنامه کلید میخورند و خط داستانی، به جریان میافتد.
دایرهای به نام زمان
البته ترکیب «خط داستانی» نباید این تصور را ایجاد کند که ماجرای نمایشنامه، از روایتی خطی و ساده برخوردار است. یوسا درواقع در نمایشنامه بانویی از تاکنا هم مثل رمانهایش، و حتی مثل خودزندگینامهاش، در زمینهی خلق روایت غیرخطی و همچنین جابهجایی زاویهدید، بسیار خلاق عمل کرده و مثلاً در یک صحنه که بلیساریو دارد گذشتهی مامانی را میبیند و از او دربارهی وقایع و آنچه رخ داده، سوال میپرسد، همزمان دو روایت دیگر در دو نقطهی زمانی مختلف نیز در جریانند و راویها، مدام عوض میشوند و خطهای گفتگو که پشتسرهم میآیند، لزوماً ادامهی منطقی یکدیگر نیستند. شاید بشود گفت شبیه چیزی که در گفتگوها و تکگوییهای کتاب سالهای سگی اتفاق میافتد، اما نه به آن پیچیدگی و گیجکنندگی. درواقع، دیگر فلاشبکی که زمان حال را محو کرده و خواننده را ببرد به گذشته و سپس دوباره به حال برگرداند، در این نمایشنامه نداریم و صحنهی نمایش، به مثابه شکلی دایرهای از کل زمان عمل میکند. مثلاً تصویر مامانی که همزمان در دو نقطهی زمانی مختلف حضور دارد، ناگهان از دختری جوان به پیرزنی دارای فراموشی تغییر میکند که دارد به سمت صندلیاش برمیگردد. و در تمام این صحنهها، بلیساریو یا پشت میزش در حال نوشتن است و یا در قالب خود کودکیهایش، کشیش، و یا شخصیتی دیگر، وارد گذشته میشود و از آدمها بالخص مامانی، سوال میپرسد تا بتواند داستانش را بهتر بنویسد. میشود گفت صحنهی نمایش و آنچه در پسزمینهی میز تحریر بلیساریو در حال رخ دادن است، به نوعی حکم ناخودآگاه او را دارد که همزمان با نوشتن، دارد وادارش میکند به گذشته و آدمهای توی آن به شکل یک منبع الهام، برای نوشتنش برگردد:
پدربزرگ میتوانست شخصیت یک رمان باشد. یکی از سرگذشتهای عجیب قرن: از ویرانی تدریجی تا سقوطی بیبازگشت. فرماندار پیورا در حکومت موقت بوستامانته. تاجر سابق پنبه در ساناکروس دلا سبرا، در بولیوی. قبل از آن هم مدیر مزرعهای در کامانا؛ و قبلتر از آن، کارمند شرکتی انگلیسی در آرکیپا. اما تو دوست داشتی وکیل و شاعر بشوی ، نه پدربزرگ؟
این ویژگیها، باعث میشود مخاطب با خودش فکر کند که اجرایی کردن چنین نمایشنامهای که همزمان از چند خط زمانی برخوردار است، چقدر میتواند دشوار باشد و قطعاً نیازمند خلاقیت بالای کارگردان و تیم مشاورانش است تا بتوانند ایدههای دیوانهوار یوسا را برای اجرایی شدن روی یک سِن محدود، با دراماتورژی خلاقانه، نورپردازی، طراحی درست صحنه و انتخاب بازیگر، آنطور که باید به تصویر بکشانند.
دروغهایی که حقیقت را میگویند
از نظر مضمون، ماریو بارگاس یوسا خودش دربارهی بانویی از تاکنا، چنین میگوید:
شاید بتوان گفت موضوعاتی از قبیل کهنسال، غرور، و سرنوشت از درونمایههای نمایشنامهی بانویی از تاکناست، اما نکتهی اساسی دیگری هم هست که سایر موضوعات را دربرمیگیرد و به عقیدهی من، شالودهی این نمایشنامه است: اینکه داستانها چرا و چگونه پدید میآیند.
باتوجهبه اینکه شخصیت «مامانی» به عنوان قصهگویی که حرفهایش و واقعیت زندگیاش همراه با تخیل بلیساریو، تبدیل میشود به منبع الهام او برای نوشتن داستانش و همچنین اینکه یوسا در مقدمهی کتاب، به مسئلهی اهمیت داستانگویی و ساختن یک حقیقت منحصربه فرد از دل دروغها و واقعیتهای زندگی اشاره میکند و هنر داستانگویی را به هنر دروغگویی تشبیه میکند، درواقع میشود گفت این نمایشنامه بیش از آنکه بخواهد تلفیقی باشد از خودزندگینامه و نمایشنامه و ادای دینی باشد به آدمهایی که طبق گفتهی خود او، در کودکی یوسا در زندگی او حضور داشتهاند، ماجرایش دربارهی روند تولد یک داستان، تلفیق واقعیت و تخیل و تجربهها با هم، و درواقع خلق یک حقیقت منحصربه فرد در دل داستان است و بهطور ویژه، امر نوشتن:
همهی زندگیات را وقف نوشتن کردی اما هربار بدتر میشود. پدربزرگ، چرا اینطور است؟ پزشک پنجاه آپاندیس را درمیآورد، دویست لوزه را جراحی میکند، هزار جمجمه را میشکافد، و بعد از مدتی، دیگر چشمبسته هم میتواند همهی این کارها را بکند، اینطور نیست؟ پس چرا بعد از نوشتن پنجاه یا حتی صد داستان، نوشتن باز هم مثل روز اول، سخت و ناممکن است؟ حتی بدتر از روز اول! هزار مرتبه بدتر از روز اول!
فکر میکنم نیازی به توضیح بیشتر نباشد جز اینکه همانطور که در ابتدای این یادداشت نوشتم، خواندن این نمایشنامه را به شما پیشنهاد میکنم؛ و اگر نویسنده یا طرفدار یوسا هستید هم که خودتان زودتر از من از انتشار این کتاب، باخبر شده و آن را خواندهاید یا در حال خواندنش هستید و من باید به شما غبطه بخورم.