«پوتین قرمزها» یکی از کتابهای پرفروش و پرمخاطب ادبیات جنگ در ایران است که با شیوهای متفاوتی، روایتی متفاوت از وقایع جنگ ایران و عراق را به تصویر میکشد. در کتابهایی که با محوریت جنگ، در ژانر داستانی و در قالب خاطرهنویسی یا بیوگرافی نوشته میشود، معمولا میتوانیم رد پای پررنگ شخصیت و نگاه راوی و نویسنده را در آن پیدا کنیم. در پوتین قرمزها که به قلم فاطمه بهبودی نگارش شده، خاطرات یکی از بازجویان ایرانی به نام مرتضی بشیری را میخوانیم که در حقیقت مدیریت و کنترل جنگ روانی را در قرارگاه خاتمالانبیا به عهده داشته است. این فرمانده نظامی در جنگ تحمیلی، مسئولیت مقابله با گلولههای ناپیدای ارتش صدام را داشته که نه با تن، که با روان مردم ایران سر و کار داشت. رسانه وسیلهی اصلی صدام برای ایجاد فشار علیه نیروهای ایرانی بود و بهترین نمونهی آن را میتوانیم در ماجرای کتاب «آن بیست و سه نفر» شاهد باشیم. در این کتاب، ارتش عراق ۲۳ نوجوان ۱۳ تا ۱۷ ساله را از گردان کرمان به اسارت میگیرد و پس از آزار و شکنجههای فراوان، آنها را مقابل دوربین میبرد تا روحیهی آنها خُرد کند.
اما این جوانان ایرانی در برابر دوربین ملی عراق با مقاومت تمام ایستادگی کردند و در واقع، نشان دادند که اثرات تلاشهای افرادی مانند «مرتضی بشیری» را در کجا میتوان پیدا کرد. این جنگ روانی نیرویی باورنکردنی را به همراه خود حمل میکند که با هر ضربه، میتوان روحیهی پیروزی را از جوانان یک مرز و بوم بگیرد و آنها را به پوچی بکشاند. به همین دلیل نشر سوره مهر با انتشار این کتاب که در ۳۶ بخش، به طور جامع و مفصل خاطرات اُسرای عراقی در ایران را بازگو میکند، توانست توجه درصد زیادی از علاقهمندان به ادبیات جنگی، مذهبی و با موضوعیت انقلاب اسلامی را به خود جذب کند. در این مطلب به خلاصهی مضامین و وقایع این کتاب میپردازیم و نقل قولهای خواندنی آن را مرور میکنیم.
روح علیه جسم
اولین نکتهای که در روایت اولشخص کتاب پوتین قرمزها توجه خواننده را به خود جلب میکند، توانایی نویسندهی کتاب یعنی فاطمه بهبودی در ترسیم وقایع جنگ به صورت داستانیست. نقاط گوناگونی از این کتاب پُر شده از گریزها و خاطراتی که از کنار یک اتفاق یادآوری میشوند و به این ترتیب، مخاطب را با جریان واقعی تاریخ همراه میکند. اگر نویسندهی پوتین قرمزها حوادث را با دیالوگها و فضاها به داستان تبدیل میکند، مرتضی بشیری راوی حقیقی این اتفاقات است و همهی آنها را از سر گذرانده است. باید بدانیم که این فرمانده ایرانی، فقط نقش بازجو را ایفا نمیکرده و خود نیز بارها به اسارت گرفته شده است. در این باره، در کتاب میخوانیم:
آن روز، وقتی صلاح بازجویی میکرد، به دقت گوش دادم. تلاش میکردم از لهجهی غلیظ عربی عراقی چیزی بفهمم، که او مختصری از مطالب را برایم ترجمه کرد. من، که میخواستم اسیر را بشناسم، با کنار هم قرار دادن حرفهای او چیزی دستگیرم نشد. آنجا فهمیدم که دریافت مختصری از مطالب به کارم نمیآید و برای فعالیت در زمینهی جنگ روانی جزئیات نقش مهمی دارد.
به این ترتیب مرتضی بشیری در حقیقت فشارهای زیادی را تجربه کرده و با گوشت و استخوان، معنای جنگ روانی را درک کرده است. نیروهای ارتش عراق از افراد متخصص استفاده میکردند تا منافذ ذهنی و ضعفهای روانی اُسرای خود را بهتر بشناسند و از آن طریق، بتوانند به اطلاعات دست پیدا کنند.
ایمان به انقلاب
یکی از نکاتی که افراد موفق همیشه به یاد دارند، فکر کردن به هدف است. هیچ جنگ روانی بزرگی نیست که بدون آسیب زدن به ایمان افراد، بتواند آنها را بشکند. ایمان داشتن به چرایی انجام کارهای سخت، توانایی فرد را برای مواجهه با دشواریها و پذیرش رنجها سادهتر میکند؛ و این چیزیست که مرتضی بشیری همیشه از آن به عنوان بزرگترین سلاح خود استفاده کرده است. تمام رزمندگان ایرانی تحت فرمان امام خمینی (ره) به جبهههای نبرد رفتند و روحیهی خود را از ایشان میگرفتند. بشیری نیز، با اینکه یک تکاور بود و همیشه در عملیاتها شرکت داشت، خود را یک سرباز ساده میدانست. این روحیه را حتی در افرادی که با تعامل داشتند نیز، میتوانیم ببینیم؛ حتی دشمنانی که تسلیم شده بودند!
فرم سوالات را کنار گذاشتم. از برادران قرارگاه خواستم اسرایی را که به همکاری تمایل دارند معرفی کنند تا دستکم از آنها اطلاعات زمینهای را به دست بیاورم. در پاسخ به درخواستم، همهی برادران بیبرو برگرد نام سرهنگدوم عبدالرضا عبدالهادی الساعی را بردند. عبدالرضا ابوحیدر در عملیات محرم به ایران پناهنده شده بود. همرزمانی که از نزدیک پناهندگی او را دیده بودند، میگفتند در شب عملیات محرم، در محور عینخوش-زُبیدات، فرمانده یکز گردان صد و پنجاه نفرهی عراقی تمامی نیروها و ادوات جنگی خود را به نیروهای ما تسلیم کرد. پناهندگی عبدالرضا، به علت همزمان شدن با عملیات، پذیرفته نشده بود. با اینهمه، عبدالرضا شکوهای نداشت و میگفت: «مهم این است که من خلاف باورم اقدامی نکردم و تیغ به روی مقتدایم، امام خمینی، نکشیدم.»
پوتین قرمزها و آشنایی با رمز عملیات موفقیت
شاید از خودمان بپرسیم که چگونه با وجود فشارهای بیامان از سمت ارتش عراق و با کمکهای هنگفتی که این کشور از آمریکا، انگلستان و عربستان میگرفت، ایران توانست در مقابل تمام این سختیها مقاومت کند؟ پاسخ این سوال را باید در همان جایی بجوییم که نقطهی سرنوشتساز جنگهای بزرگ تاریخ رقم خورد. در جنگهای جهانی، جنگ داخلی آمریکا و انقلابهای گسترده و خونین فرانسه، همیشه چیزی در میان بود که مردم را به مقابله وامیداشت و نمیگذاشت تسلیم دشمن شوند؛ و آن چیزی نبود به جز آزادیخواهی. مردم ایران در سختترین شرایط توانستند روحیهی خود را حفظ کنند و میلیونها نفر، اعضای خانواده یا دوستانشان را در جنگ از دست دادند، اما هرگز روحیهی خود را نباختند. در خاطرات مرتضی بشیری، چیزی که خواننده را به سمت وقایع میکشد و همذاتپنداری او را برمیانگیزد، توصیف دقیق و درستیست که از شخصیتها شکل گرفته و به همین روش، حتی افراد عادی نیز برای ما قابل تصور میشوند. در این روایت تمام مردم متحد شدهاند تا دشمن را شکست بدهند و کسی که مسئول جنگ روانیست، میتواند نمادی کوچک و فردی از این خواستهی جمعی باشد. در بخش جالبی از داستان که دیگر نیرنگهای دشمن بیاثر شده و خودشان نیز به آن اعتراف میکنند، میخوانیم:
مهربانی و لطف برادران قوت قلبی شد تا فعالیتهایم را توسعه بدهم. آنها این پیروزی و موفقیت را تقریباً همسنگ عملیات کربلای ۵ میدانستند؛ دو دقیقه برنامهی خبری مدیریت جنگ روانی یکمرتبه به دو ساعت کنفرانس مطبوعاتی تبدیل شد؛ خبری که کانالهای تلویزیونی دنیا را به خود مشغول کرد. وقتی تلویزیون انگلیس فیلم اسرای عراقی را پخش کرد که میگفتند از رفتار ایرانیها راضی هستند و برای این حسن رفتار حاضرند جان خود را در راه اما خمینی بدهند، یعنی در تبلیغات و جنگ روانی موفق بودهایم. بعد از آن صدام اعلام کرد: «ایرانیها اسرای ما را شستشوی مغزی دادهاند.» و در واکنش به شعارهای علیه خودش هم گفت: «از سربازانم خواستهام به من دشمنام بدهند تا جانشان حفظ شود!» این پیام صدام نیز گواهی بود بر اینکه ما در این جنگ روانی علیه او پیروز شدهایم.
از محبت خارها گل میشود
شاید با خواندن تیتر بالا تعجب کنید که «مگر جنگ جای محبت است؟!». در جواب این سوال باید بگوییم بله! البته که هیچ جنگی بدون اسلحه و خون پیروزیپذیر نیست، اما نیرویی بزرگتر در هر ارتشی در جریان است. در روایتهای اسلامی که پیروزی پیدرپی غزوهها و جنگهای پیامبر (ص) و امام علی (ع) را میخوانیم، نیروی بزرگتر قابل تشخیص است. در این جنگها، سربازان اسلام نه از روی نفرت و خشم، که برای گسترش دین و حکومت رسول خدا بود که میجنگیدند و با چنین پیشزمینهی ذهنی، هر سرباز به اندازهی ۱۰ نفر قدرت میگرفت. در جنگ تحمیلی نیز، در میان خمپارهها و توپها و تانکها، سربازان ایرانی با قوای روحی خود و با اتکا به برادری، فداکاری میکردند. این خصلت تنها به یک طریق ممکن به ذهنیت افراد رسوخ میکند و آن، این است که از فرماندهشان الگو بگیرند. در انتهای این مطلب میخواهیم بخشی از کتاب پوتین قرمزها را بخوانیم که در جلد پشت آن نیز آورده شده و نهتنها قلم فاطمه بهبودی در آن نمایان است، بلکه به شخصیت مرتضی بشیری نیز پی میبریم:
چشم اسرا را بستم و در عقب وانت جا گرفتم. باد سردی میوزید و سرِ بیموی سرهنگ عراقی از سرما سرخ شده بود. کلاه کامواییام را از سر برداشتم و روی سر او کشیدم. سرش را به این طرف و آن طرف گرداند، کلا را لمس کرد و با صدای بغضآلودی گفت: «شما دیگر چه مردمی هستید؟!» نمیدانستم بغضش از عذاب وجدان است یا میخواهد عواطفم را تحت تأثیر قرار دهد. جوابی ندادم و چشم دوختم به جاده. صدای سوز گریهی سرهنگ را در میان زوزهی باد میشنیدم.