کتاب جزء از کل در یک نگاه
اگر بخواهید خلاصهی داستان جزء از کل نوشتهی استیو تولتز را برای دوستتان تعریف کنید، گمان نمیکنم بتوانید چیز دیگری جز اینها بگویید که:
قصهاش درباره پدر و پسری است به نامهای مارتین و چسبر. پدر و پسری که در عین متفاوت بودن شخصیتشان به یکدیگر شبیهاند و این اتفاق یکی از نقاط قوت داستان محسوب میشود. چسبر راوی اول این داستان است و مدام از ترسهایش حرف میزند، ترس از شبیه شدن به زندگی پدرش مارتین و عمویش تری. عمویی که در طول داستان با توجه به خوش گذرانیها و کارهای خلافش در مسیر داستان تبدیل میشود به فردی شبیه به رابین هود و پدر جپسر، مارتین، که دغدغه حل معضلات و مشکلات عالم هستی را دارد. گاهی داستان را از زبان مارتین میخوانیم اما راوی اصلی داستان کسی نیست جز جسپر.
خلاصه مفصلتری از کتاب جز از کل را قبلا در مجله کتابچی نوشته بودیم، اما این بار میخواهیم کمی به نقدهای این کتاب بپردازیم. این خلاصهی داستان، همهی اتفاقات کتاب نیست اما در نگاه اول و تعریف کلی، میتوان به چند موضوع اشاره کرد.
جزء از کل
این کتاب میتوانست خستهکننده باشد
قصه در قصه بودنِ این کتاب چیزی جز تسلط و هنر استیو تولتز در نویسندگی نیست و مخاطب به خاطر زیبایی داستان، تا انتهای کتاب را با اشتیاق مطالعه میکند، اما باید این نکته را هم در نظر گرفت که اگر زبان طنز و روایت سادهی او باعث به وجود آمدن کشش در داستان نمیشد، مخاطب همان ابتدا، به خاطر توضیحات مفصل نویسنده از خاطرات و اتفاقاتی که برای هر کدام از شخصیتها رخ میدهد از مطالعهی آن صرف نظر میکرد.
جزء از کل، کتابی با داستانهای غافلگیر کننده
یکی از ویژگیهایی که این کتاب را در لیست پرفروشترینها قرار داده است، نوع روایت آن است. مخاطب در این کتاب با یک خط ثابت روبهرو نیست؛ اتفاقی که شخصیت اصلی داستان را درگیر کند و تا آخر قصه، شخصیتها درگیر همان ماجرا باشند. نه! خواننده، در هر چند صفحه از این کتاب با اتفاق و ماجرای جدیدی روبهرو میشود و عکسالعمل شخصیتهای داستان به این اتفاقات است که با قرار گرفتن در جای درست و به موقع، مخاطب را مدام غافلگیر میکند، میخنداند، به فکر وا میدارد و گاهی هم او را میترساند.
این نکته که ما شاهد این اتفاقها در بهترین زمان و مکان در داستان هستیم، ارتباط مستقیمی با قدرت نویسنده در خلق داستان دارد. موقعیتهایی که نویسنده در این کتاب رقم میزند، اغلب به خاطر رفتارهای بیمنطق شخصیتها شکل میگیرند. شخصیتهایی که شاید در ظاهر انسانهای بیفکر و حتی دیوانه به نظر برسند اما هر حرفی که میزنند و یا رفتاری که دارند، با یک قصد و یک هدف خاص از پیش تعیین شده، داستان را جلو میبرند. دلیل این موقعیتشناسی، صبر و حوصلهی پنج ساله نویسنده در نوشتن داستان حاضر است. صبر و حوصلهای که به شکلهای مختلف در روایت داستان شاهد آن هستیم. به طور مثال نویسنده برای تعریف کردن یک خاطره، چندین صفحه از کتاب را صرف میکند، بدون آنکه مخاطب با زیادهگویی خسته و یا از خواندن داستان دلسرد شود.
ترس از مبتلا شدن به ترسیدنِ از مرگ
استیو تولتز در این کتاب از موضوعات مختلفی صحبت میکند، موضوعاتی مثل مرگ، زندگی، عشق، خانواده، و از همه مهمتر ترس از مرگ! نویسنده، در این کتاب مخاطب را به همان اندازه که مارتین دین از مرگ میترسد و مدام به این موضوع فکر میکند، به فکر وا میدارد. نگاه تولتز در این کتاب به چنین مسائل و موضوعاتی سطحی نیست. شخصیتهای کتاب او در عمق این موضوعات زندگی میکنند و نگاه فلسفیاش در قالب شخصیتهای مختلف، مخاطب را با چندین زاویه دید به یک مسالهی واحد و چندین طرز تفکر مختلف درباره اتفاقات جاری در داستان روبهرو میکند.
ما در طول داستان شاهد این ماجرا هستیم که مارتین از دوران کودکی با این ترس مواجه بوده و این موضوع او را به یک بیمار پارانویایی تبدیل کرده است و یکی از ویژگی شخصیتی او در این داستان همین ذهن منفیباف او و نگرانیهای بیش از حدش است که گاهی موقعیتهای خندهدار را با اشتباهاتش و گاهی تصاویر غم انگیزی را برای مخاطب به وجود میآورد.
فکر کردن به ترسهای مارتین باعث میشود تا جسپر تصمیم بگیرد که شبیه به پدرش نشود. بنابراین شروع به کنکاش در شخصیتش و بررسی خصوصیات اخلاقیاش میکند و در آخر به این نتیجه میرسد که مثل پدرش از مرگ نمیترسد، بلکه موضوعی که باعث ترس او میشود ترسِ مبتلا شدن به ترسیدن از مرگ است.
این نوع روایت، تحسین برانگیزترین اتفاقی است که در طول خواندن این کتاب با آن روبهرو میشویم. شخصیتی که خودش را تحلیل میکند و برعکس بسیاری از شخصیتهای اصلی داستانها که دیگران و یا سرنوشت را عامل بدبختی، ترس، فقر و … خود میدانند، او خودش را عامل و مسئول تمام اتفاقاتی میداند که با آنها دست و پنجه نرم کرده است. اما مخاطب با خواندن این کتاب متوجه میشود که جسپر شخصیت اصلی کمی در قضاوت خودش، زیادهروی کرده و بسیاری از رفتارها و مشکلاتی که با آنها روبهرو است، به خاطر رفتارها و تصمیمات پدرش مارتین است.
لطفا خودتان فکر کنید
«از جایی که یادمه مادرم هر روز عصر بهم یه لیوان شیر سرد داده. چرا گرم نیست؟ چرا شیر؟ چرا بهم آب نارگیل یا شربت انبه نمیده؟ یک بار ازش پرسیدم. گفت همه بچههای هم سن تو شیر میخورن. یک بار هم موقع شام به خاطر اینکه آرنجم رو گذاشته بودم روی میز دعوام کرد. پرسیدم “چرا؟” گفت” کار زشتیه”. گفتم” به کی برمیخوره؟ به تو؟ چرا؟” دستپاچه شد و وقتی داشتم میرفتم بخوابم -چون ساعت هفت شب وقت خواب بچه های زیر هفت ساله- فهمیدم کورکورانه از دستورات زنی پیروی میکنم که خودش کورکورانه از شایعهها پیروی میکنه. فکر کردم: شاید همه چیز نباید اینطوری باشه. شاید بتونن یه جور دیگه باشن. هر جور دیگهای…»
بندبالا بخشی از تفکرات استیو تولتز است برای مقابله با تفکرات اشتباه حاکم بر جامعه که به صورت آگاهانه و یا ناخودآگاه روی زندگی و نحوهی رشد و پیشرفت انسانها تاثیر میگذارند. استیو تولتز در قالب داستان و با زبانی طنز و روایتی ساده به این معضل اجتماعی اشاره میکند و در قالب شخصیتهای داستان مردم را مورد نقد قرار میدهد و بارها از زبان شخصیتهایش این موضوع را مطرح میکند که فکر کردن به هر موضوعی حتی اگر با دیدی منفی باشد، نتیجهی بهتری از تکرار کردن گفتههای دیگران دارد.
«چیزى که نمىفهمیدم این بود که مردم تفکر نمىکنن، تکرار مىکنن. تحلیل نمىکنن، نشخوار مىکنن. هضم نمىکنن، کپى مىکنن. اون وقتها یه ذره مىفهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکانات در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکانهایى که وجود خارجى ندارن.»
شما میتوانید برای خرید اینترنتی کتاب جزء از کل به فروشگاه اینترنتی کتابچی مراجعه نمایید.
منابع:
زندگینامه و معرفی کتابهای استیو تولتز
استیو تولتز و هر آنچه که باید در مورد زندگی و آثارشان بدانید
کتاب داستانی صرفا جهت سرگرمی،
بی محتوی ، بدون هدف و هیچگونه دستاورد برای خواننده
اصلا مشخص نیست چرا این کتاب مورد توجه قرار داده شده!!!
ای کاش قبل از تبلیغ و رواج هر کتابی نظارتی بود تا اینگونه وقت صرف هیچ نمیشد.
کاملا با نظر شما موافقم.به نظر منهم یک کتاب بی سر و ته می باشد و فقط هدف نویسنده ، نوشتن کتاب قطور بوده. منهم به خاطر تبلیغاتی که شده بود کتاب را خریدم و اصلا از کتاب خوشم نیومد. اینکه تو یک کتاب ۶۵۶ صفحه ای دو تا پاراگراف خوب پیدا بشه خیلی نشون دهنده خوب بودن کتاب نیست.
دقیقا با نظرتون موافقم
کاملا خسته کننده
من تازه این کتاب خوندم اگر کمی از روانشناسی هم سر در بیارید بیشتر ازش لذت میبرید و خوب میفهمید که چطور آدم ها ناخواسته روی زندگی و رفتار هم تاثیر میزارن بدون اینکه حتی خودشون متوجه عمق تاثیرشون باشن. با خوندن این کتاب خیلی خوب میفهمید که دوتا کودک بی گناه چطور بدون اینکه متوجه باشن روی سرنوشت هم تاثیر گذاشتن تری و مارتین میگم. و همینطور تاثیر زندگی یه پدر روی بچه ش و بلعکس. در کل زندگی و بازتاب رفتارهای ما انسان ها بدجور به آدم های اطرافمون گره خورده. هرچی به عمق این کتاب برید بیشتر متوجه این موضوع میشید.
سلام
منم دقیقا با شما موافقم
کتابی کاملا بی محتوا با شخصیتهایی روانی
کتابی که نه تنها هیچی ازش یاد نگرفتم بلکه هیچ حس خوب و مثبتی هم نداشت
نفرمایید کتاب سراسر فلسفه و نگرش به هستی و عمیق و قابل تامل که واقعا بهت میچسبه،
اما ایراد طولانی بودن قابل پذیرشه ۵۰۰ صفحه میتونست عالی تر باشه و پیش گویی ها در طول کتاب باعث میشه چند صفحه بعد رو با علم به آنچه پیش میاد بخونی که برای هیچ خواننده ای خوشایند نیست.
دقیقن … البته این فلسفه اگر به مذاق ما خوش نمیاد دلیل بر رد کتاب و کلیت آن نیست متاسفانه ما عادت میکنیم که کتابها رو به خاطر عدم نناسب جهانبینیشان با ما رد کنیم
مثلن انتظار داشتی کتاب رو ک خوندی تلفن خونتون زنگ میخورد و گوشی رو برمیداشتی مارتین دین از اونطرف گوشی بشما بگه لاتاری برنده شدی
دقیقا همینو میخوااام?♀️
????
این نظر احمقانه ترین نظر در مورد این کتاب بود
با نظر شما موافقم. به نظر من هم کلا قاطی بود و نویسنده هدف مشخصی نداشت.
واقعا موافقم
بدترین کتابی که تا الان خوندم
بسیار خسته کننده و گیج کننده
نویسنده حداقل یک خط سیر محتوایی رو جلو نمی بره که مخاطب بفهمه کجای کاره
چرت بود واقعا
خیلی هم خوب ذود اتفافا..خیلی جمله های معنی دار داخل کتاب بود..البته مغز شما درک نکرده..بفرما اب پرتقالو بخور
من هم با شما موافقم این کتاب چیزی برای جذب مخاطب ندازه
ب نظر من کتاب واقعا عمقی و اگه ادمی فهمیده باشه و درک بالایی داشته باشه این کتاب میفهمه ادماییی مثل شما با درک سطحی هیچی حالیشون نیست ب جای توهین ب کتابی ب این با ارزشی برو داخل سرتو نگاه کن فک کنم جلبک اب پز توش باشه
شما که اینقدر درک فرا بالایی دارید فسفر های سوخاری تون نمیفهمه نباید نظر دیگران رو اینطور نقد کرد ؟
دقیقا. کتابی که سراسر فلسفه و تفکر وتعمق در حالات و رفتار وکردار انسانهاست رو میگن چرت و پرته چون معنای این کتاب رو نفهمیدن. اینا کتابهای فهیمه رحیمی بخونن حال می کنن.
این کتاب بینظیر بود . نگاهی به فاصله بین عشق و تنفر، مرگ وزندگی . نگاه های افراد پوچ نگر داستان و فراز و نشیب های دو برادر و شخصیت متفاوت از هم و سفرشان به سرزمین جدید و ماجرای جدید و دیالوگ های تأمل برانگیز … کلا کتاب سلیقه ای هست من دوست داشتم…
دقیقققققااااا
مطمئنی کتاب رو خوندی؟ تعداد صفحات کتاب که از شماره صفحه آخر معلومه هین سخن تازه بگو عزیز… کتاب افکار و عقاید دو نسل اتئیست رو بیان میکنه که حوادث بسیاری رو پشت سر گذاشته اند تا به مفهومی مطلوب از زندگی برسند البته این مفهوم مطلوب از زندگی بنظر من در کتاب ذات زندگیست به قول نویسنده هبچ چیز بدتر از شرم زندگی نکردن در موقع مرگ نیست
چًون نتونستید درکش کنید. کتاب های سبک تر مطالعه کنید?
اتفاقا کتاب خیلی سبک بود و بی ارزش، فقط وقت گرانبها را با خود به یغما برد…
سلام روزتون بخیر
فکر می کنم یکی از نشونههای طرز تفکر عمیق و روشن اینه که ما به این درک برسیم که دلیلی نداره به عمق و ژرفای هر چیزی پی ببریم چون آدمیزاد ذهنش محدودتر از چیزیه که بتونه توی همهی شاخهها (علمی، فلسفی، هنری و…) تبحر داشته باشه. من توی ریاضی خوب نیستم، در حد عادی مسئله حل میکنم و مسئلههایی که چالشبرانگیزن رو قدرت تحلیلشون رو ندارم؛ پس آدمی مثل من اگر نظریهها رو بخونه که این جهان از ریاضیه، متوجه نمیشه چرا و دلیلی نداره فکر کنه واقعیت نداره و مزخرفه؛ اینم مثل حرفی که شما و دوستان زدن. اگر شما نمیتونین چیزی رو درک کنین و به عمقش پی ببرین، دلیل بر این نیست که اون بیمحتوا و مسخره ست☺️آدمای حق به جانب و خودبزرگپندار هستن که جامعه رو رو به زوال میکشونن!!
من این کتاب رو نخوندم تازه خریدم یه چیزی رو توی این چند سال تجربه کردم و فهمیدم بعضی از کتاب ها هستن که همه دوست دارن مثل قلعه حیوانات – کیمیاگر و… بعضی از کتابها هستن که عامه پسند نیست ولی پر محتواست مثل دزیره – سه شنبه ها با موری و … که تعداد کمی دوست دارن و بعضی کتاب ها هستن که تعداد معدودی دوست دارن که مربوط میشه به نزدیک بود موضوع کتاب با افکار ما شاید این کتاب هم این چنین هست
بیشتر دوست داریم کتاب جذاب باشه کم حجم باشه داستانش ساده و بدون ابهام باشه ولی نمیشه همه کتاب ها اینگونه باشه اونوقت دیگه اینقدر تنوع و موضوعات جالب جدید بوجود نمیومد
واقعا دیدگاه عاقلانه ایه. من امروز خوندن کتاب رو تموم کردم . کل کتاب رو تقریبا در ده روز یا کمتر خوندم . یعنی میخوام بگم اینقدر کشش داستانی داره . البته برای کسانی که تازه کتاب خوندن رو شروع کردن کتاب سنگینیه چون در عین اینکه طنز مایه داره ولی کتاب بسیار عمیقی هست
سلام تا حدود اواخرش واقعا نظر شما رو تایید میکنم بنظرن نقدش تا تایید فقط فلسفه بافیه. یک کتاب کاملا روزمره که تو هرداستانی میشه مزایایی که تا الان در نوردش. گفته شده رو بنحوی دید. و در نهایت برای خواننده واقعا دستاوردی جز صفر یا صد بودن رو نمیشه دید. محتوی خیلی سبک و بی اهمیت.حیف وقت ادم که بخواد پای این محتوی بزاره. اونهایی که مثبت دربارش گفتن تشریف ببرن کتاب و رمان های نتیجه گرا بخونن تا در نهایت یه دریافت اجتماعی یا حتی خودشناسی و یا معنوی مثبت گرا برسند بعد ببینن واقعا جز از کل رو کتاب میبینن یا یا یه کارتون مناسب بچه های ده دوازده ساله.
مشخصه که چیزی از کتاب نفهمیدید
کتابی کاملا فلسفی پر از نگاه های عمیق به فلسه زندگی و عدم همرنگ جماعت بودن. عاشق یک رو بودن جسپر و پدرش بودم.
سلام
مارتین خودش را میکشت تا مردم بهش نگاه کنند و دوستش داشته باشند! بارها گفت که بدنبال جلب محبت دیگران است! اینکه با جریانات اجتماعی مخالف هست، بخاطر منطق و حقیقت طلبی اش نیست؛ بلکه فقط بخاطر قهرش با جامعه است. جسپر و مارتین به هیچ وجه یک رو نیستند! آنها فقط با جامعه قهرند، از یک طرف به شدت با جامعه مخالف اند و از یک طرف به شدت منفعل و زبون اند و برده همین جامعه، اگر با جامعه زاویه داری؛ مرد باش و راه خودت را در پیش بگیر نه اینکه غرق در باتلاق های خودساخته شوی و خود را به فنا بدی.
فقط میتونم بگم خسته کننده بود جدا از اینکه فلسفی بود و شاید درک بالایی لازم داشت ولی اونقدر بی معنی بود ک فک کنم نویسنده خودش نمیدونسته چی میخواسته از این داستانش…شاید ذهن انسان رو درگیر کنه ولی انتهاش میرسه به یک جاده تاریک و پوچ…تعریف از کتاب فلسفی واقعا اشتباه ست…
در یک کلمه: پوچ و تاریک….
فکر کنم باید کتاب خداحافظ گری کوپر رو بخونی
البته یک جایی در کتاب ( در اون دفترچه سیاه که جسپر از بالش پدرش پیدا می کنه) مارتین نوشته بود که هنر اینه که در جمع باشی و با جامعه زندگی کنی ولی از انزوا و استقلالت لذت ببری . بعد میگه “که من نتوانستم”. یه جورایی اعتراف میکنه به ضد اجتماع بودن خودش. و اتفاقا بنظرم یک رو بودن چون نهایتا همنونطور که فکر میکردن زندگی می کردن. نظر منه البته
سلام کتاب و خیلی دوست داشتم،نویسنده مطالعات روانشناسی و فلسفی عمیقی داشته و مباحث پیچیده رو با بیانی طنز روایت می کنه که موجب می شه نه خسته کننده باشه و هم برای عموم قابل فهم،شاید فهم این کتاب برای کسانی که پیش زمینه مطالعات فلسفی و روانشناسی نداشته باشن اندکی دشوارتر باشه.
من با تعریف خیلی زیاد یکی از دوستانم ، این کتاب و تهیه کردم ، تا ده صفحه خوندم برای من فوق العاده بی ارزش بود ، ولی وقتی شخصی میاد ازاین کتاب به شکل متفاوتی که خارج از درک من هست ازاین کتاب با لذتی که برده توضیح میده ، قطعا نشون میده جایگاه ذهنی آدما و درک اونا با بقیه متفاوته و اونا چیزی و میبینند که من نتوسنتم درک کنم
خوشبحال این آدم ها
چقدر بی طرفانه و زیبا نوشتید حتی اگه کتاب دوست نداشتید …..ولی من واقعا از خوندن این کتاب لذت بردم
???
کتاب برای افرادی قابل هضمه که خودشون رو صاحب تفکر بدونن
نه افرادی که خود پیرو تفکر انسانی دیگر همعرض خودشون هستند
چه عجب ینفر اعتراف کرد
دقیقا این تفاوت بین من و مادرم ممکنه باشه
زندگی مارتین و جسپر من و به تفکر دعوت کرد از اینکه واقعا کی هستم و چی میخوام .بااینکه تو زندگیم کتاب های زیادی نخوندم اما هر زمان ک احساس ناراحتی و غم میکردم سراغ این کتاب میرفتم چون به طور معجزه اسایی من رو به پوچی بعضی مسائل میبرد.
نظرتون جالب بود. این کتاب فلسفه ی خاص خودش رو داره و برای بعضی افراد جایگاه مناسب خودش رو نداره. این کاملا طبیعیه، حتی اشعار حافظ هم در بین برخی افراد هیچ مورد پسند نیست. بنابراین اگر با کتاب یا یک اثر هنری ارتباط برقرار نکردیم حق نداریم برچسب بی ارزش بودن ویا پوچی روش بزنیم.
این کتاب یک تفکر ارزشمند و آموزنده برای اهلش داره. به فلسفه دوستها و کسانی که در زندگیشون بارها بین شک و یقین درحرکت بودن توصیه ش میکنم.
یکبار دیگه امتحان کنید کتاب رو بخونید با ده صفحه نمیشه تصمیم و قضاوت کرد. کتاب فوق العاده خوبی هست یه زندیگنامه است همراه با کلی مطالب فلسفی. کتاب رووون (روان) و ساده ای هست.
خوشحالم که هنوز افراد شجاعی مثل شما وجود دارند مواظب نسل خودتون باشید در حال انقراضه.من شیفته ی این کتاب شدم بعد از این هر کتابی میخونم فلسفه اش به دلم نمیشینه
شما چقدر نازنین هستید و روح و فکر سالمی دارید که اینطور نظر میدید. بررگوار باور کنید همین ادمها هم از اول این گونه نبودن. با مطالعه زیاد، خواندن کتابهای روانشناسی، جامعه شناسی، انسان شناسی و کتابهایی که بیشتر در عمق رفتارشناسی وانسانها کنکاش میکنن کم کم به این مرحله از درک می رسند. توصیه این حقیر به شما بزرگوار اینه که اگر امکانش هست شما هم شروع کنید به مطالعه این نوع کتابها، مقالات . خود بخود ذهن باز و بازتر میشه. موفق و پیروز باشید.
خوش به حال شما که به این فهم رسیدین که یک نفر قادر نیست همه چیز رو درک کنه و باهاش خو بگیره.
تو قشنگرین و بی طرفانه ترین کامنت دنیا رو گذاشتی فرهاد عزیز
درود به شما
صوتی این کتابو گوش بدید کاملا درکش میکنید
دقایقی پیش کتاب رو تموم کردم میتونم بگم با پوست و گوشتم عاشقشم من عادت دارم از جمله های قشنگ کتابا استعاره ها و تشبیه های ناب عکس بگیرم و این کتاب انقدر ارایه های قشنگ داشت که به تعداد صفحات کتاب عکس دارم …ناراحتم ک نظرات دوستان اونطوریه البته حق میدم منم کتاب عقاید یک دلقک رو نیمه کاره رها کردم چون نمیتونم تو مغز شخصیت اصلی زندانی بشم و فقط فکراشو بخونم …اما این کتاب متفاوت بود سطر به سطرش درس زندگی بود
دقیقااا
بله منم با نظر شما موافقم بی انصاقیه یه سری دوستان طوری کتاب رو به پایین کشیدن که انکار خودشون نویسنده خوبی هستن و بیشتر از آدم های دیگه میدونن حرف های قابل تاملی داشت مثل جایی میگه مردم حرف ها رو که میزنن یا یه جایی خوندن یا از کسی شنیدن! در واقع خودشون هیچی نیستن
یه کم تفکر کنیم می بینم واقعا همینه کم پیدا میشه آدم هایی که خردشون از تفکر خودشون باشه اون دسته از آدم های کم هم ، خون دل خوردن رنج بسیار کشیدن تا تونستن خودشون باشن حرفاشون و رفتارهاشون
در کل جزو کتاب هایی بود که من واقعا دوستش داشتم خسته نشدم و کلی لذت بردم و یه قسمت کتاب که جسپر برای پدرش آگهی ترحیم نوشت واقعا اشک تو چشام جمع شد
کتاب خوبیه ولی یه چیز فوق العاده خاص و عجیب نیست من تقریبا شبیه مارتینم خیلی از این آدما با لولای کم و زیاد دورو برمون هست و این کتاب مقداری بیش از حد طولانی و کمی اغراق آمیزه به نظرم.
من تا نیمه کتاب رو خوندم … نمیدونم چرا انقد آشفته م کرده و اصلا دلم نیست تا آخرش بخونم …یه دلهره ی عجیب میده بهم ..انقد ک میتونم کتاب رو بزارم جلو در یکی ببرتش !!
چقدر خوبه ک انقدر از این کتاب درس گرفتید متاسفانه من یکم سخت متوجه میشم کتاب دقیقا چیو میخواد بهم بفهمونه و اینکه الانم اومدم نظرات و بخونم شاید از هرکسی یچیزی یاد بیرمو متوجه نکات خوب کتاب بشم?
دقیقا موافقم??
وقتم حروم شد
من این کتاب رو دو بار خوندم، با مارتین و جسپر زندگی کردم، با خوندنش حس میکنم متفاوت بودن و همرنگ جماعت نبودن تو این دنیا بر خلاف فکر و عقیده ما اصلا چیزه استرس آوری نی و بهم انگیزه داده که خودم باشه. جملات کتاب و نگاه طنز آمیزش رو دوست دارم و حتی بعضی جملات و اتفاقات مهم رو نوشتم و تو خیلی از موقعیت های زندگی یادم میاد.
مثل وقتی که جسپر کتک مفصلی میخوره و در حین کتک خوردن به این نتیجه میرسه که برای آسیب ندیدن باید خودش رو رها کنه اینطوری قلدرهای مدرسه نمیتونستن بگیرن و بهش مشت بزنن، این اتفاق نکته مهمی در برداشت یعنی گاهی تو اتفاقات سخت زندگی رها و تسلیم باش. از کل کتاب و اتفاقاتش میشه همین برداشت های فلسفی رو کرد.
چه نتیجه جالبی گرفتید، افرین
آفرین به برداشت و نگاه زیباتون خوشم اومد حتما میخرمش
من اصلا ازین کتاب لذت نبردم بلکه تعلیق و یکدست نبون و انرژی منفیش خالمو بد کرد.
من معمولا وقتی کتابی را دست می گیرم آن را بطور مستمر تا آخر می خوانم. این کتاب را به توصیه یکی از دوستام دست گرفتم ولی در صد صفحه اول ۳ بار گذاشتم زمین و تصمیم داشتم مطالعه اش را ادامه ندم ولی بعد از ۱۰۰ صفحه اول دیگه نتونستم آن را زمین بگذارم و با علاقه زیادی تا انتها خواندمش. از بازی با کلماتش و طنز نهفته در متن بسیار لذت بردم. از شکاک بودن مارتین و جسپر نسبت به بسیاری از مسایل جا افتاده در زندگی روزمره مان لذت بردم. از منفی بافی های بیش از حدشان تعجب کردم. چون در استرالیا مدتی زندگی کرده ام از بیخیالی ها ی بیش از حد و برای خود زندگی کردن هایشان تعجب نکردم. از به چالش کشیدن بسیاری از باورهایمان به فکر فرو رفتم. از عمق و گستردگی اطلاعات فلسفی و روانشناسی استیو تولتز متحیر شدم ولی از عدم شناختش نسبت به بسیاری از اهداف خلقت نیز تعجب کردم. از خواندنش پشیمان نیستم.
کتاب رو چند ساعت پیش تموم کردم. در یک کلمه شاهکار بود.
چند شخصیت با چند دیدگاه مختلف به زندگی، هر شخصیت فلسفه ی خاص خودش رو دنبال میکرد. به شدت پیشنهاد میکنم بخونید این کتاب رو.
دوستانی که فقط ده یا حتی شصت صفحه خوندن از کتاب کم لطفی کردند با نظراتشون، کتابی با ۶۵۹ صفحه رو نمیشه با خوندن چند صفحه تحلیل کرد.
کتاب عالی بود و عالیتر شروع شده بود کسی که اولشو دوست نداشته تا انتها نظرش عوض نمیشه این برمیگرده به اختلاف نظر
نفرمایید کتاب سراسر فلسفه و نگرش به هستی و عمیق و قابل تامل که واقعا بهت میچسبه،
اما ایراد طولانی بودن قابل پذیرشه ۵۰۰ صفحه میتونست عالی تر باشه و پیش گویی ها در طول کتاب باعث میشه چند صفحه بعد رو با علم به آنچه پیش میاد بخونی که برای هیچ خواننده ای خوشایند نیست.
چند دقیقه پیش کتابو تموم کردم
با تمام وجودم عاشقش شدم.
بیشتر از همه از دیدگاهی که کتاب بهم داد لذت بردم اینکه با بقیه تفاوت داشتن نه تنها چیز بدیه بلکه نشون میده تو افکارتو از بقیه تقلید نمیکنی و اینکه مردم گریز بودن چیز بدی نیست
من دیشب کتاب رو تموم کردم،امروز کلی دلم براش تنگ شد،چند ماه درگیر این کتاب بودم، علاوه بر دیدگاه های فلسفی کتاب، اون قسمت هایی از کتاب که انوک و یاسپر در مورد مراقبه میگن رو خیلی دوست داشتم،چون خودم مراقبه میکنم و دوس داشتم بیشتر در موردش بدونم.یاسپر توی جنگل توی یه شرایط سخت مراقبه کرد و فهمید که با مراقبه میتونه به عشق برسه و نفرتی از هیچکس نداشته باشه.و مراقبه آدم رو بالاتر از آرامش درونی به عشق میرسونه
تازه کتاب رو تموم کردم…. جالب بود خیلی… تفکر درمورد جامعه و رفتار آدمها… ذهن خلاق نویسنده.. همه یه بعد عالی به داستان داده بود.. اشاره به این که به هرچی تفکر کنی همونو وارد زندگی ت میکنی کاملا مشهود بود و واقعی
حق با شماست اما اگر یکم دیدگاهتون رو عوض کنین یا با زاویه دیگه نگاه بکنین، از همهی اینها میشه نتیجه گرفت
به طور مثال حق با شماست که آدم بعضی جاها راوی رو گم میکرد،اما همین انتخاب نویسنده باعث میشد ما اتفاق هارو از زاویه های متفاوت ببینیم تا یک طرفه نتیجه گیری نکنیم یا به اصطلاح قضاوت نکنیم، مورد بعد قتل و شر در همهی جوامع موج میزنه اما اخبار زیادی ازش منتشر نمیشه داره بهمون میگه چشم و گوشمون رو باز کنیم و به عنوان فرد عادی از جامعه مقابله کنیم، یا حتی خودکشی های بر اثر افسردگی بهتره بدونین که بیشترین آمار مرگ رو هرچند سال داره به خودش اختصاص میده پس خوبه که کتاب آگاهمون کرده، و اما عشق! داره بهمون میگه که هر حس شدیدی لزوما عشق نیست، درک کنیم این رو و درست تصمیم بگیریم
درود دوستان. منم کتاب رو چند ساعته تموم کردم. نقطه ضعف هاش بیشتر از نقاط قوتش هست. مثلا پاسکاری راوی ها جالب نبود و باید دغدغت این باشه مثلا وقتی صفحه ۲۵۰ رو میزاری فردا بخونی یادت میره راوی کی بوده. دومین بدی که داشت این بود فاصله اجتماعی و فرهنگی خیلی زیادی با ما ایرانی ها داره. قتل و شر در این کتاب موج میزنه. خیلی راحت کارهای شرورانه انجام میشه. سومین نقطه ضعفش اینه خیلی راحت خودکشی درکتاب اتفاق میفته. و دربارش خیلی صحبت میشه. اونقد که شکست عشقی درکتاب وجود داره عشق وجود نداره. کاملا با فرهنگ ما بیگانه است و یه ایرانی نمیتونه باهاش راحت ارتباط برقرار کنه
و البته اتفاق خوبیه که ما با بیشتر تفکرات اشنا بشیم:)
حق با شماست اما اگر یکم دیدگاهتون رو عوض کنین یا با زاویه دیگه نگاه بکنین، از همهی اینها میشه نتیجه گرفت
به طور مثال حق با شماست که آدم بعضی جاها راوی رو گم میکرد،اما همین انتخاب نویسنده باعث میشد ما اتفاق هارو از زاویه های متفاوت ببینیم تا یک طرفه نتیجه گیری نکنیم یا به اصطلاح قضاوت نکنیم، مورد بعد قتل و شر در همهی جوامع موج میزنه اما اخبار زیادی ازش منتشر نمیشه داره بهمون میگه چشم و گوشمون رو باز کنیم و به عنوان فرد عادی از جامعه مقابله کنیم، یا حتی خودکشی های بر اثر افسردگی بهتره بدونین که بیشترین آمار مرگ رو هرچند سال داره به خودش اختصاص میده پس خوبه که کتاب آگاهمون کرده، و اما عشق! داره بهمون میگه که هر حس شدیدی لزوما عشق نیست، درک کنیم این رو و درست تصمیم بگیریم
درود بر شما
کتاب جز از کل کتاب خوبیه به شرطی که خوانندش ویژگیهای زیر براش مهم باشه
۱- توصیفات خوب و شخصیت پردازی جالب
۲- مکالمات جذاب مشتمل بر جملات قصار و پیام
۳- جهان بینی از نظر انواع شخصیتهای سنی در نسلهای مختلف
ببخشید که یه ایرانی این کتاب رو ننوشته یا نویسنده نیومده یه نسخه ازت رو برای ایرانی ها بازنویسی کنه =_=
همین الان کتاب رو تمام کردم و الان ذهنم پراز هیاهو و فکزه. تصمیم دارم دوباره بخونمش.. چقدر پایان کتاب عالی بسته شده.بزرگترین درسی ک گرفتم اینه ک برای حرف و افکار مردم ارزش قائل نشم.اگه اهل فلسفه بافی تو زندگی شخصیتون هستید و زیاد فکر میکنید حتما مطالعه کنید.
آه،مارتین کجاعی
کتابی بود که مرا به تأمل در مورد خدا برخواست.جایی که نوشته بود دارن برای نجات ازغرق شدن از خدا کمک میخاهن در حالیکه خدا نجاتشان نمیده.
من رو هم خیلی درگیر این موضوع کرد و واقعا از صمیم قلب میخوام ک خداوند رو بشناسم و کاملا بی طرفانه اون رو قضاوت کنم و با اعتقاد راسخ به طرفش برم
من این کتاب رو دوست داشتم..البته پادکست بدون سانسورشم گوش کردم…بنظرم جمله های تامل برانگیز زیادی داشت..واقعن آدم رو بفکر فرو میبره..اصلن کسل کننده نبود
سلاممیشه بگی از کدوم سایت یا کانال پادکست بدون سانسور اوردی؟من یه فایل ۲۸۶دقیقه ای ازش گوش دادم ولی ظاهرا کامل نبوده.ضمن اینکه من اصلا چاشنی طنزی ک دوستان میگن متوجه نشدم?
راستش برای من خیلی تجربه ی جالبی بود..من شانس اینو داشتم تجربه ای که واسه شخصیت های کتاب خیلی جاها گرون تموم شد کسب کنم و چیزی از دست ندم.. یه قسمت هایی مثل یه موج میخورد توصورتم و واقعا منو متعجب و وادار به خوندن دوباره ودوباره ی سطرها میکرد..
ذهن مالیخولیایی راوی، توضیحات بیش از حد، تکرار و برون ریزی، کتاب رو برام خسته کننده کرد، راستش تا آخر خوندم بلکه لذتی یا تجربه ای برام داشته باشه، ولی بنظرم کتاب جالبی نبود. هرچند خوشحالم از اینکه خوندم چون اگه نخونده بودم با این همه تعریفی که ازش شنیده بودم فکر میکردم چه گنجینه ای رو از دست دادم
به نظرم کتاب بدی نبود، از منظر داستانی من دوست داشتم ارزش خوندن رو داشت. بعضی وقت ها تضادهای شخصیت های اصلی داستان رو تو زندگی های خودم حس میکردم. اینکه مارتین می خواسته پسرش مثل خودش باشه با همون اعتقادات و اصول ولی پسرش نمی خواست با این حال ناخواسته تا حد زیادی شبیه پدرش شد ، اینکه اکثریت انسانها علارغم ظاهرشون نیازمند توجه و تحسین بقیه هستند مثل مارتین ولی وقتی کسی براشون ارزش قائل نمیشن از منظر مردم دور و بعد از مدتی منزوی و گوشه نشینی افسرده میشن و … . نکته مهم دیگه بی اعتباری زندگی انسانهاست و نزدیکی و تقابل عشق و نفرت (تضادهای محبت مادر مارتین و ریختن سم در غذاش).
که همه دوست دارن معمار این دنیا(خدا) رو بشناسند ولی هر چی بیشتر مطالعه میکنند و میرن جلو شکیاتشون بیشتر میشه ولی در عین حال نیازمند به یه کل (خدا) هستند تا خودشون رو به عنوان یه جزء آروم کنند ( برای آرامش یا باید با به صورت پیش فرض و بدون تفکر وجود خدا رو قبول کنند یا تا لحظه مردن مردد باشند و …) ، قشنگترین نکته کتاب هم این بوده که برای حرف مردم ارزشی نباید قائل شد، کسی که خودش جزء از یه کل می باشد نمیتونه قضاوت درستی کنه ( مثل داستان شراب خریدن مولنا برای شمس که شمس در آخر گفت به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود)، بهتره ادم تو لحظه زندگی کنه و اونطوری که دوست داره زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره البته با رعایت اصول خودش.(مثل تری دین (-_-) )
این کتاب بینظیر بود و جذب بسیار بالایی برای من داشت
این کتاب اگر هم هیچی چیز مفیدی برای انسان نداشت حداقل با ذهن یه استرالیایی آشنایمان کرد که از تفکرات عمومی در آن جامعه با ما سخن گفت درباره علاقشان،اهدافشان،باورهایشان، سبک زندگی شان موقعیت های جغرافیایی شان موقعیت های افراد جامعه شان نظام آموزشی شان و………ect آشنایمان کرد. حال آن فردی که فکر میکرد مرغ همسایه غازه هم فهمید آسمان همه جا یه رنگه.
کتاب خیلی خوبی بود.
نویسنده در طول داستان طوری تفکراتشو میگفت که من لذت میبردم خیلی از حرفاش رو من تاثیر گذاشت
این حرفشو داشت داشتم که میگه باید آموزش عمومی از بین بره چونکه تفکرو از انسان میگیره.
کتاب خیلی خوبی بود.
نویسنده در طول داستان طوری تفکراتشو میگفت که من لذت میبردم خیلی از حرفاش رو من تاثیر گذاشت
این حرفشو دوست داشتم که میگه باید آموزش عمومی از بین بره چونکه تفکرو از انسان میگیره.
کتاب قشنگی بود البته اگه به کسی بر نمیخوره، من با علاقه تا آخرشو خوندم دلم برای مارتین میسوخت تا اخر عمرش تو سایه بود دلم برای تری میسوخت با اون همه استعداد بخاطر کودکیش خلافکار شد دلم برای جسپر میسوخت محکوم به زندگی نکرده مارتین بود ولی در انتها پیام کتاب عشق بود
کتابی که جایزه بوکر را در اولین انتشارش و برای اولین اثر نویسنده اش به ارمغان میاره قطعا کتابه خاصیه و ارزششو داره چند روزی مچ دستت درد بگیره و چشمات وق بزنه و در عین حال دلتم نخواد تموم شه و میارزه اجازه بدی نویسنده اش روی مغزت گاهی پاتیناژ بره و گاهی هم با گچ روی تخته سیاه مغزت خط بکشه و لجتو در بیاره، از نظر من یه شاهکار بود فکر میکنم برای خوندن و درک کردنش یکم مازوخیسم و خودآزاری لازمه درست مثل شخصیت های کتاب، من عاشق کتاب ها و فیلم هایی هستم که بعد از تموم شدن شون تو مغزم ادامه پیدا کنن و کش بیان و مثله نقاشی های دالی آویزون و با چشم های قلنبه، من عاشق اینم که توی روند داستان ها نویسنده ها هر از چندی بهم شوک برقی وصل کنن و هر چی زدم و نزدم بپرونن ، امضا یک نواده ی ایرانی از خانواده ی دین
من هم امروز صبح کتاب رو تمام کردم ، به نظرم حدود ۲۰۰ صفحه اول بسیار جذاب و درگیر کننده بود اما بعد از مرگ خانواده مارتین و شرح و بسط دیوانه وار قدم ها و ثانیه های پس از آن مثل سریال هایی که برای طویل شدن آب می بندن قسمت ها رو شاهد یک نوع بازی تعابیر و تشبیهات و … بودیم . میتونست حجم کمتر رو با همون فرمون اولیه ادامه بده هرچند مراقبه و ارتباط ذهن یاسپر توی جنگل کاملا در انتها انطباق با واقعیت داستان را مخدوش می کند و انگیزه رو برای ادامه مطالعه سست میکنه . خیلی از نکات به نظرم غیرضرور بودند . در کل لذت بردم و به همه پیشنهاد میکنم بخونن
خیلی تعجب می کنم که این کتاب چقدر بزرگ شده….اصلا جالب نبود??
شخصیت پردازی این کتاب به شدت قوی بود. وقتی مارتین رفتارش تغییر میکرد راحت میتونستی بذاری پای اینکه نویسنده تامل و تفکری پشت تغییر رفتاری این شخصیت داره و نمیذاشتیش پای اینکه قلمش خوب نیست یا شخصیت پردازی ضعیفه. همچنین پیرنگ داستان قوی بود. اتفاقاتی نیفتاد که قابل حدس نبود و این یه امتیازه
علاوه بر اینها ما فهمیدیم با یه نویسنده ی به شدت باسواد و کتابخون طرفیم. نویسندهای که فروید و روانشناسی رو کامل میشناسه و در داستانش هم پیادهش کرده.
نمیگم این کتاب شاهکار قرنه اما خوندنش لذت بخشه و اگه آدم دقیق بشه به تفکرات یک به یک شخصیت ها خیلی چیزا میتونه یاد بگیره.
این کتاب برای بنده به مثال یک زندگیه واقعی و قابل لمس بود که هر خطش برابر لحظه لحظه های یک زندگی بود
و واقعا نمیدونم چرا تا این حد تونستم با این کتاب ارتباط بگیرم!
خوش به حالتون من تا صفحه ۲۶۰ خوندم سشردر گمم ولی دلم نمیاد ولش کنم یکبار قبلا خونده بودمش . الان دفعه دوممه تصمیم داشتم اگه ارتباط بگیرم با هاش کتاب دیگشو ریگ روان را هم بخونم .هنوز دو دلم ادامه بدم یانه شاید هم درک عمیقی از نوشته هایش نداشاه باشم .
این کتاب کتابی فلسفی هست که تقریبا به مواردی اشاره داره که شاید در طی دوران زندگی بدون توجه به انها از کنارشون رد میشیم، اینکه همه دوست داریم اثر گذار باشیم و شاید یک تغییر کوچک ایجاد کنیم، همین دیدگاه هایی که میگذاریم نشان از همین حس داره، به نظر من کسانی که تا زمان خواندن این کتاب احساس شکست پوچی نا امیدی رو حتی برای یک لحظه درک کرده باشند میتونند درک عمیقی از این کتاب داشته باشند چون حرف و سوالات مغز این ادمها زده میشود
به نظرم هر کسی مفهوم اصلی کتاب رو متوجه نمیشه.فقط ادمایی که دیدگاهشون و زاویه دیدشون با بقیه فرق میکنه بهتر درکش میکنن?
با اختلاف بهترین کتابی بود که تا حالا خوندم!هر جمله ی سادش منو به فکر وادار میکرد و از خودم می پرسیدم واقعا چطور تا الان به این مساله فکر نکرده بودم؟
کتابی برای پارانوییدها و پوچ گراها
همه چیز در این کتاب لجن مال شده، خدا، عشق، محبت پدر و مادر به فرزند، احترام به دیگران، نوع دوستی….
سلام.برای من یکی از بهترین کتبی بود که خوندم.سراسر مطالب نقض و واقعیات جامعه در قالب طنز و متنی بسیار روان که خیلیا حتی زحمت درکش رو هم به خودشون ندادن و صرفا لایه های سطحی رو دیدن. برای افرادی که به کتب فلسفی علاقه دارنپیشنهاد جذابی هست.
چرا نوشتید نقد؟؟؟ شما از این کتاب تعریف کردید فقط تعریف و بزرگنمایی متاسفانه قدرت رسانه تاجایی هست که همیشه از یک نوشته مثل کتاب مقاله یافیلم و … هر محصول فرهنگی یک کار فدق العاده نشون میده . بنطر من کاملا ساختگی بود.
برخلاف نظر بیشتر دوستان،به نظرم کتاب فوق العاده ای بود .عمیق ترین مسائل انسانی رو که در حجاب روزمرگی گم شدن رو به چالش میکشه.رضایت یا عدم رضایت از کتاب صرفا به نوع نگاه خواننده به زیستن و هدف اون از خواندن یک کتاب برمیگرده.
تقریبا ۴۰۰ صفحه خوندم و رهاش کردم بعد از چند ماه دوباره اتفاقی کتاب رو دیدم و تصمیم گرفتم تمومش کنم ،در کل کتاب بعضی جاها الکی الکی طولانی شده بود ، ولی بعضی قسمت ها تلنگر هایی بهمون میزنه ، اینکه بعضی هامون مثل مارتین چقدر خودمون رو میکشیم که به چشم مردم بیاییم در صورتی که در جایی در کتاب گفته بود نسبت به یادداشت برن ژرفای احساسات انسانی رو اندازه گرفته و دیده بود عمقی ندارد و بهمون میگه ما انسان ها چقدر تنهاییم …یا این نکته کتاب من رو به فکر برد که بعضی هامون چقدر مثل تری دین از این رو به اون رو میشیم ، اون قسمت کارولین که به خاطر رابطه با تری عذاب وجدان داشت رو خیلی قشنگ توصیف کرده بود ، بهرحال کسانی که حوصله کتاب طولانی و کمی کش دار ندارند توصیه نمیشه
کتاب فوق العاده ای بود خیلی تاثیر گذار، خیلی عمیق, بر عکس بقیه نظرات من وقتی تموم شد گریه ام گرفت، حتما یکسال بعد دوباره میخونمش
غالب ایرانیها رمانهای عاشقانه و رمانتیک رو دوست دارن نه فلسفی
برا همینه این کتاب رو با این همه تحسینات دوست ندارن
اگر صفحات ابتدایی کمی درهم و سنگین به نظر میرسن به خاطر سبک نویسنده در نگارشه. بعد از مدتی که از مطالعهتون گذشت و سیر عجیب پردازش داستان براتون واضحتر شد بدون شک با یک شاهکار مواجه میشید. کتابی که میشه از هر صفحهاش جملات و مثالهایی رو برای نقل قول به ذهن سپرد.
بار اول که کتاب را شروع کردم متوقف شدم. ولی بعد از مدتی دوباره تصمیم گرفتم آن را بخوانم. فکر کردم کتابی که این قدر مطرح شده حتما چیزی در اعماق آن هست که باید آنرا بیابم. الان نزدیک پایان کتاب هستم و فکر می کنم دنیای جسپر خیلی دور از ذهن من نبود. حتی بعصی از سوالاتش برای من هم مطرح بوده. کلا برای من ارزش خواندنش را داشت. مارتین دین را دور و برمان را که بگردیم حتما چند تایی ازش پیدا می کنیم. این کتاب من را به فکر برد. به آدم های دورم توجهم را بیشتر جلب کرد. بخوانیدش. ارزشش را داره.
من نسخه صوتی رو گوش کردم. اگر کتابو خریده بودم قطعا بعد از خوندن چند صفحه حالم بد میشد و دویست هزار تومن پول ناقابل میرفت تو سطل اشغال. ولی تو راه رفت و برگشت فایل های صوتی رو گوش کردم و راستش هوش نویسنده قابل تحسینه. ولی من نمیدونستم این رمانه. اخرش فهمیدم. مثل این که یه لیوان مایع زرد بخوری بعد بفهمی شاش بوده. رمان واسه من همون شاشه. چون ازش هیچ نتیجه ای نمیشه گرفت. هرچی رمان خوندم همینجوری بوده. اشتباهی… اتفاقی… نمیگم وقتم تلف شد ولی اولش نگفت این داستان یه ماجرای واقعیه؟؟؟؟!! همچین چیزی یادمه شنیدم. سرکارمون گذاشت؟
با سلام خدمت دوستان عزیز من تازه کتابو تموم کردم و اکثرا کامنت های دوستان رو هم خوندم. ببینید دوستان ب این کتاب فلسفی نمیگن کتابی ک چن تا از موارد ظاهری جامعه مث دیدگاه بقیه نسبت ب خودمون و خیانتا و تفاوت بین فرزندانو از دید والدین و شباهت پدرا وپسرا یا همچین مواردی رو بررسی میکنه این کتاب شاید برا ۹۰ درصد مردم عادی ک کتاب میخونن فلسفی باشه ولی در برابر کتابی مثل سقوط یا بیگانه و بوف کور یا …. شوخی ای بیش نیس مشکل اصلی کتاب از نظر من قلم نویسنده س توی دوتا روایت کاملا یکسانه و بهره بردن از تخیلیاتی ک نمیتونن صورت واقعی ب خودشون بگیرن و تصمیمات شخصیت های اصلی داستان از نظر من اختصاص این همه وقت ب این کتاب درست نبوده ک البته اینم خودش نسبیته ینی خوندنش بهتر از نخوندنشه ولی تایم خوندن این کتابو اکه ب اثار دیگه ای اختصاص بدین بهتره چون ب هر صورت تایممون محدوده یا حق
در تکمیل حرفمم بگم ک ب نظرم برای ورود ب دنیای کتابای فلسفی میتونه انتخاب بدی نباشه. نویسنده برای جذاب نگه داشتن کتاب و همراهی خواننده ب کتاب داستان عشق و عاشقی ک خیلی مقبول جامعه س رو گنجونده و بعضی جاها طنز و اتفاقاتی ک واقعا با عقل جور درنمیاد ک من فکر میکنم ک دیدگاه مالی و فروش بیش از اندازه پشت این کار بوده و به وجهه اصلی کتاب ک میتونس فلسفی باشه ایراد وارد کرده . از نظر من نظر مردم دو حالته یا قبول دارن کتابو یا ندارن و اونایی ک قبول ندارن باز دو دسته ن یا درکشون از کتاب بالاتره ک براشون کتاب چیپیه یا نمیتونن ب درک درستی ازش برسن
۱) اگرچه شخصیتهای اصلی داستان از نظر نژاد، یهودی و از نظر اعتقادی، ملحد و آتئیست بودند، اما در چند جای کتاب به صراحت یا به طور ضمنی به ظلم و ستمی که بر قوم یهود رفته اشاره شده است! نویسندهی کتاب اصرار دارد که به مخاطب خود القا کند، مردم نسبت به قوم یهود متوهم و بدبین هستند. مثلاً در مورد ثروتمند بودن یهودیان یا در مورد فریبکار بودن آنها و این یکی از تلاشهای زیرپوستی و مشمئزکننده نویسنده کتاب است. چرا مشمئز کننده؟ چون شخصیتهای اصلی داستان با وجود اصرار بر آتئیست بودن در عین حال از بدبینی مردم نسبت به یهود و مظلوم بودن اونها در طول تاریخ شاکی بودند!
۲) نویسنده دلایلی برای اثبات درست و منطقی بودن باورهای الحادی شخصیتهای اصلی داستان ارائه میکند! دلایلی که بیشتر مغالطهآمیز است تا منطقی و پاسخهای روشن و مشخصی هم دارد، اما به هیچ وجه در گفتگوهای کتاب، پاسخهای معقولی را که در رد دلایل بی خدایی وجود دارد، ذکر نمیکند! حتی این احتمال را هم مطرح نمیکند که این مغلطهها ممکن است پاسخ منطقی و متقنی هم داشته باشد!
۳) در جای جای کتاب معتقدان به دین و حتی خدا، افرادی ساده لوح و سطحینگر (و در مواردی هم ریاکار و متزوّر) و البته با ذهنهای بسته نشان داده شدهاند! نویسنده مکرر در مکرر اصرار دارد بگوید آن معتقدان واقعی به خدا و دین، کسانی هستند که به جهت ترس و ضعفشان به این مفاهیم باورمند شدهاند. تقریباً مثل حرفهای مزخرفی که امثال نیچه میگویند! و شما در کتاب هیچ شخصیت معقول، منطقی و مطلوبی را نمیبینید که به خدا و دین معتقد باشد و این بسیار قابل تأمل است و تا حدودی هم ممکن است نشاندهندهی دیدگاههای واقعی خود نویسنده در این خصوص باشد.
۴) یکی از جفنگیات بزرگ کتاب، جایی است که شخصیت اصلی داستان میگوید: بر فرض محال اگر خدایی هم باشد، هرگز از این بابت که او را نپرستیدم یا چیزهایی نظیر این من را مؤاخذه نمیکند! بلکه اگر بنا باشد مرا بابت چیزی مؤاخذه کند، برای این خواهد بود که چرا برای خودم خوب زندگی نکردهام! و این روی دیگر اومانیسم است؛ تا جایی که اگر قرار باشد خدایی باشد، بنا نیست به ما امر و نهی کند یا ما موظّف به پرستش او باشیم، (و اساساً وظیفهای نسبت به خالق بر فرض وجودش نداریم!) حداکثرش باید از این فرصت حیات خوب استفاده کنیم و از زندگی لذّت ببریم!
۵) اصرار وحشتناک نویسنده که میخواهد مخاطب از طریق داستان و شخصیتهایش بپذیرد که چیزی به نام خدا و دین وجود ندارد. حتی منشأ تلهپاتی (که نمونهای از آن در آخر کتاب ذکر شده است) را به ذهن و روان باز میگرداند و نه فراتر از ماده و محسوسات، و البته اصرار مکرر شخصیت اول داستان که مکاشفههایش در حالت اغما را نیز زاییده ذهن خودش بپندارد و نه مشاهدهی روح به واقعیات بیرونی! (طعنه و تشکیکی غیر مستقیم به مسئله وحی!)
۶) شرایط کتاب از نظر مسائل اخلاقی نیز روشن است و نیازی به توضیح ندارد. فقط بعضاً با نکاتی جالب نظیر این نیز مواجه میشویم: شخصیت اصلی داستان از یک طرف ادعا می کند که پایبندی به اصول اخلاقی مضحک است و چیزی به اسم اصول لاتغیّر اخلاقی وجود خارجی ندارد (نظیر خزعبلات برخی به اصطلاح فیلسوفان و اندیشمندان)، اما از طرف دیگر به خاطر اینکه مثلا همسرش با برادرش رابطه دارد، در رنج و عذاب است.
۷) شخصیت اصلی داستان نگاهی بسیار منفی و تحقیرآمیز به جامعه و مردم دارد و این عامل دیگری است که در کنار سایر موارد ذکر شده آن را به اثری سیاه و مخرّب برای روح تبدیل می کند.
و در آخر باید بگویم:
حمایت زیر پوستی از قوم یهود و مظلوم و قربانی نشان دادن آنها؛
اثبات عدم وجود خدا و غیر منطقی بودن اعتقاد به آن با وجود وضع دنیا و مردمانش
همچنین تأکید بر سادهلوحی، سطحینگری و عدم ایمان مؤمنان به دین و خدا و اینکه اساساً چنین باورهایی ریشه در ترس و ضعف و سادهلوحی اشخاص دارد
شالوده و پیام اصلی کتاب ۱) اگرچه شخصیتهای اصلی داستان از نظر نژاد، یهودی و از نظر اعتقادی، ملحد و آتئیست بودند، اما در چند جای کتاب به صراحت یا به طور ضمنی به ظلم و ستمی که بر قوم یهود رفته اشاره شده است! نویسندهی کتاب اصرار دارد که به مخاطب خود القا کند، مردم نسبت به قوم یهود متوهم و بدبین هستند. مثلاً در مورد ثروتمند بودن یهودیان یا در مورد فریبکار بودن آنها و این یکی از تلاشهای زیرپوستی و مشمئزکننده نویسنده کتاب است. چرا مشمئز کننده؟ چون شخصیتهای اصلی داستان با وجود اصرار بر آتئیست بودن در عین حال از بدبینی مردم نسبت به یهود و مظلوم بودن اونها در طول تاریخ شاکی بودند!
۲) نویسنده دلایلی برای اثبات درست و منطقی بودن باورهای الحادی شخصیتهای اصلی داستان ارائه میکند! دلایلی که بیشتر مغالطهآمیز است تا منطقی و پاسخهای روشن و مشخصی هم دارد، اما به هیچ وجه در گفتگوهای کتاب، پاسخهای معقولی را که در رد دلایل بی خدایی وجود دارد، ذکر نمیکند! حتی این احتمال را هم مطرح نمیکند که این مغلطهها ممکن است پاسخ منطقی و متقنی هم داشته باشد!
۳) در جای جای کتاب معتقدان به دین و حتی خدا، افرادی ساده لوح و سطحینگر (و در مواردی هم ریاکار و متزوّر) و البته با ذهنهای بسته نشان داده شدهاند! نویسنده مکرر در مکرر اصرار دارد بگوید آن معتقدان واقعی به خدا و دین، کسانی هستند که به جهت ترس و ضعفشان به این مفاهیم باورمند شدهاند. تقریباً مثل حرفهای مزخرفی که امثال نیچه میگویند! و شما در کتاب هیچ شخصیت معقول، منطقی و مطلوبی را نمیبینید که به خدا و دین معتقد باشد و این بسیار قابل تأمل است و تا حدودی هم ممکن است نشاندهندهی دیدگاههای واقعی خود نویسنده در این خصوص باشد.
۴) یکی از جفنگیات بزرگ کتاب، جایی است که شخصیت اصلی داستان میگوید: بر فرض محال اگر خدایی هم باشد، هرگز از این بابت که او را نپرستیدم یا چیزهایی نظیر این من را مؤاخذه نمیکند! بلکه اگر بنا باشد مرا بابت چیزی مؤاخذه کند، برای این خواهد بود که چرا برای خودم خوب زندگی نکردهام! و این روی دیگر اومانیسم است؛ تا جایی که اگر قرار باشد خدایی باشد، بنا نیست به ما امر و نهی کند یا ما موظّف به پرستش او باشیم، (و اساساً وظیفهای نسبت به خالق بر فرض وجودش نداریم!) حداکثرش باید از این فرصت حیات خوب استفاده کنیم و از زندگی لذّت ببریم!
۵) اصرار وحشتناک نویسنده که میخواهد مخاطب از طریق داستان و شخصیتهایش بپذیرد که چیزی به نام خدا و دین وجود ندارد. حتی منشأ تلهپاتی (که نمونهای از آن در آخر کتاب ذکر شده است) را به ذهن و روان باز میگرداند و نه فراتر از ماده و محسوسات، و البته اصرار مکرر شخصیت اول داستان که مکاشفههایش در حالت اغما را نیز زاییده ذهن خودش بپندارد و نه مشاهدهی روح به واقعیات بیرونی! (طعنه و تشکیکی غیر مستقیم به مسئله وحی!)
۶) شرایط کتاب از نظر مسائل اخلاقی نیز روشن است و نیازی به توضیح ندارد. فقط بعضاً با نکاتی جالب نظیر این نیز مواجه میشویم: شخصیت اصلی داستان از یک طرف ادعا می کند که پایبندی به اصول اخلاقی مضحک است و چیزی به اسم اصول لاتغیّر اخلاقی وجود خارجی ندارد (نظیر خزعبلات برخی به اصطلاح فیلسوفان و اندیشمندان)، اما از طرف دیگر به خاطر اینکه مثلا همسرش با برادرش رابطه دارد، در رنج و عذاب است.
۷) شخصیت اصلی داستان نگاهی بسیار منفی و تحقیرآمیز به جامعه و مردم دارد و این عامل دیگری است که در کنار سایر موارد ذکر شده آن را به اثری سیاه و مخرّب برای روح تبدیل می کند.
و در آخر باید بگویم:
حمایت زیر پوستی از قوم یهود و مظلوم و قربانی نشان دادن آنها؛
اثبات عدم وجود خدا و غیر منطقی بودن اعتقاد به آن با وجود وضع دنیا و مردمانش
همچنین تأکید بر سادهلوحی، سطحینگری و عدم ایمان مؤمنان به دین و خدا و اینکه اساساً چنین باورهایی ریشه در ترس و ضعف و سادهلوحی اشخاص دارد
شالوده و پیام اصلی کتاب است.
نقد محتوایی کتاب جزء از کل
با عرض ادب و احترام خدمت همه .بنده چند تا نقد دوستان رو خوندم و واقعا شگفت زده شدم.از اینکه افرادی که کتاب میخونن و یا حداقل این کتاب رو خوندن چطور بی پروا به همدیگه با بی احترامی حمله میکنن،پس نباید انتظاری از افرادی داشت که اکثر وقتشون رو تو قهوه خونه ها سپری میکنن.در مورد این کتاب شاید بعضی قسمتها حذف میشد چرا که فقط مسیر خواننده رو از این شاخه به اون شاخه نمیکرد ،گاهی درخت به درخت تغییر میداد.
دوم اینکه کتاب در قسمتهای انتهایی خیلی مهیج بود و ترغیب میشه خواننده که هر چه سریعتر تمامش کنه و اینکه تمام مسیرهایی که فکر میکنی،یه چیزه دیگه از اب در میاد که اینها همه نشانه از هوش بالای نویسنده داره.و من خودم از این کتاب خوشم اومد چرا که در تاریکترین لحظات دوباره تلاشی برای زندگی بهتر وجود داشت.تشکر از همه عزیزان
سلام من تازه کتاب خوندنو شروع کردم ده صفحه اول این کتاب رو خوندم ولی چیزی سر در نیوردم ازش اصلا درکش نمیکنم یا درک من خیلی سطحی و پایینه یا نویسنده اینقدر عمیق و پیچیده حرف میزنه
چرا اینطوریه ://
تست
یک کتاب رو می خونم یک چیزهایی می فهمم
۱۰۰ کتاب دیگه میخونم
دوباه کتاب اول رو می خونم می بینم چیزهای خیلی بیشتری می فهمم
…
سلام دوستان بعضی کتاب ها باید مثل کتاب دانشگاه پیش نیاز داشته باشه تا بشه مسایلی مثل جهانبینی و روان شناسی رو در کتاب درک کرد <متاسفانه چون اکثرا در رمان دنبال خط داستانی و سرگرمی هستند این کتاب ها به ذائقه شان خوش نمیاد در صورتی که این کتاب یه شاهکار از نظر خوانندگان حرفه ای کتاب و رمان هست و این بخاطر دیالوگ هاییست که گره از بزرگترین سوال ها در زندگی آدمی میگشاید
بعد از ماه ها کتاب را تمام کردم چند بار ناامید شدم و خواستم آن را کنار بگذارم اما وقتی در جایی خواندم که نوشتن یک داستان ۵ سال طول کشیده فکر کردم ارزشش و داره که چند ماه برای خوندنش زمان بذارم. بیشتر از خواندن داستان از خواندن نقد های دوستان لذت بردم که چقدر دیدگاه افراد با هم متفاوته و هر کامنتی را که می خوندم برای خواندن بقیه مشتاق تر می شدم. بی شک این کتاب لایه های پنهانی داشت که برخاسته از افکار نویسنده و شاید در بسیاری برایم قابل فهم نبود. گاهی بارها یک جمله را می خوندم تا درک کنم. در کل از اینکه این کتاب و خوندم خوشحالم. به نظرم یک خواننده می تونست حداقل چند پیام و برداشت واقعی از دیدگاه نویسنده داشته باشه. بعضی قسمت ها خیلی دلنشین و جذاب بود و به قول یکی از دوستان سال آینده با فکری بازتر دوباره می خونمش. سپاس از دوستان
این کتاب سرتاسر فلسفه عمیقه هر خطش نشون دهنده هنر نویسندس.من شخصا جذبش شدم و جز بهترین رومانایی بوده که خوندم.وقتی علمی از فلسفه ندارید چراکتاب فلسفی میخونید…