البته شاید بهتر باشد بگذارم ۲۴ ساعت بگذرد و فیلم در من تهنشین بشود تا بتوانم از جنبهای غیرحسیتر دربارهاش بنویسم، اما صدای «بیصدا حلزون» در مغزم ساکت نمیشود و وادارم میکند به نوشتن. چرا؟
بگذارید از «وینسنت کنبی» منتقد فیلم امریکایی کمک بگیرم. او در یکی از مصاحبههایش، نوشتن از فیلمهای متوسط را خیلی سختتر از فیلمهای عالی یا بد میداند و دراینباره میگوید:
مشکل زمانی است که فیلمی متوسط را درست بعد از تماشای فیلم متوسط دیگری مشاهده میکنید. وضعیت ناجوری خواهد بود؛ زیرا هرچیزی به نظر خفه، تیره و آبکی میرسد، و هیچ تأثیری هم بر شما نمیگذارد. احساس میکنید در گل فرو رفتهاید. اما دیدن فیلم خیلی خیلی خوب یا خیلی خیلی بد دیگر تولید اشکال نمیکند، زیرا توان نوشتن را دارید و نوشتن هم همیشه کاری است رضایتبخش.
البته که من کمی مهربانتر از وینسنت کنبی هستم و ترجیح میدهم اولین تلاش «بهرنگ دزفولیزاده» برای ساخت فیلم بلند را در ردهی آثار خیلی خیلی بد قرار ندهم، اما صدایی که توی مغزم میگوید بنویس، خیلی این نقلقول را درست میداند و کارم را برای نوشتن، راحتتر میکند.
فیلم اول، خشت اول
فیلم بیصدا حلزون محصول سال ۱۳۹۸ است و در تابستان ۱۴۰۱، روی پردهی سینماها بوده است. ماجرایش چیست؟
«الهام» زنی ناشنوا است که تصمیم گرفته هرجور شده، تمام تلاشش را بکند تا بچهاش زودتر عمل کاشت حلزون گوش را انجام بدهد و بتواند در هفت سالگی به مدرسهی شنواها برود. «سعید» پدر بچه اما بهشدت با این جراحی مخالف است. چالشهایی که سر جور کردن پول جراحی، راضی نشدن یا شدن سعید، و انجام ندادن یا دادن جراحی بهوجود میآید، روایت فیلم را تشکیل دادهاند.
بهعنوان سوژهای که برای فیلم اول انتخاب میشود، دزفولیزاده دست روی سوژهای که گذاشته که شاید در سینمای ایران، کمتر امتحان شده باشد. بنابراین میشود در زمینهی سوژهی انتخابی، کار را موفق یا بهتر بگویم، دغدغهمند دانست و امیدوار بود که کارگردان در آثار بعدی خود هم سراغ سوژههایی اجتماعی و کمتر امتحانشده برود. اما وقتی این سوژه در بیصدا حلزون میرود داخل یک فیلمنامه که بسط پیدا کند، پیکربندی کردن آن دچار مشکل میشود.
منطق و بیمنطقی روایی
اولین چیزی که در ساختار روایی فیلم به چشم میآید، بحث منطق رویدادها و تصمیمات شخصیتهاست. اصرار مادر برای اینکه فرزندش شنواییاش را به دست بیاورد و بتواند بدون لمس رنجها و سختیهایی که او کشیده، درس بخواند و زندگی کند، منطقی است. وحشت پدر از جراحی شدن فرزند هم منطقی است. اینکه میترسد بچه شنوا بشود و دیگر او را بهعنوان یک پدر ناشنوا دوست نداشته باشد و از یکدیگر جدا بیفتند هم منطقی است. اما پافشاری او اصلاً منطقی نیست. میدانیم که علت عمدهی جدایی الهام و سعید، همین اختلاف نظر سر جراحی بوده، اما جزئیات آن در فیلم واضح نیست و تکایدهی مخالفت با جراحی هم نمیتواند بهتنهایی کافی باشد. از ابزارهایی که کمک میکند مشکلات حل بشوند، گفتگوست. دور از هر خشونتی. در فیلم گفتگو با روانشناس و مشاور و… که هیچ، حتی شخصیتها نمیکوشند از در حرف زدن با یکدیگر وارد قضیه بشوند. درواقع تلاش برای پردازش شخصیت این زوج، شاید در ذهن نویسنده خوب انجام شده باشد، اما روی کاغذ فیلمنامه درنیامده است. سعید فقط یک تیپ عصبی، همزمان غمگین و پرخاشگر است که با بازی اگزجرهی «محسن کیایی»، در حد همان تیپ باقی میماند و نگرانیها و تنهاییهایش ملموس نمیشود. الهام اما سهم بیشتری از شخصیتپردازی داشته و درونیاتش بهتر از سعید نمایش داده میشود. این امر هم به شخصیتپردازی ربط دارد و هم بازی متوسط «هانیه توسلی» که الهام را از سایر شخصیتها پررنگتر کرده است. چون بازی او یک سر و گردن از سایر بازیگران فیلم بهتر است، میشود موارد ریز نیازمند به اصلاح در بازیاش را هم به همان شکل پذیرفت. مثلاً الهام بیشتر از طریق لبخوانی میتواند ارتباط برقرار کند و صحبتهای طرف مقابل را بفهمد. در فیلم، در برخی سکانسها هنگامی که کسی با الهام حرف میزند، پیش میآید که او نگاهش به جهت دیگری بوده و از وسط جمله طرف مقابل، لبخوانی را شروع کرده است. اما در پاسخ دادن دچار هیچ مشکلی نمیشود، انگار که جمله را کامل شنیده.
هرچند که الهام هم در برهههایی، با رفتارهایش در ساختار منطقی فیلمنامه بدجور دست میبرد، اما این تقصیر او نیست بلکه این نویسنده و کارگردان هستند که شخصیت را محکوم کردهاند به یکسری تصمیم و انتخاب ازپیشتعیینشده. این مسائل باعث میشود بیننده فکر کند علت عدم استفاده از بازیگران ناشنوا برای نقشهای مهم چیست؟ حداقل در کنار ستارهی اصلی، وجود یک شخصیت واقعاً ناشنوا میتواند فیلم را ملموستر بکند. برای مثال اگر نمونههای هالیوودی را بخواهیم نگاه کنیم، فیلم CODA محصول سال ۲۰۲۱، «تروی کاتسر» را تبدیل به نخستین بازیگر ناشنوایی کرد که برندهی جایزهی اسکار بهترین نقش مکمل مرد شد.
بازیگر کودک فیلم هم که در اصل، وجودش تکانهی اصلی این ماجراست و اتفاقات، پیرامون مسئلهی جراحی او رقم میخورد، صرفاً تیپ یک بچه است که هیچ ویژگی پررنگ خاصی ندارد و صرفاً یک شخصیت است سر جایی که برایش تعیین کردهاند. طوری که اگر در خلقوخو، جنسیت و ویژگیهای دیگر او تغییر ایجاد شود، هیچ آسیبی به فیلم نمیرسد. در مجموع نمیتوان پتانسیل تلفشدهی استفاده از نقش کودک در فیلم را نادیده گرفت. تجربههای موفقی در سینما و ادبیات وجود دارند که با قرار دادن کودک در نقشهای اصلی و یا مکمل مهم، از پتانسیل حضور یک نگاه معصوم و بیقضاوت و یا حتی شرور و متفاوت، بهرهی بسیار بردهاند. برای مثال در آثار «استیون دالدری» مانند «فوقالعاده بلند و بیش از حد نزدیک»، «بیلی الیوت»، «تی اس اسپیوت جوان و شگرف» و غیره، کودکان مهرههای اصلی ماجرا هستند و جدا از بازی خوب یا بد بازیگر انتخابی، استخوانبندی و شخصیتپردازی کاراکتر آنها از ویژگیهای بارز مثبت فیلم است که میتوان از آن بسیار آموخت.
در نکوهش انسجام فیلمنامه
این وسط یک شخصیت مکمل مهم به نام «ساعد» هم وجود دارد که «پدرام شریفی» نقشش را بازی کرده است؛ شخصیتی که گویی در جاهایی کارگردان از پرداختن به او و خردهداستانش پیرامون مهاجرت غیرقانونی، خسته میشود و رفتهرفته کمرنگ و سپس حذفش میکند. همچنین دربارهی ارتباط بین این شخصیت با الهام در فیلم کدهایی داده میشود که یا بهخاطر ضوابط و عدم نمایش ارتباط بین زن با برادرشوهر سابقش، و یا به دلیل سانسور، در حد کد باقی مانده است و خوب از کار درنیامده است.
در هر صورت، ساعد و روایت فرعی او از بخشهای ناقص فیلمند. اگر مهاجرت این عموی مهربان داخل داستان را برای مثال با سفر به عسلویه برای کار یا مرگ کاراکتر عوض بکنیم هم در ساختار فیلمنامه تغییر فاحشی ایجاد نشده و رویدادها آسیبی نمیبینند. شاید بشود گفت یک فیلمنامهی منسجم و فکرشده، اثری است که اگر کوچکترین تغییری در آن ایجاد شود، سایر اجزاء بهصورت دومینووار آسیب میبینند. اما آیا در بیصدا حلزون چنین اتفاقی افتاده؟ من میگویم خیر. تغییرات حتی میتوانند مثبت و به نفع اثر هم باشند.
دربارهی سایر روایتهای فرعی هم ماجرا همینطور است. مثلاً ماجرای آتلیهی محل کار الهام، صاحبکار او با بازی «مهران احمدی» و پلیسبازیهای مربوط به آنجا نهتنها گنگ پرداخته میشود، بلکه اصلاً یک لایهی جنایی معمایی به فیلم میبخشد که خیلی اضافی و بیموقع است و درامی در آن سطح، اصلاً بستر مناسب برای پرداختن به جنایت و معما را ندارد. این لایهی جنایی معمایی که مانند وصلهای ناجور خودش را به فیلمنامه میچسباند، باعث میشود آن منطق روایی که در ابتدا از آن نوشتم، بیش از پیش زیر سوال برود و شخصیتی مانند الهام که میشد او را امیدوارانهتر از سایرین نگاه کرد هم در پردازشش دچار افت شدید بشود. در راستای افت این کاراکتر، یک پایانبندی شعاری هم رقم میخورد که میشود گفت شاید اگر فیلم یک سکانس قبل از آن تمام میشد و میتوانست در انتها مخاطب را با یک وضعیت دوگانه و چالشی بر سر یک دوراهی اخلاقی تنها بگذارد، وضعیتش بهتر بود و حداقل در زمینهی طرح پرسش و همزیستی با شرایط کاراکترها، میتوانست بیشتر از این حرف برای گفتن داشته باشد.
یک اتفاق مثبت، اما…
جدا از اینها، فیلم جامعهی پذیرندهی ناشنوایان را تقریباً بهطور مطلق، سیاه نشان میدهد و بستری واقعگرایانه و خاکستری ندارد. الهام هرجا که میرود دنبال کار، با بنبست مواجه میشود. اگرچه این مسئله و نقب زدن به وضعیت اجتماعی که نمیتواند امکانات لازم را برای این قشر از جامعه، فراهم کند، موضوع مهمی است، اما سیاه کردن همهی واکنشها و دور شدن از واقعگرایی هم فیلم را درگیر شعار میکند. و یا در موردی دیگر، تقریباً همهی افراد ناشنوا در برابر شنوا شدن بچه و امکانی که پیشرفت علم پزشکی فراهم کرده، گارد دارند. برای مثال در دیالوگی، زنی ناشنوا در اعتراض به جراحی کاشت حلزون گوش، میگوید که یک قاضی شنوا نمیتواند حکم درستی برای وضعیت یک ناشنوا صادر کند و اگر دست او بود، ترتیبی میداد تا همهی شنواها را ناشنوا کنند! همین موارد باعث شده است از بار داستانگویی فیلم کم شده و به حجم شعارزدگیاش اضافه شود.
بههرحال مصائب افراد ناشنوا و کمشنوا در زمینهی تحصیل، یافتن شغل، فراهم کردن هزینههای درمانی، ارتباط گرفتن و فراهم بودن امکانات لازم برای راحتی آنها در جامعه، یک موضوع باارزش است که باتوجهبه آنکه لااقل در سینمای ایران زیاد به آن پرداخته نشده، فیلم شدنش میتواند اتفاق مثبتی باشد و راه برای فیلمسازان دیگر باز کند که تشویق شوند به سوژه کردن چنین مسائلی و داستانهای کمترشنیده شدهی این گروه مهجورمانده از جامعه در سینما را برای مخاطب به تصویر بکشند. اما با تمام اینها، اهمیت سوژه باعث نمیشود بیصدا حلزون (این ترکیب وصفی که نمیدانم چرا وارونهاش کردهاند)، فیلم پیشنهادی من برای تماشا باشد.
من یک نیمه شنوا (یا نیمه ناشنوا) هستم… مصیبتهایی که در کل زندگیم کشیده ام و همچنان دارم می کشم و روز به روز هم به اونها اضافه میشه هر کدومشون میتونه یک فیلم باشه… من این فیلم رو ندیده ام اما بر اساس نوشته شما با مادر (الهام) موافقم… جامعه با ناشنوایان بی رحمانه رفتار میکنه… یک مثال می زنم… فرض کنید فردی نابینا در خیابان قدم بزنه…همه (حداقل ۹۰ درصد افراد) میخوان تا به اون کمک کنند … هیچکس از زمین خوردن یک نابینا خنده اش نمی گیره … اما در مقابل … اشتباه متوجه شدن یک کم شنوا و یا متوجه نشدن یک ناشنوا موجبات خنده و تفریح خیلی ها رو فراهم میکنه به طوری که حتی در برخی برنامه های طنز هم از اون استفاده میشه…