«مارتین اسلین» منتقد فرانسوی، تئاتر ابزورد را اینگونه تعریف میکند:
این نوع نمایش، بیان بیمعنایی و تصادفهای مضحک زندگی است که با روشهای غیرواقعگرا و شیوههای نامتعارفی نمایش داده میشود.
نمایشهای ابزورد که عموما نوعی تراژدیکمدی هستند؛ بیشتر بر جنبههای نامعقولِ تجربیات و رفتار انسانی تکیه میکنند. رویدادهای این نوع نمایشها عموما از منطق خاصی پیروی نمیکنند و دیالوگهای آن سراسر بیهوده و پوچ هستند. پلات کلی در این نمایشنامهها و روابط علی معلولی به طور دقیق مشخص نیست. شخصیتهای این نمایشنامهها نیز عموما افرادی تنها، منزوی، مضطرب، گوشهگیر، بیهدف، خسته کننده، گاها بسیار پرچانه (بدون زدن حرفی که حقیقتا حائز اهمیت باشد)، کم عقل، ناامید، دورو و درگیر با اختلال هویت دوگانه و عموما با تمایلات جنسی نامتعارف هستند.
«سیزیف»، اسطورهای یونانی است که به خاطر گناهانش، درگیر عذابی پوچ و بیحاصل میشود. سیزیف باید تا ابد، سنگ عظیمی را از دامنهی کوه به سمت قلهی آن ببرد. اما به محض اینکه به قله رسید، سنگ از دستش رها میشود و به پایین میغلتد و سیزیف باید دوباره آن را بالا بکشد. « آلآلبر کامو» فیلسوف و نویسندهی فرانسوی معتقد است که انسان پوچ و عبث زندگیای همانند سیزیف دارد. انسانی که به بیهوده بودن کار خود آگاه است، اما به دلیل ترس یا نفرت از مرگ و نابودی، تن به این زندگی بیهوده و عبث بدهد و روز از پی روز، اینچنین روزگار بگذراند.
در این مطلب به معرفی برترین نمایشنامهنویسان ژانر ابزورد و معرفی برترین آثارشان در این مکتب پرداختهام. لازم به ذکر است که جای نویسندگان و نمایشنامهنویسانی مانند «ژان ژنه»، «آداموف» و «گونتر گراس» در این مطلب خالی است.
یکی از برجستهترین نمایشنامهنویسان ابزورد، بدون شک «ساموئل بکت»، نمایشنامهنویس، شاعر و منتقد ایرلندی است. از نمایشنامههای معروف بکت میتوان به: «در انتظار گودو»، «پایان بازی» یا «دست آخر»، «چه روزهای خوشی«، «مالون میمیرد» و «مالوی» اشاره کرد.
در انتظار گودو
در انتظار گودو تحسینشدهترین و مشهورترین نمایشنامهی تئاتر ابزورد است. نمایشنامهای که به تمام و کمال، بیان کنندهی ماهیت کلی تئاتر ابزورد است.
در انتظار گودو تنها ۵ شخصیت دارد و در دو پرده روایت میشود. پردهی دوم تفاوتی با پردهی اول ندارد و تمام نمایشنامه، سراسر تکرارِ انتظار و عملی بیهوده است. ولادیمیر و استراگون، دو ولگردِ آواره، در جادهای خارج از شهر زیر درختی به انتظار مردی به اسم گودو نشستهاند. گودو به آنها نگفته که میآید، قولی به آنها نداده، با اینحال این دو تمام روز خود را به عبث و در انتظار آمدن و رسیدن گودو میگذرانند. گودو _حالا هرکسی که هست_ نمیآید، آمدنی نیست. هرروز پیکی میفرستد و میگوید که امروز نمیتواند بیاید، «شاید» فردا بیاید. با این حال، ولادیمیر و استراگون باز هم به انتظار بیهودهی خود ادامه میدهند.
در سراسر نمایشنامه، هیچ اتفاق خاصی نمیوفتد، هیچ دیالوگ عمیق و یا تفکربرانگیزی از زبان شخصیتها بازگو نمیشود. نمایشنامه صرفا دور باطل هستی انسان را نشان میدهد، هستی و عمری که به انتظار منجیای که نیامده و نخواهد آمد، با درگیریهای مضحک و بیمعنی و صحبتهایی بیسروته تباه میشود. برای درک زیبایی و عمق و فلسفهی عمیق این نمایشنامه، تنها خواندن آن کافی نیست.
توصیه میکنم حتما، این نمایشنامه را تنها و تنها با ترجمهی آقای «اصغر رستگار» بخوانید که از انتشارات نگاه منتشر شده است. در انتهای کتاب، آقای رستگار نقد و تحلیلی بر این نمایشنامه نوشتهاند که خود به اندازهی یک کتاب فلسفه ارزشمند است. در قسمتی از این تفسیر میخوانیم:
در نمایشنامه بکت هیچ اتفاقی نمیافتد، هیچ کاری صورت نمیپذیرد، ماجرایی وجود ندارد، اول و آخری هم در کار نیست. بیهیچ اغراق و به هر معیاری، در انتظار گودو، یک هیچ است، یک هیچ دراماتیک. وای بر ناقدی که بخواهد در زره بیرنگ و لعاب آن دنبال ترک خوردگی باشد، چون این زره سربهسر ترک خورده است. این نمایش، نه طرح و پیرنگ دارد، نه اوج و حضیض، نه گرهگشایی، نه آغاز، نه وسط، نه پایان. پس ناگزیر یک موقعیت است، موقعیتی شبیه اینکه در ایستگاه اتوبوس ایستاده باشی منتظر آمدن اتوبوس. و در طول این انتظار، محض سرگرمی، یا وقتکشی، یا حتی برای آنکه جانت به لب نرسد، با خودت، یا با دوستی یا رهگذری چند کلامی رد و بدل کنی یا حتی با خودت ور بروی. اما این موقعیت نه آغازی داشته باشد نه پایانی. هر کس هر وقت که رد شد ببیند که تو همانجا ایستادهای و همان میکنی که میکردی، یعنی هیچکار. یعنی موقعیتی سترون و بیحاصل، حالتی شبیه تعلیق، بلاتکلیفی، معطلماندگی، درماندگی، و کلافگی…..نمایشنامه، این انتظارِ بیسرانجام را چنین به پایان میبرد که این دو آواره همیشه در انتظار آینده به سر میبرند، و دل به این خوش میدارند که همیشه فردایی هست، غافل از اینکه امروز هم برای خود روزی است. این دو آواره مظهر بشریتی است که همواره حال را فدای آینده کرده و هرگز نخواسته است که حال را دریابد.
دست آخر
این نمایشنامه داستان زندگی چهار نفر بعد از یک واقعهی آخرالزمانی نامشخص را بیان میکند. «هَم»، شخصیت اصلی نمایشنامه کور است و اسیر یک صندلی چرخدار، پسرش «کلاو» هم پایش مشکل دارد. پدر و مادر هَم نیز در خانهی آنها در یک سطل زباله زندگی میکنند! «دست آخر»، اشاره به آخرین حرکات در بازی شطرنج دارد. بکت که خود شیفتهی شطرنج بود در این نمایشنامه لحظات پایانی این بازی را به آخرین روزها و ساعات عمر تشبیه کرده است. پایان بازی، مرگ است. مهم نیست زندگی را چگونه سپری کرده باشی، دست آخر، مرگ، نیستی و تاریکی انتظارت را میکشد.
کرگدن
نمایشنامهی «کرگدن» علیه سلطهی فاشیسم و نازیسم نوشته شده است. «برانژه»، شخصیتی که در نمایشنامهی «قاتل بیمزد» یونسکو هم حضور دارد، یک روز صبح مثل همیشه بیدار شده و با خبر میشود که کرگدنی در شهر رها شده است. او به این خبر اعتنایی نمیکند چون درگیریهای دیگری دارد. درگیریهایی که در ذات خود پوچ و سطحیاند اما تمام ذهن برانژه را درگیر خود کردهاند. او روز خود را مثل همیشه شروع میکند و به سر کار میرود. در آنجاست که کم کم متوجه تغییرات دنیای اطرافش میشود. همکارهایش کمکم خصوصیات انسانی خود را از دست داده و به کرگدن تبدیل میشوند. رفته رفته حتی دوستان او و دیزی، دختری که برانژه عاشق او است هم به کرگدن مبدل میشوند. کم کم تمام مردم شهر دارند تغییر هویت میدهند و این تنها برانژه است که در ماهیت انسانی خود گیر افتاده. در این بین برانژه، که تنها موجود دارای هویت و ذات انسانی است؛ به هویت انسانی خود شک میکند و میخواهد به شکل کرگدن در بیاید.
از دیگر نمایشنامههای معروف «اوژن یونسکو» میتوان به «تشنگی و گشنگی»، «صندلی»، «شاه میمیرد»، «آدمکش»، «درس و آوازهخوان طاس»، «قربانیان وظیفه»، «هذیان دونفره» و «قاتل بدون مواجب» یا همان «قاتل بیمزد» اشاره کرد.
دو نمایشنامهی مستخدم ماشینی و درد خفیف
«هارولد پینتر» نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس مشهور انگلیسی است که بسیار تحت تاثیر «فرانتس کافکا» بود. از مشهورترین آثار او میتوان به: «مستخدم ماشینی»، «سرایدار»، «اتاق»، «جشن تولد» و «بازگشت به خانه» اشاره کرد. این نمایشنامهنویس در سال ۲۰۰۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات نیز شد.
«مستخدم ماشینی» و «درد خفیف» دو نمایشنامهی بسیار کوتاه هستند که در ایران به همراه یکدیگر و در یک کتاب به انتشار رسیدند.
«مستخدم ماشینی» داستان دو مرد است که در یک زیرزمین در خانهای متروکه پنهان شدهاند و تنها راه ارتباطیشان با دنیای بیرون، از طریق آسانسور حمل غذایی قدیمی است (یعنی همان مستخدم ماشینی). نمایشنامه با مکالمات سراسر بیهوده و بی سر و ته این دو نفر آغاز میشود و در ادامه، خواننده متوجه میشود که این دو مرد در اصل قاتلانی هستند که اجیر شدهاند تا فردی را به قتل برسانند. فردی که هنوز به درستی از هویت او اطلاع ندارند.
در «درد خفیف» پینتر فاصلهی بین انسانها را در قالب مکالمات زن و شوهری -که در اصل نفرت عمیقی به یکدیگر دارند اما سعی در پنان کردن آن دارند- به تصویر میکشد. در خلال این مکالمات که همهگی دوباره، بسیار سطحی، پوچ و عبث و بیمعنا هستند، فاصلهی عمیق بین این زوج به مرور بر خواننده آشکار میشود.
چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد
«ادوارد آلبی» نمایشنامهنویس آمریکایی است. از مشهورترین آثار او میتوان به: «باغ وحش»، «مرگ بسی اسمیت»، «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» و «رویای آمریکایی» اشاره کرد.
این نمایشنامه مشهورترین اثر آلبی و شاهکار او است. «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» داستان زوجی به نام مارتا و همسرش جورج است. شبی جورج دیروقت به خانه میآید و میبیند مارتا زوج جوانی را به خانهشان دعوت کرده است. جورج آشکارا از این وضعیت راضی نیست و آشفته شده، اما حرفی نمیزند. به مرور زمان این زوج به جان یکدیگر میوفتند و مشاجرهای بین آنها شکل میگیرد. هرچه ساعت بیشتر میگذرد و به صبح نزدیکتر میشوند، فاصلهی بین آنها عمیقتر و بیشتر شده و ستونهای نامرئیای که تا به الان، زندگیشان روی آنها استوار بوده، به یکباره فرو میریزند.