میخواهیم در این مطلب یک «کَلکَل» شعری را با هم مرور کنیم؛ کلکلی که جدای از بحث شوخی و طنازیاش، خالی از لطف هم نیست و تسلط دو شاعر به موضوع و فرم را هم نشان میدهد. البته ما از این واژه برای روشن شدن دقیق بحث استفاده کردیم و عبارت علمی توضیح دهندهی این مطلب، چیزی نیست جز «نقیضه» که احتمالا اسمش را شنیدهاید. البته نقیضه یکی از فنون طنز است و در ادبیات خارجه هم با لغت پارودی (به فرانسوی: parodie) جایگاه کاربردی و والایی دارد. نقیضه به معنای تقلید -به مثابه بازآفرینی یا بازتولید- از یک اثر هنریِ دیگر است و در گفتاروز شعر «من به تو خندیدم…» که ماجرای چیدن سیبی را از زبان فروغ فرخزاد و حمید مصدق روایت میکند، به آن پرداخته بودیم. علی ای حال، ماجرا از جایی آغاز شد که مرحوم سیمین بهبهانی، غزلی به شرح زیر را سرود:
یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسههای آتشین، وز خندههای دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانهای، چابکتر از پروانهای
رقصم بر بیگانهای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
ابراهیم صهبا، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار خراسانی معاصر، کسی بود که به فکر شیطنت و ساخت نقیضهای اینچنینی از روی شعر بهبهانی افتاد:
یارت شوم، یارت شوم، هر چند آزارم کنی
نازت کشم، نازت کشم، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بستهام، در کنج غم بنشستهام
من گر قفس بشکستهام، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلدادهام، بهر بلا آمادهام
یار من دلداده شو، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی، الطاف بسیارم کنی
سیمین بهبهانی از این کار صهبا خوشش آمد و جوابیهای به این صورت را سرود:
گفتی شفا بخشم تو را، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیدهای، ترسم که بیدارت کنم…
و صهبا هم کم نیاورد و دوباره پاسخی برای بهبهانی نوشت:
دیگر اگر عریان شوی، چون شاخهای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی، دیگر نمیخواهم تو را
گر باز هم یارم شوی، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی، دیگر نمیخواهم تو را
گر محرم رازم شوی، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی، دیگر نمیخواهم تو را
گر باز گردی از خطا، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل، ای بی وفا، دیگر نمیخواهم تو را!
نکتهی جالب بعد از این مناظرهی ادبی این است که رند تبریزی به میان میآید و با مطالعهی اشعارِ پینگپنگی بالا، نقیضهای بر تمام آنها مینویسد:
صهبای من زیبای من، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلدادهای، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بیکسان، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن، کاتش به دلها میزنی
دل را شکستن راحت و زیبندهی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن، هم فتنه در عالم کنی
بیپرده می گویم تو را، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانهام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش، بیگانهی خمّار نیست
پشمام
واقعا ?
من فقط شعر اولی سیمین رو دیده بودم ✨?ولی کامل این مشاعره رسما با روح و روان آدم بازی میکنه خیلی خوب بود
در این مشاعره فقط و فقط زیبایی و دلدادگی دیدمو بس بسیارزیبابود.
خوشحال م که هم اسم بانو سیمین بهبهانی هستم . این بانو محشر ه واقعا
خوشحال م که هم اسم بانو سیمین بهبهانی هستم . این بانو محشر ه واقعا
فوقولاده و تمام در بند بند آدم شناوره شعرش
فوق العاده نه فوقولاده
نزن تو ذوقش
جواب به سیمین بهبهانی عزیز
ای کاش خدا یارت دهد ، تا سخت آزارت کند.
هجرت دهد ، زجرت دهد ، خوارت کند ، زارت کند
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانت زند ، صد فتنه در کارت کند
در پیش چشمت ساغری ، گیرد دو دست دلبری
از رشک آزارت دهد ، وز غصه بیمارت کند
بندی به پایت افکند ، گوید خداوندت منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارت کند
گویی میفزا قهر خود ، گوید بخواه تو مرگ خود
گویی که کمتر کن جفا ، گوید که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ات ، گیرد به باد کتکی
با هر لگد در صورتت ، از خویش بیزارت کند
تا بیندت در حال مرگ، اندازدت در خانه ای
منزل کند در کوی تو ، تا باز آزارت دهد…
گیرد ز تو دار و ندار، از شعر تو گوید سخن
آن مرد بی اعصاب ما، آشفته احوالت کند…
” #مرد_بیاعصاب”
گویا این شعر سیمین سرگذشت بی وفائی همسرش را پیشاپیش سروده است، و سیمین را محزون کرد.
زیبا بود😘
سلام و عرض ادب
چه حکایت زیبایی داشت این شعر ,مکاشفه های لطف پی وندش , ای کاش بزرگان فرهنگ و هنر مان را در عصر ،زندگی پربرکت شأن بیشتر ،شناساتر بشناسیم .ابن حاکمیتی که فرمودید کمتر کسی شنیده بود ،بگمانم از نزدیکانت همنشین این اساتید معاصر بوده اند .
برهر تقدیر ای کاش وزارت ،سازمان،نهاد ،بنیاد هرچه که می نامند بعنوان متولی فرهنگ و هنر هم غمش ارج نهادن به اساتید معاصر باشد.