بادبادکباز، کتابی برای شنیده شدن است. جنگ و وحشت طالبان، افغانستان را بهجایی مناسب برای فانتزیهای یک نویسنده تبدیل کرده است و به نویسنده این فرصت را داده تا صدایش در غرب شنیده شود. اولین رمان نویسندهی ساکن کالیفرنیا، خالد حسینی، این گفتهها را تائید میکند.
هستهی داستان بادبادکباز قوی است. امیر، بچهی بیمادری است که پدرش بینهایت عاشق اوست و با دوستش حسن بزرگشده است. کسی که اهل اقلیت هزاره است و مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. بااینحال امیر به دوست خود خیانت میکند و او را با زورگویانی که اذیتش میکردند، تنها میگذارد.
حسینی، رنج عمیقی را به تصویر میکشد که اشتباهات کودکی باعث آن میشوند. ترسی که تا آخر عمر به خاطر عواقب کارها در یاد ما باقی میماند. درواقع از کابل گرفته تا کالیفرنیا، امیر همواره بااحساس گناه از کاری که انجام داده است زندگی میکند. عشق یک زن و موفقیتهای بزرگ او نیز کمکی به التیام زخم او نمیکند؛ تا اینکه در سال ۲۰۰۱ برای یک مأموریت به زادگاه خود بازمیگردد.
سفر در حال و هوای افغانستان قدیم با بادبادکباز
کتاب حاضر، شما را با احساس افغانستان قدیم آشنا میکند. این احساس که توسط تجربیات خود نویسنده ترسیم شده است، به شما این اجازه را میدهد تا بوی کباب بره و لیوانهای چای را حس کنید. داستانگویی در پشت درختهای انار و فستیوال بادبادکبازی همه و همه توسط امیر در زمان ورود به یک مغازه حس شدند.
بخش زیادی از جادوی این رمان در کاراکترهای پر از جزئیات نهفته است. پدر که از لحاظ احساسی مردی پیچیده است، مردی است که در خانه مشکلاتی دارد و حتی نمیتواند پسر کتابخوان خود را مجاب به دیدن فوتبال کند؛ چه برسد به بازی آن. در این میان پدر و مادرزن امیر نقش افراد متوسط اجتماع را بازی میکنند.
حسینی در ابتدا تسلطی روی اتفاقات ندارد؛ بااینحال پس از گذشت یکسوم از کتاب به نظر میرسد که او شخصیت اصلی را از گلیم خود بیرون میکشد و به او اجازه میدهد تا بخشی از اشتباهات گذشته خود را جبران کند. این اتفاقات عواقب دایرهواری را به همراه دارند که حتی بعضی از آنها به عدالتی شعرگونه شبیه هستند؛ حتی آخرین اتفاق کتاب درواقع ضربهای غیرقابلباور به خوانندگان وارد میکند.
میتوان گفت بادبادکباز بهعنوان یک داستان شدیداً اخلاقی آغاز میشود که با ظرافتی مثالزدنی تبدیل به یک ملودرام غیر قابل باور میشود.
بادبادکباز وابسته به خلق ماجرا
«بادبادکباز» ماجرامحور است. تعداد ماجراهایی که در کل کتاب رخ میدهد، واقعاً زیاد است. اگرچه داستان، دو شخصیت محوری دارد؛ ولی نویسنده در خلق آنها بیش از هر چیز، از روایت ماجراها بهره گرفته است.
نویسنده، راوی ذهنیات شخصیتها هم هست؛ اما نه به آن اندازه که نقل ماجراها اهمیت داشته باشد. به همین دلیل، کلمات، ابزاری برای تصویر کردن ماجراها هستند و طبعاً شخصیتها حیاتی ثانویه مییابند که در بطن اتفاقات شکل میگیرند.
شنیدن خبر ساختهشدن فیلمی بر اساس این رمان تعجبآور نبود. چون «بادبادکباز» از آن دسته رمانهایی است که وجه تصویریشان پررنگتر از سویه ادبیشان است. آثاری ازایندست بهنوعی، جزو محصولاتِ تفکر صنعتی شدن فرهنگ هستند. رمان نوشته میشود که توسط مخاطب مصرف شود، بنابراین باید بر اساس ذائقه او خلق شود.
نویسنده، چنین آثاری را به سفارش مخاطب مینویسد. با اینهمه، این فرآیند به معنای بیارزش بودن اثر تولیدشده نیست؛ اما نمیتوان آن را جزو آثار درخشان ادبی دانست. «بادبادکباز» تمام قواعد خلق محصول موردنیاز جامعهی مصرفی را رعایت کرده است. قواعدی که بر اساس آن، امروزه لفظ «هالیوودی» معنا پیداکرده است. کلمهای که صرفاً بر مکان خاصی دلالت ندارد و نشاندهندهی نگرش خاصی است که خالق اثری که این صنعت را یدک میشود، نسبت به جهان و هنر دارد.
شخصیت حسن در بادبادکباز
«بادبادکباز» شخصیتی مثالزدنی به نام «حسن» دارد. کسی که به نظر میرسد در جهان امروز فقط در روایتهای خیالی میتوان مصداق مظلومیت کاملاً معصومانهشان را یافت. حسن درواقع شخصیت انضمامی شخصیت اصلی داستان است. حسن گذشت میکند تا بزدلی امیر دیده نشود. حسن بیچشمداشت به امیر کمک میکند تا سفر امیر به کابل در یکسوم پایانی کتاب توجیهی انسانی داشته باشد.
این تمهید ساده اگرچه دست نویسنده را برای خلق شخصیت امیر باز میگذارد؛ ولی باعث میشود که شخصیت حسن علیرغم پتانسیل بالایش برای تبدیل شدن به یک قهرمان امروزی، صرفاً نقشی «شهید»گونه و غیر قابل باور پیدا کند.
تأکید بر هزارهای بودن حسن و مبرا ساختن هزارهایها از هر گناهی و اعطای صفت «همیشه قربانی» به آنها، تا حدودی باورپذیری روایت تقابل قومی در افغانستان را مخدوش میکند و از قوت داستانی شخصیت حسن میکاهد.
این نوع قضاوتها در کتاب کم نیست. مثلاً آصف که منفیترین شخصیت ماجراهای کتاب است، مادری آلمانی دارد و روحیات هیتلری. وقتی آصف در بازگشت دوباره امیر به کابل، در هیئت یک طالبانی دوباره وارد داستان میشود، باسمهای بودن شخصیتش به حداکثر میرسد. داشتن مادری آلمانی که طرفدار ایدهی نازیهاست، پشتونی که از هزارهایها متنفر است و بالاخره، طالبانی که دو نفر را در ورزشگاه سنگسار میکند؛ از شخصیت آصف، تصویری کلیشهای میسازد که عمدتاً بر گزارههای رسانهای ساخته شده و هیچگونه پیچیدگی ندارد.
شخصیت آصف که نقش مهمی در داستان «بادبادکباز» ایفا میکند حتی بهاندازهی شیپورچی کارتون «پسر شجاع» هم پیچیده نیست. کلیشهای که با ناف رمان بستهشده تا نقش شر را ایفا کند.
نظم روایی در بادبادکباز
«بادبادکباز» از وسط داستان شروع میشود و نویسنده با شگرد «به یادآوری» گذشتهای را به یاد میآورد که او را به ما معرفی میکند. اما به نظر میرسد چنین شیوهی روایی، حداقل برای داستانی ماجرا محور، مبتذلترین شیوهی ممکن است. واضح است که ذهن در بازگشت به گذشته ترتیب زمانی را رعایت نمیکند. بنابراین یادآوری منظم خاطرات، نویسنده را جای امیر مینشاند.
وقتی خاطرات نظم پیدا میکند، دیگر نویسنده نمیتواند تناقضاتی را که شخصیت اول در زمانهای مختلف با آن روبهرو بوده نشان دهد. چون اگر این کار را بکند، نظم روایتش آسیب میبیند. این نظم، «بادبادکباز» را شبیه نسخهی متن فیلمهای هالیوودی میسازد و بسیاری از وجوه تناقضآمیز کاراکترها از دست میرود. وجوهی که نه با تصویر، که با جادوی کلمات میتوان نشانشان داد.
پایان «بادبادکباز» هم طبیعتاً متأثر از نظم روایی تعریفشده در سینمای هالیوودی است. پایانی باز که در آن اگرچه حسرت گذشته وجود دارد، اما سرشار از امید به آینده است. امید به زندگی.
سلام ؛ چقد من این کتابو دوست داشتم ، چقد کیف کردم …
حین خوندن کتاب ، همه جور احساس رو تجربه کردم .