درست مثل هر نویسندهی دیگری، جلال آلاحمد نیز کتابی دارد که در آن مجموعهای از داستانهای کوتاه او عرضه میشود. کتاب دید و بازدید نیز یکی از همین کتابها است. در این کتاب، دوازده داستان مختلف نقل شده که در آن موضوعات متفاوت به خوبی نقد میشود. این دوازده داستان به ترتیب عبارتند از:
۱-دید و بازدید عید، ۲-گنج، ۳-زیارت، ۴-افطار بیموقع، ۵-گلدانچینی، ۶-تابوت، ۷-شمع قدی، ۸-تجهیز ملت، ۹-پستچی، ۱۰-معرکه، ۱۱-ای لامسسبا، ۱۲-دو مرده
با وجود اینکه هر داستان، موضوع متفاوتی را بیان میکند، ولی نکتهی مشترکی در تمام آنها به چشم میخورد. نکتهای که حتی در سایر داستانهای جلال آلاحمد (خارج از این کتاب) آشکار است. او در تمام داستانها به نقد برخی از مسائل میپردازد که در زمان او پررنگ و آزاردهنده بوده است. مشکلات و مسائلی که او با روشنفکری و بیپروایی مطرح میکند و با نبوغ خود، به آنها رنگ طنز میبخشد.
شکمها پیش، سرها عقب، پاها بزیر میز دراز، دستها در پس و پیش رفتن و آروارهها در جنبش؛ دو سه نفر هم باهم مباحثه میکردند. یک میز دیگر، کمی کوچکتر، که مبلهای ارزانتری بدور آن چیده شده بود معلوم نبود برای چه کسانی در آن گوشهی عقب اطاق گذاشته شده.
در این بخش به خوبی میبینیم که جلال آلاحمد سعی در نقد رژیم سرمایهداری دارد. رژیمی که میتواند به راحتی بین طبقهی کارگر و ثروتمند، تفاوتهای بارزی قائل شود. از همه بدتر اینکه همه برای به چشم آمدن «تعارف» تیکه پاره میکنند. و هر چه کلمات عربی را غلیظتر بیان کنند، «تو دل برو» تر خواهند بود و کارشان نیز زودتر راه میفتد.
در داستانی دیگر، میتوانیم نمونهای از نقدهای زیرکانهی جلال را ببینیم. نقدی که در قالب طنز بیان شده و حکایت از اعمالی کورکورانه دارد:
هم امروز موقعی که از خانه بیرون میامدم یکی که فهمیده بود بکجا میروم، شنیدم که از ته حلق با خدای خود مناجات میکرد. و میگفت « اللهم ارزقنا..زیاره ال…»
میشونم یک زن پهلوی من در میان هقهق گریهای که او را مهلت نمیدهد دعا میخواند و حاجت میطلبد. و دم به دم با دستهای ناتوان خود پنجرههای ضریح را تکان میدهد. و فقط قفلهایی که در گوشه و کنار به ضریح بستهاند حرکت میکند.
جلال آلاحمد، توانا در هر قالب
وقتی نام جلال آلاحمد میآید، امکان ندارد یاد «مدیر مدرسه» نیفتید و کتکهایی که قهرمان داستان به خاطر با دست چپ نوشتن خورده را فراموش کنید. ما از دوران کودکی و در مدرسه با آثار جذاب و خواندنی جلال آشنا شدیم. نویسندهای که در سال ۱۳۰۲ چشم به جهان گشود و با مرگش در شهریور ماه ۱۳۴۸، قلب ادبیات فارسی را به درد آورد. او نویسنده، منتقد و مترجم بود و به عنوان یکی از روشنفکران بزرگ ادبی شناخته میشد.
جلال آلاحمد یکی از نویسندههایی بود که قلم هنرمندش با زبانی ساده و شیوا به دل و جان مینشست. مخاطبهای او، بیست ساله تا شصت ساله، به هر حال از خواندن روایتهایش لذت میبرند و نقد زیبای او از اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و … را درک میکنند. گویی که او پیرو یکی از بزرگان ادبی انگلیسی، ویلیام وردزورث بود و برای خلق شاهکارهای مختلف ادبی، از زبان روستایی و مردمی استفاده میکرد.
ما از جلال آلاحمد، قصههای زیادی را میشناسیم که از آنها میتوان به دید و بازدید، از رنجی که میبریم، زن زیادی و نون والقلم اشاره کرد. علاوه بر این قصهها، او مقالات و کتابهای زیادی را ترجمه کرده که خواندن هر کدام از آنها میتواند لحظات خوشی را به ارمغان بیاورد و ما را با جریان روشنفکری او همراه کند. اکنون اگر تمایل دارید که چند روزی با او و سبک رئالنویسی مخصوصش خوش بگذرانید، باید کتاب «دید و بازدید» را تهیه کنید. کتابی که علاوه بر داستان «دید و بازدید» گلچینی است از سایر قصهها و روایتهای کوتاه، که توسط جلال نوشته شده است.
امان از متظاهرین!
جلال آلاحمد، به عنوان یکی از روشنفکرهای بزرگ ادبی، همواره رفتار متظاهرانه را نقد میکند و غیر مستقیم نحوهی ارتباط با خدا را توسط برخی از افراد زیر سوال میبرد. در داستانهای او، هیچکس دقیقا نمیداند که چگونه با خدایش ارتباط برقرار کند. و از زبان عربی یا برای مناجات یا برای بزرگ جلوه دادن خودش استفاده میکند. او این را در تمام داستانهای کوتاهش لحاظ میکند و سعی دارد آن را مورد نقد و نکوهش قرار دهد.
در قصهای دیگر میبینیم که مردمی که نماز میخوانند، برای زیارت از معصومین اقدام میکنند و همگی به نوعی «خداشناس» هستند، با بی رحمی عدالت را زیر پا میگذارند. و کسی که در جستجوی عدل و حق است را مسخره میکنند. گویی که هیچ کس واقعا «خدا» را نمیبیند و فقط تظاهر میکند. غمانگیزترین بخش داستان نیز به رهبر آنها که «رانندهی اتوبوس» است، برمیگردد. چون او قبل از همه، حق را ناحق کرده و به ریش عدالتخواه میخندد.
صاحب گلدان که با عجله بطرف کلانتری میدوید؛ تازه ملتفت شد. برگشت و دستهای خود را باز کرد تا جلوی ماشین را بگیرد، ولی ماشین پیچ کوچکی خورد و رفت و فریاد او بلند شد. از دیدن وضع او مسافرها بخنده افتادند. پاسبانها بدور او ریختند و میپرسیدند چه شده، ولی او داد میزد:
-آهای بگیرین..هفتاد و پنج تومان…مردکه چلاق…گلدان چینی…آهای رفت…آخه نمره ماشین چی بود؟…آی آژان!
از آنجا که سبک جلال، رئالیسم است، شما با خواندن این کتاب میتوانید با تمام جزئیات زمان او آشنا شوید. از شرایط و جو حاکم گرفته تا نوع حرف زدن مردم و طرز تفکرشان. او با بیان تمام این جزئیات، وضعیت را به خوبی نقد میکند. و شما را تا آخرین صفحهی کتاب، مجذوب قصهها نگه میدارد. پس در خواندن این کتاب غنی، درنگ نکنید که یکی از بهترین آثار در ادبیات فارسی است.