کتاب «تئوری انتخاب» دکتر ویلیام گلسر، یکی از جنجالیترین کتابهای روانشناسی منتشر شده است. کتابی که شاید به مذاق تعداد زیادی از مخاطبان خوش نیاید و گاهی زیادی خوشبینانه وقایع را در نظر بگیرد. شاید برخی از بخشهای آن در ارتباط با خشمگین شدن یا بدقولی کردن صحیح باشد، اما به طور کلی، به سختی میتوان با مثبتگرایی بی حد و حصر آن موافق ماند و چیزی نگفت. اما قبل از هرچیز، بیایید به طور مختصر شما را با دکتر ویلیام گلسر آشنا کنیم.
دکتر ویلیام گلسر، نویسنده، محقق و روانپزشک
دکتر ویلیام گلسر، در سال ۱۹۲۵ و در کلیولند، اوهایو به دنیا آمد. او که یک روانپزشک آمریکایی است، ابتدا در رشتهی مهندسی شیمی تحصیل کرده و سپس آن را در رشتهی روانپزشکی ادامه داد. او با ابداع رویکرد تئوری انتخاب و تئوری واقعیت درمانی، به حل مشکلات تعداد زیادی از بیماران کمک کرد. او در سال ۱۹۶۷، موسسهی واقعیت درمانی را تاسیس کرد و آموزشهایی در این باره به علاقهمندان ارائه داد. مدتی بعد از ابداع تئوری انتخاب، هر دو رویکرد به متقاضیان آموزش داده میشد. او علاوه بر تحقیقات مختلف در عرصهی رواندرمانی و روانپزشکی، کتابهای زیادی منتشر کرد که از آنها میتوان به واقعیت درمانی، مدرسهی کیفی و عشق چیست اشاره کرد.
تئوری انتخاب یا شعارهای یک ثروتمند تحصیل کرده؟
تئوری انتخاب حرفهای زیادی برای گفتن دارد، ولی به طور کلی هر چیزی را بر اساس عوامل درونی در نظر میگیرد. هر رفتار یا عملی که از ما سر میزند، بر اساس اختیار و انتخابهای درونی ما است و عوامل بیرونی کاملا رد شده است. گرچه دکتر ویلیام گلسر تحقیقات گستردهای در این زمینه انجام داده است، ولی گویی صرفا جامعهی آمریکایی را در نظر گرفته و به جوامع مرد سالار، جوامع فئودالیستی (رئیس و مرئوس) و کاپیتالیستی و… هیچ توجهی نداشته است. اگر کسی در یک جامعهی کاپیتالیستی فقیر به دنیا بیاید، تا آخر عمر مجبور است ابزاری برای پولدارتر کردن ثروتمندان شود. او میتواند افسردگی را انتخاب نکند. با قسط و وام و شرایط مختلف خانهای بخرد و برای زندگی خودش تلاش کند. نهایتا نیز تا آخر عمر قسط خانهای که برای فرزندش خریده را پرداخت کند یا در همان حال بمیرد! بله، بر اساس نظریهی دکتر گلسر، او تسلیم شدن را انتخاب نکرده، ولی آیا این واقعا آن زندگی ایدهآلی است که بر اساس انتخاب خود ما شکل میگیرد؟ آیا واقعا همه چیز به دست انسانها انجام شدنی است؟ اگر در یک جامعهی مردسالار، کسی با جنسیت مونث و زن زاده شود، آیا با انواع و اقسام محدودیتها روبهرو نمیشود؟ آیا میتواند خودش انتخاب کند و قاضی یا خلبان شود؟ در جامعهای که زن را در «اندرونی» میگذارند و او را محدود میکنند، آیا واقعا میتواند به آن «آزادی انتخابی» که دکتر گلسر میگوید دست پیدا کند؟ در جوامعی که کم مانده کل شخصیت یک زن «تابو» شمرده شود، آیا واقعا میتوان همه چیز را با عوامل داخلی انتخاب کرد و احساس خوبی داشت؟ آیا با وجود فقری که بر یک زن در جامعهای کاپیتالیستی حاکم است، میتواند به راحتی زندگی زیبایی را برای خود بسازد؟ اگر موفق شود، در چند سالگی به هدف خود میرسد؟
روانپزشکی که به بیماری روانی اعتقادی ندارد
حتی اگر تمام موارد گفته شده، برای دکتر گلسر بهانههایی باشد که بر اساس شرایط و عوامل درونی شکل میگیرد، آیا واقعا «بیماریهای روانی» و «اختلالهای ذهنی» نیز بر اساس انتخابهای خود ما شکل میگیرد؟ از اولین چیزهایی که با خواندن این کتاب متوجه میشویم، این است که دکتر گلسر به بیماری روانی اعتقادی ندارد! او معتقد است که همهچیز یک انتخاب است. تمام رفتارها حتی کابوسهای شبانه نیز یک انتخاب است. حتی اگر از آنها آگاه نباشیم. بر اساس نظریهی زیگموند فروید، ذهن انسان از سه بخش ego، superego و surface تشکیل میشود. Ego در حقیقت بخش ناخودآگاه ذهن ما را تشکیل میدهد. بخشی که از بچگی و تحت شرایط خارجی شکل گرفته و میتواند در رفتار یا مکانیزمهای دفاعی ما موثر باشد. اما دکتر گلسر معتقد است که همهی کارهایی را که انجام میدهیم انتخاب میکنیم. حتی اگر به خاطر اتفاقات و ترومای تلخی که در بچگی تجربه کردهایم، به بیماری روحی روانی دچار شده باشیم. آیا این پزشک معتقد است که کسی که اسکیزوفرنی دارد و تصور میکند اطرافش تعداد زیادی گرگ وجود دارند که میخواهند او را بخورند، باز هم آن را خودش انتخاب کرده است؟ ادعای او در مورد انتخاب، همهچیز را شامل میشود. از افسردگی خفیف گرفته تا اسکیزوفرنی یا دو قطبی بودن. همه چیز بر اساس انتخابها و عوامل درونی ما شکل میگیرد که اختیار آنها نیز دست خودمان است. وی همچنین مخالف درمان دارویی بیماری روانی است. گلسر فکر میکرد که بیماری روانی واقعی نیست، پس مصرف دارو برای آن منطقی نیست!
احساس خوب واقعی یا کاذب؟
او معتقد است که انسانها در زندگی باید به پنج نیاز اساسی رسیدگی کنند: عشق و احساس تعلق، قدرت، تفریح، آزادی و بقا و زنده ماندن. اوضاع و احوال این روزها و کرونا و آمار مرگ و میر را نیز در نظر نگیریم، در برخی کشورها امکان تحقق این پنج نیاز «اساسی» دکتر گلسر وجود ندارد! گرچه او راهحلهای مختلفی را در این زمینه بیان میکند، ولی بر اساس گفتههایش، بعید است که واقعا آنها را از نزدیک لمس کرده باشد.
مثلا فردی که دانشجوی دورهی دکترا است و خانوادهاش او را تامین میکنند، ممکن است تا زمانی که درس میخواند و زندگی دانشجویی خوبی دارد، سرحال و شاد و کارآمد باشد، چرا که نیازهای اساسیاش به بهترین وجه برآورده میشود. حالا اگر پدر خانواده ورشکسته شود و دیگر نتواند تامینش کند، نیازهای اساسیاش به چالش گرفته میشود و در ارضای آنها ناکام میماند. اگر این دانشجو مسئولیت پذیر باشد، با در نظر گرفتن واقعیت موجود دست به اقدام عملی موثر میزند. اما اگر مسئولیت گریز باشد با انکار واقعیت و سرزنش عوامل بیرونی ممکن است به افسردگی روی بیاورد. تئوری انتخاب توضیح میدهد که این رفتار افسردگی کردن هم نوعی رفتار انتخاب شده است که فرد برای حل مشکل خود برگزیده است. در صورتی که اگر واقعیت را بپذیرد و سعی کند با مسئولیتپذیری بیشتر راه حل بهتری جستجو کند، حتما احساس خوبی پیدا خواهد کرد.
اما اگر جامعهی انتخابی دکتر گلسر را بزرگتر کنیم، با دانشجویانی روبهرو خواهیم شد که برای «بهبود اوضاع خود» از همان ابتدای ورود به دانشگاه مشغول کار هستند و وقت کافی برای تحصیل ندارند! اگر این دانشجو در کشوری زندگی کند که بعد از تحصیلات خود همچنان به کار کردن ادامه دهد و با همکلاسیهای ثروتمندی روبهرو شود که برای ادامهی تحصیل از کشور خارج میشوند، باید با وضعیت خود چکار کند؟ جواب دکتر گلسر به شما این است: تو میتوانی افسرده شدن یا نادیده گرفتن این اوضاع را انتخاب کنی، به این افکار منفی اهمیتی ندهی و زندگی را هرجوری که هست بپذیری. گزینههای جالبتری نیز در این کتاب دیده میشود که در ذهن برخی از منتقدان طبیعت گرا (ناتورالیست) یا مارکسیست نمیگنجد.
کسانی که در ردهی پایین منزلت اجتماعی هستند بیشتر به افراد بالادست خود نگاه میکنند تا پایین دست و از این مهمتر آن که افراد ضعیف به این دلیل کنترل بیرونی را میپذیرند که هرچه ناخشنودتر میگردند، بیشتر متقاعد میشوند انتخاب دیگری ندارند و بعدها به درستی به این باور میرسند که در صورت مقاومت، اوضاع بدتر میشود.
این سخنان از کسی که در یک جامعهی دموکراسی زندگی میکند کاملا منطقی و عقلانی به شمار میرود. پس نمیتوان چندان به نظریههای مختلف او خرده گرفت. ولی واقعا آیا میتوان به طبقهی کارگر گفت که هروقت تحت فشار قرار میگیرد، میتواند به گرسنگان سومالی فکر کند؟ آیا این همان سیاستهای رژیم کاپیتالیستی نیست که مردم را به «شکرگزاری» بابت داشتهها و پذیرش اوضاع وامیدارد؟ در جوامع دیکتاتوری که ثروت، قدرت و اختیار به طور کلی خارج از دسترس طبقهی کارگر است، آیا واقعا اعتراض نتیجهای دارد؟ معمولا از یک کارگر که میپرسیم چرا اعتراض نمیکنی، وقتی برای پاسخ دادن ندارد. چون اگر جوابی بدهد، نمیتواند کار کند، پولی به دست بیاورد و گرسنه نماند! این وضعیتی است که در حال حاضر، در بسیاری از کشورها حاکم است و واقعا به انتخاب و عوامل درونی ربطی ندارد.
فواید کتاب تئوری انتخاب
گرچه این کتاب بر اساس جامعهای کوچک و بیشتر بر اساس زندگی قشر مرفه نوشته شده است، ولی گاهی در روابط انسانی نظریات بسیار خوب و مفیدی ارائه میدهد. گرچه انسانها در جوامعی زندگی میکنند که گاهی همه چیز از اختیار و کنترل آنها خارج است، ولی دکتر گلسر در مورد آرامش ذهن حرفهای بسیار خوبی میزند. تا جایی که طلاق مادرش را نیز به پدرش توصیه میکند. در ادامه چند نمونه از این موارد را با یکدیگر بررسی میکنیم.
- دیگران نمیتوانند ما را خوشبخت یا بدبخت کنند. آنها فقط میتوانند اطلاعاتی را در اختیار ما قرار دهند. پردازش، بررسی و استفاده از این اطلاعات به عهدهی خودمان است.
- ما بیش از آنچه تصور میکنیم کنترل زندگی خود را در دست داریم. شما دیگر نباید خود را به عنوان یک قربانی ببینید. گرچه قربانی شدن میتواند انواع و اقسام مختلفی داشته باشد، اما گاهی اوقات (تکرار میکنم، گاهی اوقات) افراد بیش از چیزی که تصور میکنند قدرت انتخاب دارند. دکتر گلسر همچنین به این نکته اشاره کرد که ممکن است داروها احساس بهتری در شما ایجاد کنند، اما در واقع مشکلات زندگی شما را حل نمیکنند.
- مردم از روابط خود ناخشنود و ناراضی هستند چون نمیتوانند با همکار، دوست یا همسر خود کنار بیایند. آنها به زور گفتن عادت کردهاند، پس ترجیح میدهند که به جای خود، یکدیگر را تغییر دهند.
تئوری انتخاب در آموزش و پرورش
به عقیدهی دکتر گلسر، اعمال زور در مدارس حق انتخاب را از بچهها گرفته و آنها حداکثر تلاش خود را برای درس خواندن به کار نمیبرند. در این راستا دانشآموزان میتوانند برای درس خواندن، از تئوری انتخاب استفاده کنند تا «باکیفیت» درس بخوانند. برای مثال، فعالیتهایی که به آنها احساس خوبی میدهد را گسترش دهند یا در تکالیف، برای آنها حق انتخاب قائل شوند. این عقاید او، فواید مختلفی را در پیش داشت. برای مثال بچهها پیشرفت میکردند، شادتر بودند، رفتار بهتری داشتند، روی جنبههای مثبت درس خواندن تمرکز میکردند، موفقیتهای بیشتری به دست میآوردند و… . ولی متاسفانه، این نظریه باز هم در تمام کشورها و فرهنگها قابل اجرا نیست! حتی اگر اجرایی باشد نیز در انجام آن، با عواملی مثل «مقاومت والدین» یا «وزارت آموزش و پرورش» روبهرو هستیم که باز هم نظریهی انتخاب او را نقض میکند. پس به طور کلی، آنقدر که دکتر گلسر اصرار میورزد، همه چیز به درون خود ما بستگی ندارد، مگر آنکه آن را با ضربالمثل «آش کشک خاله» بخوریم و لذت ببریم و افسردگی، شکایت و عصبانیت را انتخاب نکنیم.
سلام
این تظریه در تمام جوامع کار ساز است با دقت در رویکرد فوق متوجه خواهیم شد که روانشناس خلاق و تیزبین جناب دکتر گلسر تمرکز بر روابطه انسانها ،شناخت ،اصلاح و استحکام روابطه جامعه بشرى دارد و با رد روانشناسى کنترل بیرونى تئورى انتخاب و و اقعیت درمانى را پیشنهاد میکند .ایشانّ در خصوص بیماریهاى روانپریشى و درمان آنها با دارو رویکرد قوى و مطابق سیستم دفاعى و خلاق ارائه میدهد که درمان عملى با رویکرد تئورى انتخاب را پیشنهاد میکند و داروها رو موثر و مسکن تلقى میکند و در مان واقعى که متاثر بر فیزیولژى جسم میباشد را انتخابهاى درست نسبت به درمان تدریجى بیماریهاى روانى ارائه میکند.ترجمه جناب دکتر صاحبى که خود روانشناس و درک عمیقى از این رویکرد را دارند ستودنى است.
بپذیرم که فقط بخش هایی از این نظریه قابل اجراست و نه همه اون
این متنی که نوشتید برداشت شما از تئوری انتخاب هست و من فکر میکنم تئوری انتخاب رو درست متوجه نشدید شاید ترجمه خوبی رو نخوندید یا با بی توجهی کتاب رو مطالعه کردید.
به نظر بنده این متن مغرضانه نوشته شده. خود گلاسر هم تاکید میکنه زمانی که در روابط، طرفین این تئوری رو پیاده کنند کارساز هست. ضمن اینکه ایشون خودشون عملا در این حیطه کار کرده و نه فقط در رابطه بین دو فرد، که در یک مدرسه و حتی محله پیاده کرده و نتایج مثبت بدست اومده. ولی از آنجایی که ما همیشه در دنیای بیرونی دنبال مقصرین وضعیت موجود هستیم مطمئنا این نظریه به مذاق ما خوش نمیاد