سفرهای گالیور یک داستان ماجراجویی (در واقع، یک داستان ناگوار) است که شامل چندین سفر دریایی لموئل گالیور، پزشک کشتی، میشود که به دلیل چندین حادثهی ناگوار در مسیر به سمت بندرگاههای مشخص، سر از جزایر ناشناختهای درمیآورند و با افراد و حیوانات با اندازههای غیرعادی، رفتارها و فلسفههای غیرمعمول برخورد میکنند. اما پس از هر ماجراجویی، وی میتواند به نحوی به خانهی خود در انگلستان بازگردد، جایی که او میتواند از تجربیات غیرمعمول خود بهبود پیدا کند و دوباره به سفر دریایی جدیدی برود.
جلد اول؛ سفر به لیلیپوت
وقتی کشتی گالیور که با آن به مسافرت میپردازد، در طوفان آسیب میبیند، او از جزیرهی لیلیپوت سر درمیآورد، جایی که او چشم باز میکند و متوجه میشود که توسط مردم لیلیپوت اسیر شده است. مردم لیلیپوت افراد بسیار کوچکی هستند که تقریباً شش اینچ قد دارند. با گالیور با دلسوزی و نگرانی رفتار میشود. در عوض، او به آنها کمک میکند تا برخی از مشکلات آنها را حل کند، مخصوصاً مشکلی که آنها با دشمن خود، بلفوسکو، جزیرهای در آن سوی خلیج دارند. با این حال، گالیور اعتبار خود را از دست میدهد چون از حمایت در خصوص خواستهی امپراطور برای اسیر کردن ساکنین بلفوسکو امتناع میکند. گالیور به بلفوسکو فرار میکند و در آنجا او یک کشتی بزرگ جنگی را برای استفادهی خود به کار میگیرد و در نهایت از بلفوسکو به دریا میزند. در نهایت او توسط یک کشتی تجاری انگلیسی نجات مییابد و به خانهی خود در انگلستان بازمیگردد.
جلد دوم؛ سفر به براب دینگ نَگ
از آنجایی که گالیور به عنوان پزشک کشتی به سفر دریایی میرود، او و یک خدمهی کوچک برای یافتن آب در جزیرهای اعزام میشوند. در عوض آنها وارد سرزمینی غولها میشوند. هنگامی که خدمه فرار میکنند، گالیور عقب میماند و اسیر میشود. اسیرکنندهی گالیور، یک کشاورز است که او را به خانه میبرد و با او با مهربانی و البته با تعجب رفتار میکند. این کشاورز دختر خود، گلامدالکلیچ را مسئول مراقبت از گالیور قرار میدهد و دخترش با مهربانی فراوان از گالیور مراقبت میکند. این کشاورز گالیور را به گردش در حومهی شهر میبرد و او را به رهگذران نشان میدهد. در نهایت، کشاورز گالیور را به ملکه میفروشد. در دادگاه، گالیور پادشاه را ملاقات میکند و این دو در بسیاری از جلسات در خصوص آداب و رسوم این کشور گالیور صحبت میکنند. در بسیاری از موارد، پادشاه از خودخواهی و فرومایگی توصیف شده از سوی گالیور متعجب و سرافکنده میشود. از سوی دیگر، گالیور تنها از انگلستان دفاع میکند. یک روز در ساحل، هنگامی که گالیور با حسرت از درون جعبه (اتاق حمل و نقل) به دریا نگاه میکند، یک عقاب جعبهی گالیور را میرباید و در نهایت او و جعبهاش را به درون دریا میاندازد. یک کشتی در حال گذر، متوجه جعبهی شناور میشود و گالیور را نجات میدهد و در نهایت او را به انگلستان و خانوادهاش بازمیگرداند.
جلد سوم؛ سفر به لاپوتا
گالیور در یک کشتی به مقصد لوانت است. پس از رسیدن، گالیور از کاپیتان میخواهد که یک قایق باری را تهیه کند تا از جزایر نزدیک بازدید کرده و به تجارت بپردازد. در این سفر، دزدان دریایی به قایق باری حمله میکنند و گالیور را در قایق کوچکی میاندازند و او را به حال خودش رها میکنند. گالیور زمانی که در دریا قرار دارد، متوجه یک جزیرهی معلق میشود. در مدتی که گالیور در این جزیرهی معلق به نام لاپوتا قرار دارد، چندین تن از ساکنین این جزیره از جمله پادشاه آن را ملاقات میکند. همهی آنها مشغول و درگیر مسائل مربوط به ریاضیات و موسیقی هستند. علاوه بر این، ستارهشناسان از قوانین مغناطیس برای حرکت جزیره به سمت بالا، پایین، رو به جلو، رو به عقب و به پهلو استفاده میکنند. در نتیجه، حرکت جزیره را در ارتباط با جزیرهی زیرین آن (بالنیباربی) کنترل میکردند. گالیور زمانی که در این سرزمین بود، از جزیره ی بالنیباربی، جزیرهی گلوبدوبدریب و لوگناگ بازدید میکند. در نهایت، گالیور به ژاپن میرسد، جایی که او با امپراطور ژاپن دیدار میکند. از آنجا او به آمستردام میرود و در نهایت به انگلستان بازمیگردد.
جلد چهارم؛ کتاب سفر به هوئیهِنِم
در حالی که گالیور رئیس یک کشتی تجاری است و عازم باربادوس و جزایر لیوارد است، چندین تن از خدمهی او در این سفر بیمار شده و میمیرند. گالیور چندین ملوان جایگزین را در باربادوس استخدام میکند. مشخص میشود که این افراد جایگزین، دزدان دریایی هستند و دیگر خدمهی کشتی را به انجام شورش متقاعد میکنند. در نتیجه، گالیور در ساحل (یک جزیره) به حال خودش رها میشود. او بلافاصله توسط گروهی از موجودات زشت و نفرتانگیز شبیه به انسان کشف میشود. او بعداً متوجه میشود که نام این موجودات یاهوها است. آنها با بالا رفتن از درختان و مدفوع کردن بر روی او، به گالیور حمله میکنند. او به وسیلهی موجوداتی که ظاهری همانند اسب دارند، از این رسوایی نجات داده میشود. گالیور متوجه میشود که این موجودات، هوئیهنم نام دارند. اسب خاکستری (هوئیهنم) گالیور را به خانهی خود میبرد، جایی که او با اسب مادهی خاکستری (همسر خاکستری)، کره اسب نر و ماده (بچههای خاکستری) و یک اسب پیر (خدمتکار) آشنا میشود. گالیور همچنین میبیند که یاهوها در طویلهای دور از خانه نگهداری میشوند. بلافاصله مشخص میشود که به جز لباسهای گالیور، او و یاهوهای دیگر یک حیوان هستند. از این لحظه به بعد، گالیور و اربابش (خاکستری) یک سری بحثها در خصوص سیر تکاملی یاهوها، در مورد موضوعات، مفاهیم و رفتارهای مرتبط با گروه یاهوها آغاز میکنند که گالیور نماینده آنها است و همچنین در خصوص گروه هوئیهنمها نیز بحث میکنند.
انجمن پادشاهی با وجود رفتار مطلوب در خانهی اسب خاکستری مشخص میکند که گالیور یک یاهو است و یا باید با یاهوهای غیرمتمدن زندگی کند و یا به دنیای خودش بازگردد. گالیور با ناراحتی زیاد، از هوئیهنمها خداحافظی میکند. او یک قایق باریک و بدون بادبان میسازد و با آن به جزیرهای نزدیک میرود که در آنجا خدمهی یک کشتی پرتغالی پنهان شده، او را در نهایت پیدا میکنند. کاپیتان کشتی، گالیور را به لیسبون بازمیگرداند. در لیسبون، گالیور در خانهی کاپیتان کشتی زندگی میکند. گالیور به خاطر ظاهر و بوی «یاهوهای متمدن» به حدی طرد میشود که دیگر نمیتواند در کنار آنها بایستد؛ اما در نهایت، گالیور با بازگشت به خانوادهی خود در انگلیس موافقت میکند. به محض ورود او، او از خانوادهی یاهوی خود طرد میشود؛ بنابراین او دو اسب میخرد و بیشتر اوقات خود را صرف مراقبت و صحبت کردن از آنها در اسطبل میکند، برای اینکه تا حد ممکن از خانوادهی یاهو دور باشد.
منبع: cliffnotes.com