* خطر اسپویل
سرگیجه فیلمی محصول سال ۱۹۵۸ به کارگردانی آلفرد هیچکاک با فیلمنامهای مشترک با الک کاپل است. این فیلم یکی از برترین آثار سینمای کلاسیک در ژانر معمایی و رازآلود بهشمار میرود و از زمانی که اکران شده، همواره یکی از محبوبترینها در رایگیریهای مردمی بوده است. بسیاری از منتقدین آن را بهترین فیلم جهان میدانند و گذشت بیش از ۶۰ سال از اکران آن، نهتنها آن را از چشم مخاطبان سینما دور نکرده، بلکه این باور بیش از پیش جا افتاده که این اثر، یک اثر هنری فاخر و ماندگار است. آلفرد هیچکاک استاد سینمای وحشت است و چیزی که کارهای او را از هر سینماگر دیگری متمایز میکند، تسلّط او در پرداختن به موضوعات داستان و انگیزههای انسانی در اعمال شخصیتهاست. فیلم سرگیجه داستان کارآگاه بازنشستهای به نام اسکاتی را روایت میکند که در گیرودار ترس از ارتفاعی که به تازگی به آن دچار شده، وارد ماجرای رازآلودی میشود؛ ماجرای زنی به نام مدلین که ظاهراً توسط روح یک مرده تسخیر شده و اسکاتی، از سمت همسر مدلین، مامور شده تا راز این اتفاقات را کشف کند. در ابتدا، سرگیجه یک فیلم معمایی ساده در دنیایی معمولیست؛ اما هرچه جلوتر میرویم، معما پیچیدهتر میشود و گره اتفاقات کورتر. این فیلم جزو آخرین آثاریست که هیچکاک در اوج دوران حرفهایش کارگردانی کرد و در فاصلهای کمتر از ۱۰ سال، آثاری را به سینمای جهان عرضه کرد که هرکدام به عنوان شاهکاری متفاوت شناخته میشود. سرگیجه داستانیست که با بیان استعاری، انسانهای جهان مدرن را به چالش میکشد. چالشی که همیشه همراه آنهاست و دغدغهاش یک لحظه هم شخصیتها را رها نمیکند. در این مطلب، نقل قولی از زبان شخصیت مدلین را میخوانیم که در نامهای خطاب به اسکاتی، شخصیت اصلی داستان، قسمتی از رازهای داستان را فاش میکند.
[در نامهای خطاب به اسکاتی]اسکاتی عزیز: پس منو پیدا کردی. این لحظهایه که من ازش میترسیدم و براش امیدوار بودم، درحالی که فکر میکردم اگه یه بار دیگه تو رو ببینم، چی میگم و چیکار میکنم. فقط میخواستم یه بار دیگه ببینمت. حالا من میرم و تو میتونی از جستوجو کردنهات دست برداری. میخوام که آرامش ذهنی داشته باشی. چیزی وجود نداره که تو بهخاطرش خودتو سرزنش کنی. تو قربانی بودی. من وسیله بودم، و تو قربانی نقشهی کوین الستر برای کشتن همسرش بودی. اون منو برای بازی کردن این نقش انتخاب کرد چون من شبیهش بودم، ظاهرم رو مثل اون درست کرد. کوین کاملاً در امان بود، چون همسرش خارج از شهر زندگی میکرد و بهندرت به اینجا میومد. اون تو رو انتخاب کرد تا شاهد یه خودکشی باشی. قسمتی از داستان کارلوتا واقعی بود و قسمتیش ساختگی، تا تو رو مجبور کنه شهادت بدی که مدلین میخواست خودشو بکشه. اون از بیماریت خبر داشت. او میدونست تو هیچوقت حاضر نیستی از پلههای برج بالا بیای. اون همهچیو خیلی خوب برنامهریزی کرد. اون هیچ اشتباهی نکرد، من یه اشتباه کردم؛ من عاشق شدم. این بخشی از نقشه نبود. من هنوز عاشقتم. و میخوام که تو هم عاشقم باشی. اگه جرأتشو داشتم، میموندم و دروغ میگفتم. به این امید که بتونم کاری کنم تا دوباره همونجوری هستم دوستم داشته باشی؛ بهخاطر خودم، و دیگران رو با گذشتهها فراموش کنی. اما نمیدونم جرات امتحان کردنشو دارم یا نه.