اسناد تاریخ برده‌داری یکی از تحریف‌شده‌ترین بخش‌هایی‌ست که به‌لطف دولت‌های دیکتاتور، از دید مردم دور مانده است. با این وجود، حقیقت عینی بالاخره خودش را نشان می‌دهد و برعکس یک زن ۴۰ ساله‌ی آمریکایی که توانست با یک رمان سرنوشت هم‌نژادهایش را زیر و رو کند، غول‌های رسانه‌ای میلیارد دلاری نمی‌توانند جنایت‌هایی را که بر ‌‌سر آفریقایی‌ها پیاده کرده‌اند، پنهان کنند. دیگر کسی در دنیا نیست که نداند رنگ پوست و دین و ملیّت و جنسیت و گرایش و… همه و همه بخشی از طبیعت ماست و اشتراک همه‌ی ما در انسان بودن است. اما کسانی که از قتل و شکنجه سود می‌برند، همیشه درصدی از مردم را هم دنبال خود می‌برند و همین درصد کم، به همه‌چیز گند می‌زند! همین الان در آمریکا هزاران نفر علناً، و احتمالاً میلیون‌ها نفر مخفیانه، از آفریقایی‌ها نفرت دارند؛ فقط به این دلیل که پوست قهوه‌ای دارند و همیشه رنج کشیده‌اند.

مسخره‌ست اما واقعیت دارد. حالا تصور کنید ۱۷۰ سال پیش وضعیت چه بوده! برده‌داری یک جُک وحشتناک بسیار بسیار قدیمی‌ست که فقط انسان‌های بیمار و جانی را به خنده می‌اندازد؛ و با این وجود هنوز هم آن‌قدر طرفدار دارد، که ۳ هزار سال پس از ساخت اهرام مصر، از انسان‌ها به همان شکل، و به‌مراتب بدتر، استفاده شود و هرم‌های انسانی ساخته شود. حتی حرف زدن درمورد این موضوع حال من را بد می‌کند؛ اما چاره‌ای نداریم جز این‌که درباره‌اش حرف بزنیم. تبعیض در تمام موارد دیگر هم مثل نژاد، احمقانه و حال‌به‌هم‌زن است. حتی فکر می‌کنم این‌که به یک «سیاه‌پوست» بگوییم «آفریقایی-آمریکایی»، خودش در یک تفکّر نژادپرستانه ریشه دارد! چرا باید رنگ پوست کسی را بد بدانیم، که تازه بخواهیم برایش از واژه‌ی معادل استفاده کنیم؟ در آمریکا سیاه‌‌پوست‌ها هم‌دیگر را «کاکاسیاه» (negro) صدا می‌کنند؛ این برای آن‌ها به‌نوعی ضدحمله تبدیل شده و اگر یک سفیدپوست آن‌ها را با این لقب خطاب کند، کارش تمام است! چرا؟ چون سفیدپوست‌ها هم برای آن‌ها به‌نوعی دشمن به‌شمار می‌روند.

نژادپرستی، نژادپرستی می‌آورد. اگر قرار باشد «سیاه‌پوست» توهین‌آمیز تلقّی شود، باید درمورد سفیدپوست و زردپوست و سرخ‌پوست هم همین‌طور باشد. فقط هنر بود که می‌توانست این وضع را حداقل کمی دگرگون کند؛ همه‌ی این فجایع دست‌به‌دست هم داد تا در سال ۱۸۵۱ رمانی به نام «کلبه‌ی عمو تام» نوشته شود و انسانیت مردم آمریکا را زنده کند. اما بیایید خودمان را گول نزنیم؛ در همان زمان هم در آمریکا جنگ داخلی درگرفت و بیش از ۷۰۰ هزار نفر کشته شدند. همین امروز اگر یک آدم‌فضایی با سفینه‌اش در وسط خیابان فرود بیاید و اینترنت را چک کند، باورش نمی‌شود یک انسان به‌خاطر رنگ پوستش با زانوی یک پلیس خفه شود. بیایید خودمان را گول نزنیم؛ برده‌داری هنوز هم به قوت قبل باقی‌ست و ما فقط از رسانه‌ها یاد گرفته‌ایم چگونه آن را از دید خودمان مخفی کنیم!

کلیسای منجی آفریقا

تاثیرگذارترین رمان جهان به ما درس‌های مهمی می‌دهد. اول از همه این‌که صداقت مهم‌ترین شرط است، دوم این‌که دین هنوز هم قوی‌ترین محرّک است، و سوم این‌که حتی یک شاهکار فاخر ادبی می‌تواند میلیون‌ها مخالف داشته باشد! کلبه‌ی عمو تام ۹ سال پس از انتشار، جنگ بزرگی را رقم زد. جنگی که در آن مردم شمال آمریکا به خودشان آمدند و برای پس‌گرفتن عقیده‌شان، کشته هم شدند. هرچند سیاست‌مدارانی امثال آبراهام لینکلن آن‌قدر باهوش بودند که بتوانند از این آب گل‌آلود ماهی بگیرند؛ وگرنه ساده‌ایم اگر فکر کنیم جان یک دختربچه‌ی سیاه‌پوست که روزی ۱۸ ساعت در مزرعه‌ی یک میلیونر سفیدپوست بیگاری می‌دهد، پشیزی برای امثال لینکلن ارزش داشته یا دارد. کلبه‌ی عمو تام آن‌قدر سوژه‌ی داغ و مهم و تعصّب‌برانگیزی را انتخاب می‌کند، که بیشتر از ارزش‌گذاری ادبی کتاب، می‌توانیم از حواشی، پیش‌زمینه‌ها و پس‌‌زمینه‌هایش بگوییم.

اما به‌نظرم مهم‌ترین وجهه‌ی رمان‌های کلاسیک بر شخصیت‌پردازی استوار است؛ و شخصیت عمو تام یک مسیح آفریقایی‌ست. در تمام فیلم‌ها و داستان‌ها، مسیح یک مرد سفیدپوست زیبا، با موهای بلوند درخشان و چشم‌های آبی به دریاست! فکر می‌کنم هریت بیچر استو واقعاً به مسیحیت ایمان داشته و فردی پاکی بوده؛ این را از ویژگی‌هایی حدس می‌زنم که برای شخصیت تام خلق کرده. تام یک قدیس به‌تمام‌معناست؛ کسی که برده‌دارها را هم به انسانیت دعوت می‌کند و از کسانی که تصاحبش کرده‌اند، یکم برده‌دار خوب می‌سازد. عیبی ندارد. من هم معتقدم انسان‌ها خاکستری‌اند؛ اما این من را به شخصیت تام برمی‌گرداند. تام در این داستان تنها کسی‌ست که مثل یک نظرکرده، حاضر می‌شود تمام هستی‌اش را بدهد تا به سفیدپوست‌ها بفهماند که «ما هم انسانیم»… دقیقاً برعکس جانگو!

جنگجوی مومن، جانگوی آزادشده!

چرا اسم جانگو آمد؟ چون جانگو شخصیت اولِ -به‌عقیده‌ی من- بهترین فیلم با موضوع نژادپرستی در تمام دنیاست. در این مطلب نسبتاً کوتاه، قرار است درباره‌ی عمو تام حرف بزنیم، اما فلسفه‌ی داستان‌گویی هریت استو من را معذب می‌کند. من بیشتر دوست دارم با داستانی همراه شوم که تارانتینو کارگردانی کرده؛ سیاه‌پوست قلدر و از همه‌چیز‌بُریده‌ای که می‌رود تا برومهیلدای عزیزش -همسرش- را از دست کالوین کندی نجات دهد؛ اما با هفت‌تیر نه با انجیل! به‌نظرم خشونت اغراق‌آمیز فیلم «Django unchained» یک عنصر ضروری برای بحث درباره‌ی ریشه‌کن کردن نژاد‌پرستی‌ست! قضاوت نکنید. من اصلاً اهل «خون به خون شستن» نیستم. اما اگر قرار باشد یک راه‌حل نهایی و واقعی برای معضل نژادپرستی پیدا کنیم، چیزی نیست جز «زور».

جانگو به‌عنوان کسی که بدترین شکنجه‌های روحی و جسمی و روانی را زیر دست سفیدپوست‌های بیمار کشیده، خیلی بهتر از تام می‌داند که باید به‌زور گلوله حقش را از آن‌ها بگیرد. اساساً چیزی که این فیلم را به متن مبحث نژادپرستی می‌آورد همین است. هریت استو سلاح اصلی عمو تام را ایمان محکم به مسیح و پیروی از ره‌آوردهای او می‌داند. خیلی هم خوب. اما آیا خود مسیح به صلّابه کشیده نشد؟! پس در دنیای مدرن که مسیحیت بسیار کم‌رنگ‌تر از دو قرن پیش رواج دارد، الزام رسیدن به راه‌حل تارانتینو، دوچندان می‌شود. شاهد دیگر این مدعا، این است که هنوز هم جنگ داخلی در جریان است؛ زمانی با توپ و آتش و گلوله اعتراض می‌‌کنند، امروز با هشتگ #نمی‌توانم_نفس_بکشم.

دونه‌برفی

اگر به این بخش از متن رسیده‌اید، حتماً منتظر حملات شدیدتر هم هستید! اما باور کنید من هم طرفدار آزادی سیاه و سفید و سرخ و زردم. به‌نظرم کلبه‌ی عمو تام، فارغ از تمام هزاران نکته‌ی آموزشی برای عاشقان ادبیات در خودش دارد، امضایی پای یک قرارداد فسخ‌شده‌ست. فکر می‌کنم این رمان یکی از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین شواهدی‌ست که اثبات می‌کند بشر از اشتباهاتش واقعاً درس نمی‌گیرد. این‌که من جانگو را یک سیاه‌پوست آرمانی بدانم، دلیل بر این نیست که طرف کشتار را بگیرم. سیاه‌پوست‌ها در آمریکا درصد چشم‌گیری از جرم و جنایت را تشکیل می‌دهند؛ پس طبیعتاً آن‌ها هم می‌توانند خوب یا بد باشند. اما فکر می‌کنم در نهایت اگر قرار باشد یک منجی سیاه‌پوست در دنیا قد علم کند، جانگویی‌ست که به عمو تام شباهت دارد، نه برعکس!

دسته بندی شده در: