می‌خواهم یک حقیقت تلخ را برایتان بگویم: ما انسان‌ها، ترسو هستیم. چون از همان بدو تولد، مجبور هستیم مراحلی را طی جدا شدن و مستقل شدن از وجود مادر تجربه کنیم. تمام عمر به دنبال آرامش و امنیتی هستیم که در دوران جنینی و در شکم مادر تجربه کرده بودیم. برای همین، ترس و اضطرابمان بیشتر و بیشتر می‌شود. به قول روان‌شناس معروف و نامدار، ژاک لاکان، در صورتی که نتوانیم این احساس را مهار کنیم، طبیعتا با اختلال‌های زیادی روبه‌رو خواهیم شد. اختلالی که می‌تواند به بیماری‌هایی چون پارانویا، ترس و فوبیا‌های روحی و اضطراب و انگزایتی منجر شود. اما چرا این‌ها را گفتم؟ چرا یک راست رفتم سراغ این مسئله که ما خیلی ترسو هستیم؟ چون با یک کاراکتر ترسو در یک کتاب معروف فارسی طرف هستیم. شخصی به نام «کاوه»، در کتاب استخوان، نوشته‌ی علی‌اکبر حیدری. نویسنده‌ای که مرد و مردانه، از ژانر تریلر برای داستانش استفاده کرد و آن را با ترس و وحشت ترکیب کرد. ترس و وحشتی که کمتر در داستان‌های فارسی به چشم می‌خورد و وقتی اسم ژانرش می‌آید، بی‌بروبرگرد یاد امثال استفن کینگ و دارن شان میفتیم.

داستان «استخوان» علی اکبر حیدری، اولین کار متفاوتی نیست که به قلم او به چاپ رسیده باشد. او به غیر از این، سه اثر دیگر را روانه‌ی بازار کتاب کرده که مورد توجه منتقدین قرار گرفته است. اولین اثر او، بوی قیر داغ، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که به مسائل اجتماعی و سیاسی اشاره می‌کند. او در اثر دیگر خود یعنی «تپه خرگوش» هم به مسائل سیاسی و تاریخی ایران در دوران انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و ایران معاصر اشاره می‌کند. در واقع، مثل سریال کیمیا، یک خط تاریخی را از گذشته تا کنون طی می‌کند و شخصیت اول این داستان، به جای اینکه کیمیا باشد، ارغوان است! اما حیدری در کتاب استخوان، ماجرایی کاملا متفاوت را روایت می‌کند. گرچه در ابتدا کمی از سویه‌های سیاسی و تاریخی در آن به چشم می‌خورد، اما رفته رفته، ما با روان کاوه و ترس‌هایش سروکار داریم، پسری که در ترس و اضطرابش غوطه ور شده و ما را نیز با خود همراه می‌کند.

استخوان

استخوان

ناشر : چشمه
قیمت : ۱۴۴,۰۰۰۱۶۰,۰۰۰ تومان

ترس از دیگریِ بزرگی که «جنگ» نام دارد

ماجرا از این قرار است که کاوه، بعد از اینکه تکه‌تکه شدن دوستش مرتضی در جبهه را می‌بیند، از آنجا پا به فرار می‌گذارد و به یک «سرباز فراری» تبدیل می‌شود. سربازی که از جنگ، خون‌ و خونریزی و توپ و تفنگ فراری است. سربازی که بعد از فرار، نه تنها با روح مرتضی دائم در ارتباط است و صدای خنده‌اش را می‌شنود، از سایه‌ی خودش هم می‌ترسد. اما ترس‌های او صرفا به جنگ ختم نمی‌شود. کاوه از شانس بد، به روستایی در سیستان و بلوچستان پناه برده و در خانه‌ی اقوامش پنهان می‌شود. اما در زیرزمین همان خانه، رازی نهفته است که اوضاع را بدتر و ترسناک‌تر می‌کند. فضایی که حیدری در این داستان به تصویر کشیده است، یک فضای کاملا گوتیک است. این فضا ترس و وحشت ماجرا را بیشتر می‌کند و مخاطب را نیز به همراه کاوه، به اضطراب میندازد. اما درگیری‌های ذهنی و روحی کاوه، گاهی از حالت عادی خارج می‌شود. او دائما با خودش درگیر است، به خاطر ترس‌هایی که دارد، گاها شخصیتی اسکیزوفرنی پیدا می‌کند. او دائما احساس می‌کند که مرتضی، نگاهی سنگین بر زندگیش دارد و از این بابت احساس عذاب وجدان نیز دارد.

کاوه رفت بالا سر قبر ایستاد و دست کشید به لبه‌ی شکسته‌ی سنگ قبر. از رد کهنگی و شیارهای خاک‌گرفته معلوم بود که مدت‌هاست شکسته. هنوز شروع نکرده بود به خواندن فاتحه که صدای ناله‌ی مرتضی را شنید.
«کاوه، ولم نکن… نگذار حیوان‌ها ببرندم… »
مور مورش شد. بلند شد رفت تا کناره‌ی قبرستان و نشست روی تخته‌سنگی کنار تنها سنگ‌قبر سالم و به نظر نو قبرستان. مرتضی هم قبری داشت، اما در ناکجا.

بیمار اسکیزوفرنی، کسی است که در ذهنش پژواک و صداهایی خاص که وجود ندارند را بشنود، مکالمه‌ای با کسانی که نیستند برقرار کند یا در مواقع وخیم‌تر، از سوی افراد یا موجوداتی که وجود ندارند، احساس خطر کند. «عمه فرستاده بودش؟ نه، می‌خواست از دست مرتضی فرار کند. نمی‌خواست برگردد منطقه. نمی‌خواست دیگر چشمش به آن منظره‌ی برفی بیفتد.» گرچه بیماری اسکیزوفرنی بیشتر توسط یونگ و بلولر بسط داده شد و تمرکز لکان، بیشتر روی بیماری پارانویا بود، ولی لکان راجع به شدت «ترس از دیگری» نکات و تئوری‌های مهمی مطرح کرده است. به همین دلیل هم شاید زود باشد راجع به اسکیزوفرنی بودن کاوه تصمیم بگیریم. گرچه کاوه در طول داستان، بارها وجود مرتضی و روحش را احساس می‌کند و صدای خنده‌اش را می‌شنود، ولی باید وضعیتی را که جامعه و محیط اطرافش پدید آورده را هم در نظر بگیریم.

در اصل، حیدری بی‌دلیل سراغ جنگ نرفته است! ایران در صد سال اخیر وقایعی را تجربه کرده که کمتر کشوری می‌تواند به خودش ببیند. در واقع، نه در چنین مدت زمانی کوتاهی! پس طبیعی است که انقلاب، جنگ و ماجراهایی که طی آن رخ داد، به یک ترس بزرگ برای هر فردی که آن‌ها را تجربه کرده منجر شود. در ابتدا به این نکته اشاره کردم که هر انسانی می‌تواند ترسو باشد. چون از همان لحظه‌ی تولد، مجبور است رفته‌رفته یک استقلال ناخواسته را تجربه کند. حال اگر محیط اطراف و دیگری لکان که همان superego معروف فروید است، بتواند بر شدت اضطراب و ترس اضافه کند، تعادل روحی بهم می‌خورد. به عقیده‌ی لکان، زمانی که من و ابرمن نتوانند با ترس خود از دیگری بزرگ مقابله کنند، بیماری حاصل می‌شود یا همین ترس منجر به خشونت می‌شود. گاهی نیز ممکن است عدم تعادل در این احساسات، منجر به عذاب وجدان زیادی شود که ما دائما همین مشکل را در شخصیت کاوه مشاهده می‌کنیم.

راه حل مقابله با ترس از دیگری

اگر بخواهیم نگاهی به تمام آثار روانشناختی بیندازیم، به این نتیجه خواهیم رسید که هر کدام از کاراکترها، بعد از یک راه‌حل منطقی یا غیر منطقی سعی در حل مشکل‌شان داشتند. در فیلم‌های ترسناک می‌بینیم که کاراکترها با ترس خود روبه‌رو می‌شوند. به دل تاریکی می‌روند، با اجنه مبارزه می‌کنند تا بالاخره مشکل را حل کنند. در فیلم‌های مارولی و دی سی، می‌بینیم که کاراکترها به خشونت رو می‌آورند تا بتوانند اضطراب‌ها و مشکلات روحی و ترس‌هایی که از بچگی داشتند را حل کنند. و در کتاب «استخوان»، کاوه هم با مشکلات و ترس‌های خود روبه‌رو می‌شود. او به مرحله‌ای می‌رسد که می‌خواهد مشکلاتش را بپذیرد و با انعطاف‌پذیری بیشتری با ترس‌های مقابله‌ کند. در واقع، من و ابرمن وجود خودش را در رویارویی با فضایی گوتیک و وحشتناک در زیرزمین خانه‌ی روستایی‌، از حالت ثبات‌پذیر و غیر منعطف، به سازگار و انعطاف‌پذیری می‌رساند.

با توجه به روند تکاملی که کاوه طی داستان سپری می‌کند، مشکلات روحی روانی و شخصیتی او و همچنین عمق روانشناسانه‌ای که داستان به خود گرفته است، طبیعی است که کتاب «استخوان» زیر تیغ منتقدان باشد. این کتاب بارها مورد نقد و بررسی و تحلیل منتقدهای ادبی قرار گرفته است و دلیل محکمی برای مطرح شدن حیدری به عنوان یک نویسنده‌ی تواناست. نویسنده‌ای که نمی‌نویسد که فقط شعار دهد، بلکه می‌نویسد که به نکته‌ای ژرف اشاره کند. داستانش بافت دارد و حال شما را از تبلیغات بهم نمی‌زند. رک بگویم، حیدری کتابی در باب جنگ نوشته که در ستایش جنگ تحمیلی و رشادت دلیران و شهدا شعار نمی‌گوید و در اصل، به همان ترسی اشاره می‌کند، در کتاب‌های هر بزرگ دیگری قابل مشاهده است.

یاد آن روز افتاد که مرتضی وحشت‌زده و عرق‌ریزان آمده بود جلو خانه‌شان و گفته بود می‌ترسد برود خانه. توی خیابان مامورها گیرش انداخته بودند، مامورهای جمع‌کردن سربازهای فراری، جوان‌هایی که از ترس خاکریز و تیر و تانک‌ها که هر ساعت تلویزیون نشان می‌داد، کنج خانه‌ها بست نشسته بودند و به شوری که روایت فتح نشان می‌داد و مارش‌های بی‌امانی که از در و دیوار شهر می‌ریخت بی‌اعتنا بودند. مامورها کمین می‌کردند جاهای مختلف، پشت ماشین‌ها، در پناه شمشادهای باغچه‌ها، ورودی مغازه‌های لباس مردانه… و منتظر بودند تا چنگ بیندازند و مچ کسی را بگیرند که سنش آن‌قدر بود که تفنگ دست بگیرد و راهی‌اش کنند تا از مام وطن دفاع کند.

چه بخواهیم چه نخواهیم، باید این حقیقت را بپذیریم که ما هیچ همینگوی‌ای نداشتیم که تاثیر جنگ را صریحانه روی کاراکترهای ماشینی شده نشان دهد. ما «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» نداشتیم و هیچ نویسنده‌ای جسارت این را نداشت تا داستانی بنویسد و «آنچه که با خود حمل می‌کردند» را به تصویر بکشد. اگرچه فیلم‌های فوق‌العاده‌ای در این زمینه ساخته شده است، اما هیچ نویسنده‌ای مثل حیدری پیدا نشد که صریحانه‌ای به ترس ژرفی اشاره کند که در دل یک سرباز می‌روید.

زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید

زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید

ناشر : نگاه
مترجم : رحیم نامور
قیمت : ۳۳۷,۵۰۰۳۷۵,۰۰۰ تومان

سربازی که از جنگ فراری است و ممکن است به همین خاطر اعدام شود! پس طبیعتا، خواندن کتابی که به تاثیرات جنگ بر روان انسان اشاره داد، خواندنی و از واجبات است.

دسته بندی شده در: