فکر نمیکنم در ایران معاصر، از بین تمام نویسندگان و شاعران و نظریهپردازان ادبی و… شخصیتی باشد که در عرصهی فرهنگی، مانند دکتر علی شریعتی یکتنه تأثیر مستقیم گذاشته باشد. شریعتی یک تاریخدان بود و استاد ادبیات. اما کمتر کتابی از او پیدا میکنیم که بحث اصلیاش را حول دین و مذهب و فلسفه نچیده باشد. شریعتی به عنوان یک شخصیت دانشگاهی در فضایی که دین اسلام فقط به روش سنتی تبلیغ و تبیین میشد، به میان مردم آمد و از همان فضای آکادمیک، افرادی را جذب خود کرد. به مرور این تعداد افزایش پیدا کرد و ایدههای او برای بازشناسی و بازتعریفی از دین اسلام و مذهب تشیع در عصر امروزی، در عموم جامعه بیشتر و بیشتر شناخته شد. ایران پیش از انقلاب اسلامی بهنوعی سکولار محسوب میشد؛ هرچند عملاً نمیشد دین را با آن ریشهی عمیقی که در فرهنگ مردم داشت، و به تبع آن با اثرپذیری و اثرگذار مستقیمش نسبت به حکومت، دین سکولار دانست. اما شریعتی هم تمرکزش بر باورهایی بود که از دل مذهب تشیع به نان و آب مردم راه پیدا میکرد؛ یعنی اصول و قواعدی که گاه کمتر و گاه بیشتر از حد به گذشته وابسته بود و به نظر او، این قواعد میتوانست از تشکیل جامعهای متحد، یا به عبارتی همان «امّت واحده» جلوگیری کند و نیاز به مرمت آنها بود.
به این واسطه سخنرانیهایش شنیده شد، کتابهایش خوانده شد و حرفهایش تکرار شد؛ اما طوطیوار. هیچکس تلاش نکرد تا بفهمد دردی که باعث شده شریعتی به این روز بیفتد و کتابی بنویسد و در کتابش به وضوح تمام بگوید که «اینها را برای خودم مینویسم»، از کجا ریشه میگرفت. اما بهرحال کتابهای او هنوز هم در جامعهی هرسال تجدید چاپ میشود و با سیگار و اسپرسو در کافهها استعمال میگردد! نمیدانم که این خوب است یا بد، اما به نظرم حرفهای کسی که خودش را مثل شخصیت همنامش مظلوم میدانست و میخواست مثل او شبها در حلقهی چاه گریه کند، عجیب نیست که فهمیده نشود؛ حتی الان بعد از نیم قرن و حتی نیم قرن بعد از این. این تفکّر کمالگرا برگرفته از همان ایدئولوژیست و حالا هم قرار نیست تفاوتی در واکنش نسبت به آن رخ بدهد. اما در این مطلب میخواهیم کتاب «کویر» اثر علی شریعتی را بررسی و بعضی نکات آن را باهم مرور کنیم.
اولین ترکهای کویر
کویر زیرمجموعه یا مکمل «هبوط» است. این دو کتاب در بیانی استعاری ابتدا آفرینش انسان و آمدنش به زمین را روایت میکند؛ و در دومی وضعیت انسانی را که به بیچارگی دچار شده، تصویر میکند. کویر با مقدمهای -یا به قول خود نویسنده چیزی شبیه و به جای مقدمه- شروع میشود که تابهحال شبیهش را ندیده بودم. شریعتی از دردی میگوید که زندگیاش به آن مبتلا شده و نمیتواند به هیچ زبان و منطق و روشی آن را برای کسی شرح بدهد. او بدون وقفه و بیتوجه به آداب و ترتیبی که برای متون و مقالهها میچینند، فقط مینویسد و بازخوردهایی که از منتقدین و اساتید و نویسندگان خواهد گرفت را هم پیشبینی کرده است. دقیقاً مشخص نیست این حرفها برای چه کسی نوشته میشود یا اصلاً در چه قالبی میگنجد. نه میتوانیم اسم فلسفیدن روی آن بگذاریم که به نتیجهای منجر شود، نه دلنوشتهایست که در گنجه برای خودش پنهانش کند و نه خطابه و اتمامحجتیست که بر مخاطب بتازد و بازخواست کند. حرفهای شریعتی مشخصاً فقط از روی درد است؛ در یک دایرهی بیانتها میچرخد، برای کسی که قرار نیست هرگز آن را بفهمد درددل میکند و بیکمترین روزنهی امیدی برای تغییر، از سر ناچاری و تهی بودن مینویسد. واقعاً موقع خواندن بخش ابتدایی کتاب به غمگینترین حالت ممکن غمگین بودم. شریعتی تهیست چون انسان است و ناامید است چون جایی در اعماق قلبش میداند که هرگز نه آن مدینهی فاضلهای که رؤیایش را میدید بر زمین بنا خواهد شد؛ و نه هرگز آن روح جاودانهای را که آرزویش را داشت در آغوش خواهد گرفت.
وانگهی برای آن گروه از «فرزندان آدم» که «هبوط» را بای نوع خویش فاجعهای میشمارند، کویر سرنوشت تلخی و ناکامی و عطش ابدی آدمیست که به آن «میوهی ممنوع» نزدیک شده است؛ و بنابراین یک «معجزه سیاه» است.
به نظرم این یکی از خالصانهترین کتابهاییست که تابهحال نوشته شده؛ چون هیچ ترس و امیدی و هیچ عشق و نفرتی نیست که بخواهد نویسنده را از نوشتن و گفتن حقیقت باز بدارد. او در این کتاب به هرکسی که فکرش را بکنیم رجوع میکند و به هر مکتب و دورهی تاریخی گریز میزند. از روحانیهای قرن پیش و معاصر در ایران که خودش هم از نوادگان یکی از آنهاست؛ تا فلاسفه و نویسندگان و دانشمندان اروپایی و شرقی و غربی؛ و کلاسیسم و رومانتیسم و ابزوردیسم و اگزسیتانسیالیسم و نیهیلیسم و… اما هیچکدم از اینها به اندازهای که شاندل در حرفهایش تکرار میشود، پیش شریعتی اعتبار ندارند.
شاندل کیست؟!
شریعتی عادت داشت در کتابهایش دربارهی شخصیتی به نام شاندل حرف بزند و حتی این را به سخنرانیهایش هم کشانده بود. هیچکس هرگز دقیقاً نفهمید شاندل که بود و شریعتی چطور از او نقل قول میکرد، اما کسانی که روی آثار شریعتی مطالعه کردند حدس میزنند این اسم مستعاریست که او برای خودش قائل میشد. شریعتی پیش از اینکه نویسنده شود، در نشریات و مجلات فرهنگی و ادبی شعرهایش را منتشر میکرد و برای اینکه پدرش یک منصب رسمی داشت و نمیخواست ارتباطشان مشخص شود، از لقب شاندل استفاده میکرد. بعدها در کتابهایش از قول شاندل نقل میکرد و نظرات او را، عموماً بعد از نقل قول از فلاسفه و متفکران دیگر، میآورد؛ شاید برای اینکه در پایان بگوید که این ایدهها و فلسفهها چقدر برای درمان دردهای او بیفایده و بیقدرتاند. شریعتی تاریخشناسیست که در حوزه فلسفهی دینی مینویسد، و در این راه آرمانگرایی و کمالطلبی کار به دستش داده است!
هرچه مینویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم، همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش. ای دوست! نه هرچه درست و صواب بُوَد، روا بُوَد که بگویند… و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبوَد؛ و چیزها نویسم بی«خود» که چون «واخود» آیم، بر آ« پریشان باشم و رنجور… کاشکی یکبارگی نادانی شدمی و از خود خلاصی یافتمی!
در بخشی از کتاب که شریعتی دربارهی دروننگر و فردگرایی میگوید، معنای این «شاندل بودن» را هم به طور غیرمستقیم و در توضیح بخشی از افکارش، شرح میدهد. بحث این بخش دربارهی انتخاب بین ایدهآلیسم و رئالیسم، و توانایی چنگ زدن به هرکدام است. او اعتراف میکند که آنقدر به ایدهآل محتاج است و آنقدر خود را در دل آن و به وسیلهی آن برای خود تصویر کرده، که دیگر نمیخواهد و نمیتواند رئالیسم را، که به تعریف دیگران یعنی شناخت و تجسم خود در این دنیای محدود و پست و مادی، بپذیرد و در زندگیاش عملی کند. شریعتی انسان را با نگاه اساطیری، در زمینهای با درخت جاودانگی و آدم و حوا و شیطان و هبوط میبیند؛ و حالا که به اینجای راه رسیده دیگر نمیتواند زندگی را که به امید رسیدن به جایگاه متعالی انسانی رها کرده، دوباره به چنگ بیاورد؛ و این برای هر انسانی تلخترین شکست را به همراه دارد. شاندل در زبان فرانسوی یعنی شمع و شریعتی در تمام زندگیاش دنبال این بوده که شمعی برای روشن کردن راه دیگران باشد؛ هرچند فکر میکنم کتابهای هبوط و کویر سندیست بر شکستی اساسی که با این ایده مواجه شده است.