مس میکلسن هنرپیشهی مشهور دانمارکی، در مصاحبهای دربارهی سینمای کشورش، با لحنی آمیخته به طنز چنین میگوید که ما در دانمارک کلاً پنج نفریم و سالی بیست تا فیلم بیشتر نمیسازیم! صحبت آمیخته به طنز این هنرپیشه اگرچه اغراقشده است، اما اتفاقاً نشان میدهد که شاید دانمارک سینمای خیلی فعالی از نظر تعدد آثار نداشته باشد، اما کیفیت آثار تولیدی در این کشور و وجود کارگردانهای برجسته، نشان میدهند که کمیت اصلاً اهمیت ندارد و به قول میکلسن، همان سالی بیست تا همهشان کمابیش، تماشایی و باارزش برای تماشا هستند.
سینمای این کشور از سال ۱۸۹۷، آغاز به کار کرد. نخستین فیلمی که باعث شد کشور دانمارک هم به صنعت سینما بپیوندد و تاریخ خودش را رقم بزند، سفر به همراه سگهای گرینلندی نام دارد؛ فیلم صامتی ساختهشده توسط پیتر الفلت، عکاسی که لقب نخستین کارگردان سینمای این کشور را به خود اختصاص داده است. اما از ۱۸۹۷ تا الان، سینمای دانمارک جریانهای متعددی چون دگما۹۵ را تجربه کرده، فیلمسازان برجستهی زیادی به جهان سینما معرفی کرده، و جایزههای مختلف بینالمللی هم کم نبرده است. یکی از کارگردانان خوشذوق و خاص این کشور، که به نظرم یکی از آن پنج نفر فرضی صحبت مس میکلسن است و بیانصافی است او را مهجور بنامیم اما میشود گفت کارهای باارزشش کمتر دیده شدهاند، آندرس توماس ینسن نام دارد؛ هنرمند ۴۹ سالهای که کارش را با فیلمنامهنویسی و ساختن فیلم کوتاه آغاز کرد که برخی از آنها مانند شب انتخابات، جایزهی اسکار بهترین فیلم کوتاه ۱۹۹۸ را نیز به خود اختصاص دادند. ینسن که تا پایان دههی ۹۰، بیشتر مشغول نوشتن فیلمنامه و همکاری با کارگردانان مشهوری مثل سوزانه بییر بود، در سال ۲۰۰۰ تصمیم گرفت نخستین فیلم بلند خود را بسازد. او از آن سال تا به امروز، پنج فیلم بلند ساخته؛ فیلمهایی که شاید او را در ردهی هنرمندانان گزیدهکار قرار بدهند، اما لااقل من ترجیح میدهم طرفدار و پیگیر آثار یک کارگردان گزیدهکار و خلاق باشم، تا کارگردانی که به بهانهی پر کار ماندن، خودش و خاطرات خوش فیلمهایش را در نظرم نابود و نابودتر میکند.
در این یادداشت، هر پنج فیلم آندرس توماس ینسن را به ترتیب سال ساخت معرفی خواهم کرد، و به برخی از ویژگیهای پررنگ در سینمای او که بهنوعی امضای شخصیاش محسوب میشوند نیز اشاره میکنم.
خانهی بیسقف آرزوی این چهار نفر
فیلم flickering lights (عنوان اصلی به دانمارکی: Blinkende Lygter) که در فارسی با نام نورهای سوسوزننده یا چراغهای چشمکزن شناخته میشود، محصول سال ۲۰۰۰ و اولین کار ینسن است که فیلمنامهاش را هم خودش نوشته. فیلم اثری در ژانر کمدی سیاه-جنایی است و در فستیوال رابرت در سال ۲۰۰۱ جایزهی بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را دریافت کرده است.
قضیه از چه قرار است؟ چهار گانگستر، طی ماموریتی، تصمیم میگیرند رئیسشان را دور بزنند و مبلغ چهارمیلیون کرونی که قرار است به دست او برسانند را بردارند و فرار کنند و سراغ ساختن آیندهای بهتر بروند. چرا؟ چون «تورکیلد» مغز متفکر گروه، معتقد است حالا که چهل ساله شده، دیگر فرصتی بهتر از این برای تغییر در زندگی گیرش نخواهد آمد و بقیه را هم ترغیب میکند که به این مسئله فکر کنند. اما آیا گروه دزدها فرار خواهند کرد؟ فیلم جوری که انتظارش را ندارید، به سوالات توی سرتان پاسخ خواهد داد. ریتمی که ممکن است بیننده در ابتدا تصور کند قرار است بهشیوهای هولناک و معمایی پیش برود، جور دیگری رقم خواهد خورد. داستان فیلم در زمان حال پیش میرود و فلشبکها نیز آن را همراهی و پازل روایی را تکمیل میکنند. هربار فلشبکی به گذشته و کودکی و نوجوانی یکی از شخصیتهای فیلم، اطلاعاتی دربارهی آن کاراکتر به دست میدهد و شناخت بیننده را از او کاملتر و شخصیتپردازیاش را جزئیتر میکند. در تمامی این فلشبکها و بهطور کلی روند فیلم، یک تِم گروتسکوار وجود دارد و لحن فیلم هجوآلود است. مثلاً کجای دنیا یکعده دزد وقتی تصمیم میگیرند زندگیشان را عوض کنند، میروند و برای خانهای که حتی سقف درست و حسابی و اثاثیه ندارد، تلویزیون و فیلم میخرند، روی کاناپهای شکسته مینشینند، تماشایشان میکنند یا با اشعار امیلی دیکنسون اشک میریزند؟ چنین ویژگیهایی فقط در عالم فیلمهای هجوآلود اینچنینی، توجیهپذیر و ملموس است. چهار شخصیت اصلی با تمام جنایتها و بدیها و خوبیهایشان، یک گروه بامزه و دوستداشتنی هستند که هرکدام به طریقی ویژه، بیننده را جذب خودشان میکنند. بازیگران اصلی که همگی در نقش خود خوش درخشیدهاند، عبارتند از «سورن پیلمارک»، «اولریش تامسن»، «نیکولای لیکاس» و «مس میکلسن». به اسم این سه نفر آخر را تا پایان این یادداشت، زیاد برخورد خواهید کرد. چرا؟ شاید چون ینسن ترجیح میدهد تیم بازیگری تکراری اما همیشه جذاب و خلاق خودش را داشته باشد.
جنبههای نمادین این فیلم مانند استفاده از حیوانات و مسئلهی شکار، تعمیر و تکمیل خانهای که دارد روی سر شخصیتها خراب میشود و تغییر ظاهریاش، گفتگوهای مهمی که پشت لحن طنزشان لایههای دیگری از فیلم را به آدم میشناسانند، یا آن فلشبکها به کودکی و تم رویاگونه یا بهتر است بگویم کابوسواری که برای نزدیکتر شدن به تحلیل روانشناختی از شخصیتها دارند، همگی به تماشاییتر شدن فیلم کمک کردهاند.
سوسیس با طعم خوش انسان
فیلم The green butchers (عنوان اصلی به دانمارکیDe grønne slagtere ) یا قصابهای سبز هم یک کمدی سیاه دیگر است که در سال ۲۰۰۳ منتشر شده.
ماجرای این فیلم چیست؟ دو کارگر قصابی به نام «اسوند» و «بییارنه» با هدف باز کردن مغازهی مستقل خودشان، از پیش صاحبکارشان میزنند بیرون، اما کارها آنطور که میخواهند پیش نمیرود و کاسبیشان حسابی کساد است. بعد ناگهان اتفاقی غیرمنتظره باعث میشود کارشان رونق عجیبی بگیرد. اما چه اتفاقی؟ جنس طنز سیاه جاری در فیلم، جوری که حتی خشنترین صحنهها مثل قتل، آویزان کردن آدمها مثل لاشهی حیوانات، و تهیهی سوسیس و کالباس از گوشت انسان هم به هجو کشیده میشوند، از جنس همان دیوانگیهای آشنای آندرس توماس ینسن است. ایدهی اصلی جذاب است حتی اگر برای مخاطب، تداعی «سوئینی تاد» باشد، چون جهانبینی این کارگردان با چیزی که در آن فیلم فانتزی میبینیم متفاوت است و البته سال ساخت این فیلم، قبل از فیلم «تیم برتون» بوده است. شخصیتها پردازش چندلایهای دارند که با بازیهای دیوانه و دوستداشتنی دو بازیگر اصلی یعنی «مس میکلسن» و «نیکولای لیکاس» تکمیل شدهاند و کار را تبدیل به اثری خوشساخت و خلاقانه کردهاند. حتی اگر مخاطب دنبال لایههای انتقادی اثر در نکوهش مصرفگرایی نگردد و فقط بخواهد از یک قصهی جذاب لذت ببرد، فیلم راضیاش خواهد کرد.
و یک نکتهی حاشیهای هم اینکه در یک برخورد حسی، به نظر میآید فضاهای تجربه شده در فیلم «مسخرهباز» ساختهی «همایون غنیزاده» هم تا حدی متاثر از این فیلم بودهاند، اگرچه تفاوتهای اساسی داشتهاند و مطمئن نیستم این ویژگی فقط ارتباطی حسی است، یا واقعاً تاثیرپذیری غیرمستقیمی وجود داشته.
بگو سیب!
در ادامهی فیلمشناسی آندرس توماس ینسن به فیلم Adams Æbler /Adam`s apples یا همان «سیبهای آدام» میرسیم که کاری محصول سال ۲۰۰۵ است. یک نئونازی به اسم آدام، محکوم میشود که در کلیسای شهری کوچک، خدمات اجتماعی انجام بدهد. مسئول آن کلیسا هم یک کشیش بهشدت خوشبین به نام «ایوان» است که دو تا تبهکار سابق هم پیشش بازپروری شده و بهنوعی مریدش هستند.
فیلم در ظاهر شاید پلاتی ساده داشته باشد که یک کارگردان هالیوودی، آن را به اخلاقیترین و کلیشهایترین شکل ممکن ترسیم کرده و به پایان برساند، اما ینسن با پاشیدن رنگ کمدی سیاه به ماجرایش، کاری متفاوت رقم میزند. او مفاهیمی مانند خاصیت ایمان، نقش خدا و باورهای آدم در زندگی را به هجو میکشد. شخصیتپردازیها هم عمیق و ملموسند؛ «اولریش تامسون»، «مس میکلسن» و «نیکولای لیکاس» همراه با «علی کاظم» و «نیکولاس برو» به خوبی آنها را به تصویر کشیدهاند. مثلاً یکی از آدمهای بازپروریشده در کلیسا، متجاوز سابقی است که الان الهیات میخواند! او همچنین با قرار دادن وجوه نمادین در اثر، به آن حالتی چندلایه بخشیده و جذابترش کرده است؛ مثلاً ایوان که توانایی مواجهه با حقیقت را ندارد، بعد از شنیدن آن، ناگهان از گوشش خون میآید.
الیاس و مرغهایی که سُم میکوبند
چهارمین فیلم ینسن که Men and Chicken نام دارد و به فارسی «مردان و مرغ» یا «انسانها و مرغ» ترجمه شده است، محصول سال ۲۰۱۵ است.
دو برادر به نامهای «الیاس» و «گابریل» بعد از مرگ پدرشان، از طریق ویدیویی که او برایشان ضبط کرده و کنار گذاشته، متوجه میشوند او پدر واقعیشان نبوده. آنها در جستجوی پدر واقعی که ظاهراً یک متخصص ژنتیک است، راهی سفر میشوند و به یک جزیرهی مرموز میرسند. فیلم یک کمدی سیاه و دیوانه است که حال و هوا و فضایی گروتسکی دارد. در خلق شخصیتها و ایجاد فضایی متناسب با داستان، تقریباً هیچ جزئیاتی از قلم نیفتاده است. شخصیتهای اصلی هر کدام ویژگیهای ظاهری و رفتاری دیوانهی خود را دارند، از شیوهی لباس پوشیدن گرفته، تا عصبانیتشان از اینکه کسی توی حرفشان بپرد و یا ویژگی لبهای شکری که همهشان کم و بیش دارند و به آنها یک تم یکسان بخشیده. توجه به جزئیات در طراحی صحنه و لباس فیلم نیز از ویژگیهای جذاب آن است؛ مثلاً حیوانات که نقش مهمی هم در فیلم دارند و بسیار نشان داده میشوند، از عناصری هستند که حتی موقع نشان دادنشان در پسزمینه هم جزئیات مربوط به ساخت آنها رعایت شده؛ مثلاً لکلکی که پای انسان دارد و یا مرغی دارای سُم.
فیلم در فضای هجوآلود خود چیزهایی مانند لزوم دین داشتن یا نداشتن، و یا خوب بودن یا نبودن علم و اهمیت آن را به شیوهی خودش نمایش میدهد، مثلاً در یکی از سکانسهای فیلم که برادران دور هم مشغول خواندن داستان «ابراهیم» از داخل انجیل هستند، یکی از آنها که به نقد و تفسیر داستانها علاقه زیادی دارد همزمان که قصه را میخواند، برای بقیه تفسیرش هم میکند که ابراهیم به چه دلایلی پریشان شده بود و چرا صداهای خاصی میشنید که او را به بریدن سر پسرش در نوک قلهی کوه دعوت میکردند. از این مثالهای جذاب و دیوانهوار زیاد میشود در فیلم پیدا کرد؛ و شاید از نظر تشابه اتمسفر، شیمی بین بازیگران و گفتگوهای پینگپنگی بین آنها، بشود فیلم را نزدیکترین اثر به فضای flickering light دانست. تیم بازیگری فیلم نیز همان بازیگران محبوب همیشگی ینسن هستند؛ «مس میکلسن» یکی از متفاوتترین بازیهایش را ارائه داده و شخصیت الیاس با آن موهای فرفری، رول دستمال دائماً در دست، کابوسهایش و اینکه حاضر نیست برای مراجعه به روانشناس پول پرداخت کند، شاید جذابترین شخصیت فیلم باشد. «دیوید کنسیک» و «نیکولای لیکاس» هم از دیگر بازیگران اصلی فیلم هستند و همه آنها در جای خود خیلی خوب و به یاد ماندنی ظاهر شدهاند.
به طور کلی داستان فیلم دیوانهتر از خلاصه کوتاهی است که در بالا نوشتم. ینسن یک عالمه ایدهی جذاب را در فضای هجوآلود اثرش پیاده کرده است. حتی بدون توجه به لایههای معنی هم خود داستان به تنهایی قصهی جذابی است، اما این فیلم را به کسانی که بعد از سرچ کردنش با دیدن کلمهی کمدی با انتطار دیدن اثری مانند سهگانه «هنگ اور» میخواهند سراغش بروند پیشنهاد نمیکنم، چون کمدی ینسن از جنس کمدیهای رایجی که در هالیوود پیدا میشود نیست و سبک سیاه و دیوانهوار خودش را دارد.
اونجرز دانمارکیها
و اما تازهترین اثر ینسن که riders of justice نام دارد و در سال ۲۰۲۱ منتشر شده، با نام فارسی «سواران عدالت» شناخته میشود.
ماجرا چیست؟ به دنبال یک سانحهی تصادف مترو و برخورد دو قطار با یکدیگر و مرگ همسر یک ارتشی، یک متخصص آمار که از بازماندههای حادثه است ادعا میکند با استفاده از حدسیاتش و دادهها، میتواند ثابت کند این تصادف، تعمدی و برنامهریزیشده بوده. اما چگونه؟ ماجراجویی شخصیتهای فیلم با مطرح شدن فرضیهی او، آغاز میشود. ژانر این فیلم را اکشن/ کمدی ذکر کردهاند و دقیقاً هم داستان در فضایی شامل هر دوی اینها اتفاق میافتد؛ در واقع خون و اسلحه و شلیک در اتمسفری که نوعی کمدی سیاه در آن در جریان است، عناصر پرتکرار فیلم هستند. حتی اگر ریاضیتان هم خوب نباشد و از آن سردرنیاورید، این نکته که در علم آمار، حتی صدمها و ارقام ریز و کوچک هم اهمیتی وحشتناک دارند، در فیلم برایتان جلب توجه میکند. حتی میشود آرزو کرد که کاش توجه هجوآلود کارگردان به این مسئله و بزرگنمایی در زمینهی جزئیات اینچنینی، در فیلم پررنگتر از جنبهی اکشن آن بود.
هجو جاری در فضای فیلم در بدترین شرایط و بازیهای خوب و شیمی درست و طنز سیاه ویژهای که بین کاراکترهای دوستداشتنی آن برقرار است، فیلم را تماشایی میکند. نکتهی مهم هم این است که منطق یکسری از اتفاقات افتاده را فقط باید با بافت ابزورد خود فیلم سنجید، که شاید بهترین اثر ینسن نباشد اما از تماشاییترینهایشان است.
از چه راهی برویم؟
ینسن که در مصاحبهای پیرامون همین فیلم سواران عدالت، عنوان میکند همیشه دوست داشته فیلمی بسازد که برای ساخت آن، در ژانرها دست برده و با آنها بازی کند، بهنوعی در تمامی آثارش نیز کمابیش به این کار پرداخته است. کمدیهای سیاه منحصربه فرد او، فضاهای گروتسکی، المانهای ابزورد، و پوشش دارکی که روی تمام داستان هجوآلود کشیده شده، از مشخصههای اصلی کارهای او هستند؛ کارهایی که در آنها معمولاً میشود تقابلهایی دودویی را مشاهده کرد، جایی که کارگردان یک پرسشگری را نیز در ذهن خواننده ایجاد کرده، و به مسائل مختلفی مانند تقابل علم با مذهب، مصرفگرایی، اهمیت انسانیت، و ارجاعات برونمتنی به کتب و داستانهای مذهبی، نقب میزند. برای تماشای سینمای ینسن، ترتیب خاصی را پیشنهاد نمیکنم. شاید اگر فیلمها را بهترتیب سال ساخت ببینید، تماشای سیر پیشرفت کارگردان در زمینهی انتخاب و پردازش سوژهها و داستانپردازی، برایتان جذاب باشد. شاید هم اگر با تازهترین اثرش شروع کرده، طرفدارش شوید و بعد به گذشتهاش سرک بکشید، از کشف آثار مهجورتر و کمتر دیدهشدهاش حسابی ذوق کنید. در هر صورت، تجربهی رفتن سراغ سینمای او، لذتبخش خواهد بود، فرقی ندارد از چه مسیری بروید!
خیلی خوب بود تشکر