معمولا یکی از مغالطات پررنگی که در باب نقد به فمینیسم وارد میشود این است که «معلوم است یک مرد در جهانی مردسالار فمینیسم را قبول نمیکند!» اما اگر کتابی پیش روی شما باشد که در آن یک زن به نقد فمینیسم پرداخته باشد چه؟ جسا کریسپین، منتقد و نویسندهی نامدار اهل ایالات متحدهی آمریکا در کتاب مشهور خود با عنوان «چرا من فمنیست نیستم؟» چنین امکانی را به شما میدهد تا نه تنها از دیدگاه یک زن، بلکه از دیدگاه یک فمینیست باسابقه به نقد فمینیسم مشغول شوید! چرا من فمینیست نیستم در آمریکا با نام «مانیفست فمنیست حقیقی» به چاپ رسیده بود و مترجم این اثر، یعنی فرزام کریمی عنوان حاضر را برایش انتخاب کرده است. او همچنین از زیرعنوان «مانیفست ضد فمینیست» استفاده کرده که به نظر میرسد بهتر بود از زیرعنوان مانیفست ضد فمینیسم استفاده میکرد.
علی ای حال چرا من فمنیست نیستم؟ برای اولین بار در سال ۲۰۱۷ میلادی در آمریکا به انتشار رسید و تاکنون توجه مترجمان بسیاری از زبانهای زندهی دنیا را به خود جلب کرده است. کریمی در سال ۱۴۰۰ هجری شمسی این اثر را به زبان فارسی برگردانی کرد و نشر علم، نشری بود که آن را در ۱۱۷ صفحه از قطع جیبی به چاپ رساند؛ نسخهای که در همین مدت کوتاه به چاپ دوم خودش دست یافته است. علاوه بر خودانتقادی جذابی که در بالا به آن اشاره کردیم، از دیگر مزایای این اثر میتوان به همین کوتاهی آن اشاره کرد. چهاینکه غالب کتابهای تحلیلی و انتقادی و یا کلا آثار حوزهی اندیشه، آثاری بلندبالا و قطور هستند؛ اما چرا من فمنیست نیستم؟ میتواند با کوتاهی خود باعث شود تا هر کسی به سرعت دیدگاه نویسندهاش را مطالعه و درک کند.
در ادامهی این مطلب سعی داریم تا به صورت گذری به بنمایهی یازده بخش این کتاب بپردازیم.
از واقعیتی فمنیستی تا فمنیست نمایشی
همانطور که ما هم پیشتر در مطالبی همچون نقد کتابهای زنان نامرئی و افسانهی قدرت مردانه اشاره کرده بودیم، جسا کریسپین با تلاش برای زنده کردن حقوق زنان مشکلی ندارد و اتفاقا حامی رسیدن برابری اصولی جنسیتی به اوج آن است. منتها او فمینیسم امروزی را یک فمینیسم نمایشی معرفی میکند و قبل از ورود به بحث اصلی متذکر میشود که این فمینیسم از چند مشخصهی بارز و مضر رنج میبرد یا بهتر بگوییم جهان را رنج میدهد! کریسپین معتقد است که یک فمینیست امروزی تنها به دنبال این است که بگوید من فمینیست هستم! تا اینطور برداشت شود که او فردی خاص و شاید یک قهرمان است! حال آن که اگر از او بپرسید فمینیسم دقیقا یعنی چه و فمینیست دقیقا چه کسی است؟ احتمالا نخواهد توانست در حد یک بند یا حتی یک خط برای شما صحبت کند!
دومین نکتهی مهم از نظر کریسپین این است که فمینیسم امروزی به جای همگرایی و حرکت در مسیر برابرتر کردن حقوق زنان و مردان، به دنبال لجبازی و حرکت در مسیر برابرتر کردن ظلم و ستم زنان با مردان است! گویی که چشم و هم چشمی دارد و در این راستا هم اتفاقا به جای قوی نشان دادن زنان، با یک مظلومیت بیپشتوانه، همهی زنان را خوار، ناتوان و حقیر نشان میدهد! برچسبگذاری، سومین نکته است؛ کریسپین هم مانند ما درک کرده که اگر یک مرد بخواهد فمینیسم را نقد کند سریعا آماج برچسبهای تحقیرآمیز یا متحجرانه میشود و اگر هم یک زن آن را نقد کند، با شعار «زنان علیه زنان» خاموش میشود. درواقع فمینیسم اجازهی هیچگونه اختلاف نظر و مباحثهای را به مخالف خود نمیدهد؛ بنابراین از سطح یک مکتب فلسفی که میتواند دیالکتیک ایجاد کند به یک سخنرانی دیکتاتورانه تبدیل میشود!
اما همهی این کارها نهایتا با چه هدفی انجام میشوند؟ کریسپین معتقد است که رهبران فمینیسم به دنبال ایجاد برند ناشی از این فشارها و دریافت بودجههای کلان خود هستند و از تودههای فمینیست، تنها به مثابه افرادی سادهلوح برای پیادهنظام خود بهره میبرند؛ پس خودشان تبدیل به میلیونر و میلیاردر میشوند و همانطور که گفتیم هیچگاه کاری واقعی برای زنان طبقهی کارگر و مردم فرودست انجام نمیدهند…
هر زن باید یک فمینیست باشد!
جملهای که در این عنوان به کار بردیم، جملهای است که احتمالا آن را خیلی در فضای مجازی، روزنامهها، برنامههای تلویزیونی و حتی مکالمات روزمره میشنوید؛ اما آیا تعریفی که مردم کوچه و بازار از این مفهوم دارند، با تعریف فمینیسم جهانی مطابقت دارد؟ قطعا خیر! اما مشکل آنجایی است که اساسا برای رهبران فمینیسم تنها مهم است که هرکسی بگوید یک فمینیست است؛ حال با هر گرایش و تعریفی که خودش دلش بخواهد! اما چرا این اتفاق میافتد؟ اگر نگاهی رسانهای به دهههای اخیر داشته باشیم، درمییابیم که تا قبل از کالایی شدن یا همان مُد شدن یکبارهی فمینیسم، چهرههای مشهور دنیا از این برند دوری میکردند؛ اما به ناگاه فمینیسم تا حد یک استراتژی بازاریابی اهمیت یافت و هر بازیگر، نوازنده، فوتبالیست و به طور کلی هر سلبریتیای خود را فمینیست نامید! نکتهای که به آمیخته شدن فمینیسم با مولفههای سرمایهداری اشاره دارد. حال آیا این آمیخته شدن باعث نشد تا فمینیسم از ماهیت اصلی خود در جریان اول و دوم دوری کند؟ قطعا بله!
در همین راستاست که میبینیم فمینیسم امروزی به ورطهی هیاهو کشیده شده و جز هوچیگری چیزی در چنتهی خود ندارد. پس میبینیم که یک تیشرت ساده وقتی عنوان «فمینیست رادیکال» بر رویش ثبت میشود بیش از ۵۰۰ دلار فروخته میشود! نتیجهی این امر چیست؟ تنها همان مُد شدن فمینیسم و لاکچری بودنش زیر لوای غیر مستقیم سرمایهداری که چیزی جز فاصله گرفتن از تلاش برای احیای حقوق پایمال زنان زیر ستم سرمایهداری نیست! از نظر کریسپین فمینیسم نمایشی تنها یک سپر انتقادی یا همان مکانیسم دفاعی برای بازتولید زیرنظام طبقاتی دیگری است. او از هنرمندی زن به نام «بی یورک» مثال میزند که بارها درمورد مشکلات زن بودن، دغدغههای زنانه و… صحبت کرده است و اتفاقا نوازندهای مطرح و بااستعداد است؛ اما فمینیستها با او مشکل دارند و به جای حمایت، ردش میکنند؛ چرا؟ چون در مصاحبهای در سال ۲۰۰۵ گفته بود: «من فمنیست نیستم!» به عقیدهی کریسپین، همین مساله نشان میدهد که فمینیسم امروزی، فمینیسمی نمایشی است و نه یک فلسفهی جدی دغدغهمند!
فمینیسم و مردسالاری؟
یکی دیگر از مباحث مهمی که توسط فمینیستها برای اثبات لزوم فمینیست بودن زنان پیش کشیده میشود «مردسالاری» است؛ به این معنا که اولا تمام مشکلات، بدیها و پلشتیهای جهان کلاسیک تا به حال به گردن مردسالاری انداخته میشود و ثانیا فمینیسم به عنوان تنها راه مبارزه با مردسالاری حاکم و خلاصی از آن معرفی میشود. اما نکته اینجاست که آیا در جهان امروز، اگر همهچیز به گردن مردسالاری است، هیچ زنی دچار خبط و خطایی نمیشود و همهی زنان معصوم از گناه و اشتباه هستند؟! و ایضا آیا هیچ مردی سالم و منزه نیست و همهی مردان دیوصفت و تجاوزکار و ظالم هستند؟! فمینیستها معمولا در پاسخ به این شبههی عیان، خود را به کوچهی علیچپ میزنند و میگویند که مردسالاری نظامی است که هم به زنان و هم به مردان ضربه میزند! خب اگر نظامی اینچنین به زن و مرد ضربه میزند، چه اصراری است که اسمش «مردسالاری» باشد؟!
کریسپین در کتاب چرا من فمنیست نیستم با درک این نکته ابراز میدارد که تمام مشکلات از سوی جهان طبقاتی نظام سرمایهداری هستند. او معتقد است که در جهان امروزی، زنان جزئی جدانشدنی از این سیستم هستند و کم نیستند زنانی که برای مثال در مقام وکیل یا قاضی، مردان و زنان بیگناه دیگری را به زندان بیندازند، از نژادپرستی حمایت کنند، به گسترش فقر کمک کنند و قص علی هذا… کریسپین در تکمیل این صحبت بر روی نقطهای مهم که احتمالا مهمترین ضعف فمینیسم است دست میگذارد: سنجهی دوگانه! او میگوید اگر فمینیستها اصطلاحاتی مانند «سم مردانه» را حتی برای تحقیر مردان به کار نبرند و بخواهند مشکلات هورمونهای مردانه در روابط اجتماعی را مد نظر داشته باشند، پس چرا اگر کسی دربارهی سم زنانه یا سم فمینیستی صحبت کند، برآشفته میشوند؟
مردان مشکل ما نیستند!
انتقام! این کار دیگری است که با بسط دادن و عمومیتبخشی به تمام اعمال مردان از سوی فمینیستها حاصل میشود. درواقع فمینیستها اولا معتقدند که همهی زنان باید فمینیست باشند و در حمایت از همدیگر متحد جلو بروند که خب این امر با توجه به تفاوتهای فرهنگی میلیاردها زن غیر قابل اجرا به نظر میرسد و اگر هم به صورت کورکورانه اجرا شود، بیشتر به تبعیض جنسیتی دامن میزند تا احقاق حقوق جنسیتی! کریسپین از پیرمردی مثال میزند که در یک اداره، لطیفهای جنسیتی تعریف کرده و سریعا اخراج شده است! به این فکر کنید که آیا پشتوانهی آن لطیفه قطعا یک دید جنسیتزده بوده است یا اینکه در فرهنگ قومی و خانوادگی آن مرد، اساسا این امر توهین محسوب نمیشده است؟ ثانیا، فمینیستها معمولا این رویه را بسط میدهند؛ یعنی زمانی که یک مرد سفیدپوست چنین کاری را کرد، هشتگهایی ساخته میشود که «همهی مردان سفیدپوست» -و احتمالا بعد از آن همهی مردان- جنسیتزده هستند! کریسپین معتقد است که نگاه به یک مکتب به مثابه یک جنبش، چیزی است که باعث این لشکرکشی و طبعا دشمنتراشیاش میشود. او این نوع ستیزهجویی و انتقامهای همراه با آن را به سان رسیدن به یک احساس پیروزی جعلی میداند که آیندهی بهتر زنان را قربانی خود خواهد کرد؛ زیرا عملگریاش در حد یک سوپاپ اطمینان برای نظام سرمایهداری خواهد بود و زنان [و مردان] را از درک اصل ماجرا، یعنی آزادی و برابری اصولی جنسیتی بازمیدارد.