۱۹۸۴ نام کتاب مشهوری از جورج اورول که در سال ۱۹۴۹ منتشر شدهاست. این کتاب بیانیهٔ سیاسی شاخصی در رد نظامهای تمامیتخواه (توتالیتر) شمرده میشود. ۱۹۸۴ کتابی پادآرمانشهری بهشمار میآید. به نقل از صفحه ویکیپدیا
توضیحات بیشتر در مورد نویسنده را در مطلبی که قبلا در مجله کتابچی درباره وی نوشتیم بخوانید.
جملات منتخب کتاب ۱۹۸۴
آنطور که میگفتند وزارت حقیقت شامل سه هزار اتاق در بالای طبقهی همکف و همین تعداد اتاق در زیرزمین بود. در تمام شهر لندن تنها سه ساختمان دیگر با این شکل و اندازه وجود داشت. این چهار ساختمان، کلیه عمارتهای اطراف را تخت الشعاع قرار داده بودند، و از بالای عمارت پیروزی هر چهارتای آنها دیده میشد.
وینستون خیال داشت خاطرات روزانهی خود را در آن یادداشت کند. این کار غیرقانونی نبود (درواقع هیچ کاری غیرقانونی نبود، چون اصلاً قانونی وجود نداشت.) اما اگر متوجه میشدند، بهطور حتم، مجازات مرگ. یا حداقل بیستوپنج سال محکومیت در اردوگاه کار در انتظارش بود. وینستون، سر قلمی به قلم خود وصل کرد و آن را به درون جوهر فروبرد. قلم، ابزار منسوخشدهای بود که دیگر بهندرت حتی برای امضا کردن به کار میرفت و او صرفاً به این دلیل که نمیخواست آن کاغذ خوشرنگ و زیبا را با یک خودکار خطخطی کند، ترجیح داده بود این قلم را با دردسر زیاد و بهطور پنهانی تهیه کند. او درواقع زیاد به نوشتن با دست عادت نداشت چون آنها بهطورمعمول، همهچیز را، بهجز برخی نوشتههای بسیار کوتاه، به دستگاه «گفته نگار» دیکته میکردند، اما بیشک برای هدف فعلی امکان استفاده از آن نبود. بنابراین قلم را در جوهر فروبرد و سپس برای لحظهای کوتاه دچار تردید شد. به دلشوره افتاد. نوشتن روی کاغذ نیاز به عزمی راسخ داشت. با حروف ریز و مغشوشی نوشت: چهارم آوریل، ۱۹۸۴.
«آیا ممکن است شرایط بهگونهای تغییر کند که انسان آرزوهایش برای آزادی، شرافت، کمال و عشق را فراموش کند؟»
در سراسر تاریخ مکتوب و شاید از پایان عصر نوسنگی سه گونه آدم در دنیا بودهاند:
بالا. متوسط. پایین… که هدفهای این سه گروه کاملاً سازشناپذیر است.هدف طبقه بالا این است که سر جای خود بماند.هدف طبقه متوسط این است که جای خود را با طبقه بالا عوض کند.هدف طبقه پایین زمانی که هدفی داشته باشد، این است که تمایزات را درهمشکسته و جامعهای بیافریند که در آنهمه انسانها برابر باشند.خصلت پایدار طبقه پایین این است که خرکاری چنان از پا درش میآورد که جز بهتناوب، ازآنچه بیرون از زندگی روزمره است آگاهی ندارد.
آنگاه چهرهی گوسفند به هیئت سربازی اروسیهای درآمد که غولآسا و ترسناک در حال پیشروی بود، مسلسل او میغرید و چنین مینمود که از صفحهی تله اسکرین بیرون میجهد، طوری که عدهای از تماشاچیان ردیف جلو از جایگاههای خود عقب جستند. اما در همان لحظه، چهرهی خصم آلود جای خود را به چهرهی ناظر کبیر داد، چهرهای با مو و سبیل مشکی، سرشار از قدرت و آرامشی مرموز و چنان عظیم که سراسر پرده را پوشانید. جملگی آهی عمیق از روی آرامش کشیدند. هیچکس فرمایشات ناظر کبیر را نمیشنید. صرفاً چندکلمهای تشویقآمیز بود، از نوع کلماتی که در بحبوحه جنگ ادا میشود و فی نفسه تمیز داده نمیشود، اما گفتن این کلمات اعتمادبهنفس را احیا میکند. آنگاه دوباره چهرهی ناظر کبیر محو شد و بهجای آن سه شعار حزب با حروف بزرگ ظاهر شد:
- جنگ صلح است
- آزادی بردگی است
- نادانی توانایی است
اما چهرهی ناظر کبیر چنین مینمود که لحظاتی چند بر پرده پابرجاست، گویی تأثیری که در مردمک چشمها ایجاد کرده بود، چنان زنده بود که در دم زدوده نمیشد. زنک مو حنایی خود را به پشت صندلی جلو انداخته بود. با نجوایی لرزان که انگار آهنگ«منجی من!»را داشت، دست به سمت پرده دراز کرد. سیس چهرهاش را با دو دست پوشاند. آشکار بود که لبانش به دعا مترنم است.
یک جامعه طبقاتی فقط بر اساس وجود فقر و نادانی قابلدوام است تا آگاه نشدهاند عصیان نمیکنند..و تا عصیان نکنند نمیتوانند آگاه شوند.
محرومیت جنسی باعث افزایش شور و جنون میشود که بسیار مطلوب است..زیرا میتوان آن را به اشکال دیگری نظیر علاقه به جنگ و پرستش رهبر تغییر داد
حتی اطمینان نداشت که سال. سال ۱۹۸۴ باشد.آنجا که تقریباً مطمئن بود سیونه سال دارد و باور داشت که سال تولدش ۱۹۴۴ یا ۱۹۴۵ بوده است،حدس زد که باید حدود سال ۱۹۸۴ باشد،اما این روزها هیچ تاریخی را نمیشد دقیق و بدون یکی دو سال جابهجایی تعیین کرد.
لحظهای دچار حالت هیستری شد. باعجله و بدخط شروع به نوشتن کرد….منو می کشن من اهمیتی نمیدم به پشت گردنم شلیک می کنن اهمیتی نمیدم…..مرگ بر برادر بزرگ اونا همیشه به پشت گردن آدم شلیک می کنن باشه من اهمیتی نمی دم مرگ بر برادر بزرگ .
وزارت حقیقت – یا همان مینی ترو در زبان نوین به طرز شگفتآوری در میان چشمانداز، خودنمایی میکرد،ساختمان عظیم هرمی شکل به رنگ سفید. که بهصورت پلهپله تا ارتفاع سیصد متر بالا رفته بود.از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان بهطور برجسته نوشته بودند،بهراحتی میشد خواند: جنگ. صلح است. آزادی. بردگی است. نادانی. توانایی است.
وینستون نوشت: اگر امیدی وجود داشته باشد. به طبقه کارگر است.اگر امیدی وجود داشت باید در طبقه کارگر جستجو میشد،زیرا فقط آنجا، در میان خیل عظیم تودههایی که مورد بیتوجهی قرارگرفته بودند و هشتادوپنج درصد جمعیت اوشنیا را تشکیل میدادند. امکان داشت نیرویی برای نابودی حزب ظهور کند.حزب از درون نمیتوانست متلاشی شود،اگر دشمنی هم داشت. دشمنانش راهی برای گردآمدن یا حتی شناخت یکدیگر نداشتند.
کسی که گذشته را کنترل کند آینده را کنترل میکند و کسی که حال را کنترل کند گذشته را کنترل میکند.
آنها میخواهند آدم تمام مدت سرشار از انرژی باشد،تمام راهپیماییها و بالا و پایین رفتنها و پرچم تکان دادنها فقط برای پر کردن جای خالی رابطه جنسی است.اگر در درونت شادباشی. چرا باید برای برادر بزرگ و برنامه سهساله و هفته ابراز تنفر و بقیه کارهای آنها به هیجان بیایی ؟
جالب کار کردید