جلال آل احمد (۱۳۴۸-۱۳۰۲) نویسنده ، مترجم، معلم، نظریه پرداز ایرانی و همسر سیمین دانشور از ادیبان و متفکران معاصر است. کسی که زندگی پر فراز و نشیبی را طی کرد و با سفرهای فراوان، عنصر مشاهده را در نوشتههایش بهکار گرفت و آثاری واقعگرا آفرید و در عین نوگرایی با روشنفکری منفعل غربی مقابله میکرد. او از خانوادهای مذهبی برخاسته و پس از به وجود آمدن تردیدهایی در عقایدش به حزب توده پیوسته و دورهای را سرگردان میان ماده و مذهب رفته و آمده است. از حزب جدا شده و آنرا دروغی بزرگ یافته و جوانی و آرمان هایش را تباه شده دیده است.
نویسندهای با قابلیت قلم زدن در حوزه هایی چون داستان نویسی، سفرنامه نویسی، نظریه پردازی و همچنین نقد ادبی و سیاسی در نشریات و مطبوعات. نگاهش به مسائل موشکافانه و با دقتی کم نظیر همراه بوده کلامش گاه آتیشن است و گاه طنزآلود به مسائل کنایه میزند. بدون شک قلمیش برای هر کتاب خوانی قابل تشخیص است، نوشتههایی صریح، موجز، بدون تکلف و در زمانه ی خود به شدت تاثیرگذار. از مسائل در جریان جامعه اش عقب نمیماند، صاحب دغدغه است و به مسائل اجتماعی میپردازد. از شکست و ناکامی های فرودستان میگوید، گاه احزاب را شکست خورده در ایران تصویر میکند و گاه از زن و مشکلاتش در جامعه میگوید و به جایگاهش توجهی ویژه میکند. روشنفکری و فرنگی مآبی بی چون و چرا را زیر باد استهزا میگیرد و گاهی از نفت مینویسد و به مبارزات سیاسی میپردازد.
از جمله کارهای ارزشمند و تاثیرگذار او آشنایی کتاب دوستان آن زمان با ادبیات اروپا به واسطهی ترجمه هایش از آثار بزرگانی چون آلبر کامو آندره ژید و یونسکو میتوان اشاره کرد.
زیارت نخستین داستان جلال آلاحمد است که آن را در بیستسالگی، زمانیکه برای اولینبار به زیارت کربلا مشرف شد، نوشت و بعدا در در سال ۱۳۲۲ شمسی در مجله سخن منتشر کرد و یکسال پس از آن مجموعه ای متشکل از ۱۲ داستان را تحت عنوان “دید و بازدید” به طبع رسانید.
جلال آل احمد از خود آثار متعددی در زمینه های مختلف به جای گذاشت که میتوان به زنِ زیادی، غربزدگی در خدمت و خیانت روشن فکران، نون والقلم و مدیر مدرسه اشاره کرد.
مدیر مدرسه؛ یک رئالیسمِ بی چون و چرا
“حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثرِ فرهنگ و مدرسه”. این تفسیر نویسنده، یعنی جلال آل احمد در باب این کتاب است، داستانی که در سال ۱۳۳۷ شمسی برای اولین برابر دیدگان خوانندهاش قرار گرفت.
جلال که خود به استخدام آموزش و پرورش در آمده بود و زمان نسبتا زیادی را در کسوت معلم گذرانده بود کسی است که به خوبی از زیر و زبر آموزش و وضعیت مدارس آن روزگار ایران آگاه است که این اشراف باعث خلق اثری به شدت واقعی و ملموس میشود.
داستان از زبان معلمی که پس از سال ها تدریس، مدیر شده است به شیوهی اول شخص روایت میشود، کسی که با پرداخت رشوهای درکارگزینی به دفتر رئیس فرهنگ ارجاع داده شده و مهری بر زیر نامهاش کوبیدهاند. حال مدیر شده است؛ مدیر یک دبستان
دبستانی شش کلاسه با یک ناظم، هفت معلم و دویست سی و پنج شاگرد، دایر در ساختمانی دو طبقه، نوساز و البته دور افتاده، واقع در دامنهی کوه. “با شیر و خورشیدی که آن بالاسر سرپا ایستاده بود و زورکی تعادلش را حفظ میکرد” چیزی نگذشته است که قلم جلال با کنایه هایی آغشته به طنز شروع به چرخیدن میکند.
مدیر مدرسه که خود را از درس دادن فارغ یافته و نمره دادن ها دیگر وجدانش را قلقلک نمیدهد، مدیریت را مسئولیت کمتری میداند ولی در همان روزهای اول به آن درجه از استیصال میرسد که بارها متن استعفا نامه اش را مینویسد و پاره میکند. کشمکشی که مدیر تا پایان کتاب با آن همراه است، استعفا بدهد یا ندهد. داستان پیش میرود و جلال دیگر شخصیت های قصه اش را آرام آرام وارد کرده، شخصیت پردازیشان را با حوصله انجام داده و خوانندهاش را با آنها آشنا میکند.
مدیر به معلمانش معرفی شده و با آن ها گرم میگیرد و صمیمانه برخورد میکند و به جز یکی دو نفر از آنها زیاد وارد خرده داستان هایشان نمیشود، ناظمی جوان و کشیده با مادری سرطانی، معلمی لفظ قلم و البته چاق و اشارات کنایی دیگر جلال که با حقوق معلمی چطور میشود چنین هیکلی رقم زد! و معلم کلاس سوم با زبانی منقطع و بریده بریده.
روز اول را با بازدید یک به یک کلاس ها، دیدن معلمان به هنگام تدریس، سرک کشیدن به گوشه و کنار مدرسه و آگاه شدن از وضعیت مالی و بودجه میگذراند.
مدیر مدرسه، شخصیتی است بی حوصله که از همه چیز به تنگ آمده است ولی در عین حال خونگرم است و دلسوز؛ یک تناقض دلپذیر. کسی که از تاخیر داشتن بچه ها چشم میپوشد و از زیر خطکش رفتنشان توسط ناظم ناراحت میشود.
پا به مدرسهای گذاشته است دورافتاده، ولی این در حاشیگی جغرافیایی باعث نشده که جریانات سیاسی زمانه به آنجا نرسیده باشد و وجود دیواری در اتاق معلمان که اگر عکس های هخامنشی کنار رود، طرح داس و چکشی به رنگ قرمز به چشم میخورد شاهدی بر این مدعاست. و مدیر سابقی که اکنون زندانی است و اینها همه و همه آگاهی نویسنده را از وضعیت آن روزهای جامعهاش میرساند که این آگاهی با صراحت لهجه همراه شده و باعث انعکاس شفاف وقایع در این کتاب میشود. گاه دغدغهی جلال مسائل سیاسی میشود و گاه با تصویر کشیدن صحنهای، فقر فرهنگی و اختلاف عجیب درآمدی را در مدرسه نشان میدهد؛ فراشی که ۳۰۰ تومان حقوق میگیرد ولی باسابقه ترین معلم ۱۹۲ تومان! .
“که البته معلم ها حق دارند از او دلخور شوند”.
گاه قوام فرهنگ را به کفش میداند و گاه با زیرکی، فقر را نشات گرفته از مسائل فرهنگی دانسته و دانش آموزانی خلق میکند ساکن مناطق دوردست، که اگر کفش داشتند ظهر در مدرسه نمیماندند و به خانه میرفتند.
وجدان، کشمکش و تصمیم
روزها میگذرد و بارش های پاییزی باعث روانه شدن قیر و گل به مدرسه شده و آن را در آستانهی تعطیلی قرار داده است و در جلسهای که با حضور معلمان، مدیر و ناظم برگزار میشود توافقی شکل میگیرد که به ازای دریافت شن از “دم کلفتی” به انجمن محلی بروند و برای بچه ها کفش و لباس بخواهند. مدیری که حاضر است برای بچه های مردم دل بسوزاند و غرورش را بشکند، به خانهای مهجور مانده که از سینهی بیابان سر برآورده برود، در انجمن شرکت کند و با کسانی که با لهجه ولایتی حرف میزنند آشنا شود تا اینکه پس از نطق معلم چهارم دبستان، که همراهش بود، انجمن عدهای را به مدرسه بفرستد تا احتیاجاتشان را بررسی کنند.
“نان گدایی فرهنگ را نونوار کرده بود”
جلال، قهرمانش را انسانی میآفریند که با اولیا و نگرانی هایشان میسازد، با بچه ها و شیطنت هایشان کنار میآید و معلمانش را که فقط در نزدیکی حقوق دادن مرتب میشوند درک میکند زیرا خود نیز معلم بوده است. مدیری که چون پول زیادتری نسبت به معلمانش میگیرد خجالت میکشد ولی گاه پیش خود آنان را با معلمان زمان دانش آموزیش قیاس میکند و تفاوت نسل ها را زیاد میداند:
” چه آدم هایی بودند و این ها چه جوان های چلفته ای. چه مقلدهای بی دردسری برای فرنگی مآبی”
قلم نویسنده صریح تر میشود ولی از بیان طنزش کم نمیکند، به دل تابو ها میزند، گاه بی پولی را عدم ازدواج و در نتیجه ترویج فساد میداند و گاه مردمی را نشان میدهد که حقوقشان را جلوجلو مساعده گرفته تا قالی و سماور بخرند و از این دست طعنه ها، که مردم را نیز در بدبختیشان صاحب تقصیر میداند.
درگیری های درونیاش ادامه دارند و اتفاقات بیرونی هم آن را تشدید میکنند، یکی از معلم هایش به زیر ماشین میرود و یکی دیگر به منظور فعالیت های سیاسی بازداشت میشود. مثل عاقلی که در سرزمین نادانان گیر افتاده باشد از درک کم معلمانش نسبت به وقایع روز میرنجد، از والدینی که کودکشان را میزنند بیزار میشود و از غیب گویی ها و خرافات آزرده خاطر. و تنها به خودش سخت میگیرد و دلسوزی همه را میکند. از بچه ها تا مادر بیمار آقای ناظم و حتی معلمِ کلاسِ سومِ در حبس. امان از سیاه چال
مدیر مدرسه فردی مفید است و به تاثیرگذاری اهمیت میدهد. با تشکیل انجمن مدرسه و با پول جمع شده از آن، تور والیبال را عوض میکند، درختکاری خیابان های منتهی به مدرسه را تکمیل کرده و رونق را به مدرسه میآورد. ولی کلنجار های درونیاش ادامه دارد و پس از هر امید، یآسی به سراغش میآید:
“مسخره ترین کارها آن است که کسی به اصلاح وضعی دست بزند اما در قلمرویی که تا سر دماغش بیشتر نیست”
درگیریهایش ادامه دارد و روایت جذاب جلال از او و مدرسه اش، خواننده را کنجکاو نگه میدارد که چه سرنوشتی انتظار این معلم سابق را میکشد.