داستان ارواح صرفا و الزاما نباید راجع به موضوعات ترسناک باشد. همیشه قرار نیست با سناریویی مثل فیلم «کینه» یا «حلقه» روبهرو باشید. داستان ارواح میتواند طنز باشد، چیزی که در رمان «خون خورده» اتفاق میفتد. رمانی که با دو روح و پسری به اسم مفتاح پیش میرود که خیال مهاجرت را در سر میپروراند. مفتاح که اصلا مذهبی نیست، ولی شغل جالبی دارد. روزههای باقی مانده از کسانی که در این دنیا نیستند را میگیرد و سر قبر اموات دعا میخواند. گرچه این تنها نکتهی جالب کتاب نیست.
رمان خون خورده را میتوان یکی از نمونههای ادبی متفاوت در ادبیات معاصر فارسی دانست. کتابی که راجع به پنج برادر سوخته که هر کدام داستان متفاوتی داشته و روایت آنها در شهری متفاوت از ایران (و یکی در بیروت) بیان میشود. پنج برادر که سرنوشت نسبتا یکسانی داشتند و ماجرای هر کدام از آنها، بخشی از کتاب را تشکیل میدهد و درست به خاطر ماجرای زندگی آنها، سیری در تاریخ هم داریم. گرچه روایت داستان کاملا غیرخطی است و زمان و مکان نظم ارسطویی ندارد، با تکنیک جریان سیال ذهن پیش میرود و کمی گیج کننده است، اما به لطف درونمایهی طنز و راوی خوش سرزبانی که دارد، مخاطب را با داستان همراه میکند.
جالب است بدانید که قصهی پنج برادر از قرن دوازدهم تا ایران معاصر اتفاق میفتد. داستان از خیابان آسفالتی و جدول دار شروع شده و به جنگ تحمیلی عراق و ایران (۱۳۶۰) یا جنگهای صلاحالدین ایوبی (قرنها قبل) میرسد. البته سیر تاریخی موجود در داستان برعکس نیست. نه از آینده به گذشته میرود نه از گذشته به آینده. ولی ماجراها به نوعی بهم پیوند خوردهاند و در هر دوره، نکات خاصی از جو حاکم نقد میشود.
در حقیقت، نویسنده تمام سبکهای کلاسیک را زیر پا گذاشته تا به تمام گوشه کنارههای تاریخ سر بزند، گاهی آنها را از نو بنویسد و گاهی کاراکتری مثل صلاحالدین ایوبی را درست کار جلوه دهد. انگار نه تنها میخواهد بگوید «تاریخ را پیروز شدگان مینویسند»، بلکه قصد دارد بگوید «تاریخ را زندهها مینویسند». او حتی در بخشی از این رمان، مخاطب را بخشی از تاریخ در حال وقوع میپندارد. نویسندهی معاصر ما، مهدی یزدانی خرم، ماجرایی تاریخی اما ساختگی را با قلمی جذاب و به کمک بیش از صد کاراکتر اصلی و فرعی بیان میکند.
با وجود اینکه مهدی یزدانی خرم فارغالتحصیل رشتهی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است، از هفده سالگی روزنامهنگاری را آغاز کرد. نقدها و مقالههای او از همان سن در نشریات مختلفی به چاپ رسید و سپس با روزنامههای مختلفی همکاری کرد. از این روزنامهها میتوان به خرداد، فتح، همشهری، هم میهن، شرق، اعتماد، کارگزاران، اعتماد ملی و مردم امروز اشاره کرد.
پس از مدتی، او فعالیت خود به عنوان دبیر سرویس ادبیات شروع کرد و با هفتهنامههایی چون شهروند امروز، ایران دخت، آسمان، صدا، نافه و ماهنامه مهرنامه همکاری کرد. او که در سال ۱۳۵۸ چشم به جهان گشوده حالا عضو شورای دبیران مجلهی تجربه است. علاوه بر این، در نشر چشمه نیز در انتخاب داستانهای فارسی فعالیت دارد. از دیگر فعالیتهای او در عرصهی ادبیات میتوان به داوری دهمین دورهی جایزهی نویسندگان و منتقدان مطبوعات اشاره کرد.
در کنار تمام این فعالیتها، او رمانهای جذابی را به چاپ رسانده که با خواندن آنها دل و جان آدمی تازه میشود. رمانهایی که شما را به تفکر وا میدارد. اولین رمان او که در سال ۱۳۸۴ منتشر شد، «فردا این خورشید لعنتی…» است. دومین رمان او نیز «من منچستر یونایتد را دوست دارم» است که در حقیقت، یک رمان سه جلدی است. دو جلد بعدی «سرخ سپید» و «خون خورده» نام دارند که این رمان را ادامه میدهند.
خلاصهی کوتاهی از داستان خون خورده
در داستان با پسر عجیبی طرف هستیم. پسری به اسم مفتاح که کارشناسی ارشد زبان و ادبیات عربی را دارد و قصد او ادامهی تحصیل در مقطع دکترای همین رشته در بیروت است. اما برای اینکه بتواند هزینهی تحصیلش را تامین کند، جانشین و دنباله روی پدرش میشود.
پدر او برای اموات و مردگان دعا میخواند و به سفارش مشتری نماز و روزههای باقیمانده از مرحوم را بر عهده میگرفت. پسر هم برای اینکه بتواند نان حلالی دربیاورد و به آرزویش برسد، بر خلاف طرز تفکر غیر مذهبی که دارد، شروع به سفارش گرفتن میکند.
او در این میان از قبر پنج برادر دیدن میکند. پنج برادر که هر کدام ماجرایی عجیب را تجربه کرده، داستانشان به عشق و عاشقی پیوند خورده و بدن آنها سرنوشتی تلخ را دچار شده است. او سر قبر هر برادر که میایستد، ماجرایش را هم روایت میکند. روایتی به سبک مخصوص یزدانی خرم که پیچدرپیچ و پستمدرنی است. جالب اینجاست که این روایتها صرفا به برههی کوتاهی از تاریخ مربوط نمیشود. هر برادر انگار در دریای ژرف تاریخ رها شده و از طریق ماجرایی که قرنها قبل تجربه کرده، نقد اجتماعی یزدانی خرم هم بیان میشود.
از پستمدرن تا گوتیک، جذاب ولی تاریخی
آثار کلاسیک و گوتیک صرفا و الزاما نباید «دراکولای برام استوکر» باشند. گرچه دراکولای برام استوکر چندان هم تاریخی نیست و اثری ترسناک و فانتزی محسوب میشود، ولی همین ادامهی صحبت را میسازد: ژانر گوتیک صرفا به آثار فانتزی محدود نمیشود. در کنار آن مسئلهی دیگری هم وجود دارد. معمولا وقتی نام رمانهای تاریخی به میان میآید، یاد کتابهایی نظیر تاریخ بیهقی میفتیم. اگرچه تاریخ بیهقی هم خواندن دارد و از سبک نگارش داستانی آن نمیتوان دل کند، اما سبک داستانی «خون خورده» منحصر به فرد است. رمانی تاریخی که صرفا به یک برهه از تاریخ محدود نمیشود. دوران جنگهای صلیبی، جنگ ایران و عراق و دورهی معاصر را به تصویر میکشد. آن را با جزئیات زیادی بیان میکند و وضعیت و جو آن دوره را نیز به خوبی ترسیم میکند.
این دورهها الزاما سیر منظمی ندارند. گاهی نویسنده با خیالش بخشهایی از تاریخ را به چالش میکشد و گاهی آن را درست همانطور که بوده، ولی با جزئیات زیاد بیان میکند. این جزئیات از کوچه و خیابان و جو حاکم بر کشور گرفته تا به افکار درون ذهن یک دختر در تاریخ معاصر ایران میرسد.
محمود دوستش داشت. همین حرصش میداد. محمود…محمود حتی مارکسیست بد هم نبود. محمود درست تفاوت لنین و استالین، تروتسکی و برژنف و حتی مارکس و پلخانف را نمیدانست. محمود با هیچ حرف او مخالفت نمیکرد و فقط وقتی شروع میکرد به دست انداختن خداباوری، کمی رو ترش میکرد. محمود دیوانهاش بود. تهمینه زن بود. تهمینه کمونیست بود. تهمینه زیبا بود. تهمینه تنها بود.
ماجرای تاریخی که در این کتاب روایت شده، با سبکی گوتیک هم پیش میرود. نویسنده از توصیف سازهها و معماریها هم حذر نکرده است و همین توصیفات پر جزئیات از اماکن و معماریها در نقطههای زمانی مختلف، عصارهی گوتیک را به داستان اضافه کرده است. این توصیفات، با سیر داستانی پرپیچوتاب قبرستان مسلمانان را به کلیسا متصل میکند تا اهداف بعدی یزدانی خرم را در دل خود جا دهد. هدفی که به نقد «ارامنه کشی» میانجامد.
مسیحیها هیولا نیستند
با خواندن رمان این احساس به شما دست میدهد که برخلاف بسیاری از نویسندهها، یزدانی خرم سعی کرده تا دیدگاه خود را به مخاطب تحمیل نکند. او بدون اینکه احساسات خودش را بیان کند، روایتهای تاریخی مختلف را به تصویر میکشد. اگرچه تاریخ را به هرحال آدمها مینویسند و هر آدم نمیتواند بدون دیدگاه، نویسندگی کند. این میتواند در انتخاب حوادث و دورهی تاریخی توسط نویسنده، موثر باشد. و طبیعتا یزدانی خرم هیچ کدام را تصادفی انتخاب نکرده است. او زیرکانه برخی از دیدگاههای قدیمی و کورکورانه را نیز نقد کرده است. «حسین کلید ساز پرحرف نبود، اما داشت وراجی میکرد و نفرین ارامنه که وسط کشور اسلامی چه میکنند و این که همهشان یا کمونیستاند یا دشمن ائمهی اطهار و اهل بیت.»
نقد ارامنهکشی یکی از اصلیترین موضوعات این کتاب است. گرچه نویسنده صرفا به نقد دیدگاه کورکورانهی افراد نسبت به ارامنه بسنده نمیکند. گویی تمام قصد او از بیان تاریخ، صحبت راجع به پیامدها و اهداف پوچ آن است. در حقیقت، یزدانی خرم جنگ را نقد میکند. مهم نیست که دلیل آن چه چیزی باشد. جنگ به هیچ کس رحم نمیکند.
آخرش دم صبح توانسته بود بخوابد، وقتی دیگر مطمئن شده بود که صلاحالدین او را خواهد کشت. او را، فاتح قبهالصخره را. کشندهی محافظانش را. او را که پرچم اسلام را کوبیده روی گنبد متبرک. او را که همان جایی ایستاده بود که رسول خدا به معراج رفت…چرا صلاحالدین اینها را نمیدید؟ کشتن دو کافر که ثواب اخروی داشت. او بزرگزاده بود نه خبیث. صلاحالدین باید این را میفهمید.
روزنامه نگاری در زمان گذشته
در بخشهای مختلف کتاب، بریدههایی از روزنامههای آن دوره را قرار داده است و بر اساس آنها، ماجرایی روایت میشود. اگرچه توصیفات دقیق و بیرحمانهی یزدانی از حوادث، ترس از جنگ و پیامدهای آن را به ایرانیها یادآور میشود، ولی همچنان ماجراهایی که با این بریده روزنامهها روایت میشود خواندنی است. ایرانیهایی که شاید به خاطر فشارهای امروز، تاریخ را از یاد برده باشند.
سرش پرت شده و افتاده بود روی سکوی کنار ستونی که پوشیده بود از شمعهای روشن. و دیده بود تنهاش را که زانو زده و خون از حفرهای که قبلا توی گردنش بود، میپاشید بیرون. مردمکهایش گشاد شده بودند و وقتی بچه از میان خون و آب کشیده شده بود بیرون و ضجه سر داده بود، مردمکها شروع کردند به کوچک شدن…تاریخ چندان کشیشی سراغ ندارد که در زمستان سال ۱۳۶۶، در محلهی نارمک و در کلیسای مریم، چنین خونش را تا قطرهی آخر از دست داده باشد…تاریخ گزارش روزنامهی کیهان را در چاپ عصر بایگانی میکند: موشک نه متری در نارمک هموطنان مسیحی را شهید کرد.
گرچه برخی از منتقدان تلاش یزدانی خرم در این زمینه را با سوء نیت برداشت کردهاند، اما شاید در این زمینه، بتوان هدف نویسنده را اشارهای به یکپارچه بودن تمام مذاهب و مفهوم مشترکی که دارند، دانست.
تاریخی که با جنگ عجین شده است
فرقی نمیکند کدام برادر باشد، در هر حال هر کدام در بخشی از درگیریهای تاریخ حضور داشتهاند. انگار هیچ دورهای آرامش مطلق وجود ندارد و ماجرایی در حال وقوع است. ماجرایی که روی زندگی تک تک افراد تاثیر میگذارد. برای مثال، محاصرهی کامل افغانستان توسط نیروهای طالبان خودش یک اتفاق تاریخی هولناک و در حال وقوع است که در آینده، چشم عدهی زیادی را گرد خواهد کرد. اما باز هم اگر احساس میکنید که یزدانی خرم در به تصویر کشیدن تاریخ به کمک تخیلاتش زیادهروی کرده است، توصیه میکنم که کتاب «ایران بین دو انقلاب» را بخوانید تا متوجه شوید که در طول مدتی کوتاه، ایران چه اتفاقاتی را تجربه کرد و چه ماجراهایی را از سر گذراند. ایرانی که به فاصلهی دو روز، دو کودتا تجربه کرده است. پس قطعا اینکه پنج برادر در هر یک از درگیریهای مهم تاریخی حضور داشته باشند، عجیب نیست.
مشتهای گره شده در شب انتخابات ریاست جمهوری از مقابل دکان حسین کلیدساز میگذشتند و شعار میدادند به نفع انقلاب و علیه منافقین کوردل. تبلیغات ممنوع بود، اما کی میتوانست جلو جوانهایی را بگیرد که میخواستند ثابت کنند تا آخرش ایستادهاند. سر دستها قابهای شهدای جوان بود و یک پرچم ایران. ناصر ساک را در صندوق عقب رنو مریم گذاشته بود. به خاطر ترورها هر ساک به دستی را میتوان عامل یک بمبگذاری احتمالی دانست.
جالب است بدانید که درنهایت، داستان زندگی هر برادر به سنگ قبرشان ختم میشود. در واقع داستان با سنگ قبر شروع شده و با سنگ قبر هم به پایان میرسد. انگار نویسنده قصد دارد زندگی را نیز به سخره بگیرد. جالب اینجا است که هرچه دوره قدیمیتر و باستانیتر باشد، تصویر سنگ قبر درج شده در کتاب، کهنهتر و رنگ و رو رفتهتر است و همین که کنار هر ماجرا، تصویری از سنگ قبر قرار گرفته، به خودی خود از «خون خورده» داستانی متفاوت میسازد.
به طور کلی میتوان گفت که یزدانی خرم رمانی متفاوت نوشته است. رمانی که شاید هر مخاطبی را به خود جذب نکند، ولی کسی که آن را شروع میکند، به لطف دو روح بامزه و سرگردانی که در داستان حضور دارند، به لطف روایت تاریخی که صرفا به صد سال گذشته محدود نمیشود و به لطف موضوع متفاوت و قلم گیرای نویسنده، امکان ندارد تا لحظهی به اتمام رساندنش، کتاب را زمین بگذارد.
این رمان رو دوبار خوندم. اصلا نفهمیدم درد ایشون چه بود. شخصیت دو روح را از رمان حذف کنید، چه اتفاقی می افتد؟ کجای رمان ناقص می شود، بخش های مربوط به صلاح الدین را حذف کنید، چه اتفاقی می افتد، هیچ؟ فکر میکنم فقط به فکر افزودن بر صفحات کتاب در این روزگار قحطی کاغذ بودن.
من موافق نیستم اتفاقا. برا من جالب بود… دو روح و صلاح الدین یک داستان موازی بوده.. در کنار داستان اصلی هس تا یه م مقدار داستان از یکنواختی خارج شه