با توجه به اینکه اوبراین در طول جنگ ویتنام خدمت میکرد و در داستانهایش از تجربیات خود استفاده کرده است، یک تحلیل روانشناختی از شخصیتهای کتاب «آنچه با خود حمل میکردند» ارزشمند به نظر میرسد. شما حتی اگر اطلاعات محدودی از نقد روانکاوانه داشته باشید و فروید را در حد «id و ego و superego» بشناسید، باز هم میتوانید این کتاب را از منظر روانشناختی تحلیل کنید. تیم اوبراین در این کتاب نشان میدهد که «یک داستان واقعی جنگی، هرگز نمیتواند اخلاقی باشد». در این کتاب، تاثیر جنگ در ایجاد تناقض و ناهماهنگی بین id و ego، میل و هوشیاری نشان داده میشود. مفهوم ساختار روانشناختی id ،ego و superego از دیدگاه روانکاو پیشگام، زیگموند فروید ناشی میشود. او معتقد بود فرد سالم کسی است که سه قسمت از روانش به طور هماهنگ و متعادل در کنار هم قرار گیرند. به عقیدهی فروید، افرادی که نتوانند به اندازه کافی نیازهای id را برآورده کنند، ناپایدار و رنجور میشوند.
هر یک از شخصیتها، اگرچه جنگجویانی منضبط هستند، اما به نوعی مکانیزم دفاعی دردناکی را در مقابله با این ناهماهنگی از خود نشان میدهند که میتواند به منزلهی «غیر اخلاقی بودن جنگ» باشد. این مکانیسمهای دفاعی به نوعی برای محافظت از ego در برابر فشارهای عصبی و اضطراب در ویتنام، استفاده میشود. جایی که «هر گناه واقعی و تازه است». در جایی که مردان کارهایی فراتر از اخلاق انجام میدهند، کارهایی که اوبراین را شب بیدار نگه میدارد. این مطلب یک بررسی کلی از جنگ ویتنام، نتایج پس از جنگ و چگونگی تأثیر آن بر جانبازان است که توسط «دیو استون» در سال ۲۰۱۴ صورت گرفته است. ما قرار است راجع به این موضوع حیاتی صحبت کنیم که تداخل موجود در روان انسان، چگونه میتواند او را به خودکشی، شب بیداری و رنج و عذاب سوق دهد. اما قبل از آنکه راجع به بخشهای مختلف رمان، با جزئیات بیشتری صحبت کنیم، بیایید با نویسندهی کتاب آنچه با خود حمل میکردند کمی بیشتر آشنا شویم.
تیم اوبراین
ویلیام تیموتی اوبراین (زاده ۱ اکتبر ۱۹۴۶) رمان نویس آمریکایی است. وی بیشتر به خاطر کتاب «آنچه با خود حمل میکردند» شناخته شده است. در سال ۲۰۱۰ ، نیویورک تایمز کتاب اوبراین را یک کلاسیک ویتنامی توصیف کرد. از جمله آثار او میتوان به تام کت در هزارتوی عشق، اگر من در یک کامبت زون مردم، مرا در جعبه گذاشته و به خانه بفرستید، بیلی جذاب، کجا رفتهای؟، در دریاچهی چوبها، جولای، جولای و… اشاره کرد.
آنها چه چیزی با خود حمل میکردند؟
این کتاب درست راجع به چیزهایی است که سربازهای آمریکایی هنگام استقرار در ویتنام با خود حمل میکردند. در این مورد میتوان به چمدانی از احساسات در یک دست و چمدانی از تجهیزات جنگی از سمتی دیگر اشاره کرد. برای مثال، ستوان جیمی کراس، سنگینترین چمدان را آسایش خانگی میدانست و آن را به کمک مارتا، دختر پاکی که عاشقش بود تعریف میکرد. جیمی کراس مارتا را به خاطر طبیعت و زیباییهای روحی و جسمی ستایش میکرد. با این حال، جنگ این مفهوم را برای او به چالش کشید و او را تشویق کرد تا از نظر روحی سختتر شود و این احساسات و مفاهیم را کنار بگذارد. پس جیمی کراس به این نتیجه رسید که تنها با کنار زدن احساسات، بهتر میتواند با شرایط خود کنار بیاید.
او با تلاش برای نادیده گرفتن عشق و جایگزینی آن با قدرت خودکفائی و استقلال، واکنشهای روحی مختلفی نشان میدهد. در اصطلاحات کلاسیک فرویدی، منیت (ego) کراس متوجه میشود که او نمیتواند عشق و سایر لذتهای موجود در ناخودآگاه ذهنش(id) را با چیزی جایگزین کند. اما در عوض، باید به واقعیتی که superego برایش تعیین کرده، ایمان بیاورد. پس «عشق» مفهومی غیر واقعی به نظر میرسد که نه میتوان به آن دست پیدا کرد، نه میتوان آن را پذیرفت. خلاصه اینکه این فرایند دقیقا میتواند جنبهی غیر انسانی بودن جنگ را به تصویر بکشد. ابتداییترین و خاصترین نیازهای شخصی کراس، به خاطر جنبهی وحشیانه و غیرانسانی جنگ، به ناچار سرکوب و به عبارتی «غیرقابلباور» میشوند.
تمایل به بازگشت به دوران بلوغ
یکی دیگر از مفاهیم فرویدی که برای تفسیر روانشناسی شخصیتهای این کتاب مناسب است، اصطلاح «بازگشت» (Regression) است. این اصطلاح به گرایش انسان به بازگشت روانی به دورهی کودکی و بلوغ اشاره دارد. شخصیتهای کتاب، این تمایل را در موارد مختلف و کاملا ناخودآگاه نشان میدهند. برای مثال میتوان به بازیهای کودکانهی سربازها و برهنه شدن آنها در جنگل اشاره کرد. علاوه بر این، میتوان به تمایل ستوان کراس و سایر سربازها در منظم و تمیز ماندن نیز اشاره کرد. چون انسانها در دوران نوزادی، با وجود خرابکاریهای پیدرپی تمایل زیادی به تمیز و خوشبو ماندن دارند. پروندهی جیمی کراس را میتوان یکی از حادترین حالتهای درگیری در «بازگشت» دانست. او که احساس میکند نسبت به بقیهی سربازها مسئولیت بیشتری نیز دارد، خودش را با منظمترین برنامهی ممکن هماهنگ میکند.
اما در حقیقت، او درگیر یک نیاز روحی ناخوداگاه شده است که به خاطر هراس از احساس درد روحی، تشکیل میشود. تمام موضوعات موجود در کتاب، چه استعاری و چه حقیقی، برای دستیابی به نیازی صورت میگیرد که توسط id تعریف شده و سپس توسط ego و superego، به رفتاری ایدهآل تبدیل میشود. اما دلیل اصلی اینکه این بازگشت عاطفی به طور کامل عملی نمیشود، این است که برای اهداف جنگی مردان غیر قابل اجرا است. یکی از عوامل تاثیر گذار در این زمینه، جامعه است. بزرگترین ترس آنها مرگ نیست، بلکه «رسوایی و بیآبرویی» است. آنها در جامعهی کوچک خود، جایگاه و منزلتی دارند که حفظ آن نیازمند حفظ نظم و مقررات است.
خیلی وقتها میخواست، ولی میترسید و این موضوع باعث شرمش میشد. اگر نمیتوانست با آن بچه کوچولوها بجنگد، چطور میخواست روزی سرباز شود و با آمریکاییها با آن همه هواپیما و هلیکوپتر و بمب بجنگد؟ ممکن به نظر نمیرسید. در حضور پدر و عموها وانمود میکرد که منتظر است تا وظیفهی میهن پرستانهاش را انجام دهد که خودش امتیاز به حساب میآمد، ولی شب با مادرش دست به دعا برمیداشت تا شاید جنگ زود تمام شود. فراتر از هرچیز از این که خود و در نتیجه خانواده و روستا را بیآبرو کند میترسید.
سوپرایگوی روانی هر سرباز در ایجاد این مقررات نقش پررنگی ایفا میکند و این احساس را ایجاد میکند که به جای پذیرش عشق، شخص باید کنترل شود. سربازها آرزو میکنند که ضعیف باشند تا خودشان را تسکین دهند و توسط یک نیروی طبیعی، راحت شوند. اما آنها، به خاطر همدیگر، به این نیاز درونی توجهی نمیکنند. این نشاندهندهی حس برادری در سربازان یا انسانها نیست، حتی «شجاعت» هم نیست. این از سر عشق به یکدیگر نیست، بلکه از سر ترس است. در بخشی از کتاب گفته شده که «آنها بیش از حد ترسو هستند که بخواهند بترسند». منظور از این ترس، ترس از جنگ یا دشمن نیست. بلکه ترس از «رسوایی» است. این ترس از رسوایی و خجالت است که به superego اجازهی حکمرانی و بهم زدن تعادل روانی را میدهد.
زبان مخصوص سربازان
زبان سربازان شاخص خوبی است که میتواند وضعیت روانی آنها را نشان دهد. «واژگان سخت» آنها، در درجهی اول به شکل شوخیهای کثیف نشان داده میشود. به گفتهی فروید، این زبان سخت، یک مجاری روانشناختی برای کنترل اضطراب سرکوب شده است. این زبان به طور مشابه اما ناخودآگاه، مبتذل و جنسی است. هرچه وضعیت عصبی شکنندهتر باشد، زبان خشنتر میشود. بعد از آتشسوزی، یکی از سربازها مرگ را به موضوعات جنسی خجالتآور تشبیه میکند. تمام فحاشیهای رکیکی که توسط سربازها صورت میگیرند، غالبا خشن اما جنسی هستند.
عشق، مرگبارترین نیاز انسانی برای سربازها
ستوان کراس، همواره با نگاه کردن به عکس مارتا، تصورات جنسی خاصی را از سر میگذراند. علاوه بر این، با نگاه کردن به عکس او، احساس نیاز عشق در خود را تسلی میبخشد. درست همانطور که «احساس ترسناک درماندگی در دوران کودکی نیاز به محافظت از طریق عشق دارد»، ستوان کراس سعی میکند که از عشق خود به مارتا محافظت کند. این موضوع حتی در سربازی نمود پیدا میکند که برای تسلی بخشیدن به خود، جورابشلواری دوستدخترش را دور گردنش پیچیده بود. سربازها و کراس، اینکه عشق در دنیا وجود دارد را درک میکنند، ولی چون میدانند که با وجود جنگ، دست نیافتنی است، آن احساس امنیت و آرامش حاصل از عشق، در آنها ضعیفتر میشود.
پس در صورت امکان، تمام چیزهایی که برای تامین احساس امنیت و آرامش کافی نیستند، به راحتی کنار گذاشته میشوند. مطابق با این اصل، ستوان کراس نامهها و نشانههای دیگر مارتا را میسوزاند، به این امید که با انجام این کار، بار دلبستگی خود به دنیای عاشقانه را از بین ببرد. او به این نتیجه میرسد که توانایی تحمل وزن عشق را ندارد. به عنوان رهبر دسته، او باید «مسئولیت زندگی افرادش» را به عهده بگیرد، پس از احساس آزاردهندهای که عشق ناکام برای او ایجاد کرده، فرار میکند تا بتواند تمام بار این مسئولیت را تحمل کند. به این ترتیب، جای تعجبی ندارد که کراس به این باور برسد که «تد لاواندر مرده بود زیرا او [مارتا] را خیلی دوست داشت و نمیتوانست به او بیشتر فکر کند.» این خود نمادگرایی یا جابجایی روانشناختی نیست، بلکه نشاندهندهی تاثیر احساسی است که همواره در پس ناخوداگاه ذهنش وجود دارد.
فروید میگوید که «هر کاری که افکار بیمار را به سوی موضوعات ممنوعه سوق دهد، هر آنچه که باعث ارتباط ذهنی بیمار با آن موضوع شود، به اندازهی تماسهای فیزیکی با آن، ممنوعه شناخته میشود». پس با توجه به این، تصمیم کراس برای دور انداختن همهی اشیایی که او را به یاد مارتا میاندازد، قابل پیش بینی است. کراس میداند که سوزاندن نامهها و تصاویر مارتا «احمقانه» و «احساسی» است، چون نمیتواند کارآمدترین شیوه در کنترل احساساتش باشد. اما با این حال، سعی دارد با این رفتار نمادین، بار عشق روانی را کاهش دهد. با انجام این کار، او به طور استعاری و به عنوان بخشی از دنیای خشونت، سلاحی علیه عشقش به مارتا پیدا میکند.
جیمی همینطور میخندید. مدتی به عکس خیره ماند. چشمهایش به شدت میدرخشید. بعد شانه بالا انداخت و گفت: «خب، این کارو کردم. اونو سوزوندم. بعد از اون که لوندر مرد، نمیتونستم…این یه عکس تازهس. خود مارتا بهم داده.»
عشق در اینجا، نه تنها به دلیل حواس پرتی مقصر است، بلکه از نظر کراس، باعث ضعف و در نهایت مرگ یک سرباز میشود. یکی از مردهایی که در جوخه، اشک ریختن کراس را مشاهده میکند، در یادداشتهایش جملهی «او نیز اهمیت میدهد» مینویسد. اما کراس مسئله را حل میکند. او با سبک سنگین کردن اوضاع به این نتیجه میرسد که «عشق» ارزش چنین هزینههایی را ندارد.
او خود را با دنیای خشن تطبیق میدهد و اشتیاق کودکانهی خود برای یک عشق مادرانه و دلسوزانه را سرکوب میکند. او تصمیم میگیرد که «در این باره مرد باشد»، زیرا « تعهد نداده بود که دوست داشته شود، بلکه قرار بود رهبری کند». زمانی که به غرولندهای سربازانش نسبت به سختگیریهای خود فکر میکند، به عشقی که نسبت به آنها دارد اشاره میکند. ستوان جیمی کراس، مانند پسر جوانی که از عقدهی ادیپ رنج میبرد، با تلاش برای سرکوب میل خود به دوست داشته شدن (خواه از طرف مارتا یا افرادش) با واقعیتهای سخت سازگار میشود و احساس نظم و کنترل را جایگزین این میل میکند تا از نظر روانشناختی آسیب پذیری کمتری داشته باشند. با این اوصاف، این پیام «تیم اوبراین» کاملا قابل درک است که فداکاری سربازان، سرکوب نیازهای جسمی و روحی و… ، به خاطر حفظ اخلاق در جنگ نیست و نمیتواند نشاندهندهی فرهنگ «برادری» و «انساندوستی» باشد. او با این کتاب، تاثیر روانی و هولناک جنگ را روی سربازها و فرماندهها، نشان میدهد. خواندن این کتاب، به تمام جنگطلبها در دنیا توصیه میشود.