محمود مشرف آزاد تهرانی، متخلص به «م. آزاد»، از شاعران فقید معاصر ایران و اهل شهر تهران است. او جزو معدود اهالی آکادمیک ادبیات ایران محسوب میشود که در شاعری تا به این حد جدی جلو رفته است. مشرف یکی از شاعران نوگرای زمان خود به شمار میآمد و با دیگر شاعران و ادیبان اینچنینی مانند سیمین بهبهانی، مهدی اخوان ثالث، ابوالحسن نجفی، محمدعلی سپانلو، شهرزاد سپانلو، اسماعیل نوریعلاء، نعمت آزرم و حسن پستا رفاقت داشت.
او تحصیل کردهی دانشگاه تهران و دانشسرای عالی تهران بود و در دو حوزهی کودک و نوجوان و همچنین بزرگسالان به فعالیت ادبی میپرداخت. از جملهی فعالیتهای ادبی کودک و نوجوان او میتوانیم علاوه بر ترجمهی اشعار شاعران خارجی، به زندگینامهنویسی بزرگان، نقد ادبی، و قصه به شعر و نثر برای کودکان اشاره داشته باشیم. همچنین او با تسلط فوقالعادهاش به ادبیات توانست بازآفرینیهای ارزشمندی از کتابهایی همچون شاهنامهی فردوسی، مثنوی معنوی مولانا، کلیله و دمنه، منطقالطیر عطار نیشابوری و… برای کودکان داشته باشد.
چندی از کتابهای شعر م. آزاد عبارتاند از: «دیار شب، قصیدهی بلند باد و دیدارها، آئینهها تهیست، با من طلوع کن و گل باغ آشنایی.»
در ادامه سه شعر از محمود مشرف آزاد تهرانی را با هم خواهیم خواند؛ اشعاری که مانند اکثریت آثار او در قالب شعر آزاد قرار میگیرند:
مرا به آتش بسپار ای پرندهی سرخ
که در کویر صداهای دور مینگری
و در نگاه تو گلهای یاس میخشکند
سفال خالی گلدان ماه را بشکن
مرا بسوزان ای بانگ
روشن ای خورشید
مرا به دوزخ بسپار
باد را بگذار
که در کویر صداهای دور بگریزد
مرا به آتش بسپار ای برهنهی تاک
مرا به خوشهی زرین بادهای هراسان که در خزان شعلهور مرگ رها شدهاند
بپیوند
در آن هیاهوی سبز
سفال آبی گلدان همیشه خالی ماند
مرا به دریا بسپار ای هیاهوی سبز
سفال خالی خاموشی از تو میشکند
و ابر خستهی مرداب را
که در همیشگی آبها رها شده است
به صخره میراند
در آن هیاهوی نیلی پرنده میخواند
و روشنایی فریاد صخره در همهی آفتاب میتازد
مرا بباران ای جام روشن ای باران
که در کویر صداهای دور میباری
و در نگاه تو گلهای یاس میرویند
به من رمیدگی ماه نیمه روشن را
در آبهای خلیج
و ساقههای گیاهان و نخلهای بلندی که شطِ شعلهور از ماه خفته میطلبند
به من شکفتن و باریدن و سپید شدن
به من زمستان بودن میان گلدانها
به من سکوت بیاموز
ای برهنهی تاک
و آبهای زمین
درون بستر شط
به سوی باغ خلیج
که در هیاهوی سبز بهار پنهان است
همیشه میرانند.
پشت حصیر پنجره دیوار روبهرو تنها است
پشت حصیر پنجره دیوار روبهرو زندانی است
دیوار زندانی فریاد میزند
آه ای حصارهای حصیری
ای کودکان خوابآلود
من کودکانه برمیخیزم
میبینم
گلدانهای پرگل
گلهای نارنجی
در سایه، خواب میبینند
پشت حصیر پنجره
من خاموشم
خاموش
مادرم نمازش را خوانده است
دیورا روشن است
این حصار حصیری
طومار شعر طولانی را بر میچیند
من سیگاری
بر لب
مادرم را میبینم که بر میگردد
میخندد
چادرش را بر کمر میبندد
ماهیها در حوض
نزدیک فواره
نان ریزهی ستارههایش را میبینند
و دعایش میکنند!»
من زاری سهتاری را شنیدم
از دورهای دور
در های و هوی باد
من زاری سهتاری را در باد
از کوچههای دور شنیدم که میگریست
سروی میان باغ
کنار جوی
در های و هوی سبز گیاهان پیشخوانها
از ریشهها جدا
من زاری سهتاری را از کوه
و های های مردی را از دشت
میشنیدم که میخواندند
مرد و سهتار مرد
گاهی خدا خدایی
از همدلی جدایی را میگرییدند
دیدم که پارسایی بر بامهای سرد سحر ناله کرد و خواند
بازاری سهتار
در های و هوی باران دیدم که آبها از چشمهها تراویدند
و گیاهان دشتها روییدند
با شور سه تار
گلهای سپید در سایهی بید
رقصیدند
آنگاه خموش دیدم
در آفتاب نگاه
سروی مستی است
بیدی سازی
و آن مست سیاه
تشنهی
نوری است
و آن ساز خموش
چشمهی آوازی…