وقتی اسم فلسفه میآید همه به یاد افلاطون، ارسطو و هگل میفتند. اما نباید فراموش کنیم که در دنیای معاصر نیز فیلسوفان بزرگی وجود دارند که ایدههایی جذاب را مطرح میکنند. ایدههایی که میتواند ذهن شما را روشن کند و به افکارتان نگاهی تازه ببخشد. یکی از این فیلسوفها که شهرت بالایی دارد، اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی است. از او به عنوان «خطرناکترین فیلسوف غرب» یاد میکنند، چراکه با حرفهایش از سیاستهای کریه زیادی پردهبرداری کرده و چشم مردم را رو به حقایق زیادی باز کرده است. این فیلسوف مشهور، کتابهای زیادی نوشته و دربارهی موضوعات زیادی صحبت کرده است. اما ادعای اصلی خود را در کتاب «عینیت ایدئولوژی» مطرح میکند. از دیدگاه او، در هر چیزی یک ایدئولوژی تعریف شده است. در واقع او اعتقاد دارد که در هر مکتبی یک ایدئولوژی وجود دارد، حتی اگر آن مکتب، سکولاریسم باشد که جدایی سیاست از هرگونه ایدئولوژی را طلب میکند. شاید باورش سخت باشد ولی او ادعا میکند حتی در نحوهی استفاده از سرویس بهداشتی نیز یک ایدئولوژی تعریف شده است. به همین ترتیب، عینیت ایدئولوژی لحظهای اتفاق میفتد که سوژه با تصور به اینکه به خود لطف میکند، دست به اقداماتی میزند. چه بسا این اقدامات صرفا به نفع سیستم ایدئولوژیکی است که سعی دارد با او بجنگد.
از آثار این فیلسوف بزرگ به طور کلی میتوان به «پاندمی کرونا دنیا را تکان میدهد، درس رانسیر، نقد باورهای مغرب زمین، از نشانگان خود لذت ببرید، کژ نگریستن، وحشت از اشکهای واقعی، به برهوت حقیقت خوشآمدید، هنر امر متعالی مبتذل و…» اشاره کرد. گرچه به این نکته اشاره کردیم که او راجع به انواع و اقسام موضوعات صحبت میکند، ولی به طور کلی ژیژک را میتوان یک روانشناس مارکسیست نامید. این بدان معنی است که عقاید ژیژک، بر اساس عقاید روانشناس بزرگ، لکان و مارکس مطرح شده است. ما در این مقاله میخواهیم یکی از مشهورترین ادعاهای ژیژک در کتاب «خشونت» را به شما معرفی کرده و آن را با زبانی ساده توضیح دهیم. چون متاسفانه این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد که نسخهی ترجمه شده توسط علیرضا پاکنهاد، خوانایی پایینی دارد و برخلاف قلم خود ژیژک که بسیار خوانا، ساده و روان است؛ قلم ترجمه شده مبهم و آزاردهنده است. جالبتر اینجاست که نام نسخهی اصلی کتاب «خشونت و شش نگاه زیرچشمی» به آن است، ولی یکی از فصلهای این کتاب در ترجمهی فارسی از قلم افتاده و حتی در عنوان نیز ذکر شده «پنج نگاه زیر چشمی»، که نشان میدهد نه تنها مترجم متن را ناخوانا و مبهم ترجمه کرده، بلکه وفاداری را نیز زیر پا گذاشته و به دلایلی، یکی از فصلهای کتاب را برچیده است.
سه نوع مختلف خشونت از دیدگاه ژیژک
ژیژک در این کتاب، خشونت را به سه دستهی اصلی یعنی «خشونت کنشگرانه و کنشپذیرانه»، «خشونت نمادین» و «خشونت سیستمی» تقسیمبندی میکند. در هر یک از این دستهها نیز خشونت به شکلهای مختلفی خود را نشان میدهد که آنها را به ترتیب معرفی خواهیم کرد. خشونت کنشگرانه و کنشپذیرانه، شامل اعمالی چون قتل، جرم و جنایت و… است. این خشونت کاملا عریان و آشکارا رخ میدهد و چیزی برای پنهان شدن ندارد. خشونت نمادین یا عینی، به صورت نژادپرستی و تبعیض رخ میدهد. خشونت سیستمی هم به بدترین شکل ممکن، با سیاست ترکیب شده و توسط نظام و جامعهی بورژوازی رخ میدهد. در بخش اول کتاب، خشونت کنشگرانه و کنشپذیرانه به طور کامل و با مثالهای مختلف شرح داده میشود. اما از همان ابتدا، ژیژک شروع به شرح عقاید خود راجع به نحوهی شکلگیری این خشونت میکند. نویسنده معتقد است که اغلب اوقات، خشونت نوع اول و دوم بحث را از خشونت سیستمی منحرف میکند. در واقع او به دنبال اثبات این است که علت اصلی بروز خشونت، همان کسانی هستند که آن را نهی میکنند.
علت اصلی بروز خشونت
همانطور که در ابتدای مقاله شرح دادیم، ژیژک در همهچیز یک ایدئولوژی میبیند. او حتی در بروز خشونت توسط تروریستها و تندروها نیز ایدئولوژی خاصی میبیند. از نظر او، این در واقع خشونت سیستمی است که منجر به خشونت کنشگرانه و کنشپذیرانه میشود و کسی که مرتکب جنایت میشود، سوژهی همان ایدئولوژی است. او برای مثال خود از استارباکس، بیل گیتس و… استفاده میکند. در واقع گاهی ثروتمندانی چون بیل گیتس که فرماندهی اقتصاد را در دست دارند، بخشی از اموال خود را به عنوان صدقه به دیگران تقدیم میکنند، این نه تنها باعث خوشحالی طبقهی کارگر یا دیگری نمیشود، بلکه لحظهبهلحظه باعث افزایش عصبانیت آنها خواهد شد. این یک سیاست سیستمیک است که منجر به بروز خشونت میشود.
زمانی که استارباکس با قهوههای گواتمالا مشهور شده و روی لیوانهایش مینویسد که بخشی از درآمدش به گرسنگان آفریقایی تعلق میگیرد، نه تنها ذهن مردم را از فاجعهی در حال وقوع دور میکند، بلکه باعث بروز خشونت میشود. حتی اگر بخواهیم مثال ادبی بزنیم، میتوانیم به خدمتکار پدر داستایوفسکی اشاره کنیم که با وجود رحمت و روزی که از او دریافت میکرد، اقدام به قتل او کرد. او حتی با صراحت راجع به واقعهی یازده سپتامبر صحبت میکند. طی آن واقعه، آمریکا برخی از مسلمانان را تروریست نامید و خودش را در جبههی مظلوم قرار داد. اما از نظر ژیژک، آمریکا باید بپذیرد که خودش، مسبب بخشی از این خشونت شده است. در واقع، ژیژک با مثالهای مختلف این نکته را ثابت میکند که یک سرمایهدار برای حفظ امکان اجتماعی خود به دفاتر خیریه اعتماد میکند. از نظر او، این نوع «انسان دوستی» استثمار اقتصادی را پوشانده است. خشونت سیستمی در اینجا با ژست نوشتن چک پنهان میشود.
سیاست ترس
همانطور که در بخش قبلی به آن اشاره کردیم، خشونت نمادین و عینی شامل نژادپرستی و تبعیض جنسیتی رخ میدهد. اما اگر با ایدئولوژی همراه شود تاثیر دوچندانی خواهد داشت. از نظر ژیژک، در جامعهی لیبرالیستی غرب، سیاست ترس از همسایه یا همان «دیگری» ترویج داده میشود. گرچه «لیبرالیسم» شامل انتخاب و تفکر و سبک زندگی آزادانه است، ولی این آزادی مشروط بر حفظ مواردی است که توسط دولتمردان و فرهنگ غربی تعریف شود. در واقع، این دهکدهی لیبرالیستی یک فریب بزرگ است. در جامعهی لیبرالیستی غرب، یک مهاجر یا باید تمام فرهنگهای تعریف شده در آن را بپذیرد، یا آن را ترک کند. در کنار آن، مردم با ترس و هراس از مهاجران رشد میکنند. امروزه نقطه مقابل تساهل لیبرالی نسبت به دیگران و احترام گذاشتن به دگربود یا غیریت و پذیرش آن، ترس وسواسگونه از آزار است. در یک کلام، «دیگری» کاملا عالی است البته مادام که حضورش اسباب زحمت نشود، مادام که این «دیگری» به راستی غیر از ما نباشد… آنچه در جامعهی سرمایهداری متاخر هرچه بیشتر به عنوان حق محوری بشر مطرح میشود حق آزار ندیدن است، همان حق حفظ فاصلهی ایمن و مطمئن با دیگران.
وقتی قانون مجری و مجرم میشود
زمانی که سیستم لیبرالیستی و سرمایهداری دست به خشونت سیستمی میزنند، به نوعی مرتکب خشونت زبانی نیز میشوند. در این خشونت، قانون دو نوع خشونت را تعریف میکند، خشونت خوب و بد. خشونت خوب، همانی است که فرهنگ غربی را برای مهاجران، همسایه و دیگری تعریف میکند. خشونت خوب، همانی است که «خشونت دیگری» را به طور کلی مردود میسازد. طبیعتا خشونت بد نیز از نظر لیبرالیستها، همان واکنشهایی است که از دیگری میبینند. در واقع، حتی آن «انتخاب آزادانه» که توسط جوامع لیبرالیستی تعریف میشود نیز حاوی خشونت است. در این زمینه، جامعهی لیبرالیستی میگوید که هر کس با هر عقیده و فرهنگ میتواند به زندگی بپردازد، ولی ابتدا باید فرهنگ عامه در غرب را بشناسد و سپس دست به انتخاب بزند.
ما عملا موظف به انجام کاری هستیم ولی باید وانمود کنیم که بر اساس انتخاب آزاد خودمان آن کار را انجام میدهیم. مانند رسم جبران کردن هدیهی دریافت شده با دادن هدیهای متقابل.
غرب اسم این رفتار را «تساهل» گذاشته است. ولی ژیژک آن را «تساهل، چونان مقولهای ایدئولوژیک» مینامد. در واقع، این کار چیزی جز فرهنگی کردن سیاستهای غربی نیست. برای مثال، اگر زنی به خاطر قوانین تعریف شده در یک کشور، به جای شال مقنعه بپوشد دست به انتخاب آزادانهای زده است. ولی اگر قصد داشته باشد به خاطر عقاید و حفظ معنویات، مقنعه بپوشد، طبیعتا «دیگری» و «بربر» محسوب میشود. تفاوت در انتخاب آزادانه و وانمود کردن به انجام آن را میتوان در مثال دیگری نیز یافت. ژیژک در این زمینه به مردی چینی اشاره میکند که در یک رستوران چینی مشغول غذا خوردن میشود. سپس به مردی اشاره میکند که در آمریکا زندگی کرده و خودش انتخاب میکند که در رستورانی چینی غذا بخورد. پس مرد چینی، وادار است که غذای چینی را دوست داشته باشد و در رستورانی چینی غذا بخورد. ولی مرد آمریکایی، بنا به انتخاب خودش این تصمیم را گرفته است. ژیژک ادعا میکند که در جامعهی لیبرالیستی غرب، کسی که واقعا بخواهد از مذهب و عقاید سنتیاش دفاع کند، همان مهاجر هراسناکی میشود که مورد خشونت سیستمی و زبانی قرار میگیرد.
باید خشونت را به ترتیبی تعریف کرد که نتوان وصف خوب را دربارهی آن به کار برد. لحظهای که مدعی توانایی تمیز دادن خشونت خوب از خشونت بد میشویم، معنای درست این واژه را گم میکنیم و دچار سردرگمی میشویم. بالاتر از همه، همین که ادعا کنیم معیارهایی برای تعریف خشونت ظاهرا خوب به دست آوردهایم تکتکمان به راحتی میتوانیم از آنها برای توجیه اقدامات خشونتبارمان بهرهبرداری کنیم.
نقص خشونت، خودش نوعی خشونت است
زبان مرتکب بزرگترین خشونتها میشود. از نظر ژیژک، این زمانی اتفاق میفتد که خشونت سیستمی، خشونت دیگری و تبعیضشونده را به طور کلی نقض کند! اگر کمی فکر کنید، امثال این خشونت را در جوامع مختلف یا محافل مختلف پیدا خواهید کرد. از محیطهای آموزشی و آکادمیک گرفته تا محل کار و…، هر گروهی ممکن است یک خشونت زبانی ایجاد کند و در دفاع از آن، خشونت شما را نقض کند! ژیژک برای اثبات حرفش از «دلآزردگی تروریستها» سخن میگوید. به احتمال زیاد، الان دیگر متوجه شدهاید که چرا به عنوان «خطرناکترین فیلسوف غرب» معرفی میشود. ژیژک سعی دارد بگوید که در هر خشونتی، شخص یا گروه سعی در دفاع از عقاید و تفکرات خودش دارد، چون انسان حیوانی ناطق است. همانطور که یک مهاجر در دفاع از عقاید خودش در جامعهی به اصطلاح لیبرالیستی غرب، دست به خشونت میزند, یک تروریست نیز در دفاع از ارزشهای خود دست به خشونت میزند.
واقعیت گیجکننده دربارهی حملات «تروریستی» این است که آنها با تقابل جاافتادهای که ما میان خیر و شر قائلیم جور درنمیآیند: شر به مثابه خودپرستی یا بیتوجهی به خیر مشترک، و خیر به مثابه روحیه و آمادگی عملی برای فداکاری به نام آرمانی والاتر. تروریستها شبیه شیطان میلتون هستند که میگوید «شر! تو خیر من باش»: در حالی که آنها با وسایلی پیگیر هدفهایی هستند که هر دو از نظر ما شر است، قالب فعالیتشان بالاترین معیارهای خیر را برآورده میسازد.
پس اگر بخواهیم از نگاه ژیژک به رمان «شیاطین»، نوشتهی فئودور داستایوفسکی فکر کنیم، به این نتیجه میرسیم که خشونتی که توسط مردم در این کتاب رخ میدهد، کاملا طبیعی و کنشگرانه است. اما «خدایگانی» نیست و مشکل هم همینجاست. خشونتی که برای به قدرت رساندن شخصی دیگر رخ دهد، نه تنها خدایگانی نیست بلکه هیچ ارزشی نیز در آن تعریف نشده است. خشونت خدایگانی، همان «صدای مردم، صدای خداست».
خشونت خدایگانی
گرچه نام این خشونت، خدایگانی است، ولی منظور خشونتی است که از سوی مردم تحت فشار (نه خداوندگار یا هر نیروی قدرتمند دیگری) رخ میدهد. خشونتی که تن ظالم را به معنای واقعی کلمه بلرزاند. این خشونت از زبان ژیژک در مقابل خشونت اسطورهای (یا همان سیستمی) قرار میگیرد. اگر خشونت اسطورهای قانونگذار است، خشونت خدایگانی نابودکنندهی قانون است؛ اگر اولی مرزها را تعیین میکند، دومی به شکل بیحد و حصری آنها را ویران میکند؛ اگر خشونت اسطورهای گناه و مکافات را یکباره باهم میآورد قدرت خدایگانی صرفا محو و پاک میکند و خطایی را جبران مینماید؛ اگر اولی تهدید میکند دومی ضربه میزند؛ اگر اولی خونین است دومی بیآنکه خونی بریزد مرگبار است. البته شاید اکنون برایتان سوال شود که اگر این خشونت خدایگانی است، پس خشونت کنشگرانه چیست؟ تفاوت بزرگی که بین این دو است، این است که خشونت خدایگانی بر اساس ادعای پوچی که گروههای تروریستی مطرح میکنند نیست.
خشونت خدایگانی، با قتل و غارت سایر مردم به اسم دین و وحی از سوی خداوند رخ نمیدهد. خشونت خدایگانی، خشم و غضب مردم جهت عدالتخواهی است. عدالتخواهی که جمعا رخ میدهد و باعث وحشت میشود. اگر بخواهم مثالی جالب از این خشونت را برایتان ذکر کنم، میتوانم به شهر گاتهام در مجموعهی کمیک بتمن اشاره کنم. شهری پر از انسانهای طرد شده که تحت سلطهی بروس وین، پسر ثروتمندی به سر میبرد که به خاطر «خشم خدایگانی» گروهی از مردم به وحشت افتاده است. شاید به همین دلیل باشد که هنگام تماشا یا خواندن کمیکهای بتمن، با خلافکارهای این شهر بهتر و بیشتر همزادپنداری خواهید کرد. گرچه ژیژک جدا از معرفی خشونت خدایگانی، والاترین نوع خشونت را نیز معرفی میکند:
بهتر است به جای دست زدن به اقدامات محدود محلی که کار ویژهی نهاییشان روانتر کردن گردش چرخ نظام است، هیچ کاری نکنیم. خطری که امروزه تهدیدمان میکند انفعال نیست بلکه فعالیت کاذب است، اشتیاق به فعال بودن، مشارکت کردن و پنهان ساختن پوچی آنچه جریان دارد. مردم همواره مداخله میکنند و کاری میکنند. کاری که به راستی دشوار است عقب نشستن و پا پس کشیدن است. بدین ترتیب امتناع رای دهندگان از دادن رای مثبت یا منفی اقدامی به راستی سیاسی است: چنین روشی ما را با بیمحتوایی مردمسالاریهای امروزی روبهرو میسازد. گاهی کاری نکردن خشونتبارترین کاری است که میتوان کرد.
دوستان ترجمه این کتاب کار جناب پاکنهاد هستش
تشکر بابت مطلبی که قرار دادید
ممنون🙏🌹