من پیامبر نیستم. کار من این است که در جاهایی که زمانی دیوار بودند، پنجره بسازم! – میشل فوکو

از نظر میشل فوکو هدف غایی مراقبت، نظارت و انضباط، به‌ هنجار نمودن فرد و از میان بردن بی انضباطی‌های اجتماعی و روانی و سرانجام تربیت انسان‌‌هایی مطیع و سودآور در جامعه ‌است. او به‌عنوان یک اندیشمند اعتقاد دارد زندگی دانش‌آموزان، سربازان، بیماران و زندانیان در معرض مراقبت و نظارت و تهیه گزارش قرار می‌گیرد و رفتار به‌هنجار مورد تشویق و رفتار نامطلوب با اقدامات مجازاتی مواجه می‌شود. فوکو تأکید می‌کند که قدرت نظم نیست، بلکه نظم و انضباط صرفاً یکی از شیوه‌های اعمال قدرت است. با مطالعه آثار فوکو می‌توان دو دوره فکری و به تبع آن دو دسته آثار وی را بررسی کرد. دوره اول آثار او به دیرینه ‌شناسی اختصاص دارد، او در این دوره به شرایط امکان علوم اجتماعی می‌پردازد. رویه او در تحلیل نهادها غیر‌گفتمانی، و در تحلیل علوم گفتمانی است. در دیرینه شناسی فوکو به دنبال توصیف آرشیوی از احکام رایج در یک عصر و جامعه خاص است. دوره دوم فکری فوکو تبارشناسی نام گرفته است. او در این دوره تحت تاثیر نیچه است. در تبارشناسی او به دنبال تحلیل شرایطی است که انسان‌ها ابژه و سوژه می‌شوند. کتاب مراقبت و تنبیه (۱۹۷۵) بـا عنوان فرعى تولد زندان اولین اثرى است که فوکو با روش تبارشناسى نگاشته است. فوکودر همین اثر هدف خودرا ارائۀ تاریخ به هم پیوستۀ روح مدرن و قدرت جدید قضاوت عنوان می‌کند. کتاب از چهار فصل اصلى تشکیل شده است:

  • تعذیب
  • تنبیه
  • انضباط
  • زندان

مراقبت و تنبیه سعى در دنبال کردن ردپاى تغییراتى دارد که در شیوه‌هاى مجازات به وجود آمده است، در واقع نوعى تحلیل تاریخى از شرایط اجتماعى و علاوه بر آن تحلیل شیوه اندیشیدن را ارائه داده است. کتاب مراقبت و تنبیه به نوعى آمیزش سه اثر پیشین فوکو است

  1. تاریخ دیوانگى با موضوع بازداشت و انگیزه‌هاى آن
  2. زایش درمانگاه که به اشکال و مراتب نظارت و مراقبت پرداخته و در آخر
  3. واژه‌ها و چیزها که به دیرینه‌شناسى علوم انسانى می‌پردازد. (گیلاسیان، ۱۳۸۸)

میشل فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴) همواره به منزلۀ یکى از مهمترین چهره‌هاى اندیشۀ انتقادى مطرح بوده اسـت. آثار و افکار او نیز بر مکتب‌هاى مختلفى چون پساساختارگرایى، پسااستعمارگرایى، پسامارکسیسم و حتى فمینیست تأثیرگذار بوده اسـت. فوکو اندیشمندى کنجکاو و شکاک بود که شیوه اندیشیدن جدیدى را باب و افکار بسیارى را مشوش کرد. او سعى داشته همواره سیاستى رهایى بخش را تصویر کند، امـا در تصویرى کاملا متناقض، خود این امکان را تضعیف کرده و گاهى غیرممکن جلوه می‌دهد. (میلز،۱۳۸۹) فوکو نه تنها یک روشنفکر و فیلسوف بود، بلکه یک فعال سیاسی نیز بود. وی درگیر طیف وسیعی از اعتراضات و کارزارها بود: علیه جنگ در الجزایر، علیه نژادپرستی، جنگ ویتنام و اصلاح زندان. در بیشتر دهه ۱۹۷۰ کارهای سیاسی او را تقریباً به خود مشغول کرد. فوکو در سال ۱۹۸۴ در اثر بیماری ایدز درگذشت. کتاب «مراقبت و تنبیه» با ترجمه افشین جهاندیده و نیکو سرخوش به فارسی ترجمه شده و نشر نی آن را به چاپ رسانده است.

قدرت در نگاه فوکو

در نظریات مارکسیست‌هایی همچون لویی آلتوسر، قدرت چیزی در تملک طبقات بالاست که به واسطه آن طبقات پایین را سرکوب می‌کنند. اما فوکو با تغییر دادن این دیدگاه، قدرت را جاری در تمام جامعه و در تمام امور روزمره و روابط افراد می‌داند. فوکو می‌گوید قدرت در همه روابط انسانی وجود دارد و در کل جامعه نفوذ می‌کند، بنابراین هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است. اما، او یادآور می‌شود که هر رابطهٔ قدرت، الزاما به سلطه ختم نمی‌شود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکهٔ دانش/قدرت) است که فرد را در درون خود جا می‌دهد. به این معنا که فرد، همزمان که شناخته می‌شود (در دفاتر خارجی ثبت می‌شود و یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع می‌فهمد و طبقه بندی می‌کند) یا تحت نظام دانش‌هایی چون پزشکی، روان‌شناسی و یا آموزش قرار می‌گیرد، مرئی می‌شود و به این ترتیب، تحت سیطرهٔ قدرت قرار می‌گیرد . قدرت، بدن افراد را نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تاثیر قرار می‌دهد و به همین دلیل می‌توان از زیست -قدرت یا زیست- سیاستی حرف زد که می‌خواهد بر بدن اعمال شده و آنرا در نظم مورد نظر خود سازمان دهد. اما، فوکو در نهایت می‌گوید که قصد اصلی او، بررسی قدرت نبوده و می‌خواسته مسالهٔ سوژه را بررسی کند. یعنی چگونگی شکل گیری فرد به عنوان کسی که می‌شناسد و البته، به نظر فوکو همزمان خود را تحت انقیاد قرار می‌دهد.

به گمان فوکو، قدرت به سان ظرفیتی برای عمل نیست که در دستان برخی افراد یا گروه ها متمرکز شده باشد.در عوض، قدرت نیروی چند ظرفیتی است که به واسطه‌ی مجموعه‌ای متکثر از شبکه‌های اجتماعی به حرکت در می‌آید.دولت انحصار قدرت را ندارد، زیرا روابط قدرت عمیقا ناپایدار و قابل تغییر هستند. الگوی سلطه در جامعه وجود دارد: به عنوان مثال، قدرت مدرن مجازات از طریق اقدامات علوم انسانی ایجاد شد، رابطه بین قدرت و دانش نیز یک رابطه مهم است. علوم انسانی قادر به کنترل افراد است زیرا ادعا می کند هم دانش دارد و هم قدرت. ادعای درست بودن این گزاره نیز در اختیار قدرت است زیرا حقیقت فقط با قدرت قابل تولید است.

علوم انسانی: علوم یا مجموعه دانش‌هایی که موضوع آن‌ها انسان است. روانپزشکی، جرم شناسی، جامعه شناسی، روانشناسی و پزشکی اصلی‌ترین علوم انسانی هستند. علوم انسانی با هم یک رژیم قدرت ایجاد می‌کنند که رفتار انسان را از نظر هنجارها کنترل و توصیف می‌کند. علوم انسانی با تعیین آنچه «طبیعی» است، ایده نابهنجاری یا انحراف را نیز ایجاد می‌کند. بیشتر کارهای فوکو تلاشی است برای تحلیل چگونگی ساختار این مقوله ها در زندگی مدرن. با این تحلیل، بر خلاف مارکسیست‌ها که می‌گفتند باید با انقلاب قدرت را از طبقه بالا گرفت و جامعه‌ای آزاد ساخت، فوکو معتقد بود: انقلاب به معنای آزادی از قدرت سرکوبگر نیست، بلکه نوعی متفاوت از تنظیم همان روابط قدرت است. قدرت مجموعه ای از تقابل‌های دو سویه نیست، بلکه شبکه ای پویا از منازعات است؛ بنابراین روابط مربوط به قدرت بیش از آنکه مربوط به سلطه یک گروه بر گروه دیگر باشند، چرخشی‌اند. ( باقری خسرو با همکاری نرگس سجادیه و طیبه توسلی، ۱۳۹۴)

بدن در انحصار قدرت

انضباط و مجازات تاریخچه نظام کیفری مدرن است. فوکو در تلاش است تا مجازات را در زمینه اجتماعی آن تحلیل و بررسی کند و شرح دهد چگونه تغییر روابط قدرت بر مجازات تأثیر می‌گذارد. وی ابتدا با تجزیه و تحلیل اوضاع مجازات قبل از قرن هجدهم شروع به کار کرد، زمانی که اعدام در ملاعام و مجازات بدنی مجازات‌های کلیدی بود و شکنجه بخشی از تحقیقات جنایی. مجازات تشریفاتی مختص بدن زندانی، و آیینی بود که در آن مخاطب اهمیت داشت. اعدام عمومی اقتدار و قدرت پادشاه را دوباره برقرار می‌کرد. ادبیات مشهور جزئیات اعدام‌ها را گزارش می‌داد و مردم به شدت درگیر آن‌ها بودند. بخش نخست فصل اول با عنوان بدن محکومان، توصیفى تأثیرگذار و دردآور را از جدی‌ترین صحنه‌هاى اجراى محکومیت فردى، که به جان لوئى پانزدهم، پادشاه زمانه، سوءقصد کرده به نمایش می‌گذارد. او شرح خود را از دوره‌اى آغاز می‌کند که بدن به عنوان آماج اصلى سرکوب مطرح می‌شود.

بدن به منزله آماج اصلی سرکوب کیفری، مورد تعذیب، مثله شدن، داغ خوردن، تکه تکه شدن، ریختن مواد مذاب در معرض دید عموم قرار می‌گرفت. اما در اواخر همین قرن و اوایل قرن نوزدهم نمایش تعذیب و درد حذف شد، تکنسین جای جلاد و روح جای بدن را گرفت و هدف از حذف مجرم به اصلاح آن تغییر کرد. گیوتین، زندان و جریمه برای گرفتن زندگی، آزادی و دارایی در نظر گرفته شد. و قاضی از مشاورانی چون روان شناسان و مربیان برخوردار شد. (ایبنا، ۱۳۹۳) قدرت، بدن افراد را نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تأثیر قرار می‌دهد و به همین دلیل می‌توان از زیست -قدرت یا زیست- سیاستی حرف زد که می‌خواهد بر بدن اعمال شده و آن را در نظم مورد نظر خود سازمان دهد (تاریخ جنسیت، ۱۳۸۴).

سپس فوکو به اصلاحاتى که در زمینه‌ی کیفر رخ می‌دهد اشاره می‌کند و می‌گوید که از آن پس دیگر مراسم کیفر کارکرد سنتى خود را از دست داده و اگر نگوییم در وحشی‌گرى از خود جرم پیشى می‌گیرد، دستکم با آن برابرى می‌کند و تماشاگران را به درنده‌خویی‌هایی که حکومت می‌خواست مردم را از آن بازدارد، عادت می‌دهد. او اشاره می‌‌کند که بعد از دوره اصلاحات، دیگر رنج جسمى و درد بدن عنصر اصلى کیفر نیست و بدن به‌ منزله‌ی واسطه و وسیله نقش ایفا می‌کند که با انواع محرومیت از آزادى و حبس مواجه می‌شود. در واقع تقلیل مرگ هزار باره به اعدام صرف، از نظر فوکو اخلاق تمام عیار و نوین تنبیه اسـت. اما جایگزینى که براى بدن برگزیده می‌شود چیزى نیسـت جز روح، و نگاه به جرم از آن پس از منظر اصلاح و درمان نگریسته می‌شود.

تغییر مراجع قضایى در این روند و قرار گرفتن عواملى جزء قضات در فرآیند قضاوت (ورود افرادى چون پزشک، روانپزشک، مددکار و…) نشان‌دهنده این مهم است که عملیات مجازات دیگر صرفا تنبیهى و قانونى قلمداد نمی‌شود. ناگفته نماند که در زیر این ملایمت فزاینده در مجازات‌ها می‌توان تغییر در قلمرو ابژه‌ها، نظام حقیقت، دانش، تکنیک، گفتمان و… را باز شناخت. بدن همیشه تحت تأثیر مجازات قرار می‌گیرد -زیرا ما نمی‌توانیم مجازات غیر بدنی را تصور کنیم- اما در سیستم مدرن، فوکو می‌گوید بدن مرتب شده، تنظیم می‌شود و تحت نظارت است نه شکنجه. هم‌زمان، هدف کلی روند کیفری اصلاح روح است، نه مجازات بدن. سرانجام، مفاهیم فرد و بزهکار جایگزین واقعیت بدن به عنوان کانون توجه می‌شود، اما بدن مجرم هنوز هم نقش دارد. اگر می‌توان چیزی را در این کار ثابت دید، این ایده است که بدن و مجازات ارتباط تنگاتنگی دارند.

زندان و جامعه

از نظر فوکو، زندان یک ساختمان حاشیه‌ای در حاشیه یک شهر نیست، بلکه به تمامی با شهر ادغام شده است. استراتژی‌های قدرت و دانش در هر دو مکان یکسان کار می‌کنند، و مکانیسم های نظم و کنترل که افراد بزهکار را کنترل می‌کنند، شهروندان را نیز کنترل می‌کنند. در واقع، روش‌های مشاهده و کنترلی که فوکو توصیف می‌کند از صومعه ها‌، بیمارستا‌ن‌ها و ارتش نشأت گرفته است. مرتبط با این نکته استدلال فوکو است که ما نمی توانیم زندان را لغو کنیم، زیرا طرز تفکر و اجرای مجازات ما این اجازه را نمی‌دهد. این زندان بخشی از «شبکه انسداد» است که در کل جامعه گسترش یافته و در همه جا نفوذ کرده و خواهد کرد.

نظم در اختیار قدرت

نظم و انضباط راهی برای کنترل حرکت و عملکردهای بدن به صورت ثابت است. نوعی قدرت است که با تنظیم و تقسیم حرکت بدن و فضا و زمانی که بدن حرکت می‌کند، بدن را مجبور می‌کند. جدول زمانی و درجه‌هایی که سربازان در آن طبقه‌بندی می‌شوند نمونه‌هایی از این آیین‌نامه است. رشته‌ها روش‌هایی هستند که با استفاده از آن‌ها این کنترل امکان‌پذیر است. فوکو ریشه‌های این رشته را به صومعه‌ها و ارتش‌ها برمی‌گرداند. روشن است که این مفهوم در قرن هجدهم تغییر کرد. نظم و انضباط به روشی گسترده برای کنترل کل جمعیت تبدیل شد. زندان مدرن و در واقع دولت مدرن بدون این تصور از کنترل انبوه بدن و حرکت تصور نمی‌شد.

از نظر فوکو اولین کارى که انضباط براى مطیع کردن بدن‌ها انجام می‌دهد، ساختن جداولى است که کثرت‌هاى انبوه و بی‌نظم را به جمعیت‌هاى منظم تبدیل می‌کند و این سامان‌ داد‌ن‌ها امکان تسلط و بررسى و مشاهده کثرت‌ها را افزایش می‌دهد. این کنترل فعالیت‌ها نیز از طریق تکنیک‌هاى زیر انجام می‌پذیرد: ۱ .برنامه‌ی روزانه ۲.پردازش عمل ۳.به هم پیوستگى حرکت و بدن  ۴.مفصل‌بندى بدن ـ شى ۵.استفاده‌ی همه‌ جانبه، در این بخش فوکو بیان می‌دارد که در خلال این تکنیک‌هاى انقیاد، ابژه جدیدى در حال شکل‌گیرى است. باید گفت انضباط به وسیله تکنیک‌هاى مدرن خود هنر توزیع بدن‌ها، اســتخراج و انباشتن زمان و هنر ترکیب نیروها براى دستیابى به دستگاهى مؤثرتر و کاراتر را ممکن ساخته ‌است. در بخش بعدى فوکو به مقوله‌ی تربیت خوب پرداخته و اظهار می‌دارد که روش‌هاى انضباطى با مرور زمان، روش‌هاى تربیتى خوبى قلمداد شدند که توده‌هاى بی‌شکل و کثرت‌هاى درهم‌ و برهم را نظم داده، و افراد را به‌ منزله‌ی ابژه و ابزار عمل خود در نظر می‌گیرند.

نقدها

نقدهای بسیار زیادی به نظرات فوکو و به خصوص نظریه قدرت او وجود دارد اما در این‌جا به ذکر دو نمونه از این نقدها بسنده می‌کنیم. بخشى از کار فوکو در این اثر به این امر اختصاص دارد که چگونه رژیم انضباطى پس از گسترش در زندان به محیط کار، ارتش، مدرسه و… رخنه کرده اسـت. اما فوکو چگونگى این سرایت را توضیح نمی‌دهد. عدم توجه عمیق او به این مسئله که چگونه روش‌هاى انضباطى وارد بسترهاى دیگر شده‌اند باعث بروز مشکلاتى در تبیین فوکو شده است که برخى آن را تناقض‌آمیز هم دانسته‌اند. (میلز، ۱۳۸۹) از نکات متمایز و چشمگیر این اثر نگاه متفاوت به قدرت است؛ او برخلاف مارکسیست‌ها قدرت را تنها در حیطۀ اقتصادى نمی‌بیند و حتى تحلیلى غیراقتصادى از قدرت ارائه می‌دهد. از سوى دیگر برخلاف نگاه موجود درباره‌ی  قدرت، سرکوب را تنها معنى قدرت ندانسته، بر جنبه‌هاى مولد و مثبت قدرت نیز تأکید می‌کند. به صورت کلى فوکو تأکید بسیارى بر زیر سؤال بردن همه‌ی بنانگاره‌ها و پیش‌فرض‌هاى موجود درباره‌ی قدرت دارد. (میلز، ۱۳۸۶)

دسته بندی شده در: