نیچه در دفتر خود در اواخر دهه ۱۸۸۰ نوشت: «هیچ واقعیتی وجود ندارد، فقط تفاسیر وجود دارند.» تقریباً یک قرن بعد، سوزان سانتاگ، از ادعای نیچه به عنوان سکوی پرشی برای یکی از بزرگترین مقالاتی که تاکنون نوشته شده است استفاده کرد. شاهکار او در سال ۱۹۶۴ با نام علیه تفسیر به چاپ رسید و دریچهای نو به نقد زیباییشناسانهی هنر گشود. سانتاگ زمانی که علیه تفسیر را به رشتهی تحریر درآورد تنها سی و یک سال داشت اما بررسی موشکافانهای که او برای نوشتن این کتاب بر آثار هنری انجام داده است حاصل دو دهه مطالعهی عمیق و دقیق است.
سوزان سانتاگ نویسنده، نظریهپرداز، فیلمساز و کنشگر سیاسی آمریکایی بود که در مورد موضوعاتی مثل عکاسی، رسانه و فرهنگ، بیماری و ایدز، حقوق بشر، کمونیسم و ایده چپ به تفصیل نوشته است. اولین اثر جدی او با عنوان یادداشتهایی دربارۀ کمپ در ۱۹۶۴ منتشر شد. دربارۀ عکاسی، علیه تفسیر، بیماری به مثابه استعاره و نظر به درد دیگران از مشهورترین کتابهای او هستند. او در جریان درگیریهای جنگ ویتنام و محاصرۀ سارایوو چندین بار به محل درگیری رفت و دربارۀ آنها نوشت و سخنرانی کرد.
کتاب علیه تفسیر شامل مجموعه مقالاتی است که سوزان سانتاگ Susan Sontag از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ نوشته بود و برای اولین بار در سال ۱۹۶۶ به صورت یک کتاب منتشر شده است. سوزان سانتاگ در این مجموعه درمورد گسترۀ وسیعی از موضوعات مرتبط با هنر نوشته است. نکتهی مهمی که در این ۲۶ مقاله به ظاهر مجزا به چشم میخورد، آشنایی با جهانبینی سانتاگ است. خواندن این کتاب باعث میشود زوایای مختلف بدنهی فکری یکی از متفکران مهم نیمهی دوم قرن بیستم در حیطهی هنر را بشناسیم. سانتاگ مقالات خود را به پنج فصل تقسیم کرده است. به نظر می رسد سه فصل آن به مقالاتی اختصاص یافته است که درمورد ادبیات، تئاتر و سینما هستند، فصل اول به رابطه هنر با تفسیر و سبک پرداخته است و فصل پایانی به شیوههای بیان هنری تازه در دهۀ ۱۹۶۰ همچون «هپنینگ» یا «کمپ» میپردازد.
«علیه تفسیر» با ترجمه «مجید اخگر» توسط نشر بیدگل به چاپ رسیده است.
رابطهی محتوا، سبک و تفسیر در هنر
سانتاگ در مقاله مهم علیه تفسیر سعی دارد نشان دهد چگونه منتقدان آثار هنری با تاکید بر شکافی که میان سبک و محتوای آثار هنری ایجاد کردهاند و با ارجحیت دادن به محتوا و معنا عمل تفسیر را مهم جلوه میدهند. گرچه هیچ یک از ما قادر به بازیابی معصومیتی نیستیم که پیش از هرگونه نظریه وجود داشت (و در چارچوب آن نیازی نبود که هنر خود را توجیه کند که اثر هنری چه میگوید) اما ضروری است که ما هر شکل از دفاع کردن و توجیه هنر را که حساسیت خود را نسبت به نیازهای معاصر از دست میدهد به زیر آوریم.
منظور سانتاگ از تفسیر نوعی کنش ذهنآگاهانه است که نمایشگر رمزگانی خاص و قواعدی خاص برای تفسیر است. وظیفهی تفسیر در واقع ترجمه کردن است. به این ترتیب تفسیر وجود نوعی ناسازگاری میان معنای آشکار متن و نیازهای خوانندگان (آینده) را فرض میگیرد و در صدد رفع این ناسازگاری برمیآید. مفسر با عقلانی جلوه دادن اثر هنری، آن را از ویژگی های احساسی آن جدا کرده و این فرایند به جایی میرسد که «فهمیدن» یک اثر بدون تفسیر آن پدیده امکانپذیر نباشد. سانتاگ اینگونه تفسیر را انتقام عقل از هنر و حتی انتقام عقل از کل جهان مینامد. گویی عقل به دلیل ناتوانی خود برای «فهم» دنیا آن را به عناصری عقلانی ترجمه میکند تا توانایی بازگویی آن را داشته باشد. این مقاله به واکنش هنر دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به این هجوم عقلانیت نیز میپردازد و میگوید که هنر پاپ و هنر انتزاعی به شیوههای مختلف در تلاش برای گریز از معنا هستند ولی سانتاگ امیدوار است که این تنها روش دفاع در برابر هجوم تفسیر نباشد چرا که این به معنای آن است که هنر را برای همیشه به شتاب و گریزپایی محکوم کنیم و همچنین به معنای همیشگی کردن نفس تفکیک فرم و محتوا است که نهایتا یک توهم است . سانتاگ به کلمات به کاررفته در تفسیر هم میپردازد و میگوید که اگر نقدی بخواهد به جای جستوجوی معنا به دنبال فرم باشد، نیازمند واژگانی توصیفی و نه تجویزی است. در واقع سانتاگ به مقابله با هجوم عقلانیت و کند شدن حواس پرداخته و عنوان میکند ما به جای معناشناسی به کیفشناسی هنر نیازمندیم.
نویسنده در مقالهی دربارهی سبک که یک سال پس از مقالهی علیه تفسیر و در سال ۱۹۶۵ نوشته است به واکاوی مفهوم سبک میپردازد. مفسران اغلب سبک را در برابر محتوا قرار میدهند اما این تقسیمبندی اشتباه است چرا که سبک گرچه در ظاهر نمود پیدا میکند اما همان روح و باطن کار است و محتوا بر سبک برتری ندارد. سانتاگ عنوان میکند که اثر هنری یک تجربه است نه یک گزاره یا پاسخ به یک پرسش. هنر صرفا دربارهی چیزی نیست بلکه خود، یک چیز است. اینگونه مواجهه با یک اثر هنری، شالودهی نقدهای سانتاگ در این مجموعه مقاله را تشکیل میدهد. با نگاهی به مجموعه نقدهایی دربارهی ادبیات، تئاتر و سینما در فصلهای بعدی کتاب، متوجه میشویم که سانتاگ سعی دارد به فرم نوشتار یا تصویری که ارائه میشود به صورتی پیوسته با محتوا بپردازد و از جدا کردن این دو مقوله و ارجحیت دادن به محتوای اثر پرهیز کند.
سانتاگ در ادامهی این مقاله، تفکیک اخلاقیات و واکنشزیباییشناسانه را درست ندانسته و معتقد است که هنر با اخلاقیات مرتبط بوده و یکی از نشانههای این ارتباط، توانایی هنر در ایجاد لذت اخلاقی است و لذت اخلاقی هنر در ارضای هوشمندانۀ آ گاهی است. او میگوید اگر اخلاق را امری اختیاری بدانیم که از جانب آگاهی فردی در ارتباط با دیگران اتخاذ میشود -یعنی اخلاقیات به عنوان یکی از دستاوردهای اراده انسان که شیوهی رفتار و بودن در جهان را به ما دیکته میکند- هنر امری اخلاقی میشود که کارش دقیقا زنده کردن حساسیت و آ گاهی ماست. سانتاگ امر اخلاقی را امری فردی در رابطه با دیگری میشناسد که با رشد آگاهی شکل میگیرد و نه تن دادن بدون تفکر به قالبهای پیشفرض نظامهای اخلاقی. سانتاگ در مقابل تصور خودبسندگی هنر نیز ایستاده و عنوان میکند که درگیر شدن با یک اثر، مستلزم جدا شدن از جهان است اما اثر هنری خود شیئی زنده و جادویی و نمونهوار است که ما را به شکلی گستردهتر و غنیتر به جهان برمیگرداند. سانتاگ سعی دارد یگانگی اثر را پاس دارد و آن را از دستهبندی شدن در کلیتهایی چون مکاتب و دورهها بازدارد. او از نیچه جملههایی را برای بیان مقصود خود وام میگیرد که هنر تقلید طبیعت نیست بلکه مکمل متافیزیکی آن است. چیزی که در کنار آن برافراشته میشود تا بر آن غلبه کند.
سانتاگ، کمپ و مد!
مراسم مت گالای سال ۲۰۱۹ با مقالهی کمپ سوزان سانتاگ گره خورده است. مقالهای که شاید تا پیش از این اهالی مد نام آن را هم نشنیده بودند. مت گالا، مراسم خیریه سالانه موزه متروپولیتن نیویورک است که هر سال با در نظر گرفتن یک موضوع مشخص در حوزه مد برگزار میشود. گالا از زمانی که شروع به جمع آوری کمک برای موسسه لباس موزه هنر متروپولیتن کرد، شاید به شگفت انگیزترین شب در تقویم مد تبدیل شد. موضوع سال ۲۰۱۹ «کمپ، نکتههایی برای مد» بود که از مقالهی کمپ سوزان سانتاگ الهام گرفته شده است. به گفته برگزارکنندگان مراسم، انتخاب موضوع کمپ به این معنا بود که لباسها باید با نگاهی به طنز، طعنه، تقلید مضحک، التقاط، ترفند، تظاهر و اغراق انتخاب میشدند. اما سانتاگ در مقالهی کمپ از چه سخن میگوید؟ «یادداشتهایی در مورد کمپ» برای سوزان سانتاگ آغاز راه جدیدی بود و طرز فکری نو را به جهان عرضه کرد. این نوع جهانبینی دقیقا با روح زمانهی خود یعنی دهه ۶۰ میلادی سازگار بود. دورانی که به تابوشکنی و خلق ایدههای جدید شهرت دارد.
سانتاگ در مقالهی کمپ که متشکل از یادداشتهای مختلف است از کمپ به عنوان یک نوع حساسیت زیبایی شناختی یاد میکند که به اغراق و تصنع علاقه دارد. هنر کمپ همواره هنری تزئینی است که بافت و سطح حسّانی و سبک را به قیمت نادیده گرفتن محتوا مورد تاکید قرار میدهد. کمپ نوعی شیوهی نگریستن به جهان بر حسب سبک است – اما البته سبکی خاص. کمپ عشق به چیزهای گل درشت است. چیزهایی که «خارج» میزنند و آن چیزی که هستند نیستند. سانتاگ در این مقاله با ارجاع به آثار هنری از قبیل سینما، موسیقی، نقاشی و معماری مصادیقی را برای هنر کمپ نام میبرد. او اشاره میکند که کمپ حد نهایی استعارهی زندگی به مثابهی نمایش است که در قالب نوعی حساسیت درآمد است. کمپ همه چیز را داخل علامت نقل قول میبیند. چیزی که میبینیم فقط یک چراغ نیست، یک «چراغ» است؛ یک زن نیست، یک «زن» است. درک عنصر کمپ در اشیاء و اشخاص به معنای فهمیدن وجود به مثابهی- ایفای نقش است. سانتاگ شروع تاریخ کمپ را اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن هجدهم میداند که در آن حساسیت فوقالعادهای نسبت به هر گونه تصنع، سطح و ظاهر چیزها، و قرینه سازی و آراستگی وجود داشت. اواخر قرن هفده و اوایل قرن هجده عصر طلایی کمپ است. سانتاگ میان کمپ ساده و کمپ خودخواسته تمایز قائل میشود و میگوید کمپ ناب همیشه ساده است اما کمپی که بداند کمپ است (کمپپردازی) عموما کمتر ارضاء کننده است. نشان مشخصهی کمپ نوعی اسرافکاری است. کمپ زنی است که در لباسی که از سه میلیون پر ساخته شده است این طرف و آن طرف میرود، کمپ نقاشیهای کارلو کریولی است، با جواهرات واقعیای که در آن نشانده شده و حشرات و ترکهای دیوار که به شیوهای دیدهفریب کار شدهاند. کمپ تجسم پیروزی «سبک» بر «محتوا» و «زیباییشناسی» بر «اخلاقیات» و کنایه و تراژدی است. همچنین او معتقد است بسیاری از آثار هنری وجود دارند که در زمان خود کمپ محسوب نمیشوند اما با گذر زمان در این دستهبندی جای میگیرند.