در راه دستیابی به حقوق برابر شناخت تاریخچهی مبارزاتی که از گذشته تاکنون سنگلاخهای این مسیر پیچ در پیچ را هموار کرده است واجب و ضروری است. چه بسا حقوق سادهای که مبارزاتی عظیم برای به دست آوردنشان انجام شده و هزینههای جانی، مالی و روانی سنگینی برایشان پرداخته شده؛ و امروزه برای ما جزو بدیهیترین حقوق به شمار میآیند، و اگر امروز ما نیز از پای ننشینیم و با مطالعات تئوریک و فعالیتهای عملی برای حقوق برابر مبارزه کنیم آنچه امروز سد راه ما است برای آیندگان در زمره حقوق ساده و اولیهشان به شمار خواهد رفت.
مارلین لگیت که در حال حاضر مدرس دانشگاه کاپیلانو در ونکوور کانادا است، تاکنون مقالات متعددی در مورد تاریخ فمینیسم نوشته و درجه دکترای خود را در رشته تاریخ از دانشگاه ییل دریافت کرده و در سال ۲۰۰۱ میلادی، مروری جامع، زنده و در دسترس از جنبشهای فمینیستی غربی از قرون وسطی تا قرن بیستم انجام داده است؛ و زمینههای بروز و ظهور و این جنبش را در بسترها و شرایط مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی بررسی کرده است. همچنین در طی فصول کتاب، نحلههای مختلف فمینیسم و جنبشهای فمینیستی را در سراسر جهان بررسی میکند تا بتوان به درک شفافتری از شرایطی که باعث میشود تا یک جنبش فمینیستی با مختصات لیبرال، سوسیال و …در یک نقطه جغرافیایی سر برآورد دست پیدا کنیم.
«زنان در روزگارشان» تاریخ فمینیسم در غرب را با رویکردی علمی و بیطرفانه به تفصیل باز میگوید، بهویژه از ستم و خشونتی که کلیسا در قرون وسطا نسبت به زنان روا داشته و اینکه نباید موانع پیش روی فمینیسم را کوچک جلوه داده و به گفتاری از «بل هوکز» اشاره میکند «که انقلاب را تعهد به مبارزهای درازمدت ممکن میکند.» نویسنده تاریخ فمینیست در غرب تاکید دارد که فمینیسم هرگز فرصتی برای موفقیت نمییابد مگر اینکه به جنبشی گسترده تبدیل شود، مگر اینکه فمینیستها بتوانند با زنانی به تفاهم برسند که تفکر رسمی و رایج را نمایندگی میکنند. اما این درست جایی است که فمینیسم دیگر فمینیسم نیست، یعنی همان جایی که دیگر فمینیسم نمیتواند جایگزین رادیکال برای وضعیت موجود به شمار آید و وضعیت موجود درست همان چیزی است که همواره هدف مبارزه فمینیستها بوده. خواه به شکل مطالبه حق تحصیل، نوشتن یا سخن گفتن، یا به شکل حق یا وظیفه مسوولیتپذیری در مقابل زندگی شخصی و عمومی. (آمنه شیرافکن/شرق)
فصلهای مختلف کتاب «زنان در روزگارشان» به مباحثی چون فمینیسم و مردسالاری: از عیسی مسیح تا ژاندارک، تاثیر رنسانس: زنان، تحصیل و هنرهای خلاق، دین، سیاست و ادبیات در دوران آغازین اروپای مدرن، انقلاب در فلسفه و سیاست، رادیکالها و اصلاحگران، آغاز موج اول فمینیسم، مسایل موج اول فمینیسم، دوران جنگ و فمینیسم بین دو جنگ جهانی و ریشههای موج دوم پرداخته است. «زنان در روزگارشان» (تاریخ فمینیسم در غرب) نوشته «مارلین لِگیت» را «نیلوفر مهدیان» ترجمه کرده و این کتاب از سوی «نشر نی» روانه بازار کتاب شده است.
درآمدی بر فمینیسم و مردسالاری
مارلین لگیت در فصل اول به تعریف و بیان ریشههای شکلگیری فمینیسم میپردازد. سپس ریشههای موج اول و دوم و تحرکات فمینیستی را دنبال میکند؛ به طور مثال ریشههای موج اول را در تحولات فکری و اقتصادی قرن نوزدهم جستجو میکند. همچنین لگیت معتقد است مردسالاری دارای قدمت بیشتری نسبت به فمینیسم است، چرا که از گذشته هر جا که زنان بنا بر عرف و سنت و …از مشارکت در مسائل سیاسی، اجتماعی محروم شده باشند، و فعالیتهای آنها به فضای خانه و خانهداری محدود شده باشد مردسالاری در جریان بوده است و این پدیده تقریبا در تمام جوامع رخ داده است.
فرودستی زنان و سنت مردسالاری دو ریشه مهم در تاریخ تمدن غرب دارد؛ یکی میراث یونانی-رومی که با تفسیری از ویژگیهای فیزیکی زنانه و مردانه پست بودن زنان از نظر عقلی را نتیجه میگرفت و دیگری سنت یهودی- مسیحی که با خوانش گزینشی از سفر پیدایش کتاب مقدس (ترتیب آفرینش و شکل آفریدن حوا) نه تنها زن را پستتر از مرد بلکه تنها مرد را واجد جنبه روحانی محض میدانست. به این ترتیب هم قوانین طبیعی و هم احکام الهی توجیهگر طرد زنان از عرصه اجتماعی شدند.
از عیسی مسیح تا ژاندارک
لگیت در فصلهای دوم، سوم و چهارم کتاب «زنان در روزگارشان» تاریخچه فمینیسم را در مراحل اولیه خود به تصویر میکشد که با اعتراضات زنان به حقوق و جایگاهشان و مطالبه برای تغییر وضعیت آنها آغاز شد. فصل دوم با عنوان از «عیسی مسیح تا ژاندارک» گوشهای از زندگی زنانی را نمایش میدهد که خود را وقف کلیسا میکرده و از ویژگی های زنانه دوری میجستند. همچنین به تغییری که ظهور دین مسیحیت در تفاوت جایگاه زنان و مردان در جامعه ایجاد کرد میپردازد. در این فصل نویسنده، علاوه بر پرداختن به فعالیت زنانی که برای این تغییر تلاش میکردند، به این پرسش اساسی پاسخ میدهد که آیا این حرکتها را میتوان فمینیستی به حساب آورد یا خیر. درواقع فعالان قرون وسطی اگر حرکتی فمینیستی انجام میدادند، این حرکت آگاهانه و ذاتا فمینیستی آغاز نشده بود؛ پارسایی و اعمال عابدانه زنان این دوره پیش از آنکه فمینیستی باشد، فرهنگی زنانه را نشان میدهد که تنها زنان را مستقل از مردان نشان میداد؛ اما چیزی از رد یا نقد آنچه زنان جامعه آن روز را تحقیر میکرد در آن یافت نمیشود.
کتاب تا انتها توجه خاصی به مذهب و تاثیر آن در تلاشهای زنان دارد، بازخوانی تاریخی خود را از مسیحیت آغاز میکند و با اشاره به اینکه تا پیش از قرنهای هفدهم و هجدهم، هیچ ایدئولوژی دگرگونسازی وجود نداشت؛ بیان میکند که در جوامع پیشا-صنعتی زنان به صورت انفرادی و با بهره گرفتن از امکانات موجود تلاش میکردند صاحب صدای خود باشند. اما این امکانات چه بود؟ یکی از مهمترین امکاناتی که مسیحیت در اختیار زنان گذاشت، ارزشی بود که برای پاکدامنی جنسیِ زنان و مردان قائل شد. جذابیت چنین گزینهای در جامعهای که ازدواج و زایمان سرنوشت بیچون چرای هر زنی بود، عجیب نیست. تعهد به پاکدامنی، به جای آنکه گزینههای پیش روی زنان را محدود کند، امکان شیوههای گوناگون زندگی را برایشان فراهم میساخت:
صومعه جایی بود که زنان از خشونت زندگی دنیوی به آن پناه میبردند و تنها جایگزین عملی برای ازدواج یا ازدواج مجدد بود؛ زنان از آرامش و پشتیبانی یکدیگر برخوردار میشدند و امکان فعالیت علمی و هنری و ادبی و تکامل معنوی مییافتند؛ راهبهها نیز مانند راهبها وظیفه داشتند کتاب تولید کنند و برخی از زنان به سبب تحقیقات خود در سراسر اروپا به شهرت یافتند.
رنسانس، زنان، تحصیل و هنرهای خلاق
مارلین لگیت در فصل سوم کتاب «زنان در روزگارشان» با عنوان تأثیر رنسانس: زنان، تحصیل، و هنرهای خلاقه، به وضعیت اجتماعی زنان در دوره رنسانس میپردازد. در قرون پانزدهم و شانزدهم و همزمان با ظهور رنسانس و احیای ادبیات و ارزشهای یونان باستان و نهایتا افول روشنفکری، زمزمههایی برای آموزش یکسان مطرح شد. بخش اول این موانع نظری و عملی تحصیلات عالی زنان، از جمله سیاستهای جنسی آموزش را مورد بررسی قرار میدهد و در بخش دوم با ذکر نمونههایی از زنان نویسنده و هنرمند، چگونگی شکلگیری این تجربیات را بیان میکند؛ منتها این تلاش زنان برای تحصیل با هنرهای خلاق را لزوما حرکتی فمینیستی به حساب نمیآورد. لگیت میل شدید زنان برای پذیرفته شدن در جامعه را مانع شکلگیری شورش فمینیستی میدانست. از طرفی موانع جنبش زنان در این دوره زمانی بسیار بود و این را میتوان از ظهور دیرهنگام جنبش های فمینیستی در تاریخ درک کرد.
مارلین لگیت فصل چهارم را به دین، سیاست، و ادبیات در دوران آغازین اروپای مدرن اختصاص داده است، این دوره از نظر تاریخی همزمان با اصلاحات پروتستانی و حرکتهای ضداصلاحی کاتولیکی است، شکنجه و آزار زنان جادوگر نمونه برجسته در تاریخ این دوره است که با اعتراضات فردی زنان همراه بود. نویسنده در این فصل ابتدا فرصتها و محدودیتهایی که دین در قرن شانزدهم و هفدهم پیش روی زنان گذاشت را به تصویر میکشد. با پیدایش پروتستان تعداد زنان قدیس به تدریج کم شده، راهبههایی با رویکرد لیبرال قدم به عرصه فعالیت میگذارند، از طرفی، تحکیم مذهب پروتستان موجبات توجه هر چه بیشتر به کتاب مقدس و به تبع آن مرکزیت نقش پدر در خانواده را فراهم کرد.
اصلاحات دینی پروتستان تأثیر بسیاری بر زنان نویسنده گذاشت؛ از این جهت که دین به عنوان موضوع آثار قرار گرفت. فعالیت مذهبی و پیامآوران پروتستان دو نمونه از فعالیتهای زنان در دوره شکل گیری اصلاحات مذهبی بود. جنبش زنان در زمانهای دشوار بیشتر خود را نشان میداد: به عنوان نمونه شرایط آشفته سالهای جنگ داخلی در انگلستان در دهه ۱۶۴۰ به زنان طبقه متوسط و پایین کمک کرد تا مقالههای بسیاری درباره موضوعات بسیار متنوع اجتماعی و اقتصادی بنویسند. (الکیت، ۱۳۹۲: ۱۵۰)
در این دوره، از فعالیت زنان در عرصه سیاست و اقتصاد استقبال چندانی نمیشد. در عوض، آنها در ادبیات و هنر فرصت بیشتری برای ارائه خود داشتند که نمونه مشخص آن، زنانی بودند که لباس مردانه میپوشیدند. از قرن شانزدهم تا هجدهم نمونههای بسیاری از زن مبدلپوش در ادبیات دیده می شود که همگی انگیزه فمینیستی نداشتهاند. در این فصل به ژانر مشاجره زنان پرداخته می شود؛ بحثهای ادبی که از قرن پانزدهم تا هفدهم بر سر فضائل و رذائل زنان دنبال میشد. مشاجره زنان را بحثی میان فمینیسم و ضد فمینیسم مینامند. کریستین دو پیزان یکی از نخستین فمینسیتها و از آغازگران بحثهای مشاجره زنان شناخته میشود. گروهی دیگر مانند آگریا بحثهای دفاع از زن را مطرح کردند؛ مباحثی برابریطلبانه که بر شباهت میان زنان و مردان استوار بود. مهمترین دستاورد این بحثها و مناظرات این بود که اساسیترین مشکل زنان یعنی انتقال اندیشههایشان از نسلی به نسل دیگر را با ایجاد الگوهایی در این مشاجرات بهبود بخشید. نویسنده در پایان این فصل به این نکته اشاره میکند که این گروهها متوجه بزرگترین ظلم علیه زنان دوره یعنی شکنجه زنان جادوگر نشده و تلاشی برای تغییر آن انجام ندادند، بنابراین با اغماض و با لحاظ این نکته که آنها از نظر فرهنگی و طبقاتی محدود بودند، آنها را فمینیسم مینامد.
زنان در روزگارشان و فمینیسم خاموش
نویسنده در فصل ششم اذعان میکند موقعیت سیال و بیثبات حاصل از انقلابهای فرانسه و آمریکا و آغاز انقلاب صنعتی در بریتانیا، به شکل دنیایی درحال ساخته شدن جلوه میکرد؛ دنیایی با امکانات بالقوه که مردمان عادی هم میتوانستند در آن سهمی داشته باشند. در نیمه اول قرن نوزدهم، مدافعان زنان دیگر صرفاً به مطالبۀ رفتارها و برخوردهای بهتر راضی نمیشدند. آنها موضوعات مناقشهبرانگیزی مانند روسپیگری، برده داری، سرمایه داری و جنگ را پیش کشیدند و به شیوههای سنتیِ ازدواج پشت پازدند، مثلاً حق طلاق را پیش کشیدند و از قانون ازدواج در مسحیت که مستلزم سوگند اطاعت از شوهر بود سرباز زدند و حتی به سوی پستهای دولتی گام برداشتند؛ اما متاسفانه زنان و مردانی که با بیپروایی به نفع زنان حرف میزدند اقلیت کوچکی بودند و هیچ یک در طول زندگی خود تاثیرگذار نشدند. با این حال، راه را برای نسلهای آینده هموار کردند
فصل هفتم تا فصل دهم کتاب، به بررسی آسیبشناسانه مقدمات، مسائل، چالشها و موانع موج اول فمینیسم، مسائل «فمینیسم خاموش» میان دو موج، تاثیر جنگ و حواشیِ بدستآمدن حق رأی و در نهایت ریشههای موج دوم اختصاص دارد. نویسنده در ارزیابی فمینیسم به این نکته هم اشاره میکند که به باور بسیاری، با استناد به شواهد تاریخی، اغلب دستاوردهای موج اول را نه میتوان بدون ابهام به فمینیسم منتسب کرد و نه میتوان با اطمینان گفت همگی حاصل تحریکات فمینیستی بودهاند. در این فراز و فرودها، بیاعتنایی فمینیستها به مسئلۀ نژاد و طبقه باعث شد تنها میان گروههای همگن خود هوادار داشته باشند و به عنوان جنبشی منحصر به زنانِ سفیدپوستِ طبقه متوسط شناخته شوند؛ زیرا دغدغههای خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی برای زنانِ سفید پوستِ طبقه متوسط در مقایسه با سایر زنان جهان اولویتبندی متفاوتی داشت. به عنوان مثال، ازدواج و خانوادهای که آنها علیهاش قلم میزدند، دستاوردهای گرانبهایی برای زنانِ بردۀ تازه آزاد شده همراه داشت. زنانِ سفید، از سرکوب و تکراری که زندگی زن در خانه و خانواده با آن گره خورده بود شکایت میکردند، در حالیکه زنان سیاه، تازه پس از آزادی توانسته بودند خانه و خانوادهای از آنِ خود داشته باشند و این گنج گرانبها از قضا برای آنان منبع قدرت بود. شاید به همین دلیل بود که فمینیستهای آمریکایی، وقتی از خانواده حمایت کردند بیشتر از وقتی که آن را تهدید کردند موفق بودند.
کتابِ لگیت به سبب نگاه واقعگرایانهاش به تحرکها و تمردهای زنان، آسیبشناسی کنش/واکنشها در هر دوره تاریخی، تحلیل نقش باورهای مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و نژادی، تحسین شده است. کتابی که پاهای جنبشهای فردی و جمعی زنان، در دورههای مختلف تاریخی را روی زمینِ اسناد تاریخی محکم کرده و اشتباهات، محدودیتهای مذهبی، فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی و حتی شخصیتی آنها را نشان داده است. مریم مجدلیه، ژاندارک، کریستین دوپیزان، ملکه الیزابت، ماری والستون کرافت، سیمون دوبوار، بتی فریدان و… هیچیک از قلم انتقادی او در امان نماندهاند، گرچه به خدماتشان هم اشاره شده است. در نهایت به نظر میرسد، موضع فعال نویسنده در بازخوانی گذشته میتواند فراهم آورندۀ دانشی صحیح نسبت به تلاشهای فعالان زن طی قرون و موانع پیش روی آنها باشد، موانعی که هنوز هم به همان شکل سابق یا در کسوتی دیگر لجوجانه وجود دارند و آگاهی خواننده نسبت به آنها، او را در فهم و هم واکنش توانمندتر خواهد کرد.
موج دوم فمینیسم
فصل آخر این کتاب ریشههای موج دوم نام دارد. سال ۱۹۶۸ نقطه عطفی در تاریخ موج دوم فمینیسم است، در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ برای اولین بار زنان بدون احساس شرم، فمینیست بودن خود را اعلام میکنند. گرچه بسیاری از کشورها از جمله فرانسه شروع تقویم خود را از سال ۱۹۷۲ آغاز کرده و آن را سال صفر زنان نامیدند. تجربه جنگ جهانی دوم برای زنان، تجربهای متفاوت از جنگ اول بود؛ در جنگ دوم زنان به جنگجویان مقاومی بدل شدند و وظایفی مشابه مردان بر عهده گرفتند. زنان در خانواده و محیط کار در هر دو جنگ شرایط تقریبا یکسانی داشتند؛ اتحادیههای کارگری همچنان منافع مردان را در اولویت قرار میدادند تا جایی که برخی جنگ دوم را نقطه عطفی برای زنان سفید طبقه متوسط میدانستند.
نویسنده در این فصل از تناقضی سخن می گوید که زنان بعد از جنگ گرفتار آن شدند. از طرفی از کار خود راضی بودند و از طرف دیگر فشار بعد از جنگ آنها را به خانههایشان باز میگرداند. هراس از کمونیسم سراسر غرب را فراگرفته بود و این مسئله هزاران نفر را به نفی احساسات چپ گرایانه وا میداشت و این خطری برای فمینیسم محسوب می شد؛ زیرا حزب کمونیست پیش از این به برابری حقوق زنان و مردان رأی داده بود. بحث دیگر این فصل پاسخ به این پرسش است که آیا مذهب کاتولیک حقوق مدنی زنان را به تأخیر انداخت؟ چرا که در کشورهای کاتولیکمذهب حق رأی دیرتر به ثمر رسید. محافظهکاری زنان کاتولیک میتواند دلیلی بر این تأخیر باشد، اما از طرفی نفوذ و اتکا به نفس فعالان پروتستان منجر به کمرنگ شدن نقش کاتولیکها شد. نویسنده در این فصل به معرفی سیمون دوبووار نویسنده جنس دوم می پردازد. دوبووار در دوران محافظه کاری فمینیسم در دهه ۱۹۵۰ به اوج رسید. دوبووار که تحت تأثیر سارتر اگزیستانسیالی شده بود، تحلیلی اگزیستانسیالیستی بر جایگاه زن نسبت به مرد ارائه کرد و مورد آماج انتقادات و حملات فمینیست ها قرار گرفت.
باوجود این، کتاب او با استقبال کم نظیری در جهان رو به رو شد. به طور کلی دهه ۵۰ و ۶۰ دوران آرامی برای فمینیسم به حساب میآید. دهه ۷۰ نقطه اوج موج دوم فمینیسم است که نویسنده به تفصیل از آن سخن نگفته و به اشاره ای گذرا به بحث فمینیسم فرهنگی اکتفا کرده است.
به نظر میاد نویسنده متناقض حرفهاش رو بیان کرده باشه ولی با این حال باید دید لگیت چه منظوری داشته است.