بهار با تمام سرسبزیاش، تابستان با آفتاب بخشندهاش و زمستان با خاطرات خوب برفبازیهای کودکی، هیچکدام به اندازهی پاییز دوستداشتنی و زیبا نیستند. اخوان ثالث اولین شاعری بود که حق مطلب را در باب پاییز ادا کرد. هنگامی که نوشت: «پادشاه فصلها پاییز». به راستی که ردای سرخ و طلایی شاهان، تنها برازندهی پاییز است. فصلی که با بارانهای غمناکش، دلتنگمان میکند. با برگهای رنگارنگش، مجذوبمان میگرداند. و حال و هوایش، خیال عشق را تازه میکند درون قلبهایمان.
پاییز فصل بادهای نابههنگام است. فصل کتهای ضخیم قهوهای، شکلاتهای داغ، فصل اخرایی-نارنجی سال که آدم دلش میخواهد تمام روز را در پشت پنجره نشسته و برای ابرهای تاریک و دلگرفته آسمان خاکستری بالای سرش، کتاب بخواند. اصلا پاییز، فصل کتابخوانی است. کتابهای عاشقانه، کتابهای بارانی، کتابهای سرد اوقات تنهایی… ما نیز در این نوشته میخواهیم چندین کتاب با حال و هوای پاییزی معرفی کنیم تا قلبهایتان را در روزهای سرد و نارنجی این فصل، گرمِ گرم کند.
بر باد رفتهی پاییز
بیهیچ تردیدی عشق جزء لاینفک پاییز است. اصلا مگر میشود در این هوا نفس کشید و دل نباخت؟ در چنین فضای عاشقانهای، رمانهای عاشقانه بیش از هروقت دیگری به دل مینشینند. وقتی از رمان عاشقانه حرف میزنیم، بر باد رفته شاید اولین گزینهای باشد که به ذهن میرسد. مارگارت میچل یکی از مشهورترین و توانمندترین نویسندگان زن است . کسی که بعد از انتشار رمان بر باد رفته جایزهی ادبی پولیتزر را نیز از آن خود کرد.
داستان در زمان جنگ داخلی آمریکا و حول شخصیتی به نام اسکارلت میگذرد. اسکارلت دختری زیبا و ثروتمند در ایالت آتلانتا، جنوب آمریکا است. دختری که پدرش صاحب مزرعهی پنبه تاراست. اسکارلت عاشق اشلی است. نجیبزادهای که قرار است با دخترخالهی خود ملانی ازدواج کند و اسکارلت با اعتراف عشقش به او اذعان میکند که این ازدواج اشتباه است. زیرا اشلی در واقع عاشق اوست. در این میان رت باتلر، تاجر ماجراجو و خوشقیافهی داستان، به طور اتفاقی از قضیه باخبر گردیده و مجذوب اعتماد به نفس و جسارت اسکارلت میگردد. خصایصی که او را بسیار شبیه به خود رت میکند.
انتهای داستان (خطر لو رفتن)
داستان پیچ و خمهای زیادی دارد. اما اسکارلت درنهایت با باتلر ازدواج میکند و حتی آنها صاحب یک دختر میشوند. با این وجود اسکارلت همچنان عاشق اشلی است. او تنها زمانی به حقیقت عشقش پی میبرد که بسیار دیر است. ملانی و دخترشان هر دو مردهاند و رت دیگر نمیخواهد با اسکارلت زندگی کند. علاوه بر بُعد عاشقانهی داستان و معنای عشق حقیقی، بر باد رفته یکی از متمایزترین رمانها در مورد جنگ داخی آمریکاست. چنین نمای نزدیکی از زندگی جنوبیها و شکست و هزینههایشان در جنگ را در هیچ کتاب دیگری شاید نتوان یافت.
همچنین میچل از محدودیتهای جامعهی سنتی آمریکا انتقاد کرده است. درواقع اسکارلت نماد زنی است که در حرفهای مردانه (تجارت و زمینداری) به شدت موفق است و حتی برخلاف تصویر کلیشهای زنانه همچون ملانی، بیپروا و قوی است. تا جایی که حتی از دست دادن همسر و فرزندش او را از پا نمیاندازد. برباد رفته کتابی طولانی است که میشود با آن تمام عصرهای سرد پاییزی را گذراند و حس عشق، خیانت، وطندوستی و زنانگی را در سراسر آن احساس کرد.
بار دیگر، شهری که دوست میداشتم!
در میان کتابدوستان کسی نیست که نام نادر ابراهیمی به گوشش نخورده باشد. نویسندهی ایرانیِ توانایی که قلم عاشقانههایش عجیب بر دل مینشیند. کتاب یک عاشقانهی آرام او بیشک یکی از بهترین کتابهای عاشقانهی فارسی است. از ویژگیهای نثر ابراهیمی، روایت نامنظم اوست. توانایی او در بیان جریان ذهنی و خط داستانی پیچیده و نامنظم، وی را از دیگر نویسندگان معاصر متمایز میسازد. خصلتی که در ابتدا به نظر نمیرسد با ژانر عاشقانه چندان سازگار باشد.
بار دیگر شهری که دوست میداشتم کتابی کوتاه است که روایت زمانی نامنظمی دارد. کتاب از پاییز آغاز میشود و در بهار به اتمام میرسد. داستان درمورد ماجرایی عاشقانه و ممنوعه میان دختر و پسری جوان در شهر گیلان است. داستان عشقی دردناک به شهر زادگاه و در عین حال هلیا، دختری که به سرسبزی و دلتنگی همان شهر است. راوی داستان، پسر یک کشاورز است و هلیا دختر خان، که با وجود مخالفتهای خانوادهها، عاشق هم شده و در نهایت به چمخاله میگریزند تا در آنجا زندگی کنند.
بار دیگر شهری که دوست میداشتم
سرانجام داستان (خطر لو رفتن)
سرانجام هلیا که دیگر تاب مشکلات و دوری از خانواده را ندارد، به شهر زادگاه خود رفته و پسرک داستان نیز پس از یازده سال به آنجا بازمی گردد. اما این بار پسر همانطور که به پدرش میگوید نه برای هلیا، که به شهری بازمیگردد که زمانی دوستش داشته است. در واقع بازگشت او به خاطراتی است که برایش یادآور بهترین روزهای زندگی اوست.
نثر ابراهیمی در این کتاب شاعرانه و موزون است. دنبال کردن خط داستانی و حتی فهم بعضی جملات گاهی سخت میشود اما از شیرینی آن نمیکاهد. کتاب حال و هوایی دوگانه دارد. انگار در مرز میان پاییز و بهار است؛ عطر بهارنارنج دارد و دلتنگی بارانهای پاییز… داستان یک رویاست که در بیداری نیز امتداد مییابد. داستان تقدیر است و عشق. و بیش از همه داستانی است که پاییز شما را مملو از هوای بارانهای خنک گیلان میکند.
پاییز با موری!
پاییز، فصل مدرسههاست، فصل بوی کتابهای نو و کلاسهای درس تکرار نشدنی. دورانی خوش که خاطرات خوبش همواره در ذهن میماند و بخشی از روح آدمی میشود. اگر دلتان برای روزهای خوب مدرسه یا دانشگاه تنگ شده یا میخواهید کمی از فضای درسهای آموزشی دور شده و درسهای زندگی را فرابگیرید، سهشنبهها با موری اثر میچ آلبوم، بهترین گزینهی پیشرو برای پاییز شماست.
داستان روایت واقعی زندگی میچ آلبوم، روزنامهنگار ورزشی است که در روزهای پایانی زندگی استاد جامعهشناسی دانشگاهش، موری شوارتز، او را دوباره ملاقات کرده و از او بزرگترین درس زندگیاش را میگیرد. میچ یک شب به طور اتفاقی موری را در برنامهای تلویزیونی دیده و متوجه میشود که موری به بیماری ALS مبتلا و در حال مرگ است. از آن به بعد هر سهشنبهها به ماساچوست رفته و با وی ملاقات میکند.
شخصیت موری
موری شخصیتی بسیار دوستداشتنی دارد. او عاشق غذا، رقص و زندگی است. نگاه عمیق و متفاوت او به همهچیز و حس سرزندگی و نشاطش او را تبدیل به استادی رویایی میکند. کتاب مجموعهای از چهارده ملاقات این دو است که بیشتر بر محور صحبتها و تجربههای موری میگذرد.
هر جلسه موضوعی به خصوص دارد. مثلا جهان، دلسوزی به حال خود، افسوسها، مرگ و… اگر شما هم آرزوی داشتن استادی بزرگ را در زندگی داشتید که با شما از مهمترین موضوعات زندگی صحبت کرده و حرفهایش نه تنها به دلتان بنشیند، که تا عمق جانتان رخنه کند، این کتاب را از دست ندهید. مانند پاییزهای گذشته، در کلاس استاد موری بنشینید، کلاسی که موضوع درسش، زندگی است.
آنه شرلی
حتما شما هم صدای زندهیاد نصرالله مدقالچی را به خاطر دارید که میخواند: «آنه تکرار غریبانه روزهایت چهگونه گذشت…» برای بسیاری از ما آنشرلی با نوستالژیهای دوران کودکی پیوند خورده است. دوران روزهای خوبی که با شنیدن صدای تیتراژ آنه از تلویزیون قدیمی، با سرعت هرچهتمامتر خود را به آن رسانده و همراه با تماشای آن انارهای دانه شده مادر را میخوردیم.
پاییز اصلا انگار فصل تازه کردن خاطرات قدیمی است. فصل ورق زدن آلبومها و غرق شدن در یاد روزهای خوب. کتاب آنه شرلی از گرین گیبلز، مناسبترین گزینهی این حس و حال است.
شخصیت آنه
آنه دختری شیرین، پرحرف، رویایی و یتیم است که به اشتباه به مزرعهی گرین گیبلز فرستاده میشود. اما از همان دقیقههای اول، دل متیو را با حرفهای عجیب و مهربانیهایش برده و درنهایت در دل ماریا نیز جا باز میکند. آنه شبیه کودکی است که از دیدن هرچیز کوچک و پیش پاافتادهای به شدت ذوق کرده و با آب و تاب از آن تعریف میکند. توصیفات رویایی او از آوونلی، بر دل هر خوانندهای مینشیند و او را با خود میبرد؛ تا جزیرهی پرنس ادواردز کانادا…
اما شاید آنچه این کتاب را بیش از هر چیز با حال و هوای پاییز متناسب میسازد، رابطه و عشق آنه به طبیعت است. آنه عاشق ماه اکتبر است و چنان زنده طبیعت اطرافش را توصیف میکند که خواننده میتواند آن را در برابر چشمانش مجسم سازد. اگر شما هم برای پاییز به دنبال کتابی شیرین، خواندنی و روحانگیز هستید، حتما خواندن آنه شرلی از گرین گیبلز را مدنظر قرار دهید.
پاییز فصل آخر سال است
علیرغم عنوان کتاب، داستان به دو بخش تابستان و پاییز تقسیم میشود. هرکدام از فصول در سه قسمت از زبان سه شخصیت اصلی داستان روایت میگردند: لیلا، روجا و شبانه. داستان کاملا زبان و روایتی زنانه دارد و همین آن را بسیار مناسب شبهای طولانی پاییز میگرداند. هر سه شخصیت در آستانهی سی سالگی هستند و دغدغههایی عاطفی، شغلی و اجتماعی دارند. نسیم مرعشی (نویسندهی اثر) اگرچه میتوانست شخصیتپردازی قویتری در این داستان ارائه دهد، اما داستانی شدیدا باورپذیر و واقعی را نوشته است. تمامی داستان برشی کوتاه از زندگی این سه دختر است که در آخر نیز تعلیقش پابر جا میماند.
شخصیتهای داستان کاملا معمولی و شبیه همهی ما هستند، احتمالا در حین خواندن کتاب سعی میکنید که بفهمید به کدام شخصیت نزدیکترید. فضای پاییزی در داستان با غم، تردید و اندوههایش حضور دارد. پس اگر در این پاییز به دنبال کتابی هستید که با سردرگمیها و تنهاییهایتان همسو باشد، پاییز فصل آخر سال است را بخوانید.