«زن زیادی» مجموعه داستانی است از نویسنده و متفکر بزرگ ایرانی، جلال آل احمد. او را میتوان همزمان نویسنده، منتقد ادبی، پژوهشگر و مترجم دانست؛ از آن آدمها که از هر انگشتشان یک و بلکه چند هنر میبارد!
آل احمد دو سال بعد از شروع سدهی چهاردهم طلوع کرد و دو سال قبل از رسیدن به نیمهی قرن، فیتیلهی چراغ نفتی را پایین کشید. در آنزمان هنوز پدیدهها کاملا برقی و بیاحساس نشده بودند و جلال هم نمایندهی روشنفکرانی بود که برقی نبود. گرچه که از نقد سنتهای غلط جامعه بیم نداشت.
حاصل گردسوز کوچک جلال، روشنایی بیحد و حصری بود؛ او قریب به چهل اثر چاپی در حوزههای مختلف از خود بهجای گذاشت. و نویسندگان بزرگی را پرورش داد و بر روی خیل زیادی از جامعهی روشنفکر و البته عوام اثر گذاشت. برای مثال افراد بزرگی مانند غلامحسین ساعدی، نادر ابراهیمی و منوچهر هزارخانی از او تاثیر پذیرفتند.
او پسرعموی آیتالله محمود طالقانی بود. اما رویههای مارکسیستی زندگی او را با وجود زندگی بر بستری مذهبی، نباید نادیده گرفت. او که مدتی عضو حزب توده بود برخلاف چهرهی صمیمیاش روحیهای جنگنده داشت. و مبارزهی خود را در سبک رئالیستی داستانهایش با محور جدال با ارتجاع، پیریزی کرده بود.
احتکار زنان
«زن زیادی» نمونهای از همین مبارزهی نرم است. جالب است بدانید در زمانی که هنوز لفظ فمینیسم در ایران و شاید جهان رونقی نگرفته بود جلال دغدغههایش را به روی کاغذ نشاند و زن زیادی حاصل جمع شدن شخصیتها و پیرنگهای آثار دیگر جلال، حول مضمون زنستیزی پنهان در جامعه و ارزش کم زن در سالهای ابتدایی قرن حاضر است.
این کتاب، چهارمین اثر جلال در حوزهی داستان است و اولین بار در سال ۱۳۳۱ چاپ شد. بعدها از این کتاب، پیوندهای زیادی در ادبیات و سینما منشعب شد. برای مثال حامد بهمنی نمایشنامهای را با همین محتوا نوشت. البته فیلم سینمایی «زن زیادی» به نویسندگی و کارگردانی تهمینه میلانی ارتباط مستقیمی با اثر آل احمد ندارد.
نثر جلال، مهمترین شاخصهی آثار اوست. زبان ویژهی او که در عین ایجاز، سر بزنگاههای مهم و دغدغههای اصیل او با رکاکت و جزئیات تمام به کمکاش میآیند. شاید بهترین نمونه برای توضیح این مساله که ایجاز در مقابل اطناب قرار ندارد و نباید آن را به معنی کم گفتن که به معنای به اندازه گفتن تعریف کرد نثر جلال باشد.
جدال جلال با جهال!
زن زیادی ۹ داستان کوتاه و نیمهبلند را شامل میشود. اسامی فصول به ترتیب عبارتاند از: سمنوپزان، خانم نزهتالدوله، دفترچهی بیمه، عکاس بامعرفت، خدادادخان، دزدزده، جاپا، مسلول و زن زیادی.
اسم مجموعه از آخرین فصل برگرفته شده و اکثر داستانها هم درمورد زنان و رفتارهای زنانه است؛ این انتخاب بسیار هوشمندانه است، از آنجا که زن در ادبیات معانی گستردهای دارد و نمادهای زیادی را زیر بال خود میگیرد.
زنِ فصل اول آموزگار است، زن فصل دوم وطن است و جلال آل احمد الی ماشاءالله، زیر چادر زنان احتکارشدهی داستانش، داستان احتکار کرده! برای مثال از جنس دوم بودن آنها صحبت میکند:
خداداد خان از داشتن زن خوب و فهمیدهای که ماهی هزار تومان حقوق میگیرد [و آن را صرف خانه و زندگیاش میکند] بسیار خوشبخت بود اما به این نتیجه رسیده بود که هر زن دیگری را هم که میگرفت جز این نمیتوانست [نباید] باشد…. دیگران وظایفی دارند که باید خیلی بیش از اینها به او برسند.
خرافهپرستیشان را توی صورت میکوبد:
واه! واه! سربرهنه تو دیار کفرستون؟ همینت مونده که تن و بدنت رو بدی به دست این کافرهای خدانشناس! تازه مگه خیال میکنی چه غلطی میکنن؟ فوت و فن کار همشون پیش خودمه. نطفهی سگ و گربه رو میگیرن میکنن تو شیکم زنهای مردم.
و در آخر از سرکوب احساساتشان میگوید:
یک شب توی رختخواب که کارشان تمام شد رو به شوهرش گفت: «منصور راضی شدی؟» و شوهر بی اینکه خجالت بکشد نه گذاشت و نه برداشت در جوابش گفت: «آدم تو خلا [دستشویی] هم که میره راضی میشه.»
البته نخ تسبیح اصلی داستانها حماقت است. و در فصلهایی که شخصیت اصلی زن نیست یا حتی زنی بهطور مستقیم حضور ندارد هم ردپای حضور زنان و عنصر آنیما دیده میشود. شاید میتوان حدس زد که جلال هم مانند فروید، هر کنش یا پدیدهای را با خاستگاه جنسی تفسیر کرده است.
بالاتر از همهی اینها، خالهزنکی که بیشتر صفتی زنانه است موتیفِ این مجموعه داستان شده؛ موتیفی که جلال نشان میدهد برخلاف اسمش در جامعهی ما فقط زنانه نیست!
جهلِ مورد نظر جلال، بیشتر جهل مرکب است یعنی جهلی که خود جاهل از وجودش در وجودش باخبر نیست و بعضا به جاهای خطرناکی کشیده میشود:
خداداد خان حالا پس از اینکه پنج سال آزگار بی اینکه گناهی کرده باشد کیفری به آن سختی را چشیده، به این اصل رسیده است که وقتی در مملکتی قصاص قبل از جنایت میکنند پس جنایت را هم پس از قصاص میشود مرتکب شد!
رئالیسم غیرجادویی
سبک جلال رئالیسم است اما نه رئالیسم جادویی. او مانند بسیاری از نویسندگان مطرح جهان که معاصرش بودند در داستانهایش از خرق عادت یا عنصر ویژه استفاده نمیکرد. شاید دلیلش این بود که عقبماندگی جامعهی ایران در تقابل با مقیاس جهانی، آنچنان عجیب و غریب بود که جایی برای شیطنت و نمک زدن به زخم باقی نمیماند.
طنز تلخ جلال هم هیچگاه، چه در این مجموعه و چه در مجموعههای دیگرش برای خودشیرینی نیست و خود را غیرواقعی، مصنوعی یا اضافهشده به داستان نشان نمیدهد. جلال میدانست که تنها روایت عادیاش از حجم بالای واپسگرایی و خرافهپرستی، باعث تصویر یک دارالمجانین خواهد شد! پس فقط روایت میکند، بهگونهای که میشود شک کرد این داستانها، خاطرههایی واقعی بودهاند.
مثلا در داستان، خدادادخان که به آرمانهای حزب پشت میکند و خیلیها معتقدند داستان رفیق حزبی جلال بوده است. از طرف دیگر هم مثل یک واعظ انذار میدهد و گاهی داستانش تنه به تنهی مقاله میزند.
برای ما بنویسید کدامیک از مشخصهها و فصول زن زیادی را بیشتر درک کردید؟