شاید درطول عمر خود با بسیاری از مکاتب مانند کمونیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، امپریالیسم و… روبهرو شویم اما در اصل وقتی واکاوی و ریشهیابی کنیم، در رد پای بسیاری از آنان به «مارکس» و اندیشههایش برمیخوریم. مارکسیسم (به انگلیسی: Marxism) مکتبی سیاسی اجتماعی است که توسط کارل مارکس در اواخر قرن نوزدهم پایهریزی شد و نهال او را «فریدریش انگلس» آبیاری کرد تا –خوب یا بد- به یکی از مهمترین گلوگاههای تفکر فلسفی بشری تبدیل شود. با پیدا شدن سروکلهی متفکران دیگر، این مکتب نیز شاخه و برگ و تعاریف زیادی برای خود یافت اما تقریبا تمام افرادی که دربارهی مارکسیسم نوشته یا خود را مارکسیست نامیدهاند، این چند مرحله را طی طریق مارکسیسم میدانند:
سرنگونی نظام سرمایهداری از طریق انقلاب مردم فقیر، لغو مالکیت خصوصی اربابان بر ابزار تولید، برچیدن زندگی کارمزدی قشر کارگر، ایجاد جامعهای ورای طبقهبندی و درنهایت آزادی و برابری تمام انسانها که دشمن ازخودبیگانگی تسلطمحورِ انسانهایی خاص در نظام طبقاتی سرمایهداری است.
این برخورد از آنجا نشأت میگیرد که دو تئوریسین این مکتب در کتاب «مانیفست حزب کمونیست» بر ایدهی مبارزهی تاریخی بین بورژواها (اربابان قدرت و سرمایهداران) با پرولتاریاها (کارگران و قشر ضعیف جامعه) تاکید میکنند و پیریزی یک انقلاب [جهانی] را تنها مسیر ممکن برای رهایی از چنگال سلطهگران و رسیدن به سعادت میدانند. از بهترین آثار توضیحدهندهی این فلسفه میتوانیم به کتابهای مالکیت خصوصی اثر فریدریش انگلس، جنگ چریکی اثر ارنستو چهگوارا، جامعهشناسی اثر پییر دوران، موضعگیریها اثر لوئی آلتوسر و سرمایه اثر کارل مارکس اشاره کنیم.
این نظریه دقیقا چه میخواهد؟
مارکس از هگل تاثیر زیادی پذیرفته بود و مفهوم آزادی را فراتر از حذف محدودیتهای طبقاتی، عملی با محتوای اخلاقی تعریف میکرد؛ بنابراین آزادی را در درجهی اول مانیفست خود قرار داد و اعتقاد داشت که در مکتب او به مردم اجازه داده میشود تا هر کاری که دوست دارند انجام دهند اما مردم در آن شرایط فرضی، هیچگاه، نیازی به خدمت گرفتن همنوع خود احساس نخواهند کرد. مارکس سنگبنای این آزادی را در اقتصاد جستجو میکند و هر پدیدهای را برخاسته از اقتصاد معرفی میکند؛ البته که نظریهی کمون نهایی او در واقعیت با اجرایی شدن کامل، باتوجه به محدودیتهای بشری، فاصله دارد اما او خیلی وارد جزئیات نمیشود و صرفا شمایی کلی از آنچه مطلوبش است ارائه میدهد؛ برای مثال در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» میگوید:
در جامعهی کمونیستی که دایرهی آزادی هر فردی بیشینه شده است، فرد میتواند در رشتهی مورد علاقهی خود به موفقیت دست پیدا کند. جامعهی [بالادستی] فرآیند تولید را جلو میبرد، پس فردی مانند من میتواند امروز یک کار انجام دهد و فردا کار دیگری، صبح شکار کند، بعدازظهر ماهیگیری کند، شب گله را به چرا ببرد، بعد از شام هم به انتقاد بپردازد!
این نگاه ایدهآلیستی بعدها توسط افرادی مانند آلتوسر اصلاح شدند و آنها وجود یک دولت مرکزی را برای اجرایی کردن چنین ایدههایی ضروری دانستند؛ اتفاقی که در نگاه آنارشیستی به شدت سرکوب میشود و اساس تفاوت مارکسیسم با آنارشیسم هم از همینجا شروع میشود. از نظر مارکسیستها، رسیدن به کمون نهایی –یعنی برچیده شدن تمامی محدودیتها از قبیل دولتها، مرزها و طبقات [حتی انتزاعی]- باید فاز به فاز باشد و از گذر ناگهانی به جامعهی بدون سطوح طبقاتی [حتی با امکانپذیری چنین ناممکنی] پرهیز شود.
به راه بادیه رفتن…
نقدهای زیادی به مارکس وارد است؛ ازجمله پیشبینیهای محقق نشدهای مانند انقلاب مارکسیستی انگلستان که هرگز اتفاق نیفتاد! دیگر نقدی که به او وارد میشود جنبهی تقلیلگرایی نظریات اوست که همه چیز جامعه را در اقتصاد خلاصه میکند. با همهی تفاسیر بالا، مارکس توانست زندگی کارگرانی که بعضا ۱۶ ساعت در روز برای حقوقی ناچیز کار میکردند را متحول کند؛ او زندگی این قشر را بهبود بخشید و اربابان را به رعایت حقوق کارگران مثل سقف کاری، بیمه و… سوق داد. ماتریالیسم، دیالکتیک و دترمینیسم سه مولفهی مهم نگاه مارکسیستی هستند. مارکس در ماتریالیسم (مادهگرایی) پدیده های روانی و روحی را هم با کیفیت ماده میسنجید و بر اساس این نظریه، وجود هر متافیزیک یا معنایی مانند خداوند، روح و هرگونه موجود غیرمادیای منتفی، تلقی خواهد شد. در دیالکتیک (مباحثهخواهی) مارکس، همهچیز دنیا در حال تغییر و دگرگونی است؛ در مقابل هرچیزی، ضد یا مخالفی وجود دارد؛ تز و آنتیتزی که با ترکیب همدیگر سنتز را بهوجود میآورند. دترمینیسم به معنی جبری بودن یا تعیینشدگی است و مارکس عمیقا معتقد بود که تاریخ روندی جبری دارد و جامعهی جهانی، خواهناخواه مراحلی را رد کرده و به مراحل بعدی میرود. از نظر او در تاریخ، چند مرحلهی اساسی وجود دارد: مرحلهی اول «کمون اولیه» نامگذاری میشود که در آن همهچیز اشتراکی بوده و مالکیت خصوصی وجود نداشته است؛ بشریت ابتدایی! سپس تاریخ به دورهی بردهداری و اربابرعیتی رسیده و با تکامل و مدرنیته، سرمایهداری را ساخته است. پیشبینی نهایی مارکس این بود که ابتدا سرمایهداری به کمک انقلاب پرولتاریا نابود میشود و «سوسیالیسم» مالکیت خصوصی را از بین میبرد؛ سپس همهی اموال و داراییهای جهانی اشتراکی میشود و «کمونیسم» که جامعهای بدون طبقه، بدون دولت و بدون مالکیت است تشکیل میشود؛ تفاوت این مرحله با مرحلهی کمون اولیه در وجود اموال و داراییهاست؛ چیزهایی که در اشتراک دورهی پیشاتمدن وجود نداشتند.