تمام مکاتب فرهنگی و سیاسی از جایی نشات میگیرند که دغدغههای اساسی انسانی، راه پیشرفت جوامع را میبندد و نیاز جدیدی را برای برطرف کردن پدید میآورد. پویایی و رشد یک جامعه در مشخصههای مختلفی اندازهگیری میشود که هرکدام زیرشاخهای از همین دغدغهها است. «لیبرالیسم» مکتبی فلسفی است که در عمل خود را در ساختار جامعه و اقتصاد نشان میدهد. بنابراین وقتی به مرحلهی عملی میرسیم، این مکتب در لباس یک ایدئولوژی سیاسی ظاهر میشود.
تاریخچهای از لیبرالیسم
واژهی لیبرالیسم در لغت لاتینِ libber ریشه دارد. و همانطور که از نامش پیدا است، هدف اصلی خود را بر ستایش مفهوم آزادی متمرکز میکند. واضح است که رویای آزادی فردی از قبل از زمان شکلگیری جوامع و تمدنها وجود داشته است. و بخشی از اساطیر و افسانهها در این بخش ریشه دارد. اما بیش از هر زمان دیگر، پس از شروع انقلاب کشاورزی بود که مفهوم مالکیت برای بشر تعریف شد. و در پی آن، آزادی اجتماعی هم جزئی لاینفک از این دغدغه شد. این چالش در طول قرنها در تمام جنبههای تعامل اجتماعی و اندیشههای سیاسی پررنگتر شد تا اینکه اولین بار در قرن هفدهم، آزادیخواهی خون مردم آمریکا را به جوش آورد و قیام طبقهی کارگر در برابر اشرافیت فئودال، با نظریات فلسفی یک فیلسوف در باب آزادی ادغام شد و این کشور را به «ایالات متحدهی آمریکا» تبدیل کرد.
«جان لاک» فیلسوف آمریکایی قرن هفدهم بود که پس از انقلاب طبقهی کارگر، بسیاری از بندهای قانون اساسی و اعلامیهی استقلال این کشور از نظریات او الهام گرفته شد (در مطلبی با عنوان چرا ملتها شکست میخورند-قسمت اول دربارهی جان لاک و استقلال آمریکا به تفصیل پرداختهایم) و در بعضی موارد، نوشتههای او عیناً در بندهای این دو سند اجرایی ذکر شدهاست. این قیامها از سال ۱۷۶۵ میلادی پا گرفت و در سال ۱۷۸۳ رسماً دولت فدرال تشکیل شد.
علاوهبر جان لاک که به نوعی پایهگذار مکتب لیبرالیسم خصوصاً در ابعاد سیاسی آن بود، فلاسفهی مطرح دیگری هم در عصر روشنگری زندگی میکردند که نظریات مهمی را دربارهی این مکتب طرح کردهاند. «ولتر» فیلسوفی بود که نظریات لیبرالیسم سیاسی و آزادی فردی را در سطح اجتماع پایهریزی کرد. «دیدرو» این مکتب را در بستر تاریخی مورد پژوهش قرار داد و «ژان ژاک روسو» مطالب انتقادی مهمی را در ضمن نظریات جان لاک منتشر کرد.
اما نوشتههای این اندیشمندان برای آشنایی با اصول این مکتب بیش از حد تخصصی است. به همین خاطر کتابهایی در شرح لیبرالیسم برای مخاطب عامتر در بازار نشر وجود دارد.
کتاب «لیبرالیسم سیاسی» اثر «جان رالز» (john rawls) به ترجمهی «موسی اکرمی» و کتاب «آیا دموکراسی در آمریکا ممکن است؟» اثر «رونالد دورکین» (Ronald dworkin) به ترجمهی «محمود حبیبی» از جمله کتابهایی هستند که برای فهم اصول و پایههای فلسفی و سیاسی لیبرالیسم مناسب اند.
سه سال پس از موفقیت آمریکا در جدایی از حکومت بریتانیا، نوبت مردم فرانسه بود که قدرت را این بار از لویی شانزدهم بگیرند؛ انقلابی که تمام تاریخشناسان به اتفاق، آن را یکی از مهمترین انقلابهای تاریخ بشریت میدانند و پس از سرنگونی لویی شانزدهم در سال ۱۷۹۹ جنگهای داخلی فرانسه به فرماندهی ناپلئون بناپارت را درپی داشت.
ناپلئون در طول این نبردها و در ۱۱ سال حکومت خود از سال ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵، پرتحرکترین مهرهای بود که تاریخ فرانسه تابهحال به خود دیده بود. اقدامات ناپلئون قضاوتهای ضد و نقیض بسیاری را از دورهی خودش تا همین امروز به دنبال داشتهاست. بعضی از مورخین اعتقاد دارند که او اولین کسی بود که واژهی آزادی را در مفهوم سیاسی آن به کار برد. و بعضی دیگر شیوهی حکومتی او را نوعی از دیکتاتوری مدرن میدانستند. در هر صورت قدرت گرفتن او، پدیدهای بود که کسی قدرت انکار تاثیرات آن را نداشت و هنوز هم بعضی از تبعات آن در جریانهای سیاسی و فرهنگی اروپا مشهود است.
خواندن کتاب تاریخ فکری لیبرالیسم با ترجمهی عبدالوهاب احمدی از نشر آگه جهت افزایش آگاهی از تاریخچه و ماهیت وجودی این مکتب به خوانندگان این مقاله توصیه میشود.
شاخههای درخت لیبرالیسم
به هراندازه که لیبرالیسم در معنای فلسفی خود آرمانخواهانه و کمالگرایانه است، میتواند تعریف خطرناکی داشته باشد؛ چرا که مثل تمام مفاهیم فلسفی دیگر، در تفسیبرپذیریاش انعطافپذیری بالایی دارد و در وجه دیگر خود انسان را موجودی بیحد و حصر میداند و در برخورد با اصول اخلاقی دیگر، رفتاری متناقض دارد.
اما از تعریف اخلاقی آن که بگذریم، در اقتصاد هدف را رقابت محض در بازار آزاد میداند و اصولاً میبینیم که خوب و بدهایی را همزمان به جامعه ارائه میکند؛ اتفاقی که میخواهد قدرت به واسطهی چرخهی اقتصاد در دست مردم باشد اما با رشد انسانها در قالب سرمایهداری، خصائل بشری ثابت است و در عمل به ظهور و ریشهگرفتن ویژگیهای منفی در حکومت سرمایهداری هم کمک میکند.
در باورهای فرهنگی و در بستر اجتماع، لیبرالیسم با همان شدت، آزادی فردی را میطلبد و نسبت به این نیاز، هیچ استثنایی در هنر، آزادی بیان، مطبوعات، سنتها و عقاید دینی نمیپذیرد. در دنیای امروز که دست رسانهها و هنر تا این حد در تصمیمات و سرنوشت جوامع باز است، این افق روشن، آیندهی بهتری را به ما نوید میدهد، اما باید به یاد بیاوریم که مثل هر مکتب دیگر، لیبرالیسم هم کامل نیست و این آزادی مطلق طبعاً تبعاتی منفی را هم در پی خواهد داشت.
البته این مکتب هم در چهار قرنی که تا به امروز محل بحثهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بودهاست، تغییرات زیادی کرده و یکی از این تغییرات تولد گرایشهای سیاسی جدید با دیدگاهی روشنفکرانهتر است:
اولین و مهمترین اندیشهی سیاسی که از ترکیب «لیبرالیسم» با «دموکراسی» متولد شده «لیبرال دموکراسی» است. اسکلتبندی این تئوری از جنس هردوی این نظریات سیاسی است و در عین حال هدفش ایجاد تعادلی سازنده بین این دو و حرکت در این مسیر است. لیبرال دموکراسی مانند ریلی میان لیبرالیسم و دموکراسی است؛ در بعضی نقاط به یکی نزدیکتر است و از دیگری دورتر و نقاطی هم هست که موفق به ایجاد تعادل میشود و نقطهی برخوردی بین هرسهی آنها شکل میگیرد.
به عنوان مثال لیبرالیسم به آزادی فردی عقیده دارد و دموکراسی جمعگرا است؛ اما لیبرال دموکراسی به آزادی محدودی عقیده دارد که میتواند تا مرز نقض حقوق دیگران، آزادانه عمل کند. البته کارشناسان علوم سیاسی هرگز موفق به ارائهی تعریفی جامع و دقیق از این مکتب نشدهاند و صرفاً در تلاش برای تبیین ویژگیهای رفتاری و عملی در این حکومتها هستند.
دومین سیاستی که پس از سوسیالیسم، در برخورد با لیبرالیسم به وجود آمد، اندیشهی «سوسیال دموکراسی» است. این نظریه در هر موقعیت، در مقابل لیبرال دموکراسی واکنش نشان میدهد و با تلاش در ترکیب درست سوسیالیسم و لیبرالیسم، تصمیماتی جدید میگیرد. در حقیقت درمورد هیچیک از این نظریات ترکیبی، نمیتوانیم دیدگاهی قطعی ارائه کنیم، چرا که نمیدانیم سوسیال دموکراسی، در سوسیالیسم ریشه دارد و در تعامل با دموکراسی است، یا اینکه یک حکومت دموکراسیمحور است که ویژگیهایی از سوسیالیسم را در خود دارد. پس تنها نتیجه این است که سوسیال دموکراسی، تا حدی که میتواند سعی در ادغام و همبستگی در این دو مکتب دارد و هرکجا به تناقضی برخورد، زمان اصلاح و بازتعریف پدیدهها است.
لیبرالیسم را میتوانیم یکی از منابع اصلی در شکلگیری سرمایهداری بدانیم که از اروپا متولد شد و به نقاط دیگری گسترده شد. اما در دنبالهی اهداف لیبرالیسم و در عرصهی سیاسی و اقتصادی امروز، سرمایهداری را نظامی حکومتی میبینیم که محدودیتها و تناقضهایی در اقتصاد بازار و خصوصیسازی به وجود میآورد که اکثراً مانع رسیدن به خواستههای لیبرالها بودهاست. در حقیقت همیشه افرادی در مواضع قدرت وجود دارند که مثل یک قطره در لیوان همه را آلوده میکنند؛ این حقیقتی است که درمورد همهی مکاتب صادق است اما سرمایهداری ازخصوصیسازی بازار به راهی جدای از هدفش منحرف شده که این خصوصیسازی را آنقدر ادامه میدهد که عملاً تبدیل به نوعی از دیکتاتوری در زمینههای اقتصادی میشود. چنانکه میبینیم رئیس جمهور آمریکا، معمولآً حرف آخر را در مجامع مهم بینالمللی میزند.