طبیعیترین چیز از نظر هنرمندان در قامت یک پدیده یا قالب این است که پس از گذشت مدتی و با اشباع شدن حالات مضمونی و محتوایی آن، باید در زمینهی فرمی (فرم بیرونی و ساختاری) نوگرایی صورت بگیرد. مسالهای که بعضا آن را با زدن شاخه از روی یک قالب، مکتب یا حتی ایدئولوژی میشناسیم. و پس از مدتی، زیرشاخهی مورد نظر آنچنان قوی یا اصطلاحا چاق میشود که نیاز به چارچوببندی مستقل و نوشتار مانیفست دارد. در ادبیات غنی و متنوع خودمان، به وضوح در تاریخ، این مساله را داخل فضای شعر داشتهایم و برای مثال در دورههایی به تدریج از روی قصیده، غزل ساخته شده و یا شعر نو برای نوع دیگری از شعریّت به وجود آمده است. و این درخت آنچنان بیپایان است که خود شعر نو با کمتر از صد سال سابقه حاوی زیرشاخههای زیادی مانند شعر آزاد، شعر موج نو، شعر حجم و… شده است. ساختار ادبیات داستانی جهان نیز از این قاعده مستثنا نیست. و همانطور که داستان به گونههایی چون داستان کوتاه، داستان بلند، رمان و غیره تقسیم میشود. رمان هم به عنوان مهمترین گونهی زندهی داستانی، پهنهای به درازای سبکهای مختلف مانند سبک عاشقانه، سبک معمایی، سبک تاریخی و… دارد. و اگر بخواهیم به مسائل جزئیتری مثل فرم، شخصیتپردازی، محتوا و مضمون بپردازیم. قطعا شناخت تمام نکات، حجمی غیرقابل باور را خواهد داشت. در مسالهی فرمی و زیرشاخهی فرمِ روایت داستان، رمان از شیوههای رواییِ نقل، راوی اول شخص، راوی غیرقابل اعتماد و… بهره میبرد. و یکی از جذابترین و البته پیچیدهترین شیوههای روایت رمان، سبک «جریان سیال ذهن» است. که شاید هنوز هم پس از چند دهه از تاسیس و ترویج، به بلوغ کامل و البته پدیداری در ذهن مخاطب نرسیده و جای کار بسیاری دارد.
جریان سیال ذهن چیست؟
توضیح مسائلی که بیشتر از واژهها به حالات، انتزاع و حس موجود در واژگان برمیگردند. طبیعتا سختتر از پدیدههای تکبعدی و بدون لایه است. و توصیف برخلاف توضیح، در تعاریف یک خطی یا چند خطی خلاصه نخواهد شد. بنابراین نمیتوانیم جریان سیال ذهن را دقیقا تعریف کنیم. و برای فهم بهتر آن باید به نمونههای موفق چنین سبکی در ادبیات جهان مانند آثار ویلیام فاکنر یا آثاری فارسی چون داستانهای هوشنگ گلشیری و عباس معروفی مراجعه کنیم. اما اگر بخواهیم اندکی روی مساله جزئی شویم، جریان سیال ذهن میتواند به عنوان سبکی که علاوه بر عینیات، ذهنیات راوی و شخصیتها را وارد فضای داستان میکند. و علاوه بر گفتار عادی در رمان کلاسیک، مرحلهی پیشاگفتار و ندای درونی را هم مدنظر دارد، معرفی شود. مشخصههای اصلی این سبک، عبارتاند از:
اول از همه «پرشهای زمانی یا مکانی پیدرپی». به این معنا که فرم خطی و اتوبانوارِ رمانهای کلاسیک، کنار گذاشته میشود. و در طول رمان، بنا به توضیح دقیق حالات، مدام به زمانها یا مکانهای مختلفی میرویم. و فلاشبک یا فلاشفورواردهای زیادی را در این سبک، شاهد هستیم. علاوه بر زمان و مکان با «شکست راوی» هم روبهرو هستیم. به این ترتیب که یک روایت میتواند از چند زاویهی دید متفاوت (و بعضا متضاد) بیان شود تا تمام جوانب یک ماجرا بررسی شوند. نکتهی قبلی با آمیزش در محتوا میتواند «مرگ مولف» را به وجود بیاورد. که امکان باز گذاشته شدن کارکردگیری و انتخاب قضاوت از سوی شخص مخاطب را میدهد. و در رمان با پُلیفونی (چند صدایی) رخ مینمایاند. «درهمریختگی دستوری و نشانهگذاری» دیگر تمهید این شیوه است که امکان پدیداری شکستهای روایتی از سوی یک راوی و بیان حالات ناپیدا را میدهد. و آخرین مولفهی جریان سیال ذهن، توجه زیاد به زبان و بعضا شعرگونگی است. که نسبت به لحن رمانهای مکتب کلاسیسم، نوعی جدید محسوب میشود.
انواع جریان سیال ذهن
اگر بگوییم که خود جریان سیال ذهن هم به شیوههای مختلفی اجرا میشود، کار را سختتر از سخت کردهایم. اما گریزی نیست که انواع تکنیکها اعم از تکگویی درونی مستقیم، تکگویی درونی غیرمستقیم، دیدگاه دانای کل و حدیث نفس را نام ببریم. تکگویی درونی، به طور کل، شیوهای از روایت سیال است. که در آن تجربیات درونی و عاطفی اغلب شخصیتهای داستان، در سطوح مختلف ذهنی و در مرحلهی پیشاگفتاری نشان داده میشوند. اگر راوی بیرونی (درواقع خود نویسنده) نمایندهی چنین ابرازی باشد. و از متافیکشن (اعلام داستان بودن داستان توسط نویسنده) استفاده شود. تکگویی درونی را غیرمستقیم و اگر چنین حضوری قلم گرفته شده باشد، آن را مستقیم مینامیم. برخی از منتقدان، تکگویی درونی را عینا مترادف با جریان سیال ذهن میدانند. و این دو اصطلاح را در عمومیت، یکسان فرض میکنند. شیوههای متعدد داستانگویی به سبک جریان سیال ذهن از نظر این منتقدین، همگی زیرشاخهی تکگویی هستند. اما بیشتر صاحبنظران ادبی معتقدند که تکگویی صرفا یکی از تکنیکهای این سبک است. دیدگاه دانای کل، به نوعی اغراقشدهی تکگویی درونی غیرمستقیم است. که راوی به عنوان پدر نادیدهی شخصیتها، آنان را جلو میبرد. و همچون استاد خیمهشببازی، همهچیز روایت و شخصیتپردازی را هدایت میکند. حدیث نفس هم برخلاف اسم عجیبش، چیزی است. که همهی ما، همواره (حتی همین الان هنگام نوشتن و خواندن این متن) درحال تجربه کردنش هستیم. و قسمتهایی از گفتار را نشان میدهد که از ذهن ما عبور میکنند. اما به زبان آورده نمیشوند. چنین نوعی از روایت، بهترین تمهید برای عبور از لایهی ظاهری انسانها و وارد شدن به بطن انتزاع آنان است.
نمونههای جهانی جریان سیال ذهن
از بین موفقترین نمونههای این سبک در ادبیات جهان میتوانیم به داستانهای شب عزای فینگنها از جیمز جویس، به سوی فانوس دریایی از ویرجینیا وولف و خشم و هیاهو از ویلیام فاکنر اشاره کنیم. که هنرمندانهترین رمانهای این سبک محسوب میشوند. و کمال کارکرد از این شیوهی روایی را به فرم خود تزریق کردهاند. برای مثال در داستان خشم و هیاهو، روایت زوال یک خانواده که در درون با تعارضات و تناقضات فیمابین اعضای خانه همراه است. توسط فاکنر با دادن تریبون به چهار نفر متفاوت پیش میرود. تا هم بتواند زاویههای دید مخالف را مانند گفتگوی تمدنها پیش بکشد. و هم خواننده از غرق شدن در یک ایدئولوژی خاص و بسته خسته نشود. جدای از این مسائل، هر کدام از راویان، به نحو هوشمندانهای انتخاب شدهاند. تا امکانهای زیادی را به متن اضافه کنند. برای مثال یکی از راویان معلول ذهنی است. پس طبیعتا متن، هنگام ادا شدن توسط او از پراکندگی و آشفتگی در بیان روایت و همچنین ارتباط علی معلولی منظم بین حوادث، خاطرات و ذهنیات رنج میبرد! درحالی که دیگر راویان با لحن متفاوتی داستان را جلو میبرند. و این خود، میتواند اصل اصیل سیّالیت یک متن باشد.
جریان سیال ذهن در ایران
جریان سیال ذهن، یکی از شیوههایی است که برخلاف اغلب مکاتب و پدیدهها بسیار زود به ایران رسید. و برای مثال شازده احتجاب اثر هوشنگ گلشیری که در سال ۱۳۴۸ هجری شمسی نوشته شده با خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر (۱۹۲۹ میلادی) کمتر از نیم قرن تفاوت دارد. از دیگر آثار برجستهی این سبک در زبان فارسی میتوانیم به کتابهای سنگ صبور از صادق چوبک، شب هول از هرمز شهدادی و دل دلدادگی از شهریار مندنیپور اشاره داشته باشیم. سمفونی مردگان (مطلب مجزای این کتاب را در «در سمفونی مردگان، تاریک فکر کن!» در مجلهی کتابچی بخوانید) که شهرتی ورای ایران دارد. و جایزهی ادبی سورکامپ را هم برده بود، مهمترین نمونهی فارسی جریان سیال ذهن محسوب میشود. و بسیاری از منتقدین، آن را از نظر نوع و قوت فرم و محتوا با خشم و هیاهو مقایسه کردهاند. برای مثال در این داستان همانند خشم و هیاهو، کاراکتری را داریم که بهلولوار، صحبتهای فلسفی زیادی را به صورت دادائیستی بیان میکند. و استفادهی معروفی از سبک حاضر برای بیان دقیق و زیبای این موضوع، ضروری به نظر میرسد.
شما تا به حال، کتابی با سبک جریان سیال ذهن خواندهاید؟ آیا به این سبک علاقه دارید؟ از تجربهی خودتان برای ما بنویسید…