آقای اقتباس سینمای ایران!
حتی اگر مخاطب جدی سینمای «داریوش مهرجویی» نباشید، با یک نگاه مختصر به تاریخچهی فیلمشناسیاش میتوانید ببینید که او چقدر فیلم اقتباسی ساخته، و بین سینما و ادبیات پل زده است. از «گاو» که بر اساس قصهای از مجموعهداستانهای پیوستهی «عزاداران بیل» نوشتهی «غلامحسین ساعدی» است گرفته، تا اقتباس از آثار دیگر نویسندگان ایرانی مثل «گلی ترقی» و «هوشنگ مرادیکرمانی» و شاید مهمترین اقتباسش از روی کتاب یک نویسندهی ایرانی را بتوان «هامون» دانست. که اقتباسی آزاد و الهام گرفته از «بوف کور» هدایت است
اسامی «سلینجر»، «نیکلای گوگول» و «لوئیس بونوئل» را که رد کنیم، به نام «هنریک ایبسن» نمایشنامهنویس نروژی میرسیم و دو تا از آثار برجستهاش به نامهای «اشباح» و «خانهی عروسک». ایبسن خانهی عروسک را در در سال ۱۹۸۷ نوشته و در دههی نود میلادی آثار سینمایی بسیاری از روی آن اقتباس شدهاند. در ایران هم تقریباً شش ترجمه از آن وجود دارد که شاخصترین آنها متعلق به «منوچهر انور» است.
داریوش مهرجویی در سال ۱۳۷۱، یازدهمین فیلم بلندش به نام «سارا» را به شیوهی اقتباس آزاد، از روی نمایشنامهی «خانهی عروسک» ساخته است. اگر اسم فیلم «سارا» را جستوجو کنید با یک لیست بلندبالا از مجموعه نامزدیها و جوایزی روبهرو میشوید که این فیلم در جشنوارههای داخلی و خارجی برده است. از جمله مهمترین آنها میتوان به سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول و مکمل زن اشاره کرد. این یادداشت به جهت مفصل بودنش برای بررسی ارتباط بین فیلم و نمایشنامه، مجبور است بخش زیادی از داستان فیلم را لو بدهد. (spoiler alert)
سهگانهی زنانه
«سارا» را بهنوعی میتوان دومین فیلم از سهگانهی زنانهی مهرجویی دانست. که بین دو فیلم «بانو» و «پری» قرار گرفته است. این سه فیلم هرکدام داستانهای مستقل از یکدیگر دارند. و برای دیدن یکی، لازم نیست حتماً فیلم قبلی را دیده باشید. چیزی که باعث میشود بسیاری این سه فیلم را بهعنوان سهگانهی مهرجویی معرفی کنند، ارتباط محتوایی آنها با یکدیگر و پرداختن به نقش «زنان» در هرکدام است.
در اواخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد، «زن» در آثار سینمایی کمکم داشت از پوستهی کلیشهای و تکراری خود خارج میشد. و چارچوبهای از پیش تعیین شده را میشکست. و بهجای آنکه در حد و اندازهی یک «تیپ» خانهدار باقی بماند و زندگیاش در آشپزخانه و اطاعت خلاصه شود، پوست میانداخت و به یک زن زنده و قابل لمس تبدیل میشد.
اگر بخواهیم خیلی خلاصه چنین نگاهی را در بعضی از آثار مهرجویی بررسی کنیم، به «مهشید» در فیلم «هامون» میرسیم که یک زنِ نقاشِ آزاد بود. و شبیه همهی آدمهای واقعی، پر از نقاط ضعف و قوت. فرق «مهشید» با تیپهای پیشساختهی زنانه در سینما، عصیانش در برابر ازدواجی بود که دیگر نمیخواست در آن باقی بماند. مهشید یک تصویر پررنگ و لمسشدنی و متفاوت از زن را ارائه میداد. که چه در رفتار و چه در پوشش، انگار بهنوعی تصویر تازهای از زن را به پردهی سینما کشانده بود.
البته فیلم «هامون» بیشتر از آنکه روی شخصیت مهشید و جزئیاتش تمرکز کند، با محوریت خود حمید هامون و دیوانگیهایش پیش میرود. شاید به همین دلیل است که مهرجویی دو سال بعد، «بانو» را ساخت. و انگار نسخهی کمرنگتری از«هامون» را از زاویهی تازهای امتحان کرد. و شخصیت زن را در راس آن قرار داد. بهویژه استفاده از همان بازیگر یعنی «بیتا فرهی»، این ارتباط بین دو فیلم را تقویت میکند.
پوستاندازی تدریجی
اما «سارا» نیامده که مانند «بانو»، از یک قصه و تم مشابه پیروی کند. سارا بین آن تیپ پیشساختهی زن در سینما و زنی که از کادرهای محدودکننده بیرون میزند، گیر کرده است. داستان از جایی شروع میشود که سارا با بازی «نیکی کریمی» باعجله مشغول آشپزی و تمام کردن کارهای خانه است تا به دیدن شوهرش در بیمارستان برود. «حسام» با بازی «امین تارخ» از توموری رنج میبرد که برای مداوای آن، امکانات لازم در ایران وجود ندارد. و برای درمانش لازم است به سوئیس سفر کند.
سارا که مدام در تلاش است حسام دقیقاً از وضعیت بیماریاش باخبر نشود و پر از نگرانی است که چطور هزینهی سفر و عمل را جور کند، دست به انتخابی میزند. که مسیر زندگی آرام و یکنواخت و بهظاهر خوشبختش با حسام را کمکم تغییر میدهد. انتخابی که تا بخشی از نیمهی ابتدایی فیلم، از بیننده مخفی میماند.
در همان سکانسهای ابتدایی فیلم، چند کد مهم برای پردازش شخصیت سارا داده میشود. زنی خانهدار و مشغول آشپزی و حامله، که سیگار میکشد. و بهنوعی با ویژگیهای ظاهریاش از نظر پوشش چادر و تیپ زن خانهدار، در تضاد است. و برای آرامش شوهرش واقعیت را از او پنهان میکند.
بعد از گذشت چند دقیقه که بیننده تا حدی با داستان فیلم و شخصیتهای اصلی آشنا میشود، داستان یک فصل میخورد. و به سه سال بعد میرسد. به یک نمای کلوزآپ از چشمهای روشن سارا که در اپتومتری در حال معاینه هستند. جایی که دیگر بیماری حسام خوب شده، ترفیع شغلی گرفته. و بهنظر میرسد این خانوادهی سه نفرهی خوشبخت هیچ مشکلی نداشته باشند. اما کمی بعد با ورود یک دوست قدیمی، سارا سر درددلش باز میشود. و تعریف میکند که برای درمان حسام مجبور شده از یکی از همکاران او به نام «گشتاسب» با بازی «خسرو شکیبایی»، پول قرض کند. و ماهیانه اقساطش را پرداخت کند. و حسام هم چیزی از این ماجرا نمیداند.
زیر پوست زن
سارا چنان در نقش زن فداکار فرو رفته که خودش را عامدانه در حاشیهی این زندگی نگه داشته و فراموش کرده است. لباس نو و رنگی کوچکترین چیزی است که او بهخاطر بدهی از آن گذشته است. او حتی چشمهایش را هم در این راه فدا کرده و با منجوقدوزی و مروارید دوزی برای رومیزی یا لباس عروس در صندوقخانه، درآمدی مخفی و کوچک دارد. تا کمکخرجی برای پرداخت بدهیاش باشد. در سکانسی از فیلم وقتی سارا به دوستش سیما دربارهی این شغل مخفی با همهی آزارهایش میگوید، با ذوق و هیجان میگوید:
آخ سیما نمیدونی چه حسیه! اینکه دارم از زور بازوم پول درمیارم! مثل مردا!
این دیالوگ یک کُد مهم دیگر برای شناختن سارا و شیب آهستهی عصیانی است که ذرهذره در او شکل میگیرد. حسام بدون اینکه از این شغل مخفی یا از بدهکاری زنش باخبر باشد، در شور و شوق ترفیع جدیدش است. تا اینکه یک فساد مالی، موقعیت شغلی «گشتاسب» را بهخطر میاندازد. و حسام بهعنوان مدیر، مجبور است رفاقت و همهچیز را زیر پا بگذارد و گشتاسب را اخراج کند. اینجاست که تهدیدهای گشتاسب شروع میشود. اگر سارا نتواند شوهرش را راضی کند که گشتاسب اخراج نشود، او تمام راز سارا را فاش میکند!
حسام با همهی ویژگیهایی که در زمان فیلم، او را به یک مرد مدرن و امروزی شبیه میکنند، هنوز هم در قید و بند کلیشههاست. و خودش هم دوست دارد در پسزمینهی مردسالارانهای که به او رسیده، باقی بماند. حسام از دروغ و پنهانکاری زنش متنفر است. اما در طول این سه سال هرگز از بالارفتن نمرهی چشم او و ضعیفیاش باخبر نشده، به کار پنهانیاش توی صندوقخانه شک نکرده و حتی یکبار حال دل زنش و علت لباسهای تکراری و تیرهاش را نپرسیده.
او فقط حواسش به خرج و مخارج و پول قبض آب و برق است. همینکه خوب بپوشد و بخورد. و زن و بچهای توی خانه داشته باشد. که منتظرش باشند، برایش کافی است. و تصور اینکه سارا چنین چیز مهمی را از او پنهان کرده باشد، در ذهنش تصوری دور و بعید است. از دیگر ویژگیهای معمول حسام میتوان به قابلیت او برای شک کردن و تهمت زدن به زنش اشاره کرد. آنهم قبل از آنکه یک گفتگوی منطقی شکل بگیرد. در چنین زندگی و شرایطی، سارا باید چه بکند؟ آیا واقعیت را با تمام ابعادش به شوهرش بگوید؟ یا به گشتاسب التماس کند که کنار بکشد؟ این پوستهی خوشحال دور زندگی مکانیکی آنها، قرار است با این ترکهای ملایم، بالاخره بشکند یا نه؟ اینها را باید در فیلم دید.
یک اقتباس ایرانیزه
داریوش مهرجویی در «سارا» تقریباً بهطور دقیق به ساختار و چارچوب اصلی نمایشنامه وفادار بوده است. اگر در سارا، یک زن و شوهر را داریم که زن بهدلیل بیماری شوهر از کسی پول قرض میکند و این ماجرا را از شوهرش مخفی نگه میدارد، در خانهی عروسک هم «نورا» و «هلمر» را با شرایطی مشابه داریم. اگر در سارا یک «گشتاسب» بدجنس و کلاش آمده تا آرامش زندگی را بههم بزند و اخاذی کند، در خانهی عروسک هم «کروگستاد» را داریم. که دقیقاً همان تهدیدها، نامهنگاریها و آشوبها را بهراه میاندازد.
اگر در سارا، حسام همسرش را «خانم کوچولو» صدا میکند، در نمایشنامهی هنریک ایبسن هم نورا برای شوهرش «جوجهی کاکلی» و «سنجاب قشنگ» و «کوچولوی ولخرج» است. در کل فیلم و نمایشنامه به لحاظ توالی رویدادها نیز تقریباً شبیه هم هستند، و حتی در اکثر دیالوگها هم یک تم مشابه کلی به چشم میخورد. اما اگر قرار باشد سراغ نقلقولهای مهم و برجسته برویم، توی نمایشنامه میتوان دیالوگهای درخشانتری پیدا کرد:
هلمر: قبل از هرچیز تو باید وظیفهی زناشویی و مادریات را انجام بدهی.
نورا: دیگر به این قبیل وظایف اعتقادی ندارم. عقیدهی من این است که قبل از هرچیز، «من» بشوم. همانطوری که تو، «تو» هستی. یا به هر صورت باید سعی کنم من هم مثل تو جزء افراد بشر حساب بشوم. من خوب میدانم توروالد، که بیشتر مردم خیال میکنند حق با تو است. این قبیل عقاید در کتابها هم پیدا میشود. ولی من دیگر نمیتوانم به حرف مردم یا آنچه در کتابها نوشته شده است دلم را خوش کنم. من باید فکر کنم. باید راجع به مسائل مربوط به خودم فکر کنم و سعی کنم خودم آنها را بفهمم.
بعضی از گفتگوها در نسخهی اقتباسی، باوجود وفاداری به متن اصلی، درخشش خود را تاحدی از دست دادهاند. و به گفتگویی عادی تبدیل شدهاند. که البته ویژگی بدی هم نیست و با بافت کلی یک داستان رئال در مدیوم سینما – نه در تئاتر- همخوانی دارد. این شباهت حتی در شیوهی پایانبندی نیز وجود دارد.
اما مهرجویی از این فریم کلی استفاده کرده تا داستان را به شیوهی خودش ایرانیزه کند. المانهایی از فرهنگ ایرانی را در آن قرار دهد. و مهمتر از همه، زن ایرانی آن دوران را در جایگاه شخصیت اصلی قرار دهد. و دغدغههای پیرامون او را بررسی کند. این شیوهی مهرجویی برای انتقال قصه از فرهنگی به فرهنگ دیگر با پررنگتر کردن دغدغههای ایرانی در دل داستان، بسیار قابل تحسین است.
چشمها را باید شست!
فیلم از نظر نمادپردازی و نشانهها، خیلی زیرپوستی اما بهجا عمل میکند. ضعف چشمهای سارا و تحولی که قرار است در شخصیتش رخ بدهد یک ارتباط متضاد و نمادین دارند. انگار درست وقتی چشمهایش ضعیف میشوند، نگاهش به زندگی واضحتر شده و چیزهایی که در پس وابستگی بیش از حدش به این شرایط از نظرش پنهان مانده بودند، را شفافتر میبیند. از همان سیگار کشیدن یک زن حامله –که البته هیچوقت نشان داده نمیشود و فقط صحبت آن به میان میآید- گرفته تا جیغ و خندهاش با دوستی قدیمی در کوچه، همگی نشان از پوستاندازی سارا دارند.
دانهی مرواریدی که سارا ناگهان داخل خورشت پیدا میکند را هم میتوان تعبیری از راز پنهانی دانست که برملا شدنش، مشکلساز خواهد شد. درست مثل لحظهای که مروارید زیر دندان کسی برود. در صحنهای سارا چادری قدیمی متعلق به اجداد مادریاش را به بازار برده و میفروشد. زن خیاط خیلی به او اصرار میکند که این یادگاری کهنه را نگه دارد. اما بعد از رفتن سارا خودش چادر را مچاله کرده و گوشهای میاندازد. اینها نمادهای حل شدهای هستند که مهرجویی برای ایرانیزه کردن ماجرا و بازنمایی عصیان یک زن ایرانی، داخل فیلم قرار داده است.
رنگآمیزی کارگردان
قاببندیهای فیلم و انتخاب پالتی از رنگهای مُرده و تیره که با چشمهای سبز سارا و سفیدی لباس عروسی که رویش نقش میدوزد، میشکنند. بهخوبی بیننده را به عمق یک درام از جنس زندگی نزدیک میکند. کلوزآپهای بهجا از صورت سارا و مانور دادن روی معصومیت ذاتی چهرهی نیکی کریمی نیز بیننده را با شخصیت سارا همراه کرده، و او را در ذهنش طرفدار سارا میکند. اما واقعاً دغدغهی شخصیتپردازی در سینما بهخصوص در درامهایی با زمینهای رئال شبیه سارا، نباید همراه کردن مخاطب به جهت طرفداری از یکی و خرد کردن دیگری باشد. بلکه شخصیتپردازی باید آنقدر دقیق و بدون تلاش برای سیاه نمایی انجام شده باشد. که بیننده به هرکدام از شخصیتها، به سهم خودشان حق بدهد.
در سارا نهایتِ تلاش برای پردازش شخصیتها در بافتی خاکستری انجام شده است. حسام و اخلاق و انتخابهایش را میتوان با زمینهی مردسالاری که در آن تربیت شده توجیه کرد. سارا و سرخوردگی و شخصیت وابستهاش را باید با در نظر داشتن پیشزمینهی تربیتیاش در یک خانوادهی مردسالار که به قول خودش «دختر در آن حقاظهار نظر نداشته» نگاه کرد. و حتی شخصیتی منفی مانند گشتاسب با تهدیدهایی که برای حفظ شغلش به قیمت فروپاشی یک خانواده میکند، را هم باید با همهی کمبودها و خلاهای عاطفی و شکستهایش در زندگی شخصی تماشا کرد. و از نگاه بدجنس خودش، به او حق داد.
سارا و مسئلهی تاریخ مصرف یک فیلم
تیم بازیگری فیلم که شاخصترین آنها «امین تارخ»، «نیکی کریمی» و «خسرو شکیبایی» فقید هستند نیز نهایت تلاش خود را برای بازنمایی این شخصیتها انجام دادهاند. تارخ بهخوبی در جلد حسام فرو رفته و بازی باورپذیری دارد. و شکیبایی با وجودی که نقشی مکمل دارد اما جنس بازیاش آنقدر ویژه و ملموس است که او را تا اندازهی یک شخصیت اصلی، به یادماندنی میکند.
اما بهنظر میرسد بازی نیکی کریمی بهعنوان شخصیت اصلی، آنقدر که لازم است یکدست نبوده است. انگار در جاهایی، نیکی کریمی از زیر پوست سارا بیرون میزند. و با صدا و لحن خودش دیالوگ میگوید. و در جاهایی سارا آنقدر مصنوعی و اغراقشده حرف میزند که بیننده بیآنکه بخواهد از او بهعنوان یک زن واقعی، فاصله میگیرد. شیوهی بازیای که در آثار دهه هفتادی سینمای ایران، رایجتر بوده است.
این اغراق نه به شکل شعار، اما به شکل افت مستقیمگویی به پایانبندی و دیالوگهایی که در آن ردوبدل میشود، نیز سرایت میکند. اما فیلم را باید در بافت سینمای زمان خودش سنجید. سینمایی که دارد تلاش میکند شخصیتهایش را از قالبهای آماده دربیاورد. و به آنها روح و زندگی ببخشد.
شاید بهخاطر گذشت زمان، امروز دیگر نتوان سارا را به شکل یک شخصیت پر از تازگی دید. اما باید فیلم را با المانهای سینمای زمان خودش سنجید. که در آن، سارا به شیوهی آهستهی خودش، علیه زندگی زناشویی غیرمنصفانه و خود وابستهاش، اعلام عصیان میکند. و از کادر محدود زن آشنای آن روزها، بیرون میزند. به همین دلایل، سارا همیشه فیلم مهم و باارزشی چه در فیلمشناسی مهرجویی و چه در فیلمشناسی سینمای ایران بعد از انقلاب در آثار با محوریت زن، محسوب میشود.
فیلم های” سارا”و”لیلا”ازنظرمن بهترین فیلم های مهرجویی وجزوزنانه ترین فیلم های سینماهستند…دیالوگهای سکانس پایانی ساراوهمسر سطحی نگروفاقدشعورش برام فراموش نشدنیست…تسلیت به دخترش.وبه جامعه سینما بابت این جنایت