ایدههای خوب، تحلیلهای بد
من معمولاً در مورد کتابهایی که بررسی میکنم، تقریباً خوشبین هستم. اما واقعاً با این کتاب مشکل دارم! چرا بعضی از کشورها به موفقیت دست یافته اند و شرایط زندگی خوبی را برای شهروندان خود ایجاد کرده اند؟ اما کشورهای دیگر در این کار موفق نبوده اند؟ این موضوعی است که من در مورد آن اهمیت زیادی قائلم. بنابراین مشتاق بودم تا کتابی را انتخاب کنم که جدید بوده و دقیقاً در مورد این موضوع باشد. خواندن کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» راحت است. و داستانهای تاریخی جالب و زیادی را در مورد کشورهای مختلف در خود دارد. این کتاب استدلالی را بیان میکند که بسیار ساده است. کشورهایی با نهادهای سیاسی و اقتصادی «فراگیر و مشارکتی» (به جای سیاست و اقتصاد «استعماری»)، کشورهایی هستند که در طولانی مدت موفق بوده و بیشتر دوام میآورند.
چرا ملتها شکست میخورند (گالینگور)
نظر شخصی
با این وجود، این کتاب در نهایت یک ناامیدی بزرگ است. چراکه من متوجه شدم تحلیل نویسندگان این کتاب، سطحی و مبهم است. فراتر از دیدگاه مشارکتی و استعماری نهادهای سیاسی و اقتصادی، نویسندگان این کتاب به شدت تمام عوامل دیگر از جمله تاریخ و منطق را رد میکنند. برای نمونه، این کتاب به عقب برمیگردد تا در مورد رشد اقتصادی در دوران روم صحبت کند. مشکل در اینجاست که پیش از سال ۸۰۰ میلادی، اقتصاد در همهجا مبتنی بر کشاورزی بودهاست. بنابراین، این واقعیت که ساختارهای مختلف دولت روم کمابیش فراگیر و مشارکتی بوده اند، بر رشد تاثیری نداشتند.
نویسندگان این کتاب، یک دیدگاه جهانی ساده و عجیب را نشان میدهند. یعنی همان زمانی که سقوط ونیز را به کاهش فراگیربودن یا مشارکتی بودن نهادهای آن نسبت میدهند. واقعیت این است که ونیز به این دلیل سقوط کرد که رقابتهایی ایجاد شد. تغییر در فراگیربودن یا مشارکتی بودن نهادها، بیشتر به عنوان واکنشی به آن مسئله بود، تا اینکه منبع آن مشکل باشد. حتی اگر ونیز توانسته بود که فراگیربودن نهادهای خود را حفظ کند، از دست رفتن تجارت ادویه را نتوانسته بود جبران کند. وقتی کتابی سعی کند از یک نظریه برای توضیح همه چیز استفاده کند، طبیعتاً نمونههای غیرمعقول این چنینی دست مییابد.
تا اقتصاد شرق
شگفتی دیگر، دیدگاه نویسندگان در خصوص افول تمدن مایا بود. طبق گفتهی نویسندگان این کتاب، جنگ داخلی که فقدان فراگیربودن را نشان میدهد، بیانکنندهی همین افول است. اما این امر، دلیل اصلی را نادیده میگیرد. یعنی آبوهوا و دسترسی به آب، که حاصلخیزی سیستم کشاورزی را کاهش داده است. این موضوع ادعاهای رهبران مایا مبنی بر توانایی بهوجود آوردن آبوهوای خوب را تضعیف کرده و از بین میبرد. نویسندگان بر این باورند که «فراگیر بودن» سیاسی باید در اولویت و پیش از دستیافتن به رشد قرار گیرد. اما اکثر نمونههای رشد اقتصادی در پنجاه سال گذشته، معجزههای آسیایی در هنگکنگ، کره، تایوان و سنگاپور زمانی رخ دادند که سیاست آنها بیشتر به سمت «استعماری بودن» تمایل داشت.
وقتی با نمونههای بسیاری مواجه میشویم که در آنها این موضوع صدق نمیکند، این نویسندگان اذعان میکنند که رشد اقتصادی پایدار نیست. و «فراگیر بودن یا مشارکتی بودن» وجود ندارد. با این حال، حتی در بهترین شرایط، رشد اقتصادی خود را حفظ نمیکند. من فکر نمیکنم که حتی این نویسندگان پیشنهاد کنند که «رکود بزرگ»، بیقراری و بیثباتی فعلی ژاپن، یا بحران مالی جهانی در چند سال گذشته، به دلیل افول فراگیربودن یا مشارکتی بودن رخ داده باشد. نویسندگان «تئوری مدرنسازی» را مورد تمسخر قرار میدهند. این تئوری بیان میکند گاهی اوقات یک رهبر قوی میتواند انتخابهای درستی برای کمک به رشد کشور داشته باشد. و سپس شانس خوبی وجود دارد که این کشور بتواند سیاستهای فراگیر و مشارکتی بیشتری داشته باشد. کشورهای کره و تایوان، نمونههایی از این دست هستند.
اگر فکر میکنید به مروری بر فصلها و موضوعات کتاب نیاز دارید، میتوانید از این بخش به مطالب خلاصهی این کتاب تحت عنوان «چرا ملتها شکست میخورند: قسمت اول» و «قسمت دوم» در وبلاگ کتابچی مراجعه کنید. این مطالب کمک میکند تا با دیدگاهی منظمتر به ادامهی موضوعاتی که توسط بیل گیتس مطرح شده، بپردازید.
تاریخ اقتصاد چین
این کتاب همچنین دورهی باورنکردنی رشد و نوآوری در چین، بین سالهای ۸۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی را نادیده میگیرد. در طی این ششصد سال، چین پویاترین اقتصاد را در جهان داشت. و باعث حجم زیادی از نوآوری و ابتکار، از جمله ذوب پیشرفتهی آهن و ساخت کشتی شد. همانطور که چندین نویسندهی برجسته اشاره کرده اند، این موضوع هیچ ارتباطی به این ندارد که چین چقدر فراگیر بوده، بلکه همهچیز مربوط به جغرافیا، زمانبندی و رقابت بین امپراطوریها است.
نویسندگان با چین مدرن و امروزی مشکل دارند، چرا که انتقال قدرت از مائو زندونگ به دنگ ژیائوپینگ شامل تغییر در فراگیرتر شدن نهادهای سیاسی نبود. با این حال، در هر صورت چین یک معجزه از رشد اقتصادی پایدار بوده است. فکر میکنم تقریباً همه موافق هستند که چین باید سیاستهای خود را تغییر داده باشد، تا فراگیرتر شود. اما صدها میلیون چینی هستند که سبک زندگی آنها در سالهای اخیر به طور اساسی بهبود یافته است. و احتمالاً مخالف هستند که رشد آن «استعماری» بوده باشد. من نسبت به این نویسندگان، که به تغییر تدریجی و بدون ثبات ادامه دادند، بسیار خوشبین هستم که کشور چین را به سمت درستی هدایت خواهند کرد.
مقایسهی سوپرمیلیاردرها
این موضوع در مورد واضحترین نظریه در خصوص رشد اقتصادی، مبنی بر این است که به شدت با اقتصاد سرمایهداری که مستقل از سیستم سیاسی است، همبستگی دارد. زمانی که یک کشور بر ایجاد زیرساخت و بهبود آموزش تمرکز میکند، و از قیمتگذاری بازار برای تعیین میزان تخصیص منابع بهره میبرد، درنتیجه به سمت رشد اقتصادی حرکت خواهد کرد. این آزمون وضوح بیشتری را نسبت به آزمون ارائه شده توسط نویسندگان ارائه میدهد. و به نظر من، متناسب با این حقایق است که چه اتفاقات بهتری در طول زمان رخ داده است.
به عنوان توضیحات پایانی، باید اشاره کنم که این کتاب از جهت مثبتی به من اشاره دارد. و نحوهی پول در آوردن من را با نحوهی کسب ثروت کارلوس اسلیم در مکزیک مقایسه میکند. اگرچه من از این دیدگاههای خوب قدردانی میکنم، اما فکر میکنم این کتاب کمی نسبت به کارلوس اسلیم ناعادلانه برخورد میکند. تقریباً مطمئن هستم که قانون رقابت در مکزیک نیاز به تقویت دارد. اما از این مسئله هم مطمئنم که مکزیک با کمک کارلوس اسلیم در ادارهی امور اجتماعی، بهتر از زمان عدم حضور او عمل میکند.
منبع: gatesnotes.com