کتاب «قلهها و درهها» اثری در ژانر خودیاری (Self-Help) اثر اسپنسر جانسون، نویسندهی آمریکایی کتابهای موفقیت است که برای اولین بار در سال ۲۰۰۹ میلادی نوشته شد و مانند بسیاری از آثار جانسون، به سرعت در صدر پرفروشترین کتابهای جهان قرار گرفت.
این کتاب روانشناختی که در زیرشاخهی انگیزشی سبک زندگی قرار میگیرد، میخواهد به مخاطبان خود کمک کند تا اندکی هم که شده، زیست بهتری را در حوزههای زندگی شخصی، زندگی کاری، روابط اجتماعی و… برای خود خلق کنند. دید جانسون در این کتاب مانند مجری یا کارشناس یک ورکشاپ آموزشی است؛ او ابتدا موقعیتسازی کرده و یک سوال را بر بستر داستانی کوتاه در ذهن مخاطب جا میاندازد تا دغدغهی مورد نیازش ساخته شده و مخاطب با حس همذاتپنداری نسبت به شخصیتها دنبال دوگانهی درمان یا بهبود خود و شخصیت کتاب باشد.
در مرحلهی بعدی با ساخت یک داستان دیگر در دل داستان اول، رویهای برای رسیدن به نظریهی انگیزشی خود پیشنهاد میدهد تا گام به گام، مسائل را معرفی کرده، باز کرده، تحلیل کرده و به سرانجام نهایی برساند. قلهها و درهها در ایران توسط ناشران زیادی مانند قطره، نواندیش، پیکان، البرز، اوحدی و ایران بان چاپ شده و مترجمانی چون ندا شادنظر، منیژه جلالی و سیما فرجی آن را به فارسی برگرداندهاند. کتاب حاضر جزو پرفروشترین آثار انگیزشی ایران است اما به موفقیتی در حد سایر نوشتههای جانسون نرسیده است.
مرید و مرادی در کوه
داستان قلهها و درهها از جایی شروع میشود که «مایکل براون» شخصیتی که مدیری میانرده در یک شرکت آمریکایی است، از مشکلات زیاد در زندگی شخصی و شغلیاش به ستوه آمده و همزمان شنیده که دوستش «آن کار» در مشکلاتی نزدیک به او دست و پا میزند. مایکل به دیدار آن میرود درحالیکه از این دیدار، توقع درد دل دارد اما متوجه میشود که آن برخلاف تصورش بسیار شاد و سرزنده است، پس تعجب میکند و دلیل این موضوع را میپرسد و آن دلیل شادیاش را در حل کردن تمام تعارضات زندگی با دیدی نو به نام «راهکار قلهها و درهها» عنوان میکند. مایکل از آن میخواهد که به او کمک کند و آن پس از زمینهچینی، شروع به تعریف یک قصهی خیالی میکند که شروع داستان در داستان کتاب است.
ماجرای آن از جایی شروع میشود که یک مرد ساکن در یک دره، تصمیم به صعود به قله میگیرد و با وجود اینکه هیچ تصوری از قله ندارد و زندگیاش سراسر در دره خلاصه شده است، در عین شنیدن مخالفتهای خانواده، میخواهد تجربهای جدید به دست بیاورد.
او در راه قله، پیرمردی را میبیند که به سان یک منجی ظاهر شده و شروع به ایراد پندهایی عالمانه برای مسافر میکند؛ پندهایی که اساس نظریهی جانسون را تشکیل میدهند و با ایجاد رابطهی مرید و مرادی در جغرافیای مسکوت کوه، مرد هرآنچه که از حقیقت زندگی، راههای رسیدن به موفقیت و شادی ذاتی را میخواهد از زبان پیرمرد میشنود. پس از بازگشت از کوه و حضور دوباره در دره، مرد با باورهایی جدید به زندگی قبلیاش برمیخورد و مدام با یادآوری نصیحتهای پیرمرد میتواند راحتتر با مشکلات و گرههای همیشگیاش روبهرو شده و بر آنها فائق بیاید. پس از اتمام ماجرا، مایکل هم با شنیدن قصه، تصمیم میگیرد تا از نکات آن برای بهبود زندگی خود و اطرافیانش استفاده کند.
کشفالاسرارِ غیرعرفانی
همانطور که گفتیم، کتاب از دو بخش اصلی تشکیل شده است؛ داستان مایکل و داستان مرد در دره! این دو آیینهای از یکدیگر هستند که واقعیت و حقیقت را نه در تقابل با هم بلکه در یک همراهی و هماهنگی به زندگی شخصی انسان میکشانند. قلهها و درهها در سهگانهی مسیر، کشف و کارکرد خلاصه میشود و گرچه رویهای عرفانی ندارد و راه اگزیستانسیالیسم (هستیگرایی) را برمیگزیند اما طیِّ طریقی برای دوری از سکون، یادگیری و تلاش برای بهبود زندگی است. پس از مقدمهای کوتاه از جانسون و در بین دو فصل اول که شروع داستان است و فصل «پس از داستان» که به نوعی نتیجهگیری کتاب است، با ۹ فصل از مسیر زندگی مرد در دره مواجه میشویم که به جای فیزیک و جسم او، ذهن و روحش را از دره به قله میبرند و انتخاب عدد ۹ برای تعداد فصول هم به عنوان عددی عرفانی و بیانگر مضمون کمال، قابل توجه است.
درواقع در راه رفتن از دره به سوی قله، باید احساس افسردگی حضور در دره را چشید، مسیر را برای دستیابی به پاسخها شروع کرد، نکات بد را به فراموشی سپرد، ذهن خسته از حلاجی را به استراحت وادار کرد، آموختن را برای کشف نکات جدید به امری متداوم بدل ساخت، خود و دیگران را در استفاده از راهکار قلهها و درهها سهیم ساخت و نهایتا از حضور در قله به مثابه «ز غوغای جهان فارغ» لذت برد. مشکلات ویرایشی و نگارشی این اثر، یکی از معضلات عجیب و ناراحتکنندهی کتاب است اما در کنار آن میتوانیم از خلاقیتهایی جالب مثل ارائهی جملات ناب و حائز اهمیت با فونتی بزرگتر و به صورت تمامصفحه اشاره کنیم که ذهن خواننده را نظاممند میکند.
پادشاه تمثیل
پاتریک اسپنسر جانسون، نویسندهی کتابهایی مشهور مانند «چهکسی پنیر مرا برداشت؟» است که عمدهی شهرتش را مدیون نوشتن آثاری روانشناسانه در حوزهی سبک زندگی است. او که لیسانس روانشناسی و دکترای جراحی را به صورت آکادمیک فراگرفته بود، پس از مدتی در کنار پزشکی به نوشتن کتابهایی با لحن صمیمی و بیانی روان برای کمک به بیماران خود پرداخت. مجموعهی کتابهای «یک دقیقهای» اعم از پدر یک دقیقهای، مادر یک دقیقهای، معلم یک دقیقهای و مدیر یک دقیقهای شروع شهرت جانسون بودند و او با آثاری مانند بله یا خیر، زمان حال و بیرون از هزارتو به اوج رسید. او که در سال ۲۰۱۷ پس از مبارزهای طولانی با سرطان درگذشت، از روزنامهی یو.اس.ای تودی، لقب «پادشاه تمثیل» را به خاطر مهارت بالا در مثال زدن، داستانپردازی و عرضهی پاسخهایی ساده و کارآمد برای موضوعات پیچیده، دریافت کرده بود.
راهکار قلهها و درهها چیست؟
کتاب با دو جملهی مهم از مارسل پروست: «سفر واقعی اکتشاف به معنای داشتن دیدی جدید است نه دیدن چشماندازهای جدید.» و کنفوسیوس: «ماهیت علم و دانش، داشتن و استفاده کردن از آن است.» آغاز میشود که به نوعی مانیفست کتاب هستند. از نظر جانسون، درک راهکار قلهها و درهها در این است که بدانیم چهگونه زودتر از دردهای زندگی خارج شویم، چهگونه مدت بیشتری در قله بمانیم و در آینده، قلههای بیشتر و درههای کمتری داشته باشیم. پیشفرض دستیابی به چنین راهکاری، طبق دیدگاه جانسون به پرداختن زکات علم وابسته است و او میخواهد که مخاطبان، در ازای یادگیری ایدهاش، آن را پخش کنند. جانسون مانند بسیاری از روانکاوان، تاکید نمیکند که وقتی در دره، زندگی خوبی نداریم، به هر شکل ممکن، احساس خوشبختی و رضایت کنیم بلکه قلهها و درهها را به هم متصل میداند و مثال میزند که هیچکسی نمیداند بلندترین جای دره کجا تمام میشود و پایینترین جای کوه از کجا شروع میشود پس این دو پدیده همواره با هم در ارتباطاند و جداییناپذیر…
همچنین از نظر او نمیشود که همیشه در قله بود و این مساله از آنجایی پیش میآید که کنترل رویدادهای خارجی در دستان انسان نیست، اما تسلط بر قلهها و درههای درونی با باور انسان، امکانپذیر است. با چنین باوری، قضاوت بهتری حاصل میشود و شادی، تداوم مییابد؛ جانسون مثال میزند که یک ورزشکار در صورت دستیابی به مدال نقره، خود را با گیرندهی مدال طلا مقایسه میکند و رنج میکشد، درحالیکه تلاشش ستودنی است اما خیلی از جاها مثل همین وضعیت، باور ذهنی است که میتواند یک چیز ثابت را به عنوان قله یا دره تعریف کند و باعث رنج یا شادی میشود.
پس اساس راه خارج شدن از دره زمانی پیدا میشود که تصمیم بگیری به وقایع نگاه متفاوتی داشته باشی…
مرگ در سکون است
آخرین و مهمترین نکتهی شروع این مسیر در فلسفهی همراهی قله با دره است؛ از نظر جانسون ماهیت قلهها و درههای زندگی مانند ضربان قلب انسان است! یعنی همانطور که خط مستقیم در ضربان قلب، نشاندهندهی مرگ است، زندگی آدمی نیز باید پر از بالا و پایینها باشد تا پویندگی داشته باشد و نپذیرفتن درهها در کنار قلهها باعث ایجاد سکون و رخوت و درنتیجه مرگآور است. در قسمتهایی از کتاب، میخوانیم:
همه او را از رفتن به جایی که خودشان نرفته بودند، منع میکردند…. تو برای تبدیل دره به قله، باید یکی از این دو عامل را تغییر دهی: آنچه اتفاق میافتد یا احساسی که نسبت به آن اتفاق داری. عالی است اگر بتوانی شرایط را تغییر دهی. در غیر این صورت، میتوانی احساساتت را تغییر دهی تا به نفع تو عمل کنند.