یک دختر مُرده که دروغ نمیگوید، میگوید؟
جون خودتو بگیری؟ عبارت جالبیه. از کی میخوای بگیریش؟ بعد از خودکشی، تو نیستی که دلت برای خودت تنگ بشه. مرگ تو بلاییه که سر بقیه میاد. زندگیت مال خودت نیست؛ بهش دست نزن!
باید دربارهاش صحبت کنیم!
فکر میکنم تمام پیامهای اخلاقی مستقیم و غیرمستقیمی که آثار سینمایی و ادبی تلاش کردهاند در مذمّت «خودکشی» بیان کنند، در این دیالوگ کوتاه از سریال شرلوک، خلاصه شده است. دیالوگی که در لایهی زیرین خود، فرد را وابسته به اجتماع معنا میکند و او را جزئی از یک کلّ بزرگتر میبیند که نسبت به آن مسئول است. البته که این احساس مسئولیت نباید یکطرفه باشد و همانطور که یک فرد در آستانهی خودکشی باید جوانب تصمیمش را وابسته به اجتماعی که در آن تعریف شده بسنجد، تکتک آدمهای جامعه و اطراف و حلقهی دوستان هم نسبت به یکدیگر مسئولند و نباید بگذارند یک رفتار نادرست یا اشتباه و حرف نسنجیدهشان، تاثیری روی دیگری بگذارد که او را تا لب مرز خودکشی، پیش ببرد و از آن عبورش دهد. سریال «۱۳ دلیل برای اینکه…» (به انگلیسی: ۱۳ reasons why) که بر اساس رُمانی به همین نام نوشتهی «جی آشر» ساخته شده است، دست میگذارد روی همین مسئلهی اثر اطرافیان و محیط بر فرد و بدون اینکه از مستقیمگویی و خشونت در بیان و تصویرش باکی داشته باشد، پردهای از جنس شرم را از روی خودکشی پایین میکشد و آن را لخت و واضح، توی صورت مخاطب میکوبد و دربارهاش حرف میزند. این سریال به شیوه ی خودش، تابوی حرف نزدن دربارهی خودکشی را میشکند و بیان میکند که چرا نیاز داریم دربارهی خودکشی، حرف بزنیم.
مسئلهی قلدری یا همان Bully کردن، بهویژه برای مخاطب سینما مسئلهی تازه و غریبی نیست و همه حداقل در حد دانستن این اصطلاح ترسناک، با آن آشنایی دارند. خیلیها هم از نزدیک این نوع از خشونت را چه به شکل یک پایچشم کبود و چه به شکل یک زخم روحی نادیدنی، لمس کردهاند و با آن آشنایی دارند. جنس این نوع خشونت دانشآموزی، در فرهنگهای مختلف با یکدیگر متفاوت است. این نوع از خشونت که گاهی علنی و گاهی هم پنهانی زیر پوست یک مدرسه در جریان است، پیامدهای وحشتناکی به همراه دارد. خیلی جاها در یک فیلم یا سریال خاص، ما طرفدار آن دانشآموز معصومی بودهایم که نمیتوانسته از خودش دفاع کند و هیچوقت هم مدرک کافی نداشته که به مقامات مدرسه، ثابت کند تحت فشار و آزار است. همین امسال در سال ۲۰۲۱ یکی از فیلمهایی که کاندید اسکار بهترین فیلم خارجیزبان شده هم یک فیلم چینی به نام «Better Days/روزهای بهتر» است که مشخصاً به همین مسئله میپردازد و ماجرایش را با یک خودکشی بر اثر قلدری و فشارهای روحیروانی ناشی از آزار دیدن در مدرسه شروع میکند و پیش میبرد.
هفت نوار کاست مرموز
حال وقتی پای چنین مسائلی به سینما و ادبیات هم باز میشود، مخاطب به اهمیت پرداختن به این مسائل در دنیای امروز، بیش از قبل اطمینان پیدا میکند. ۱۳ دلیل برای اینکه هم دقیقاً چنین بافت داستانیای دارد: بعد از خودکشی دانشآموزی به نام «هانا بیکر»، درحالیکه همهچیز خیلی عادی بهنظر میآید و فقط فضای مغموم و پر از غصهای دبیرستان محل تحصیل او را پر کرده، ناگهان با پیدا شدن یک جعبه نوارکاست توسط دانشآموزی به نام کِلِی جنسن، همهچیز دگرگون میشود و ماجرا شکلی هیجانی و معمایی به خود میگیرد؛ اگرچه بافت غمناک خود را تا انتها حفظ میکند. این نوارها که هفت عدد بوده و همگی شامل صدای هانا هستند، از ماجراهایی پر شدهاند که هرکدام یک «دلیل» برای خودکشی هانا محسوب میشوند. کلی متوجه میشود این نوارها فقط مختص به خودش نیستند و ممکن است کس یا کسان دیگری هم از ماجرای صحبتهای قبل خودکشی هانا، همزمان با او اطلاع داشته باشند. اینجاست که پای خطهای داستانی مختلف به ماجرا باز میشود، شخصیتهای فرعی کمکم جلو آمده و از قالب تیپهای شخصیتی خارج میشوند و خط داستانی خودشان را پیدا میکنند، و داستان خودکشی هانا بیش از آنکه شکل مرگ یک دختر نوجوان غمگین را داشته باشد، شکلی چندوجهی و معماگونه به خودش میگیرد…
شماره ۱۳ خوششانس!
همانطور که خود نویسنده هم در مقدمهی کتاب بیان کرده، میشود گفت این کتاب رمانی است که سیزده داستان کوتاه بههمپیوسته در دل خودش دارد که هم جداگانه و هم در ارتباط باهم، معنا میشوند. هرکدام از شخصیتهایی که بستهی نوار کاستها را دریافت میکنند، مجبورند تمام آنها را گوش بدهند تا به قصهی خودشان برسند. قوانینی که هانا برای گوش دادن به این کاستها وضع کرده، بهطرز عجیبی ساده هستند و در ادامه، مشخص میشود که همزمان، چندان ساده هم نیستند:
قوانینمون خیلی سادهست. درواقع فقط دو تا قانون داریم. قانون اول: باید به تمام کاستها گوش بدین. قانون دوم: باید اونا رو برای نفر بعدی بفرستین. خوشبختانه، انجام هیچکدومشون ساده نیست! وقتی به تمام سیزده طرف نوارها گوش دادین -چون هر داستان سیزده جنبه داره- اونا رو دوباره به عقب برگردونین، توی جعبه بذارین و برای نفر بعد از خودتون توی داستان، بفرستین. و تو، شماره سیزده خوششانس! میتونی نوارها رو مستقیم با خودت به جهنم ببری، البته اگه به دین و مذهبی اعتقاد داشته باشی، اما به هرحال اونجا میبینمت!
کتاب با این جملات هولناک شروع میشود و در ادامه، متن تمام نوارها به شکل داستانکهای پیوسته، پشتسرهم میآیند. کلی جنسن که در حال گوش دادن به نوارهاست، درواقع شخصیتی است که خواننده میتواند خودش را جای او حس کند، چون او و خواننده در بُهت و بیخبری و تازگی ماجرایی که دارند به آن گوش میکنند، با یکدیگر مشترک هستند.
در زندگی زخمهایی هست که…
نوارها در ادامه شخصیتهای گوناگونی را به ما معرفی میکنند: جاستین، اولین عشق هانا، دانشآموزی به نام الکس استندال، جسیکا دیویس دوست هانا، تایلر داون؛ یک دانشآموز نسبتاً منزوی که به عکاسی مشغول است، کورتنی کریسمن؛ یک دانشآموز همجنسگرا و مهربان، زک دمپسی؛ یکی از دانشآموزان عضو تیم بسکتبال، رایان شیور؛ دانشآموزی که همراه هانا در جلسات شعرخوانی شرکت میکند، خود کلی جنسن، دانشآموزی به نام جنی کورتز، برایس واکر؛ کاپیتان تیم بسکتبال مدرسه، و کوین پورتر؛ مشاور مدرسه. هرکدام از این افراد، بدون اینکه در شخصیتپردازیشان سیاهنمایی شود و خوب یا بد مطلق نشان داده شوند، ما را به خط داستانی خودشان میبرند و نشان میدهند که در خودکشی هانا بیکر، چه اندازه سهم داشتهاند؛ کم یا زیاد، خواسته یا ناخواسته؛ و تا چه حد به او زخم زدهاند:
خیلی دوست دارم بدونم توی مراسم خاکسپاریم شرکت کردی یا نه. و اگه شرکت کردی آیا متوجه زخمی که بهجا گذاشتی، شدی؟ شما چطور؟ بقیهتون؟ متوجه زخمایی که به جا گذاشتین شدین؟ نه، احتمالاً نشدین. امکان نداره. چون بیشتر زخمها رو با چشم نمیشه دید.
با این وجود، ۱۳ دلیل برای اینکه آمده است تا اتفاقاً از آن زخمهای نگفتنی و ندیدنی حرف بزند و پرده را از جلوی چشم آدمها بزند کنار. به مدارس تلنگر بزند که در زمینهی بهداشت روان دانشآموزان، بیشتر از قبل حساسیت به خرج بدهند و به والدین نشان بدهد که زیر پوست یک مدرسهی بهظاهر شاد و آرام و سالم، چه چیزهایی ممکن است در جریان باشد و مهمتر از همه، تلنگری باشد برای خود دانشآموزان؛ چه آنهایی که در جایگاه قلدر قرار دارند و چه آنهایی که زخم میخورند و نمیدانند باید چطور خودشان را نجات بدهند. اگرچه گفته میشود که پرداختن مستقیم به چنین موضوعی، ممکن است یک نوجوان افسردهی در آستانهی خودکشی را اتفاقاً بیشتر به سمت تصمیمی که گرفته سوق بدهد و یا منجر به خودکشی تقلیدی / copycat suicide بشود. اما در کل نپرداختن به چنین امر مهمی از پرداختن به آن بهصورت بیپرده و واضح، خطرناکتر است. هر زمان که آن پردهی «هیس» روی مسائل کشیده شود و حرف نزدن از آن ترویج شود، بحرانها زیر پوست جامعه شروع به رشد کرده و به شکل یک تومور بدخیم درمیآیند. پس باوجودیکه میتوان تمام نقدهای وارده به محتوای پر از خشونت این رمان/سریال را مورد قبول دانست، اما نمیتوان سانسور و بایکوت پرداختن به چنین موضوعاتی را هم تکریم کرد.
260 صفحه را بخوانیم یا ۴ فصل را ببینیم؟
رمان که در ایران به کوشش انتشارات «آرشیو روز» و با ترجمهی «فاطمه مختاری» به بازار آمده، در زمان انتشار خود به یکی از پروفروشترینهای آمازون تبدیل شد؛ و همیشه قصههای پرفروش برای اینکه به سریال و فیلم تبدیل شوند، مورد توجه تیمهای رسانهای هستند. بهویژه اینکه محتوایی نوجوانپسند داشته باشند و طیف وسیعی از مخاطبین را دربربگیرند. از نظر وفاداری به رمان، گروه سازندگان سریال به زمینهی کلی آن وفادار ماندهاند اما برای گسترش بیشتر موضوع، برخی از شخصیتها را بیشتر پر و بال داده و تعدادی از خطوط داستانی ترسیمشده هم اصلاً در رمان وجود ندارد و مخصوص سریال است. از نظر خشونت هم، موقع مقایسه بدون اینکه نیازی به مثال زدن باشد، میتوان سریال را خشنتر از متن کتاب دانست چرا که بههرحال «تصویر» واضحتر روی آدم اثر میگذارد. بهویژه اینکه مثلاً صحنهی خودکشی با قرص، به خودکشی با تیغ و رگ زدن در وان تبدیل شده باشد. ترجمهی کتاب هم نسبتاً قابل قبول است اما باتوجه به اینکه بهجهت همخوانی داشتن با موازین ارشاد، برخی خطهای داستانی کوتاه شدهاند و یکسری اتفاق و اصطلاح هم تغییر کردهاند (مثلاً جایی که از کمر هانا حرف زده میشود، واژهی اصلی قطعاً کمر نیست و به عضوی جنسی اشاره دارد) میشود گفت خواندن نسخهی فارسی این کتاب، چندان خواننده را راضی نمیکند. حتی من هم که همیشه طرفدار نسخهی کتبی هستم و آثار اقتباسی را چندان دوست ندارم، این بار استثنائاً با وجود تمام نقدهایی که در زمینهی طولانی شدن و به حاشیه راندن موضوع اصلی با تعدد فصلها و غیره نسبت به آن دارم، اما تماشای سریال را توصیه میکنم و آن را مفیدتر از خواندن این کتاب میدانم. اگرچه بعد از تماشا هم مخاطب کنجکاو، حتماً سری به کتاب خواهد زد تا شخصیتها را آنطور که خود جی آشر معرفی کرده، بشناسد و تفاوتهای خطوط داستانی را کشف کند.