این روزها انسانها به مردههای متحرک تبدیل شدهاند. در حقیقت، وقتی به وضعیت انسانهای دنیای مدرن فکر میکنیم، چیزی جز یک مشت زامبی متحرک مصرفگرا نمیبینیم که جز بلعیدن و هضم کردن غذا کاری بلد باشند. ناگفته نماند که این راجع به نویسندهی این مقاله هم صدق میکند! چرا که این روزها فرصت «حرف زدن» از تکتک ما انسانها گرفته شده است. این را من نمیگویم بلکه هانا آرنت، نویسندهی کتاب «وضع بشر» میگوید. او با توضیح متفاوت خود از وضع بشر، گوش عدهی زیادی از دولتمردهای حکومتهای توتالیتری را میپیچاند. اگرچه حرف حساب میزند ولی گاهی نکاتی از زبان او بیان شده که با تحلیل و بررسی دقیق، کل ماهیت و خاستگاه انسانی را زیر سوال میبرد و او را نیز به عنوان یک ضد مارکسیست غرب گرا معرفی میکند. اما قبل از آنکه راجع به کتاب «وضع بشر» بیشتر حرف بزنیم، بیایید با نویسندهی آن، بیشتر آشنا شویم.
دربارهی هانا آرنت
هانا آرنت، فیلسوف، منتقد و تاریخنگار آلمانی-آمریکایی است که در سال ۱۹۰۶ به دنیا آمد و در سال ۱۹۷۵ چشم از جهان فرو بست. در دنیای فلسفه، او را یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین اندیشمندان و متفکران این دوره میشناسند. از جمله آثار او میتوان به ریشههای توتالیتاریسم، انقلاب مجارستان، خشونت و اندیشههایی دربارهی سیاست و انقلاب، اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی، وضع بشر، حیات ذهن، فلسفهی اگزیستانس چیست و… اشاره کرد.
امان از ترجمههای ناملموس و آزار دهنده!
قبل از اینکه سراغ ادامهی مطلب برویم و کتاب «وضع بشر» را تحلیل کنیم، باید بگوییم که خواندن ترجمهی این کتاب توسط مسعود علیا، یکی از دشوارترین کارها برای اهل کتاب است! به سختی میتوان یک جملهی سرراست و ساده در این کتاب پیدا کرد که به راحتی منظور نویسندهی بیچاره را به مخاطب منتقل کند. جملات طولانی، کلمات ناملموس، جابهجا شدن فعل و فاعل و مفعول، بیسروته رها شدن جمله، اذیت و آزار مخاطب در بیان اصل مطلب، مشکلات نگارشی و استفاده از فعلهایی که هیچوقت در زبان فارسی «فعل» محسوب نمیشدند، از جمله مشکلاتی است که میتوان به ترجمهی این کتاب تخصصی وارد کرد. جالب اینجاست که این کتاب، بهخودیخود بسیار سخت است و متن آن به زبان انگلیسی به سختی قابل درک است. حالا فرض کنید که مترجم، آن را نسبت به قبل نیز سختتر کرده است. پس طبیعتاً برای خواندن این کتاب با ترجمهی مسعود علیا، یا باید صبر ایوب داشته باشید، یا از خرید آن با این ترجمه صرف نظر کنید. نمونهای از این ترجمهی سخت و ناملموس را میتوانید در ادامه مشاهده کنید:
زحمت فعالیتی است متناظر با روند زیستی بدن انسان که رشد خودانگیخته، سوخت و ساز، و زوال آن در فرجام کار در گرو حوایج و ضروریات حیاتیای است که زحمت آنها را ایجاد و وارد روند زندگی میکند. وضع بشری زحمت، خود زندگی است.
به احتمال زیاد، مترجم با زبان بیزبانی سعی دارد به شما بگوید که خودش هم نمیداند «زحمت» از نگاه آرنت چیست! به زبان سادهتر، زحمت همان فعالیتیست که در ازای رفع ضروریات حیاتی انجام میشود و در روند زندگی، امری واجب است. زحمت در واقع خود زندگی بشری است. توصیهی من به شما این است که اگر به حد کافی به زبان انگلیسی تسلط دارید، نسخهی انگلیسی کتاب را بخوانید و در غیر این صورت، برایتان آرزوی موفقیت میکنم.
درجات مختلف زندگی انسان
این کتاب از دو قسمت تشکیل شده است. یک بخش آن به مطالعهی سیستماتیک سه فعالیت اصلی و بنیادین بشر میپردازد که در حقیقت زحمت، کار و عمل هستند. او در هر بخش، انسانی که زحمت میکشد، انسانی که کار میکند و انسانی که عمل میکند را به خوبی توضیح میدهد تا شما نیز جایگاه خود را در زندگی تشخیص دهید. سپس یک مطالعهی اختصاصی را آغاز میکند و به نقد این وضعیت میپردازد. اگر بخواهیم به صورت مختصر منظور او از زحمت، کار و عمل را توضیح دهیم، باید بگوییم که انسانی که زحمت میکشد، صرفاً جز «عرق ریختن» چیز دیگری دریافت نمیکند. انسانی که کار میکند، طبیعتاً در حال تغییر طبیعت اطراف خود است و زمین را بهکلی نابود میسازد. ولی انسانی که عمل میکند، با اجتماع اطراف خود در ارتباط است. او شخصی «سخنگو» است که از سیاست سر درمیآورد و برای بهبود وضعیت جامعه میکوشد. در حقیقت، انسانی میتواند عمل کند که به او حق حرف زدن داده شده باشد.
کتاب وضع بشر، چه چیزی را نقد میکند؟
در بخش اول کتاب، انگار هیچچیزی نقد نمیشود و قرار نیست که موضوعی زیر سوال برود. با خواندن دقیق کتاب «وضع بشر» (و تحمل ترجمهی فاجعه و هولناک آن) میتوانید به انتقاد آرنت از عصر مدرن پی ببریم. عصر مدرن که در آن، اتوماسیون به طور فزایندهای فرآیندهای زندگی را به دست گرفته است. در این دوره ظرفیت انسان برای از بین بردن زندگی روی زمین، بسیار بالاست. چرا که این روزها «سلاح هستهای» وجود دارد. آرنت از این دوره به عنوان «عصر ما» یاد میکند. عصری که بهتر است از آن به عنوان «واژگونی هستی» تعریف شود. عصری که از جهان ابزاری ساخته است و انگیزهی انسان به اصل سودمندی سقوط کرده است. در این عصر، همه چیز مادی است و همهی افراد، به جای انسانگرا، مادیگرا هستند. از یک سو، او (به ظاهر) با تفکرات مارکسیستی، منزوی شدن انسانهای «زحمتکش» طبقهی کارگر را نقد میکند که حاصل از رژیم سرمایهداری است. او در کنار آن، بیگانگی انسانها از امور سیاسی را نقد میکند. سپس، به کمک تفکرات یونانی، به هستیشناسی فعالیتهای انسانی میپردازد.
سیاست، شغلی کثیف و فروش خمیر دندان، امری پسندیده
از نظر آرنت، کار و زحمت که هیچ ارزشی ندارند، این روزها به اوج رسیدهاند. در حالی که عمل که بالاترین نوع فعالیت انسان است، نادیده گرفته میشود. از این رو سیاست یک شغل کثیف است و ساخت و فروش خمیر دندان یک موفقیت درخشان به نظر میرسد. هنرمند و روشنفکر همیشه طرد میشوند در حالی که یک کارمند ساده، دائما ستوده میشود. فروپاشی زبان در دنیای مدرن برای آرنت از علائم جامعهی مدرن است: شما با همسر، فرزندان و افراد مختلف ارتباط برقرار نمیکنید. شما به سادگی گفتاری مبتذل و کوتاه را تقلید میکنید. از نظر او، شخص باید هویت خود را نه در کاری که انجام میدهد یا در آن سهیم است، بلکه در وضعیت خود بشناسد. اما این روزها، انسان آنقدر از زبان بیبهره مانده که کار و بار روانپزشکها حسابی رونق گرفته است، چون «حرف زدن» یکی از نیازهای ضروری بشریت است. این عقیده تا حدی درست است. این روزها «ادبیات» بد است و نباید سراغ آن بروید. این روزها هرکه سراغ سیاست میرود، «کلهاش بوی قرمهسبزی میدهد» و آرنت به خوبی این وضعیت را نقد کرده است.
معرفی «حرف زدن» به عنوان یکی از نیازهای ضروری بشر
از نظر آرنت، گفتار و عمل به اندازهی تنفس و سایر نیازهای بدن، برای وضع بشر ضروریست. فقط از طریق گفتار و عمل است که «فضایی از ظاهر» ایجاد میشود که در آن انسان نشان میدهد که کیست. اگرچه آرنت گویی با زبان بیزبانی، انسانهایی که نمیتوانند حرف بزنند و در جوامع توتالیتری و تمامیخواه گیر افتادهاند را انسانزدایی شده میبیند و قدرت تفکر را نادیده گرفته است. این «فضای ظاهری» از طریق «شبکهای از داستانها و خاطرات» تشکیل میشود. سهم اصلی آرنت به عنوان یک فیلسوف سیاسی پیوند هستیشناختی است که وی بین «فضای ظواهر» و «قلمرو سیاسی» برقرار میکند. این فضا همیشه وجود ندارد:
… این فضا، هر جا که انسانها جهت گفتار و عمل دور هم جمع شوند، بوجود میآید.
بنابراین عصر مدرنیته با تبدیل انسانها به حیوان زحمتکش و با وضع قوانین سیاسی و از بین بردن قدرت آنها در تکلم، این فضای ظاهری را تهدید میکند. به عقیدهی آرنت، این دنیا از انسانها، موجوداتی ساخته که هیچ علاقهای به زندگی ندارند و فقط به حفظ روند زندگی خود علاقه دارند. درست برای همین است که وقتی پا به یک شرکت خصوصی میگذاریم، همه راجع به حقوق و درآمد شما کنجکاوی میکنند یا میخواهند به عبارتی «زیرآب» شما را بزنند. جالب اینجا است که به احتمال زیاد، موقعیت شغلی خودشان هم در آن شرکت، چنگی به دل نمیزند.
گفتاری که به دیگران وابسته است
اجازه بدهید مفهوم آرنت از عمل را که در اثر گفتار (اعمال و سخنان) رخ میدهد، توضیح دهیم. عمل از نظر آرنت، نه تنها از نظر سیاسی بلکه از نظر فلسفی نیز کاملا معنادار است. آرنت بین گفتار و زبان، هیچ تمایزی قائل نمیشود. برای او «نحوهی انجام اعمال با گفتار» مهم است. پس از او، جی. ال. آستین و جان سرل این را ابعاد اعمال گفتار نامیدند. منظور آرنت از عمل، گفتاری است که همیشه خود را در حضور دیگران آشکار میکند.
گفتار و اعمال به دیگران نیاز دارند که دیده شوند و ظاهر برای دیگری است.
اظهارات ضد مارکسیستی
در فصل دوم کتاب «وضع بشر» آرنت شروع به نقد از مارکس میکند. این نقد، کاملا ضد مارکسیستی است. بر خلاف مارکس که کارگر زحمت کش را منزوی و کالایی شده میپندارد، آرنت «آن کاری که انجام میشود» را هدف قرار میدهد. از نظر او، انسانها تا زمانی که مادیگرا باشند و به درآمدزایی فکر کنند، جزء انسانهای «باکیفیت» قرار نمیگیرند. آنها باید زبان بگشایند تا بتوانند «عمل» را به انجام برسانند. اما اگر به جای لباس خریدن، به موسیقی گوش دهیم، یا به هنر بپردازیم، کتاب بنویسیم و به آنچه آرنت میگوید عمل کنیم، جزء آن دسته از انسانهای باکیفیت قرار میگیریم که وجود خود را با «کارهای منزوی کننده» آلوده نکرده است؟یا این تفکرات صرفا نوعی دیگر از ایدئولوژیهای بیرحمانهی بورژوازی (طبقهی ثروتمند و سرمایهدار) است که آرنت برایمان بازگو میکند؟ آیا این شبیه به تمام آموزشهای مدرسه و رسانهی سیستمهای سرمایهداری نیست؟ علاوه بر این، او در یونان باستان، «زحمت کشیدن» را امری پسندیده میدانست، چرا که فقط به طبقهی بردهها تعلق داشت. ولی امروزه «زحمت کشیدن» را امری ضروری برای همهی انسانها میپندارد و آن را ناپسند تلقی میکند. دیدگاه نژادپرستانه و رئیس مرئوسی او نیز میتواند شاهدی دیگر در تفکرات ضد مارکسیستی او باشد.
حمله به زنان خانهدار
به گفته آرنت، زندگی یونان باستان بین دو قلمرو تقسیم شده بود: قلمرو عمومی که «عمل» در آن انجام میشد و قلمرو خصوصی، که «خانوار» بود و توسط سرپرست آن (که مادرها و زنان باشند) اداره می شد. قلمروی خصوصی، مکانی برای صمیمیت نبود، بلکه یک ضرورت بیولوژیکی بود. در قلمروی خصوصی، سرپرستان خانوار نیازهای غذایی، سرپناه و روابط جنسی را تامین میکردند. در مقابل، قلمرو عمومی قلمرو آزادی از ضروریات بیولوژیکی بود. قلمرویی که در آن میتوان از طریق «سخنان بزرگ و کارهای بزرگ» خود را متمایز کرد. بردگان و زنان تابع در محدودهی مالکیت خصوصی بودند و در آنجا نیازهای بیولوژیکی سرپرست خانوار را تامین میکردند. قلمرو عمومی به طور طبیعی از جایگاه بالاتری برخوردار بود. آیا ما در اینجا با تحقیر حوزهی خصوصی، خانوار و زنان خانهدار روبرو هستیم؟ بسیاری از منتقدان این بخش از کار آرنت را از منظر فمینیستی مورد بازجویی قرار دادهاند.
آرنت و تراژدی شأن سیاسی
مطمئنا، هنگام بررسی کتاب «وضع بشر»، تفاوتی که او در «زحمت کشیدن» و «کار کردن» قائل شده است دیده نمیشود و تراژدی او از «شأن سیاسی» مطرح میگردد. همین نیز باعث میشود که کتاب «وضع بشر» به چندین زبان زنده در دنیا ترجمه شده و بارها چاپ شود. این کاملا درست است که جنبههای تفکر وی بیشتر در باب نقد «ریشههای توتالیتاریسمی» است که در سایر آثار او مانند «انقلاب»، « خشونت» و «بحرانهای جمهوری» نیز دیده میشود. این تأکید بر شأن سیاسی ممکن است به توضیح عبارات عجیب و غریبی که در صفحات اول کتاب نوشته شده است، کمک کند. برای مثال میتوان به «فضای سایهدار خانوار» و «نور حوزهی عمومی» اشاره کرد.
انتقاد آرنت از امور اجتماعی مدیون تفاوت سنتی در جامعهشناسی آلمان است. عبارت «اجتماعی» حوزهی گمنامی است که بیشتر تحت عنوان «رفتار» معنی پیدا میکند. در این زمینه، افراد جهت اجتماعی بودن، با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، همانطور که فروشنده با مشتری ارتباط برقرار میکند. در حقیقت میتوان گفت که نظریهی اجتماعی مدرنیته آرنت به مثابه تفکرات آنارشیستی شکل گرفته است. آرنت دربارهی اقتصاد مدرن نظریهای ندارد. او در این زمینه با یونانیهای دوران باستان هم عقیده است که «کار» و «زحمت کشیدن» میتواند به مثابه یک تهدید بزرگ برای «انسان آزاد» باشد. در حقیقت، دولت و دستگاههای اداری آن (آنچه فوکو آن را حکومت مینامد) در کتاب وضع بشر ناپدید میشود و هیچ قانونی در این مورد وجود ندارد.
بازیابی حیثیت و تراژدی سیاسی از میان ویرانههای توتالیتاریسم قرن بیستم تاج دستاوردهای آرنت است. بدون شک این بازیابی امری دوگانه است: در کار آرنت مقدار زیادی از فرهنگگرایی وجود دارد اما به توانایی انسان برای شروع دوباره و آغاز چیزهای غیرمنتظره نیز ایمان زیادی وجود دارد. آرنت این عقیده را داشت که تاریخ باید داستانی باشد که از نقطه نظر افراد مغلوب و شکست خورده گفته میشود، زیرا چنین شکستهایی است که میتواند در زبان و حافظه اثری باقی بگذارد. با این حال، این تئوری برای مردمی که در دریایی از غم و اندوه و آشفتگی سیاسی چرخان هستند، ممکن است به مثابه یک نغمهی عاشقانه باشد. به همین دلیل است که گاهی، کتاب «وضع بشر» بلکه بیشتر شبیه داستانی از کرامت و بدبختی، تراژدی و شأن سیاسی انسان است تا یک تئوری کارساز.
توجه صرف به غرب و نادیدهگرفتن سایر فرهنگها
با توجه به بخشهای مختلف کتاب میتوان به این نتیجه رسید که آرنت، قادر به تشخیص تنوع فرهنگی نیست. آرنت از وضع بشر حرف میزند و کل کتاب در این حالت کلیت قرار دارد، اما این اثری تمام و کمال دربارهی تمدن غرب است. او در صحبتهای خود، ذرهای راجع به سایر نقاط جهان صحبت نمیکند و کل الگوی پیچیدهی تمدن شرقی نادیده گرفته میشود. حتی اگر به او حق تمرکز بر غرب را اعطا کنیم، باید به این نکته نیز توجه کنیم که او راجع به «وضع بشر» حرف میزند نه «وضع بشر ساکن در غرب».
از این رو میتوان گفت که آرنت در دوگانگی قومگرایانه انسان مدرن غربی سهیم است: از یک طرف تمدن غربی (آمریکایی؟) تنها موفقیت مهم انسانی است، زیرا مهمترین پیامدها را به دنبال داشته است. اما از سوی دیگر، مسیر نادرستی را اتخاذ کرده و در نتیجه بشر را به طور کلی به خطر میاندازد. آیا این دیدگاه مصنوعی از تاریخ غرب نیست؟ آیا چشماندازهای دیگر و طولانیتر امکان پذیر نیست؟ جوامع مدرن و نوظهور آسیا و آفریقا به غرب شباهت دارند، اما به وضوح مسیرهای متمایز و بومی خود را طی میکنند و به نظر میرسد انواعی از «وضع بشر» وجود دارد. مشارکت غربیها دقیقاً چقدر مهم است؟ هنر، فلسفه و کشاورزی شرقی چطور؟
صادق هدایت و هانا آرنت: بازگشت به گذشته
صادق هدایت در بوف کور خود، دورهی ساسانیان را ستایش میکند و تکامل انسان را به طور کلی نادیده میگیرد. یا به عبارتی با آن به جنگ میرود و نمیتواند گذر زمان را بپذیرد. پس ایران باستان را به مثابه یک بانوی سیاهپوش زیبا نشان میدهد که غیرقابل دسترسی است. جالب است بدانید که هانا آرنت نیز با او هم عقیده است. به نظر میرسد که آرنت (به عنوان یک پدیدارشناس) هیچ تغییر تکاملی را در انسان تشخیص نمیدهد. وارونسازی سلسله مراتب از زمان تمدنهای مدیترانه، روش او برای ایدهپردازی تمام انقلابهای فناوری، تغییرات در ساختار اجتماعی و تغییر در قدرتهای فکری انسان در ۲۰۰۰ سال گذشته است. بنابراین او در هیچکجا تشخیص نمیدهد که توسعهی فناوری نشاندهندهی گسترش مداوم تواناییهای انسانی است و حتی اگر از واشبرن و هالول پیروی کنیم، انتخاب مطلوبی از یک نوع مغز بزرگ خواهد بود. استفاده از دستگاههای فرهنگی انسانی و تسلّط بر طبیعت که تحت عنوان «زحمت کشیدن» و «کار کردن» بیان میشود، به نظر او چیز خطرناکی است: این منجر به انسانزدایی بشر شده است. حداقل او هرگز از انسان به خاطر موفقیتش تعریف نمیکند. در اصل، تکامل انسان اجتنابناپذیر بوده است و ما باید استفاده از آن را بیاموزیم. بدبینی که مبنای بحث آرنت است، هیچ راهی برای مدیریت جهان به ما نمیدهد. گرچه کارهای آرنت این شایستگی را دارد که توجه ما را به بسیاری از امور معنوی جلب کند.
اما ما به چیز دیگری نیاز داریم: یک دیدگاه سازنده، مبتنی بر شناخت تکامل انسان، که این تکامل را میپذیرد و اهداف تعیینکننده را تعریف میکند. آرنت در مورد دشواری در فرمولبندی اهداف انسان مدرن حق دارد. اما شاید کتاب خودش نمونهای از همین دشواری باشد. واضح است که ما نمیتوانیم با وجود این تکامل تکنولوژی به دورهی یونان باستان برگردیم. (آرنت رایانه دیجیتالی را غیرانسانی میداند، زیرا شما نمیتوانید با آن صحبت کنید. مطمئناً کامپیوتر فقط آنچه را که انسانها برنامهریزی میکنند انجام میدهد و حرف آدم به گوشش نمیرود!). گرچه کامپیوتر بهخودیخود نه مشکلی ایجاد کرده و نه حذف آن میتوان منجر به «حرف زدن» انسانها شود. اما به طور کلی، حرفی که در این کتاب مهم، فلسفی و دشوار گفته میشود، پربیراه نیست و میتواند برخی از جنبهها و بعدهای اخلاقی و معنوی را در ذهن انسان بیدار کند. بدون شک از تأثیرگذارترین نویسنده و فیلسوف آلمانی نیز همین انتظار میرود.