اگر میانه‌تان با داستان‌هایی که در یک ناکجاآباد رخ می‌دهند و از نظر زمانی هم با منطق تقویم همخوانی زیادی ندارند خوب است، من «رود راوی» را به شما پیشنهاد می‌کنم که اگرچه از زمان و مکان در آن نام برده می شود، اما فضای غیررئالیستی داستان، این موارد را تبدیل به عناصری انتزاعی می‌کند و خلاصه، واقعیت، خیال، گذشته، آینده و هرچیزی که در داستان پیدا می‌کنید، با منطق واقعیت‌های جهان پیرامون ما همخوانی ندارد. مثلاٌ ممکن است در داستان سال ۱۲۷۵ هجری شمسی باشد اما شخصیت‌ها بنز آخرین مدل سوار شوند و یا جراحی پیوند عضو و ساخت پروتز اعضای مصنوعی، به سادگی انجام شود و علم پزشکی پیشرفتی خیره‌کننده کرده باشد! پس اگر چنین ایده‌های رازآلود و خلاقانه‌ای برایتان جذاب است، با ادامه‌ی این یادداشت همراه باشید.

رود راوی

رود راوی

ناشر : نیماژ
قیمت : ۲۳۴,۰۰۰۲۶۰,۰۰۰ تومان

نه به خرافه‌پرستی

«رود راوی» عنوان رمانی از «ابوتراب خسروی» نویسنده‌ی ۶۵ ساله‌ی ایرانی است که ظاهراً نخستین بار با «نشر قصه» منتشر شده، اما نسخه‌ای از آن که در سال ۱۳۹۸ با «نشر نیماژ» منتشر شده نیز وجود دارد. این رمان را دومین کتاب از سه‌گانه‌ی ابوتراب خسروی می‌دانند که به ترتیب شامل رمان‌های «اسفار کاتبان»، «رود راوی» و «ملکان عذاب» می‌باشد؛ اما برای خواندن هر کدام از این رمان‌ها لازم نیست خواننده حتماً قبلی را مطالعه کرده باشد چون سه‌گانه محسوب کردن آن‌ها درواقع به‌خاطر نوع نگاه نویسنده و انتخاب سوژه‌هایی است که معمولاً اقلیت‌های مذهبی را دربرمی‌گیرند و به گفته‌ی خود خسروی، هر کدام شکلی از مبارزه با فرقه‌گرایی و خرافه هستند. مثلاً در رود راوی که برنده‌ی چهارمین دوره‌ی جایزه‌ی «هوشنگ گلشیری» در سال ۱۳۸۲ نیز شده، داستان مشخصاً حول محور یک فرقه‌ی مذهبی غیررسمی می‌چرخد.

داستان دو روایت را موازی یکدیگر پیش می‌برد. روایت اول مربوط به «کیا»، جوانی از اعضای فرقه‌ای به نام «مفتاحیه» است که برای تحصیل در رشته‌ی پزشکی او را به «هند» می‌فرستند. او بعد از مدتی درس خواندن، جذب فرقه‌ی مذهبی مخالف خودش تحت‌عنوان «قشریه» می‌شود و شروع می‌کند به مطالعه‌ی عقاید آن‌ها و عضویت در آن فرقه. اما بعد از مدتی، او به دلایلی مجبور می‌شود به سرزمین و شهر خودش برگردد و باید دید رئیس فرقه با لقب «حضرت مفتاح»، دقیقاً چه برخوردی با این جوان خواهد کرد؟

اسفار کاتبان

اسفار کاتبان

ناشر : نیماژ
قیمت : ۱۴۴,۰۰۰۱۶۰,۰۰۰ تومان

هویت به‌حاشیه‌رفته

زاویه‌دید رمان اول شخص است و کیا به‌عنوان شخصیت اصلی، از روزهای تحصیلش در «لاهور» و دوران عاشقی‌اش با روسپی‌ای به نام «گایتری» شروع به حرف زدن می‌کند و می‌رسد به بازگشتش به سرزمین خود و آنچه قرار است سرش بیاید. در روایت دوم که از اولی قدری جذاب‌تر است، برش‌هایی از کتب تاریخی‌ای که کیا در حال مطالعه‌شان است وارد متن می‌شود؛ روایتی مربوط به پادشاه «ابودجانه» موسس فرقه‌ی مفتاحیه و همسرش «ام‌صبیان» که یک‌روز تبدیل به ستاره‌ای می‌شود و به آسمان صعود می‌کند. اما باید توجه داشت که کیا به‌عنوان شخصیت اصلی، از آن پردازش و عمقی که در داستان‌های کلاسیک با آن‌ها آشنا شده‌ایم برخوردار نیست. شخصیت‌پردازی او در جاهایی انگار عمداً به حاشیه می‌رود و ویژگی قهرمان‌بودگی از او سلب می‌شود تا خود ماجرا و رویدادها، نسبت به اشخاص داستان در جایگاه ارجحی قرار بگیرند. شاید به همین علت است که کلاً اسامی شخصیت‌ها در داستان نیز از آن فرمت آشنایی که ما برای نام‌ها می‌شناسیم پیروی نمی‌کنند، مانند مینا حسام، اقدس مجاب، عزت جام، داراب کوشا و… با در نظر گرفتن این ویژگی، شاید بشود گفت کارهای ابوتراب خسروی از حیثی به آنچه تحت‌عنوان «رمان نو» می‌شناسیم، نزدیک می‌شوند. زن‌ها نیز در رود راوی، بیشتر شکل و جایگاهی اسطوره‌ای دارند و آمیزه‌ای از خیال و واقعیتند، و اگرچه در حاشیه نیستند اما زیاد هم در متن اثر نمود پررنگی ندارند و از تیپ معشوقه، مادر، ندیمه، ملکه، خارج نمی‌شوند.

در سرزمینی فرضی

همان‌طور که در ابتدای این یادداشت درباره‌ی مسئله‌ی زمان و مکان در رود راوی نوشتم، لازم به ذکر است که اگرچه گفته می‌شود که داستان در شهر «رونیز» حوالی شیراز اتفاق می‌افتد و در برخی جملات هم به تاریخی نزدیک به سال‌های اول سده‌ی ۱۳۰۰ اشاره می‌شود، اما باید گفت منطقی‌ترین حالت این است که بگوییم داستان در یک ناکجای زمانی/مکانی اتفاق می‌افتد و وابستگی‌ای به واقعیت‌های تاریخی ندارد و از یک الگوی رئالیستی، پیروی نمی‌کند. اگرچه بین فرقه‌ی انتخابی و اتفاقات رخ‌داده یا اسناد تاریخی‌ای که راوی به آن‌ها رجوع می‌کند، می‌شود شباهت‌هایی کلی با واقعیت پیدا کرد، اما خیلی مهم است که در رود راوی، دنبال تطبیق دادن مو‌به‌موی ماجرا با واقعیت‌های مذهبی و تاریخی نباشیم و تصور نکنیم که نویسنده می‌خواسته در لفافه، به کدام فرقه و مذهب طعنه بزند؛ بلکه بهتر است موقع خواندن، داستان را در مکان و زمانی فرضی تجسم کنیم.

برای مثال، آدم‌های توی داستان کت‌و‌شلوارپوش هستند، ماشین‌های امروزی دارند و مهم‌تر از همه، در زمینه‌ی پزشکی و علم پیشرفت بسیاری کرده‌اند و تکنولوژی آن‌ها با سال‌های ابتدایی سده‌ی ۱۳۰۰ اصلاً قابل انطباق نیست، اما از طرفی بیماری‌ای به نام «زخم کبود» هم شیوع پیدا کرده که پزشکان جز قطع عضو درگیر، راه‌حلی برای درمانش پیدا نکرده‌اند. درواقع نویسنده این المان‌ها را در هم آمیخته تا بر فرضی بودن مکان و زمان علی‌رغم داشتن اسامی و تاریخ‌های واقعی، تاکید کرده باشد.

از این حیث می‌توان داستان را، اثری بر پایه‌ی تخیل و دارای رگه‌هایی از گروتسک و رئال جادویی دانست. مثلاً تقریباً در نیمی از داستان، تخته‌بندی که روی آن شلاقش زده‌اند به چشم کیا تبدیل به سایه‌ای از زنی که معشوقه‌اش بوده شده و او با موجودی به شکل انسان همکلام می‌شود که می‌داند در اصل، تخته‌ای چوبی بیش نیست. یا در مثالی دیگر، در رونیز فرضی ابوتراب خسروی، بیمارستانی وجود دارد که در آن بیمارانی که دچار قطع عضو شده‌اند، برایشان پروتزهای ترمیمی ساخته می‌شود. توصیف ظاهر برخی از این بیماران آن‌قدر همزمان آمیخته با طنز و وحشت و هجو است که یک موجود گروتسکی با اعضایی قابل جداشدنی و یا زخم‌هایی که می‌تواند آن‌ها را روی تنش جابه‌جا کند، جلوی چشم خواننده تصویر می‌شود:

سرپرستار پنسی به دست گرفته بود. کنار تخت ایستاد. روی صورت زن خم شد. با دستی پلک چشمی را باز کرد و با دستی دیگر، پنس را در زاویه‌ی داخلی حدقه‌اش فرو برد و اهرم کرد. به نوبت دو صدف چشمانی سیاه را از حدقه بیرون آورد و روی میز گذاشت. پلک‌های بلند زن در حجم خالی حدقه‌ها فروکشیدند و به سختی پلک‌های ریز می‌زدند.

و یا در تصویر دیگر مربوط به جابه‌جایی زخم‌ها که به آن اشاره شد، درباره‌ی یک زوج مبتلا به زخم جذام که عاشق یکدیگر هستند، می‌خوانیم:

در گزارش آمده بود آن‌ها زخم‌های یکدیگر را می‌بوسند و از اینکه زخم‌ها باعث آشنایی آن‌ها با یکدیگر شده، از زخم‌ها تشکر می‌کنند. آن‌ها می‌گویند با وجود آن زخم‌ها احساس تنهایی نمی‌کنند و یکی از سرگرمی‌هایشان، مصاحبت با زخم‌هاست. در پرسش‌هایی که درباره‌ی چگونگی و تعداد کانون‌های زخم، از آن‌ها می‌شود، معمولاً سرجمع جمعیت زخم‌های یکدیگر را می‌گویند. ظاهراً هرکدام شکل و تعداد زخم‌های دیگری را از بر است. مثلاٌ زن گفته است که زخم اصلی شانه‌ی مرد، یک پروانه است و گاهی که مرد برهنه است، می‌پرد و در هوای سردابه پرسه می‌زند و می‌آید روی انگشتان زن می‌نشیند تا زن بال‌هایش را ببوسد و دوباره بگذارد روی شانه‌ی مرد. و مرد گفته است، گاهی آن‌ها زخم‌های تنشان را با یکدیگر تعویض می‌کنند. درواقع آن زخم‌ها آن‌قدر جابه‌جا شده‌اند که معلوم نیست منشاء هر زخم متعلق به تن کدامشان بوده است. زن گفته است گاهی با زخم‌ها، جسم مردش را تزئین می‌کند…

 این تصاویر گروتسکی کارکردهایی نمادین هم در راستای همان اندیشه‌ی انتقادی درون کتاب دارند. مثلاً اعتقاد فرقه این است که روی زخم در حال عفونت و ترشح نباید مرهم گذاشت چرا که چرک‌های در حال بیرون زدن در اصل نشان‌دهنده‌ی تزکیه‌ی درونی فرد و پاک شدنش هستند؛ و همچنین در بیمارستان نیز برای اعضای دچار عفونت بدن، جز پنی‌سیلین و قطع عضو راه دیگری وجود ندارد!

سرگیجه با نثر فخیم خسروی

اما من نوشتم «بیمارستان» و «بیماران»، شما بخوانید «دارالشفاء» و «مرضا»! درواقع نثر داستان آن‌قدر قدمایی است که نمی‌توان کهن بودن آن را فقط به دایره‌ی واژگانی‌اش و کلماتی مانند «تسعیر» و «تجرید» و «قیقاج» و «تسلیب» و «ندیمه» و… محدود دانست‌. نثر داستان عامدانه، قدمایی انتخاب شده است. اما لااقل من نتوانستم با این تعمد، ارتباط بگیرم و آن دلیل محکم پشتش را احساس کنم. به‌نظرم این نثر انتخابی برای آنکه حال و هوای خشک و سختگیرانه‌ی مذهبی حاکم بر زندگی آدم‌ها را تداعی کند و به داستان فرم یک روایت تاریخی‌مذهبی بدهد، انتخاب مناسبی نبود.

شاید وقتی می‌شد این نثر را پذیرفت که در متن، هیچ اشاره‌ای به تاریخ هجری شمسی نمی‌شد و نازمان ایجادشده توسط خسروی، کاملاً شکلی ناشناخته به خودش می‌گرفت. حتی اگر بخواهیم در یک نگاه، داستان را با تاریخ شمسی ذکرشده مطابقت بدهیم، باز هم نثر فخیم آن توجیهی ندارد و بیش از اندازه قرن پنجمی و ثقیل (دقیقاً ثقیل، نه سنگین) است. به‌خصوص وقتی المان‌هایی مثل «پروتز»، «ماشین بنز»، «کراوات» و غیره به متن وارد می‌شوند، ناهمگونی کلمات در کنار هم و فخامت متن بیش‌ازحد توی ذوق می‌زند.

کدام برگ برنده؟

جدا از مسئله‌ی نثر، خود داستان هم معلوم نیست می‌خواهد راهش را به کجا ببرد. ما یک راوی داریم که روزی از فرقه‌اش دور شده و جذب مخالفان آن شده بوده و حالا دیگر به سرزمینش برگشته و از اشتباهاتش درس گرفته است. در این میان با آوردن بریده‌هایی از داستان کتاب ابودجانه و شرح تاسیس این فرقه و همچنین زدن مثال‌هایی درباره‌ی نحوه‌ی برخورد آن‌ها با مومنین و غیرمومنین و آداب و رسومشان و اینکه چطور توانسته‌اند حضوری مستقل در گوشه‌ی ایران داشته باشند می‌خوانیم. فقط همین. یعنی برای نقد خرافه و تعصبات بی‌پایه‌ی دینی که فقط موجب رنج و محدودیت انسان می‌شود، این‌همه داستان‌سرایی شده است بی‌آنکه گره و اتفاق خاصی در متن باشد‌ و به پایان خاصی برسد و یا شخصیت‌های مکمل به جز راوی مانند خود «مفتاح» یا «گایتری» یا «عمو»، به عمق خاصی برسند. درواقع پایان‌بندی داستان نیز باوجود کارکرد نمادینش، یکی از شتابزده‌ترین بخش‌های آن است.‌ حتی جنبه‌ی رازآلود و مثلاً مبهم داستان که مربوط به والدین حقیقی راوی و سپس آینده‌ی اوست هم از اواسط کتاب دیگر کاملاً قابل حدس است. پس دیگر چه برگ برنده‌ای برای داستان می‌ماند؟

وضعیت پرسش‌برانگیز

در جواب به این سوال و تعمدی فرض کردن ساختار داستان، شاید باید به آوردن این جملات از خود ابوتراب خسروی بسنده کرد که معتقد است کار نویسنده، ترسیم یک وضعیت و اتفاقاً همان طرح پرسش است، نه پاسخگویی موبه‌مو به سوالات:

نویسنده حکیم نیست، ملا نیست که بتواند به پرسش‌ها پاسخ بدهد، بلکه با نوشتن و ایجاد وضعیت‌های متعدد، پرسشی ایجاد می‌کند. نویسنده تنها می‌نویسد و وضعیت را ترسیم می‌کند و در ذات این وضعیت، پرسش‌هایی نهفته است، پرسش‌هایی که گاه متعلق به خوانش‌های متعدد هستند. بسیار زیادند رمان‌هایی که وقتی خواندن آن‌ها تمام می‌شود، تازه کار رمان آغاز می‌شود و سوال‌هایی در ذهن خواننده پدید می‌آورد. خود من چندین رمان هست که هنوز با آن‌ها درگیرم، هنوز دارم با آن‌ها زندگی می‌کنم و همچنان تولید سوال می‌کنند…

اگرچه درباره‌ی اینکه یکی از وظایف ادبیات خاص‌پسند،همین طرح پرسش و تلنگر زدن به خواننده است و قرار نیست نویسنده نتیجه‌گیری انجام بدهد و تک‌تک ابهامات توی ذهن خواننده را برطرف کند، اما در یک برخورد سلیقه‌ای، با بعضی از ابهامات و درواقع انتخاب‌های موجود در رود راوی، چندا موافق نیستم و به‌نظرم لااقل در زمینه‌ی نثر، قانع نشدم که چرا این زبان فخیم؟ من فکر می‌کنم شاید اگر رود راوی با این‌همه پتانسیل و خلاقیت و تکنیک‌های به کار رفته در متنش، این زبان فخیم را نداشت که باعث بشود ایده‌های نوی آن به‌جای جذاب بودن، توی ذوق بزنند، می‌شد راحت‌تر با آن کنار آمد و داستان غیرجذابش را به تکنیک‌ها و خلاقیت‌‌ها بخشید. اما این نثر که ترجیح می‌دهم آن را آزاردهنده بنامم، باعث می‌شود کتاب در رده‌ی رمان‌های فارسی‌ای که توصیه‌شان می‌کنم، قرار نگیرند.

هاویه

هاویه

نویسنده : ابوتراب خسروی
ناشر : مرکز
قیمت : ۸۸,۶۵۰۹۸,۵۰۰ تومان

با این وجود می‌خواهم یک نگاه سلیقه‌ای را هم در نظر بگیرم و تاکید کنم که این صحبت‌ها از توانایی نویسندگی ابوتراب خسروی اصلاً کم نمی‌کنند، توانایی‌ای که قبل از این با خواندن مجموعه داستان «هاویه» از این نویسنده، به من ثابت شده بود و اگر بخواهم از بین این رمان و آن داستان‌ها یکی را به مخاطب عام پیشنهاد کنم، قطعاً انتخابم «هاویه» است؛ اما فکر می‌کنم کسانی که داستان‌نویسی کار می‌کنند شاید بد نباشد نگاهی به «رود راوی» هم بیندازند چون با همه‌ی سخت‌خوانی‌اش، به‌هرحال تجربه‌ی مطالعه‌ی جهان‌بینی تازه‌ی یک نویسنده‌ی شناخته‌شده و جایزه‌برده است.

دسته بندی شده در: