کلیپ مشهوری وجود دارد که از نظر من مایهی تأسفی بر سلیقهی فرهنگی عامهی مردم ماست و آن را اینجا برایتان قرار میدهم. جایی که دقیقا بعد از اولین اکران «طعم گیلاس» در ایران، خبرنگار سراغ مردم میرود و از آنان درمورد فیلم میپرسد؛ جوابها جالب توجه است: «افتضاح بود!»، «این دیگه چی بود؟»، «آخرش چی شد؟»، «سر و ته نداشت!»، «حاصل ذهن بیمار کارگردان بود!!!» و قص علی هذا… درست بعد از این چند جواب، کلیپ به لحظهی دریافت جایزهی نخل طلای جشنوارهی فیلم کن توسط عباس کیارستمی کات میخورد؛ به همین تلخی… اما درک نکردن و نفهمیدن چیزی، حتما به معنای بد بودن آن چیز نیست! به شخصه حتی معتقدم گاهی آنچنان با یک شاهکار روبهرو میشویم که جدای از مردم عامه، منتقدین هم قدر آن را نمیدانند، چون اساسا آن را نمیفهمند! برای مثال فیلم «!mother»، ساختهی دارن آرنوفسکی در کمال تعجب، تمشک طلایی (جایزهای برای بدترین آثار سال) چند رده را دریافت کرد! درحالی که فیلمی لایهلایه، به شدت فلسفی و نمادگرا بود…
همین قضیه برای دید عموم ایرانیان به طعم گیلاس هم صدق میکند و قطعا با دریافت بهتر فلسفهی طعم گیلاس، میتوانیم لذت بیشتری از این فیلم ظاهرا بد اما باطنا شاهکار ببریم. در همین راستا، کتاب «طعم گیلاس» از سعید عقیقی میتواند تا حدودی راهگشا باشد؛ کتابی که در ادامه هم به آن استناد خواهیم کرد و مروری بر آن خواهیم داشت؛ گرچه که برای واکاوی طعم گیلاس، باید مزمزهی بیشتر و وسیعتری داشته باشیم! کتاب طعم گیلاس، اثری در ۱۳۰ صفحه از قطع خشتی و مجموعهی «نقد سینمای ایران» محصول انتشارات سفیدسار است که برای اولین بار در سال ۱۳۹۷ هجری شمسی به چاپ رسیده است. از جذابیتهای این کتاب، میتوانیم به نویسندگی سعید عقیقی اشاره کنیم. کسی که او را پیشتر با نگارش فیلمنامهی جذاب شبهای روشن شناخته بودیم.
محبوبِ همه جز یکی!
طعم گیلاس (با نام انگلیسی Taste of cherry)، فیلمی به نویسندگی و کارگردانی مرحوم عباس کیارستمی است که در سال ۱۳۷۶ ساخته شد. این فیلم ۹۵ دقیقهای تا قبل از جدایی نادر از سیمین و فروشندهی اصغر فرهادی، بزرگترین افتخار سینمای ایران را با نخل طلای جشنوارهی کن کسب کرده بود. همچنین انجمن منتقدان فیلم آرژانتین، انجمن منتقدان فیلم بوستون، جشنوارهی بینالمللی فیلم تلورید، جامعهی ملی منتقدان فیلم، جشنوارهی بینالمللی فیلم استانبول، انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، هفتهنامهی ویلج ویس و… از دیگر تحسینکنندگان پرتعداد طعم گیلاس به شمار میآیند. طعم گیلاس در پایگاه ردهبندی آثار سینمایی (IMDB) هم نمرهی بالای ۷.۷۱ را کسب کرده است.
نکتهی جالب این است که تقریبا تنها یک نفر از منتقدین مشهور با طعم گیلاس زاویه داشت و در کمال تعجب، او کسی نیست جز راجر ایبرت، دوست و حامی همیشگی کیارستمی که فیلم را «پادشاهی بدون لباس» خوانده بود و احتمالا مانند شخصیتهای هانس کریستین آندرسن در لباس جدید پادشاه، خواسته بود تا شیطنتوار و شاید هم برای شنای خلاف جریان آب، با مخالفتِ فراستیوارش، گریزی کوچک به آن تهمت مشهور بزند!!! بازیگری اثر با ایفای نقش همایون ارشادی و چند نابازیگر پیش رفته و از قضا خود ارشادی هم در دوران فیلم، نابازیگر محسوب میشده و باید او و کیارستمی را به خاطر این بازیگری جذاب، ستایش کنیم! غیر از همین نیمچه بازیگر، شاهکار حاضر آنقدری کمخرج و بیتکلف بوده که حتی موسیقیاش هم انتخابی آماده از موسیقیهای موجود بوده باشد و در میان عواملِ کمتر از انگشتانِ دستِ اثر، تنها میتوانیم به هنر فیلمبرداری همایون پایور اشاره کنیم.
مشخصات کتاب طعم گیلاس
همانطور که احتمالا بدانید، طعم گیلاس، حضورش در ستون سینماکتاب را مدیون اقتباسی بودن نیست و فیلمی اصطلاحا اورجینال محسوب میشود. درواقع ما کتاب «طعم گیلاس» را بهانهای برای ورود بیشتر به این اثر فاخر فرض کردیم. سعید عقیقی به عنوان کسی که همزمان شاعر، نویسنده، فیلمنامهنویس، مدرس، منتقد و کارگردان سینما بوده، احتمالا بهترین گزینه برای واکاوی طعم گیلاسِ عباس کیارستمی به شمار میآید؛ چرا که طعم گیلاس نیز همزمان مخلوطی از رمان، شعر، فیلمنامه، ادبیات تعلیمی و تکنیکهای ساده اما جذاب و خلاقانهی سینمایی است. این کتاب از چند بخش خوب تشکیل شده است؛ ابتدا پیشدرآمدی درمورد علت توجه عقیقی به تکنگاری فیلمهای ایرانی، همچون آژانس شیشهای، هامون و طعم گیلاس را میخوانیم.
او معتقد است که نقد فیلم در نشریههای سینمایی ایران میان یادداشت فیلم و مطالب تئوریک شبهعلمی گرفتار آمده و به همین دلیل دست به کار شده است. سپس عقیقی در ۱۹ بخش به نقد فنی و علمی فیلم میپردازد. شناسنامهی کامل فیلم، دیگر بخش کتاب حاضر است و در پایان هم پس از یک نمایهی کلیدواژهمحور، تصاویر برگزیدهای از فیلم را مرور میکنیم. یکی از جنبههای جذاب کتاب، رنگی بودن کتاب آن است که مصور بودنش را جذابتر میکند. البته نقدهای عقیقی در این کتاب، جامعیت خوبی دارند و باعث میشوند تا علاوه بر فیلم حاضر، به طور کلی با سینمای کیارستمی و آثاری همچون «خانهی دوست کجاست؟»، «نان و کوچه»، «باد ما را خواهد برد»، «کلوزآپ» و… هم به صورت اجمالی آشنا شویم.
طعم گیلاس یا طعم توت؟
حال بیایید به خلاصهی یکخطی اثر بپردازیم؛ چیزی که ظاهرا خیلی سرراست است، اما دقیقا مانند جادههای درونی فیلم، با وجود حرکت یکطرفهاش، پرپیچ و خم به نظر میرسد. داستان از جایی آغاز میشود که فردی به نام «آقای بدیعی» میخواهد بمیرد، یعنی خودکشی کند! اما نکتهی ویژه این است که او راهی سوالبرانگیز و عجیب را برای خودکشی انتخاب کرده است… بدیعی سوار بر خودرو در حومهی شهر تهران جلو میرود و از افرادی که میبیند درخواست میکند تا در خودکشی کمکش کنند! راهکار او به این نحو است که از آنان میخواهد تا فردا در مکانی مشخص سراغش بیایند و ببینند آیا او پس از خوردن قرصهای خواب زنده است یا نه؟ درواقع اول سعی کنند بیدارش کنند و اگر بیدار نشد، روی او «بیست بیل» خاک بریزند و در عوض دویست هزار تومان پول نقد (که مبلغ زیادی برای آن زمان است) را دریافت کنند!!!
او در این راه ابتدا به یک سرباز و سپس به یک طلبهی افغانستانی برخورد میکند؛ سرباز بر اثر ترس، دست او را رد میکند و طلبه هم با دلایل مذهبی، بدیعی را از خودکشی نهی میکند؛ اما بدیعی قانع نمیشود و سراغ فرد دیگری، یعنی یک کارمند موزه میرود. این کارمند موزه که یک پیرمرد خوشذوق است، ابتدا داستان خودکشی خودش را روایت میکند و توضیح میدهد که چگونه یک توت باعث شده تا از خودکشی دست بکشد، اما در کمال تعجب حاضر میشود تا با بدیعی همکاری کند. اینجا جایی است که تردید به جان تصمیم قاطعِ بدیعی میافتد و تا پایان فیلم، روندی معکوس را میبینیم؛ یعنی برخلاف نهیهای نفرات قبلی (که نمیدانیم همان دو نفر بودهاند یا بیشتر؟)، وقتی بدیعی به وصال ایدهآلِ خود میرسد، تازه میفهمد که راهش بازگشتی ندارد.
آقای بدیعی همان آقای کیارستمی است؟
یکی از عناصر همیشگیِ آثار کیارستمی، وارد کردن خود به فیلم و ایجاد رگهی اتوبیوگرافیک است. او پرسوناژ شخصیاش را معمولا در شخصیت اصلی بروز میدهد تا بتوانیم ادعا کنیم که بدیعی در طعم گیلاس، نمودی از کیارستمیای است که هرچه خواسته کرده و حالا به یأسی فلسفی رسیده اما در عین حال، میخواهد اصولگراییاش را حفظ کند و پایان خود را در قامت یک سفر با آداب و رسوم خاص و دلخواهش برگزار کند. اتفاقی که در فیلمهای بعد از طعم گیلاس افتاد و عُجبِ مخاطبان او را خصوصا در فیلمی همچون «شیرین» برانگیخت. یکی از نکات جذاب طعم گیلاس این است که کیارستمی داستان را در دیالکتیک خودکشی کردن یا نکردنِ بدیعی رها میگذارد و با یک پایانِ باز که در دوران خود، یک خلاقیتِ بدیع محسوب میشود، بدیعی را از قصه بیرون میکشد و به دل گروه فیلمبرداری میآورد.
این نکته میخواهد تا توضیحی موجز برای مقدمهی فیلم باشد؛ مقدمهای که به نظر خیلیها دچار مشکل بود از این جهت که توضیح نمیداد بدیعی برای چه میخواهد خودکشی کند؟ پایان فیلم نشان میدهد که اساسا هدف غایی، خودکشی نبوده است؛ پس نیازی به دلیل تراشیدن برای اقدام به خودکشیِ بدیعی نیست! درواقع او سعی کرده تا مسیری را بچیند و در دل آن، سعی کند از دیگران برای درک فلسفهی زیستن، کمک بگیرد. پس او اصلا دلیلی برای خودکشی نداشته که کیارستمی بخواهد بیانش کند یا نه!!! در همین راستا، کیارستمی در سکانس آخر حضور مییابد تا نشان دهد که طی روندی اتوبیوگرافیک، سعی کرده تا فلسفهی زیستن را از دیدِ سه انسان؛ یعنی سربازِ قانونگرا، طلبهی متشرع و نهایتا کارمندِ عارف، مرور کند و در آخر، بنبستِ بدیعی را با جوابِ عارفِ ماجرا خاتمه دهد. در همین راستا میتوانیم مستندگونه بودن یک فیلم سینمایی را توجیه کنیم و تصور کنیم که کیارستمی، انتزاعات فلسفی خودش را قصهگونه کرده است. طعم گیلاس، بهترین نمود جهانشناسی کارگردان است که طبق رویکردش باید از خودشناسی شخصیت اول شروع شود…
طلاق عاطفی بدیعی از دنیا
در قسمت قبلی گفتیم که هدف غایی اصلا خودکشی نبوده است؛ اما آیا فیلم کلا به خودکشی ربط ندارد و این موضوع تنها در حد یک نخ تسبیحِ متصل کننده حضور دارد؟ اگر کیارستمی را بشناسید، میدانید که او مخاطبش را سر کار نمیگذارد و پاسخ به سوال بالا منفی است! درواقع او پشت این هالهی ابهامش منظور مهمی را مد نظر دارد؛ کیارستمی میخواهد بگوید همانطور که طلاق عاطفی در حقیقت هیچ تفاوتی با طلاق رسمی ندارد و تنها یک قرارداد اجتماعی از جنس واقعیت را به عنوان تفکیک کننده میبیند، خودکشی روحی و روانی هم حقیقتا هیچ تفاوتی با خودکشی واقعی ندارد و تنها جسم انسان به مثابه مادیت و پستترین چیز آدمی را مانع خودش میبیند. شخصیت اول داستان که واضحا از دنیا رنج میبرد، سعی دارد تا خودکشی روحیاش را یا درمان کند و یا به مرگ مادی منجر کند! همسو با این نکته، باید جملهی شهاب حسینی در فیلم دربارهی الی را یادآوری کنیم:
یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است…
ازطرفی کیارستمی کلید این برداشت را به ما داده تا حتی اگر به مرگ مولف معتقد نباشیم هم بتوانیم برداشت بالا را درست بدانیم. در ابتدای فیلم، انبوهی از کارگران سراغ بدیعی میآیند اما او پیشنهاد همکاری را به آنان نمیدهد و از آنان گذر میکند؛ درحالیکه واضح است، آنان با نیاز بیشترشان به پول، احتمالا راحتتر با خواستهی بدیعی کنار میآیند. این موضوع، خودش مبیّن این نکته است که بدیعی در طول مسیرش دنبال چیزی ورای یک همکار برای خودکشی کردن میگردد؛ نکتهای فلسفی که در بخشهای قبلی به آن اشاره کردیم.
کمگوی و گزیدهگوی چون دُر…
یک نکتهی اساسی وجود دارد که باعث میشود تا حدودی به نفهمیدن فیلم توسط مخاطبان حق بدهیم و آن هم گزیدهگوییِ آگاهانه و موکدِ کیارستمی است. درواقع چیزی که کار را سخت میکند، مینیمالیسم جاری درون اثر است. مینیمالیسمِ اثر را میتوانیم در فرم کلی، به فشردگی و ایجاز بیش از حد و باقی نگه داشتن کمترین و کوتاهترین شکل از هر عنصری نسبت دهیم. در یادداشتهای دیگری همچون نقد فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» یا کتاب «داستان خرسهای پاندا…» به نمودهایی از مینیمالیسم اشاره کرده بودیم، بنابراین از توضیح کلی آن میگذریم.
اما اگر بخواهیم جزئیتر به مینیمالیسم اثر وارد شویم، باید از لوکیشن و تصویربرداری بگیریم که جز چند سکانس، محدود به یک خودرو است تا تعداد بازیگران اندک، سوالهای تکراری و… اشاره داشته باشیم. حال در کنار تمام این خردهپیرنگها و خردهساختارهای تقلیلگرا، یک عنصر همیشگی به مثابه موتیف رُکِ اثر عمل میکند و آن هم چیزی نیست جز همان خودکشی که درموردش توضیح دادیم! پرواضح است که با توجه به فلسفهبافیهای بسیارِ کیارستمی، جنس خودکشی اثر، یک خودکشی فلسفی است. چیزی که در فلسفهی سورن کییرکگور و آلبر کامو خواندهایم. خودکشی فلسفیِ شخصیتِ بدیعی هم مانند چیزی که کامو میخواهد، به سرانجامِ قتلِ خویشتن نمیرسد و با درک معنا تمام میشود تا بتوانیم او را یک قهرمان پوچی تلقی کنیم.
همهی گیلاسها پوچ نیستند!
تا اینجای متن فهمیدهایم که مهمترین مضمون طعم گیلاس، پوچی است. اما نکتهی قابل بررسی آنجاست که تشخیص دهیم، پوچی موجود در جایجای فیلم، نیهیلیستی (پوچگرایانه) (لینک شود) است و یا ابزوردیستی (پوچانگارانه)؟ قطعا با توجه به ندانمگراییِ کیارستمی در حد بالای فیلم، نمیتوانیم از قطعیت سخن بگوییم؛ چیزی که با پستمدرن بودن اثر هم قابلیت گرفتن تاییدیهی مضاعف دارد. فعلا از این موضوع میگذریم تا بخشهای بعد… اما با وجود آن که نمیخواهم تفاوت نیهیلیسم با ابزوردیسم را زیاد باز کنم و آن را به مطلب پیشین و تخصصیاش ارجاع دهم، باید بگویم که طعم گیلاس، بیشتر یک اثر ابزوردیستی است. دلایلی که میتوانیم در این باب ذکر کنیم، عبارتاند از:
سه دلیل کلی برای ابزورد بودن طعم گیلاس
- شاید تصور کنید که رها کردن تردید شخصیت اصلی در انتهای فیلم به معنای بیانتها بودن پوچی و نیهیلیستی بودن اثر است؛ اما دقیقا این نقطه یکی از کلیدهای اصلی برای ابزورد بودن طعم گیلاس محسوب میشود. درواقع اولا کیارستمی نشان میدهد که همهچیزِ فیلم، یک بازی بوده و دنیایی ورای دنیای ما وجود دارد که حقیقت در آنجا قابل دسترسی است. پس ثانیا طبق نظریهی ابزوردیسم، زمانی که بدیعی از فیلم بیرون میآید و متوجه میشود که او صرفا یک نقش داخل یک فیلمنامه بوده، معنای حقیقی و خویشتن خویش را درمییابد. همانطور که انسان، باید از واقعیات زندگی مادی کنونی بیرون بیاید تا به درک حقیقت برسد و چون غالبا چنین توانی را با محدودیتهای ذاتیاش ندارد، در دنیای کنونی همیشه به بنبستِ پوچانگاری برخورد میکند.
- مضافا خود کیارستمی در اینباره میگوید که:
تفاوت و شباهت کار ما کارگردانها با روانشناسان در این است که کارگردان، در سطح جامعه معضلات را میبیند و نقطهی درد را نشان میدهد ولی همانجا رها میکند و از اینجا به بعد، [در] حیطهی او نیست. این جامعهی روانپزشکی است که پس از تشخیص، [ملزم است و] به درمان درد هم میپردازد.
پس میتوان مدعی شد که هدف اصلی کیارستمی در نشان دادن پوچیِ از جنس واقعیت و محدود و همچنین محتوم بودن درد پوچی به شکست در معنایی است که توسل انسان به رواندرمانی (به مثابه امری واقعی و نه حقیقی) را میطلبد و ابزوردگونه برداشت میشود.
- اگر بخواهیم تحلیلی فرمی ارائه دهیم، دو نکتهی مهم پیش روی ما هستند. اولین نکته جغرافیای فیلم است که در حومهی شهر قرار دارد. کیارستمی با این کار میخواهد بیزاری شخصیتش از بیمعناییهای مدرنیتهی شهری را نشان دهد. ثانیا اغلب فیلم در قابی کوچک از یک خودرو اتفاق میافتد و بسیاری از اتفاقات، خارج از قاب پیش میآیند و دیده نمیشوند، بلکه تنها شنیده میشوند. این نکته را هم میتوانیم در قامت همان ناتوانی انسان در دریافت تمامیِ معنا توجیه کنیم که تمهیدی ابزورد است. همانطور که میبینید، تمامی این مولفهها با مینیمالیسمِ اثر (که در بالا باز کردیم) در ارتباطی تنگاتنگ و متعامل قرار گرفتهاند.
گیلاسِ پست مدرن
طعم گیلاس یک اثر پست مدرن است و واضحترین دلیلی که میتوانیم برایش متصور شویم، همان چیزی است که در بخشهای بالا گفتیم، خیلیها به عنوان خطای فیلم و بیسر و تهیاش معرفی میکنند. درواقع در روایت کلاسیک، مهمترین عنصرِ روایی چیزی نیست جز ضرورتِ «رابطهی علی و معلولی» و از آنجایی که کیارستمی از چنین رابطهای عبور میکند، طعم گیلاس در فرم روایی خود پستمدرنیستی به شمار میآید. حتی با غلیظتر کردن این رویه، میتوانیم ادعا کنیم که پیرنگهای طعم گیلاس کاملا تصادفی میآیند، کارکرد میدهند و خارج میشوند.
نکتهای که در فلسفهی روایی تارانتینو و خاصّه فیلم داستان عامهپسند مورد بررسی قرار دادهایم. یکی دیگر از عناصر پست مدرن طعم گیلاس، همانطور که توضیح دادیم، «عدم قطعیت» است. چرا که نه تنها در پایانِ باز اثر، بلکه در هیچ جای آن، مشخص نمیشود منظور قطعی نویسنده یا افراد چیست و نتیجهگیری به مخاطب واگذار میشود تا به مرگ مولف نزدیک شویم. دیگر مولفهی بارز پست مدرنیستی فیلم، چندصدایی است که با دیالکتیکِ مدام بدیعی با افراد مختلف که نمایندهی قشرهای گوناگون جامعه محسوب میشوند، نمود دارد. و در آخر، حذف دالِ سازندهی مدلولها را میتوانیم به معناگریزیِ اثر نسبت دهیم و عنصر «کشف» -آن هم بسیار غلوآمیز- را به سان عنصری پست مدرن مطرح کنیم.
نکاتی جذاب از فیلم طعم گیلاس
در پایان شاید بد نباشد تا سه نکتهی جذاب از فیلم را با هم مرور کنیم:
- طعم گیلاس، باعث علاقهی عباس کیارستمی به سینمای دیجیتال شده بود. مشهور است که او برای اولین بار در سکانس پایانی طعم گیلاس از دوربین هندیکم (دیجیتالی) استفاده کرده و پس از آن به نگاتیو لعن ونفرین فرستاده و آن را باعث تباه شدن ۳۰ سال از عمر فیلمسازی خودش معرفی کرده بود!
- کیارستمی گفته بود که در ابتدا دو نام «سفر به سپیده دم» و «کسوف» را برای فیلم در نظر گرفته بوده اما از آنجهت «طعم گیلاس» را انتخاب میکند که این عنوان برایش به معنی لطافت زندگی است! او میگوید: «گاهی من هم مثل افراد بدبین و واقعگرا فکر میکنم به این که زندگی، زیاد هم خوشایند نیست اما عجالتا چیز دیگری هم برای جایگزینی آن [لطافت زندگی] نداریم.»
- شاید باورتان نشود اما کارگردان فیلم، هیچوقت آن را ندیده است؛ آن هم کارگردانی که به گفتهی خودش بعضی از آثارش را ۵۰ بار دیده است! کیارستمی درمورد علت پیش آمدن این قضیهی عجیب میگوید: «طعم گیلاس مربوط به دورهی زمانی از زندگیام میشود که خیلی دوست ندارم دربارهی آن فکر کنم.»