چندی پیش در جمعی بودم که بحث دربارهی قیمت کتاب و لازمهی افزایش آن، توجه بیشتر به افرادی که زندگیشان با نوشتن میگذرد، وجود پیوندی مستحکم بین انتشارات و کتابفروشی و… بود که بحث به سمت کتاب کودک و نوجوان هدایت شد؛ ناگهان به خودم آمدم و دیدم یکی از دوستان به نقل از مقالاتی چند از روانشناسان مطرح، دوران کودکی و نوجوانی را دورانی مهم، حیاتی و تاثیرگذار در آتیهی افراد، سلامت روحی و موفقیت و یا عدم موفقیت در زندگی شخصی، خانوادگی و کاری میدانست؛ مخالفتی نداشتم چونکه کموبیش به این گزاره معتقد بودم.
مدتی از آن همنشینی گذشته بود که تصمیم گرفتم برای یکی از خاطرهانگیزترین کتابها و انیمیشنهای دوران کودکی و نوجوانی یادداشتی بنویسم؛ برای کتاب سفرهای گالیور. شاید قریب به هجده یا بیست سال پیش این کتاب را که به کوشش انتشارات امیرکبیر و توسط هومان قشقائی ترجمه شده بود خوانده بودم ولی این بار ترجمهی محمود گودرزی که توسط نشر برج آن هم در چهار فصل در جلد سخت به طبع رسیده بود روی میز مطالعهام بود.
با شروع به مطالعهی آن به کودکی پر کشیدم و زمانی که اوضاع متفاوتتر بود به خاطرم آمد. (نه خوبتر نه بدتر، تنها متفاوتتر). کودکی به تعبیر بسیاری از اندیشمندان روان انسان مثل فروید دروانی سرنوشتساز در تعیین شخصیت افراد تلقی میشود. بنابراین بسیاری از والدین که احساس مسئولیت بالایی در قبال فرزند خود دارند علاوه بر آن که به خوراک جسمی فرزندشان و سالم بودن آن توجه دارند به کتابهای مناسب حوزهی کودک و نوجوان، برنامههای تولیدی برای گروههای سنی خاص و فیلمهای مناسب هم فکر میکنند تا خوراک ذهنی خوبی هم با توجه به شرایط فرزندشان برایش تدارک ببینند.
سفرهای گالیور؛ مناسب برای هر طیفی بهخصوص نوجوانان
قبل از ورود به بحث مرورنویسی برای سفرهای گالیور و ابتدای هر تحلیلی باید بگویم که سفرهای گالیور را گزینهای مناسب برای دوران نونهالی و نوجوانی میدانم و دلیل من هم وجود زبان ساده، روان و بدون تکلف کتاب است که در عین حال حاوی مفاهیم بسیار مهمی است. داستان گالیور پوستهای کمدی و هستهای بسیار انتقادی دارد که این اثر را به راحتی در دستهی آثار طنز سیاه قرار میدهد. و این هستهی انتقادی که نویسندهی آن یعنی جاناتان سوئیفت نوک پیکانش را به حکمرانان قرن هجدهمی انگلستان نشانه رفته است باعث ایجاد تغیری در ذهن نوجوان میشود؛ به این صورت که با مطالعهی آن بذری در ناخودآگاهش کاشته میشود که میوهی آن در ادامه چیزی به جز عدالتخواهی، رعایت انصاف و احترام به فعل آزادی چیز دیگری نمیتواند باشد. و یا به نقل از آدام اسمیت نویسندهی کتاب ثروت ملل که دربارهی این کتاب چنین گفت:
هرگز نویسندهای پیش از جاناتان سوئیفت این چنین از امکانات زبان برای تمثیل و خلق بهره نبرده. او چیرهدست ترین نویسندهی انگلیسیزبانی است که ادبیات به خود دیده. سوئیفت، گالیور را راوی رمانش کرد و جای نویسنده نشاند. زیرا که با هوشمندی میدانست راهی دیگر برای هجو دستگاه حاکم و کلیسا و معتقدانش ندارد. اما گالیور در میانهی راه مستقل و خودمختار شد و این هم باز از شگفتیهای این اثر است.
گالیور؛ مسافر ناخواستهی سرزمینهای دور
جاناتان سوئیفت، قهرمان قصهاش را که گالیور نام دارد راهی دریاها و سفرهای چهارگانه دریایی میکند و او هر بار با داستانهایی عجیب که رنگ و بوی سوررئالیستی به خود میگیرد فضاهایی را خلق میکند که نوجوانپسند است و در دل آن داستانهای به ظاهر باورنکردنی با نشانههایی مواجه هستیم که رئالیتهی قرن هجدهم اروپایی را یادآور میشود و در خود حرفهایی دارد که روح آزادیخواه نویسنده نگه داشتن بیش از اندازهی آن را جایز ندانسته و دست به انتشار آنها در قالب کتابی کمیک زده است؛ به بیان دیگر استفاده از کارکردی استعاری و فانتزی جهت بیان حقایقی که تلخی آن بسیار است. سوئیفت از نویسندگان بزرگ ادبیات کلاسیسم محسوب میشود که در این کتاب با بهرهگیری از مفاهیم آرمانشهری (مدینه فاضله) و پادآرمانشهری (مدینه فاسده) سعی در انطباق این اثر با حال و روز آن دوران بریتانیا دارد.
سفرهای گالیور برای آنهایی که تاکنون کتاب را مطالعه نکردهاند و تنها از طریق طراحیهای گرافیکی و نمایشهای تلویزیونی با آن آشنایی قبلی دارند در دو صحنهی معروف خلاصه میشود. بسته شدن گالیور با طنابهای متعدد به زمین که در سفر اول و بخش اول کتاب رخ داده است و دیگری بازیچهی دختر بچهای غول پیکر بودن و تر و خشک شدن توسط او که در بخش دوم کتاب جای گرفته است.
سوئیفت در چهار سفر (چهار بخش) که تمام آنها ناخواسته بود گالیور را به مدت شانزده سال و هفت ماه البته نه به صورت پیوسته به سرزمین رویاها میفرستد، جایی که بتواند به اخلاقیات و خصوصیات انسانی بپردازد. گاهی از حقارت انسانی و مشکلاتی که از آن حقارت نصیب انسانهای بزرگ میشود میگوید و گاهی به انسانهایی با جایگاههای والا ولی کوتهفکر طعنه میزند و گاه از خوب و بد دل میبُرد و تر و خشک را با هم میسوزاند و همهی انسانها را پلید و دونپایه میداند. عمدهی هنر و خلاقیت سوئیفت در فصلهای اول و دوم به کار گرفته شده است و حرفهای بیشتر خود را در خلال آنّها گفته است، من هم سعی کردم با تمرکز بیشتر بر این دو بخش اطلاعات مناسبی را به پدر و مادرهایی که برای خرید کتاب نوجوان دنبال خوراک مناسبی برای فرزند خود میگردند ارائه کنم.
در سرزمین لیلیپوتها؛ حماقت ابعاد نمیشناسد!
برای خیلی از ما پیش آمده که افراد را با ابعادشان بسنجیم. این ابعاد نه صرفا طولی، وزنی و حجمی بلکه میتواند دربرگیرندهی میزان تحصیلات، میزان سرمایه و مولفههای دیگر نیز باشد. ولی در بیشتر مواقع تجربه به بسیاری از ما ثابت کرده است که هر بار معیارمان را بعد ظاهری قرار دادهایم ضرر کردهایم و این برایمان چنان مصداق داشته که ضربالمثلی از آن نیز در تاریخ فرهنگ و ادبیاتمان جاودان شده است:
فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه!
در سفر اول گالیور با سرزمینی روبهرو میشویم که ابعاد ظاهری ساکنانش کوچک است و حماقتشان بسیار بزرگ. سرزمینی که لیلیپوتها در آن قرار گرفتهاند. «سفرهای گالیور» با این قصه آغاز میشود؛ بعد از آنکه گالیور بر اثر طوفانهای پیاپی، مسیر خود را گم میکند و نهایتا کشتیشکسته میشود و در دریا سرگردان و البته بیهوش! میماند؛ چشم باز میکند و خود را با ریسمانهایی بسیار زیاد که به وسیلهی آنها به زمین گره خورده است میبیند و هر حرکتی که معنای فرار تلقی شود با پرتاب تیرهای کوچکی پاسخ داده میشود.
جایی که قهرمان جاناتان سوئیفت در آن به اسارت درآمده است سرزمین انسانهایی است که در بهترین وضعیت، پانزده سانتیمتر طولشان است؛ موجوداتی مینیاتوری که تمامی ابزارشان هم متناسب با خودشان است. بلندترین درخت در آنجا دو متر طول دارد و پایتخت آنها که «میلوندو» نامیده میشود، شهری مربعی به اضلاعی به طول ۱۵۰ متر است. سرزمینی که در آن تعدد و تکثر آرا به مانند همهی نقاط این کرهی خاکی وجود دارد. دوگانگی بر مناسباتشان با یکدیگر و حتی با کشور همسایه که امپراتوری بلفوسکو نامیده میشود، سایه انداخته است. درگیریهای ذهنی و دغدغههای روزمرهشان پوچ است و جنگ و نزاعشان بر سر موضوعاتی عبث و غیرقابل اعتناست؛ برای مثال یکی از بحثهایی که بینشان جدل و عداوتی تاریخی انداخته آن است که تخممرغ را باید از کدام سر آن شکست؛ کوچک و یا بزرگ!
چنانچه گفتیم «سفرهای گالیور» را میتوان اثری کنایی بر اصول ادارهی کشور و سیاستمداران آن روزگار بریتانیا دانست. ولی این لحن کنایی گاهی چندان غلیظ میشود که به چشم هر خوانندهای به عنوان خطابهای تند و انتقادی تفسیر میشود؛ در جایی از این فصل که گالیور پس از رعایت اخلاق و احترام به قوانین و آداب و رسوم آن سرزمین از بند رها میشود و بعد از آن گاه به کمکشان میآید و گاهی در شهر به گشت و گذار میپردازد، شرح حال کاملی از اخلاق و احوال مردمان آنجا میدهد و این روند در فصلهای بعدی نیز تکرار میشود. به این شکل که گالیور در سرزمینی اسیر میشود ابتدا از نحوهی به اسارت درآمدنش میگوید، شرح جامعی از وضعیت زندگی، جغرافیا و سایر مولفههای زیستی آن سرزمین میدهد و سپس به مردمان و اخلاق و رفتارشان میپردازد.
در سرزمین لیلیپوتها در کمال شگفتی میبینیم که امور دقیقا مشابه اربابسالاری و سرمایهداری اروپایی علیالخصوص کشورهای استعمارگر اروپا اداره میشود. آنجا هم فرزندان انسانهای عالیرتبه یا به قول خودمان «آقازاده»ها از شرایط مطلوبی برای تحصیل برخوردارند و به کارهای مهمی در ادامه مشغول میشوند و کیفیت خدماتی که دولت برای هر شهروند ارائه میکند با دیگری یکسان نیست و بسته به دارایی و سرمایه آنها متفاوت است. فرزندان دهقانان نیازی به مدرسه و آموزش ندارند چون باید به خانوادهشان کمک کنند و از همان ابتدا نیروی کار محسوب شوند!
روستاییان و کارگران فرزندانشان را در خانه نگه میدارند، چون کارشان تنها شخم زدن زمین و کشت و زرع است و بنابراین تعلیم و تربیتشان اهمیت چندانی برای عموم ندارد.
در هر سرزمینی که مساوات و عدالت چنان چه شایسته است رعایت نشود حاکمان و تصمیمگیرندگان آنجا برای هر شخص جدید که به آنجا آمده، ولو از سیارهای دیگر! که تفکراتی مشابه آنها نداشته باشد را دشمن تلقی میکنند و حذف او را امری واجب میدانند و بنابر همین اصل گالیور با احکامی علیه خود مواجه شد که در نهایت او را مجبور به فرار از آن سرزمین کرد.
برابدینگنَگ؛ دیار غولپیکران و دوراندیشان
دربارهی شخصیت گالیور مهمترین و پررنگترین مولفهای که باید در نظر داشت ماجراجویی اوست. دو ماه پس از فرار موفقی که از سرزمین لیلیپوتها داشت دوباره هوس سفر دریایی به سرش زده بود پس باید ماجرای جدیدی را آغاز میکرد غافل از اینکه آش همان آش است و کاسه همان کاسه. قصهی اسارت بخش اول عینا تکرار شد: قصهی دریا و هوای ناپایدار و طوفان و البته در نهایت اسارت! و این بار در نه در سرزمین کوتولهها بلکه در کشور غولپیکرها.
مردمانی که به گفتهی گالیور قد آنها به اندازه یک کلیسا بود و با هر قدم ۱۰ متر را طی میکردند و صدایشان چنان وسعت داشت که مانند آسیاب آبی پردهی گوش را سوراخ میکرد. هر چه که در سرزمین لیلیپوتها برای سیر کردن او هزینههایی گزاف خرج میشد در سرزمین برابدینگنگها خوردن و آشامیدن او هزینهای نداشت؛ کوچکترین پیالهشان ۹ لیتر گنجایش داشت و بشقابهایشان هفت و نیم متر قطر! پس طبیعی بود که گالیور به راحتی سیر شود.
بدون شک ماندگارترین قابی که از سفر دوم گالیور به یاد اکثر ما مانده است داستان دختر ۹ سالهی ارباب و خانهی عروسکی اوست و گهوارهای که گالیور در آنجا میخوابید. گالیور اسبابِ بازی دختر غولپیکر بود و در عوض او نیز به گالیور زبان محلی یاد داد. اگر بخواهیم میزان رنج و سختیای که گالیور در دو سفر اولش متحمل شد را بسنجیم قطعا کفهی ترازو به سمت سرزمین برابدینگنگها سنگینی میکند. در این سرزمین، از او برای معرکهگیری استفاده میکردند و او را در اقصی نقاط کشور به نمایش در میآوردند؛ هرچند در یکی از این سفرها ملکه او را از دست صاحب اصلیاش یعنی کشاورز که ارباب گالیور محسوب میشد، خرید و به پادشاه هدیه داد و از آن به بعد گالیور به نوعی آزادی خود را به دست آورد و به توصیف آن کشور پرداخت؛ تنها تفاوت ظاهریای که سرزمین برابدینگنگها با سرزمین لیلیپوتها داشت تفاوت ابعادی بود. همهچیز چند برابر شده بود و اگر گالیور کمی بی احتیاطی میکرد در خطری جدی قرار میگرفت که یا شاید در اثر حواسپرتی دیگران له شود و یا حیوانهایی درنده که چندین برابر او جثه داشتند به او حمله کنند.
ولی از منظر باطنی تفاوتهای چشمگیری با سفر اول گالیور داشت. او بر خلاف اسارت نخستینش پیش لیلیپوتها، که گرفتار حکومتی با سردمدارانی با انواع و اقسام رذائل اخلاقی شده بود، کسانی که دنبال ریختن خونش بودند و موجودات کوچکی که به واقع حقیر به نظر میآمدند، در سفر دومش با پادشاهی آگاه و دانا برخورد کرده بود، آنقدر که گالیور و کشور او یعنی انگلستان در پیش آن پادشاه و نظام حکومتی مبتنی بر عدالتش حقیر جلوه میکردند.
وقتی تاریخچهی کارهای صد سال اخیرمان را به او گفتم بهتزده شد و به اعتراض گفت که سراسر توطئه، شورش، قتل، کشتار، انقلاب و تبعید بوده، بدترین تاثیراتی که آز، نفاق، ریا، خیانتکاری، بیرحمی، خشم، جنون، نفرت، حسد، شهوت، کینه و جاهطلبی ممکن است بگذارد.
سوئیفت قد و قامت کوتاه را در دو بخش اول کتاب مصداق عقل و درک و حس انسانیت کم و زیاد در نظر میگیرد. حکمرانان سرزمین برابدینگنگ چنان پاک و صلحطلب بودند که وقتی گالیور پیشنهاد ساخت توپ و گلولهای که در کشور خودش رواج داشت را به پادشاه میدهد سرزنشش میکنند و هنگامی که از اروپای معاصر صحبت میکند با خشمی آغشته به تعجب به او نگاه میکنند. نویسندهی «سفرهای گالیور» با خلق مهمترین بخشهای کتابش و با تعریف سرزمینهایی با شیوههای حاکمیتی متفاوت حرفها و انتقادهای خود را گاه در لفافه و گاه مستقیم و بدون ترس در قالب گزارشهای گالیور به آن نقاط، برای خوانندگانش بیان کرد. اگر در فصل اول به نوعی از بدیها گفت در فصل دوم از خوبیها دفاع کرد. کاری که در دو فصل انتهایی کمتر انجام میدهد.
دنیایی دور از انسانها؛ شیرین و البته متفاوت!
ضربالمثل عالمان بیعمل را که از حکایتی از باب هشتم (در آداب صحبت) بوستان سعدی برگرفتهشده است را همهی ما شنیده یا خواندهایم. این سخن به کسانی زده میشود که فقط و فقط به مباحث نظری پرداختهاند و در عمل هیچ چیزی برای ارائه ندارند. بارها روی دوششان اندوختهاند ولی از آنها هیچ استفادهای نمیکنند. در فصل سوم از کتاب سفرهای گالیور تقریبا با این دست از افراد آشنا میشویم؛ در جایی با نام لاپوتا. در سفر سوم گالیور اسیر طوفان نمیشود و دزدان دریایی کشتی او را مورد هجوم قرار میدهند و با اسارتش او با جزیرهی لاپوتا آشنا میشود.
لازم به اشاره است که انیمهای با نام «قلعهای در آسمان» که از جمله آثار میازاکی است از این فصل از کتاب «سفرهای گالیور» الهام گرفته شده است. در این سرزمین با وجود اینکه مراکز عالی آموزشی بسیاری وجود دارد مردمان آنجا، چنان که باید از آن استفاده نمیکنند. کسانی هستند که در نجوم و ریاضیات سرآمد هستند از اخبار و احوالات روز پیرامونشان باخبرند، دربارهی موضوعات سیاسی و حکومتی نظر میدهند ولی به قول مولانا بیشتر اصحاب نقل اند و کاری آنچنان نمیتوانند به پیش برند مگر تنها حکام آنها با استفاده از علومی که دارند از روشهایی جهت سرکوب شورشهایی احتمالی استفاده کنند.
فصل چهارم را میتوان صریحانهترین قسمت کتاب سفرهای گالیور دانست. گویی هر چه نویسنده به انتهای کتاب خود نزدیک میشود بیباکتر شده و تلاشش برای منحط نشان دادن مقام انسانی در زمان خود وهر آنچه دیده و تجربه کرده بیشتر میشود. در فصل چهارم با اسبهایی که صحبت میکنند و از عقل هم قسمت خوبی نصیبشان شده است مواجه میشود، جایی که انسانهایی مانند گالیور را که حقیر و بیعقل هستند «یاهو» مینامند و از آنها برای کارهای فیزیکی مانند شخم زدن استفاده میکنند. نکته جالب توجه آنجاست که قوانین حاکم بر امور جزای سرزمین اسبها و یاهوها و حکمهایی که صادر میکردند با حکمهایی که در زادگاه گالیور صادر میشد مشابه است. سوئیفت آن چنان در سقوط اخلاقی قهرمانش پیش میرود که گالیور را پس از مدتی همنشینی با آنها مشتاق به حضور در جمع آنها نشان میدهد؛ کسی که از انسانیت تهی شده و از آن فاصله گرفته است. و این نه به معنای بد آن است بلکه به این مفهوم است که دنیای حیوانها شیرینتر و زیباتر از دنیای انسانها است.
وقتی به خانوادهام، دوستانم، هموطنانم و بهطور کلی به نوع بشر میاندیشیدم، آنها را طوری میدیدم که هستند، با شکل و شمایل و مزاج یاهوها، با این تفاوت که اندکی متمدنتر بودند و بهرهمند از موهبت کلام، اما از عقل فقط برای تفاوت و تکثیر رذایلی استفاده میکردند که سهم برادرانش از آنها در این سرزمین فقط همان مقداری بود که طبیعت به ایشان تخصیص داده بود.
نقد بسیار مختصر و کوتاه و در عین حال بسیار عالی بود.
فردا قرار بود برم و کتاب رو بخرم، به همین خاطر گفتم یه جستجویی توی اینترنت کنم در موردش که با این نقد و معرفی خوب مواجه شدم و مشتاق تر شدم برای خرید کتاب
سلام دوست عزیز
خوشحالیم که مطلب برای شما مفید بوده.
موفق باشید
سفرهای گالیور از شاهکارهای ادبیات هست ولی متاسفانه در سایه اقتباس های ناقص که اکثرا فقط به سفر اول می پردازند کمتر بهش توجه شده. سال ها دنبال کتابی بودم که با بقیه اثرات فرق بکنه و بالاخره این کتاب رو به پیشنهاد یکی از دوستان خوندم، این کتاب دیدگاه من به زندگی رو عوض کرد.