کتابهای شعر همیشه در قفسهی کتابخانهی ما هستند؛ مثلاً دیوان حافظ. اما کتاب شعرهایی مثل دیوان حافظ در خانههای اکثر ما، سالی یکبار برای شب یلدا بیرون میآید! اگر اینطور نیست، شما یک فرد علاقهمند به شعر محسوب میشود؛ چون امروزه آمار شعرخوانی بهشدت پایین آمده. خب حق هم داریم؛ از قدیم گفتهاند که شعر آب و نان نمیشود! اما کمی که جلوتر بیاییم تا به شاعران معاصر برسیم، ماجرا کمی فرق میکند. نیما با خلق شعر نو راه جدیدی را در ادبیات باز کرد و شاملو با آوردن شعر آزاد، این انقلاب را تکمیل کرد. اشعار شاملو در نگاه اول اصلاً جذاب نیستند! نه وزن دارند، نه قافیه دارند، و گاهی حتّی خیلی از حرفها مبهم است!
در این مطلب میخواهیم دربارهی کتاب «مثل خون در رگهای من» بحث کنیم که مجموعهای از نامههای احمد شاملو به همسرش است؛ آیدا. این نامهها در جایی بین شعرهای او و حرفزدنهای روزمرهاش قرار میگیرند؛ ادبی اما ساده و دلنشین. اما ابتدا بگذارید ببینیم شعرهای خود شاملو واقعاً جذاب هست یا نه؟! خب وقتی در شعرهای او دقیقتر میشویم جذابیت اثر را در همین نبود وزن و قافیه پیدا میکنیم. در شعر آزاد یا همان شعر سپید، قافیه ضرورتی ندارد و از وزن هم، به جز موجهایی ریز و پراکنده خبری نیست. شاملو عقیده داشت که شعر در اصل تعریفی متفاوت از چیزی دارد که در فرهنگ عامه جاافتاده. او یک منتقد سفت و سخت بود و به شعرهای نظامی و سعدی هم انتقاد میکرد! اما چرا؟
مطمئن باشید از روی غرض نبوده. شاملو هم به شاعران کلاسیک علاقه داشت و از آنها پیروی میکرد، اما هر کلام منظومی را شعر نمیدانست. او میگفت اگر قرار باشد همین جملههایمان را بهصورت موزون بنویسیم، نمیتوانیم به آن شعر بگوییم! او باور داشت شعر جوهرهای واقعیتر و اصیلتر درونش دارد که خواننده را سحر میکند؛ قدرتی که از منطق شاعرانه بهوجود میآید و هیچ ربطی هم به قالب و وزن و قافیه ندارد! البته که نظرات شاملو بسیار تند و تیز و انتقادی بود، اما بهنظرم درست میگفت. بیتی که هیچ استعاره و تمثیل و تناقض، و بهطور کلّی، هیچ نیازی به تفسیر ندارد، سخن منظوم است. حالا بخشی از شعر خود شاملو را بخوانیم:
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
در این بند شاملو سه مفهوم را معادلسازی میکند و بعد با تجمیع آنها، یک «شب» را به «یک شب فوقالعاده رازآلود» تبدیل میکند! همین شگردهاست که زمینهی بزرگ و بزرگتری را فراهم میکند تا هر خوانندهای بتواند مفهومِ ایدهآل خودش را از شعر دریافت کند؛ یا به اصطلاح تاویلپذیری شعر را بالا میبرد.
مثل خون در رگهای من؛ نامههای بیتأویل
کتاب «مثل خون در رگهای من» شامل نامههاییست که شاملو در دههی ۱۳۴۰ و ۵۰ برای آیدا نگارش میکرده است. او در این نامهها از زبان ساده و صمیمی مردی تنها برای معشوقهاش نامه مینویسد؛ مردی که در سطح بینالمللی فعالیت ادبی و مطبوعاتی و شعرخوانی میکرد اما همیشه میخواست در وطنش بماند. شاملو از دههی ۱۳۳۰ تا ۵۰ زندگی اوج دوران شاعریاش را سپری میکرد. همزمان وقتی شعرهایش در روزنامهها و نشریهها چاپ میشد، جمعیت زیادی از جوانان را بهعنوان سمبل و الگو، به سمت خود میکشاند.
شاملو به دلیل شخصیت آنارشیستی که داشت، هرگز حاضر نمیشد با فرقه یا گروه خاصی خلاف باور قلبیاش کنار بیاید. نمونهی این سرسختی را در ماجرای جذب شدن او به نیما و مبارزه و آزادیخواهی میبینیم. اما در این کتاب شاملو انگار کس دیگریست. انگار وقتی دلتنگ آیداست و میخواهد با او درددل کند، تمام مسائل روزمره برایش حاشیهای و بیاهمیت میشود. البته این به این معنی نیست که این نامهها دایرهی موضوعی و مفهومی کوچکی دارند؛ اتفاقا برعکس. او در نامههایش از همهچیز مینویسد؛ اما همهی چیزهایی که به آیدا مربوط باشد.
گاهی یک دوچرخه در خیابان دیده و او را به یاد دوچرخهای انداخته که از آن درکنار آیدا تصویر نوستالژیک و زیبایی در ذهنش شکل گرفته؛ همین کافیست تا سفرهی غصهها و تنهایی او باز شود. من بهشخصه دنیایی را که شاملو در اشعارش میسازد و لحن اظهار نظر کردنش در برابر این دنیا را، در فهرست محبوبترین فضاسازیهایم قرار میدهم. بهنظرم شاملو باوجود تمام اثرات مهمی که در ادبیات گذاشته و شعرهایی که سروده، انسان شکستخوردهایست و همین برای لمس تفاوت حرفهای او با خیلیها، کافیست.
واژههای خیس، نامههای گریان
نمیدانم تابهحال چند اثر را خواندهاید که مستقیماً از دستنوشتههای شخصی یک نویسنده برآمده باشد؛ یا اینکه زندگی عادیاش را شرح دهد. اما شاملو وقتی نامه مینویسد هم شاعر است. این نامهها همه با لحنی مستقیم، آیدا را خطاب قرار میدهند و گله و شکایتهای احمد که پابهسن میگذارد را، برایش روایت میکند. ویژگی مهم کتاب هم در همین است. مهم نیست نامهها درمورد دغدغههای فلسفی او باشد، نتیجهگیری بهخصوصِ تازهای را با آیدا درمیان بگذارد یا اینکه صرفاً از سر دلتنگی، روی کاغذ آمده باشد؛ تمام آنها شبیه به شعرند!
بهنظرم نکتهی جذاب کتاب «مثل خون در رگهای من» در این است؛ شعرهای شاملو بدون وزن و قافیهاند و این، شعرگونگی و احساس را در نامههایش به بالاترین حد میرساند. نمیدانم او برای نوشتن هر نامه چقدر وقت میگذاشته و تاچهاندازه برای شاعرانه بودن آنها ارزش قائل میشده؛ اما میدانم برای کسی که تمام زندگیاش را به عشق و به امید یک زن زندگی کرده، فقط همین عشق مهم است. بعضی از نوشتههای او از توصیفات شاعرانه شروع میشود، بعضی هم صرفاً روزمره را روایت میکند. اما اینکه اصرار دارم نامههای او به شعر، بالأخص شعرهای خودش، خیلی نزدیکاند، دلیل دارد. او تمام زندگیاش را با دغدغههای فردی و اجتماعی گذرانده و هرگز دست از قلم برنداشته است.
در تمام سالهایی که مبارزه کرد و حبس کشید و توقیف شد، یا شهرت و محبوبیت و پول برایش زندگی رضایتبخشی را ساخته بود، او همیشه شاملو بود. البته از نیت قلبی هیچکس نمیشود باخبر شد، و من هم بههیچوجه قصد تقدس بخشیدن ندارم! اما بهنظرم دغدغهی اجتماعی برای او واقعاً دغدغه بود؛ حتی اگر هرگز به سرانجامی نرسید که هیچ، دههبهدهه وخیمتر هم شد. بههرجهت نامههای او تماماً وقف آیداست؛ اما آنارشیستِ نیمهجان و خستهی درونش هنوز هم شیطنت میکند و رگههایی از نقد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را لابهلای حرفها میآورد!