زندانی از ورقپارهها
هر نویسندهای که در سطح جهانی مطرح میشود، چه در عرصههای ادبی و داستاننویسی و چه در شاخههای دیگر، قطعاً تجریبات متفاوتی از زندگی نرمال اکثر مردم را پشت سر گذاشته و این درک شخصی در شکلگیری آثارش نقش مهمی داشتهاست؛ یکی از این نویسندگان «بزرگ علوی» است. او در دورهی استبداد حکومت رضاشاه زندگی میکرد و پدرش هم در عصر مشروطه علیه استثمارهای کشورهای بیگانه مبارزه میکردهاست. پس بخشی از روحیهی آزادیخواهی او به استعداد ژنتیکش برمیگردد و تجربیاتی که در زندانهای این حکومت به عنوان مجرم سیاسی داشت هم، به طغیان درونیاش اضافه شد. «ورقپارههای زندان» کتابی است که تماماً از دستنوشتههای او در زندان قصر جمعآوری شده و به عنوان نمونهای خاص از ادبیات داستانی معاصر، تاثیر مهمی روی نویسندگان بعد از خودش گذاشته است.
بزرگ علوی در سال ۱۳۱۶ به جرم همراهی فکری با جنبشهای کمونیستی واقع در کشور و به عنوان عضوی از گروه ۵۳ نفر، به زندان افتاد و به نقل از خودش، این نوشتهها با ترس و خطرپذیری و خون دل نوشته شده. در طول ۴ سال زندان، او این ۴ داستان را نوشت که تمام آنها از شخصیتها و داستانهایی واقعی صورت گرفته و صرفاً بخشهایی جزئی که نویسنده برای توصیفات ادبی خلق کرده، به وقایع و ماجراها اضافه شدهاست. در نمونهای قدیمیتر در تاریخ ادبیات فارسی «مسعود سعد سلمان» را میشناسیم که به جرمی مشابه با جرم بزرگ علوی، یعنی آزادیخواهی و اعتراض به حکومت، به زندان افتاد و برای اولین بار شعرهایی را با عنوان حبسیه منتشر کرد؛ حبسیههای او با مضمون رنج اسارت و غم دوری از حقوق طبیعیاش سروده شده و همین مضامین را، با زیرشاخههایی گستردهتر و مدرنتر، در داستانهای بزرگ علوی میبینیم. در این کتاب در ۴ داستان کوتاه، در حقیقت شرح حال خود نویسنده را میخوانیم؛ اما در پردهای از اتفاقاتی که برای شخصیتهای اطراف او رخ داده است. بزرگ علوی با جسارت و شجاعت در مقدمه اعلام میکند که این نوشتهها در صورت پیدا شدن، ممکن بود به مرگ او به دست حکومت منجر شود. اما او با آگاهی از این موضوع میخواهد به نسلهای آینده برساند که چگونه انسانهایی از مردم عادی برای بازپسگرفتن آزادی کشور و مردمشان جنگیدند.
زبان ادبی بزرگ علوی از خاصترین نمونههاست؛ یک وجه آن بهخاطر تاثیری است که از ادبیات و افکار صادق هدایت پذیرفته و وجه دیگرش به ترویج کلماتی برمیگردد که در آن روزگار در ایران باب بودهاست. این نویسندهی پیشرو پس از آشنایی با صادق هدایت و در کنار او گروه «ربعه» را تشکیل دادند؛ که همچنین «مسعود فرزاد» و «مجتبی مینوی» را شامل میشد. این چهار نویسنده مشترکاً به سبک رئالیسم یا واقعگرایی پر و بال دادند و با یک دیدگاه نوگرا، در برابر داستاننویسی کلاسیک و کاستیهایش قد علم کردند. همچنین بزرگ علوی از دید بیشتر منتقدین، در کنار «صادق چوبک»، «محمدعلی جمالزاده» و «صادق هدایت» از پیشگامان داستاننویسی مدرن در ادبیات نوین محسوب میشود.
تسلط او به زبانهای انگلیسی و آلمانی باعث شده بود که دید روشنتری به مسئلهی زبان داشته باشد و با سبک خاصی که در توصیفها و فضاسازیاش دارد، با خواندن کتابش وارد فضای ویژهای میشویم. فضایی که متاثر از روحیهی رمانتیک و شاعرانهی نویسنده با درد و طلب همراه است و از طرفی باوجود تمام فشارهای طاقتفرسای زندان، شکنندگی در آن معنایی ندارد. جملهبندیهای او در صفحههای اول، شاید به دلیل طولانی بودن و سبک دستوری خاصی که دارد، خواندن را کمی برایمان سخت کند. اما نباید فراموش کنیم که این فُرم هنری در خدمت محتوای ملالانگیزی است که رنج نامتناهی اسارت را به ذهن مخاطب نزدیک میکند. نویسنده عمداً جملهها و دیالوگها را به شکلی بیان میکند که طولانی شود و با این کار، این مفهوم را متبادر میکند که درددلهای یک زندانی بسیار بیشتر از آن است که هرگز تمام شود. دغدغهی اصلی نویسنده دشواریها و محرومیتهای اجتماعی مردمی است که به قول خود او، در جهنم استبداد سر میکردهاند و اعتراض به این استبداد هم، در نطفه خفه میشد. این کتاب در سال ۱۳۸۶ توسط نشر نگاه به چاپ رسید و تا سال ۱۳۹۹ به چاپ پنجم رسیده است.
در حبس کلمات میلهای
«ورقپارههای زندان» خلاصهای است از شرح حال همبندهای بزرگ علوی در زندان و تنها تکهای از رنجهایی که آنها میکشیدند. سبک نوشتاری بزرگ علوی به چیزی نزدیک بود که در ادبیات جهان سبک جنایی نامیده میشود. در این سبک واقعهای رخ داده و راوی پسامدهای آن را روایت میکند و در این مورد آن واقعه زندانیشدن او است؛ یعنی جملاتی را که میخوانیم غالباً زاییدهی برداشت شخصی نویسنده از این واقعه است. شخصیتها اکثراً از کسانی اند که همراه خود او زندانی شدهاند و بیشتر فضای داستانها را توصیفات و شرح زیر و بم وقایع تشکیل میدهد. نویسنده به خوبی با ادبیات داستانی مدرن در خارج از ایران آشنا است و همین، مؤلفههای ادبی داستانهای او را بیشتر از گذشتگان به رمانهای اروپایی نزدیک میکند.
در سبک او شخصیتها صرفاً وسیلهای برای انجام و آغاز روایت نیستند تا در پایان، نتیجهای اخلاقی یا فلسفی به مخاطب ارائه شود. بلکه به واسطهی رئالیسم جاری در نوشتههایش، کارکترها عمق دارند، به انسانهای واقعی نزدیکتر اند و عواطف و افکار آنها اصلاً هستهی مرکزی مفاهیم است. به همین دلیل نقدهای اجتماعی و سیاسی و پیامهای فلسفی در اطراف شخصیتها جان میگیرند و این سرنوشت و زندگی انسانها است که موضوعیت دارد. او بیشتر از آنکه از بدحالی خودش بگوید، روایتگر دردهای شخصیتهای دیگر است؛ و همین دلسوزی و انساندوستی اوست که به شخصیتش در مقام یک نویسنده جان میدهد. یکی دیگر از نوآوریهای بزرگ مسئلهی موتیف است؛ اجزایی نه محوری اما تکرارشونده که با ناخودآگاه مخاطب سر و کار دارد، در بین داستانهای کتاب پُل میزند و از ذهنیتی که او نسبت به کتاب و عقاید نویسنده خواهد داشت کلیّت منسجمی میسازد. توصیفها و فضاسازیهای استادانهی نویسنده در تمام داستان ها، احساسات شخصیتها را با وضوح بالایی به تصویر میکشد.
در تار و پود فقدان
داستان اول «پادنگ» در یک نمادگرایی تاریک، بیان حال بخشی از جامعه است که در آن عدالت که هیچ، عملاً هیچ انسانیتی وجود ندارد. داستانی با درونمایهی اجتماعی که شکستها و رنجهای عاشقانه را درخود دارد و به یک ماجرای جنایی شبیه است. البته در این داستان هرگز قاتل پیدا نمیشود و این یکی از نکتههایی است که مخاطب را به سمت ادبیات مدرن راهنمایی میکند؛ پایان به نوعی باز میماند و در پایان نویسنده با دخالتی خارجی، خودش را به وقایع بیرونی پیوند میدهد. در میانههای داستان راوی به خرس بزرگی اشاره میکند که بر سر شاهراه خوابیده و مانع راه مردم میشود. او این خرس و مردم ضعیف را در زندانی شدنش مقصر میداند و برای آن خرس، که نمادی از جهل و ناتوانی است، و برای چنین جامعهای آرزوی نابودی میکند.
وضعیت زنان که در جامعه از کمترین حقوق طبیعی هم برخوردار نیستند را جایی میفهمیم که غلامحسین حتی همسرش را قبل از ازدواج ندیده است و صرفاً برای خوب کارگری کردنش با او ازدواج میکند! عشق بین «خانوم کوچیک» و شخص مقتول هم، مثل هر چیز دیگری در لابهلای این فرهنگ فاسد قربانی میشود. وضعیت انسانهایی که در بیرون از زندانند چندان بهتر از خود اُسرا نیست. در پایانبندی نویسنده قاتل را ناشناخته باقی میگذارد؛ که هم خواننده را با یک حقیقت نامعلوم طرف میکند و هم بیانگر دست کوتاه زندانیان از حقایق روز و جهان بیرون است. اما در بند کوتاهی، راوی از کمی عقبتر به تابلو نگاه میکند و از دیدگاه خودش، قاتل را همان خرس جهل و تعصب میداند که راه پیشرفت مردم را بسته است.
در زندان آدم باک ندارد از اینکه حقیقت را به اسم حقیقی اش بنامد.
ستارهی بیدنباله
داستان دوم مفهوم شانس را زمینهی اصلیاش قرار میدهد؛ البته باید دقت کنیم که نویسنده با قدرت قصهگویی و ارتباطهایی که در وقایع برقرار میکند این مفهوم فلسفی را هم تحت سیطرهی نقدهای اجتماعی و سیاسیاش قرار میدهد. بزرگ علوی طبقهی قدرت و جامعه را دو قطب یک سیکل میداند؛ مردمی که تلاشی برای رسیدن به آزادی نمیکنند و حکومتی که شرایط این ایستایی را فراهم میکند. «ایرج» و «روشن» شخصیت های اصلی در این داستاناند. راوی از بحث ستارهی دنبالهدار و بحث بخت و اقبال، راهش را به سمت معرفی این زوج کج میکند. در اوایل داستان او از یادداشتی میگوید که از ایرج دریافت کرده و در آن جویای حال و نگران «روشن» است. جالب اینکه بزرگ علوی با ذکاوت تمام، یادآوری سختیهای زندان را عامل منقلب شدنش میداند و به همین واسطه، از پیرنگ اصلی بیرون میزند و از وضعیت وحشتناک ایرج میگوید. در این داستان پدر روشن یکی از کسانی است نویسنده در داستان قبلی آنها را مثل موم در دست حکومت توصیف میکند و آنها را در اسارت خود مقصر میداند.
در این داستان شرح روابط فردی و انسانی هم بسیار خواندنی است؛ ایرج و روشن دو شخصیت غیرعادی اند که به قول نویسنده اگر کارشان به ازدواج باهم نمیرسید، یکی زندانی میشد و یکی در بیارستان روانی بستری. روشن با علاقه پذیرای احوالات و حرفهای ایرج است و ایرج بیشتر از زیبایی روشن، عاشق همین ویژگیهای شخصیتی او است. روشن هم میگوید که دنیا با دیدگاه ایرج برایش معنا پیدا میکند. در داستان یک ارتباطی طولی وجود دارد:
بین ستارهی دنبالهدار، مفهوم خوشبختی و یک صفحهی گرامافون؛ در این صفحه هم موسیقی عاشقانهای ضبط شده که مضمونش شانس و خوشبختی است. راوی، آنقدر روزهای سختی را در زندان دیده و حقایق تلخی را چشیده، که این حجم از خوبیهای روشن را باور نمیکند و میگوید حتماً او از دنیای پریان آمده! داستان صرفاً تنها شب زیبایی را که خوشبختی به روشن رو کرده توصیف میکند و بعد این ستاره در آسمان استبداد و فقر فرهنگی غرق میشود. میخوانیم که افرادی از طبقهی مرفه در عروسی ایرج شرکت کردهاند و میدانیم که آنها هم از دستهی افرادی مثل پدر روشن اند؛ انسانهایی که در ظاهر دوست اند اما غیرمستقیم در رساندن کار جامعه به اینجا دست داشته اند و حالا در عروسی کسی نشسته اند که خودش قربانی این فرهنگ شده و این یک روز خوشبختی هم از او گرفته شده. راوی میگوید وقتی که ستارهی دنبالهدار به انسان شانسی دوباره میدهد او دیگر پیر و شکسته شده و توان استفاده از آن خوشبختی را ندارد؛ استعارهای که درست مصداق حال ایرج است که حتی بعد از آزادی، هرگز آن روز خوش را نخواهد دید.
خوشبختی هم مثل ستاره ی دنباله دار فقط یک مرتبه در زندگی مردم پیدا میشود. بعضی از این یک دفعه هم برخوردار نشدهاند.
خط قرمز بین انتظار و جنون
داستان سوم شاید شخصیترین، شاعرانهترین و فلسفیترین داستان کتاب باشد. شخصیت پردازی درست به همان سبک قبل، با ریزترین جزئیات و در عین سادگی صورت میگیرد. روایت از خودش چیزی برای ارائه ندارد چرا که فضا، فضایی بسته و راکد است. بعد از دو داستانی که خواندهایم، شاید این سومین مرحلهای باشد که فشارهای زندان به سر یک انسان میآورد. نقل به مضمون از خود نویسنده، حالا دیگر زندانیها اجباراً به دوری از عزیزان و تحقیر و سرما و گرسنگی و غیره عادت کردهاند، اما رهایی از دست زندانیهای دیگر غیرممکن است.
«م» اسم شخصیتی است که بزرگ علوی از روز وخامت حالش او را توصیف میکند و حتی تا بعد از مرز جنونش را. موتیف این داستان هم رنگ جنون دارد و آن خندههای وحشتناک «م» است که مو به تن انسان سیخ میکند. حالتهای غیرطبیعی او، تصویر کردن سر و رویش و رفتارهایی که از خودش نشان میدهد، شاید بهترین نمونهای از توصیف جنون باشد که در بخش غالب ادبیات داستانیمان سراغ داریم. از خوابهای عجیبی که تعبیری برایش نیست، تا رفتارهایش که سرسختترین انسانها را عاصی کرده، آنقدر ظریف طرح شده که نمیتوانیم او را دیوانه بنامیم؛ چون آنقدر به شخصیت نزدیک میشویم که به تمام کارهایش حق میدهیم!
او که از دوری و عشق دخترخالهاش به جنون رسیده، یکییکی به تمام مراحل روانی این چالش برمیخورد؛ اما نمیتواند از هیچکدام عبور کند. گاهی خیال میکند در مغزش رادیو کار گذاشتهاند و گاهی فکر میکند ابرقدرت سیاسی دنیا است. شرایط زندان او را به جایی رسانده که دیگر تحملش را ندارد و وقتی دخترخالهاش به ملاقات نمیآید، آخرسر به سرنوشت نامعلومی دچار میشود. باتوجه به حقیقی بودن این وقایع میبینیم بزرگ علوی حتی از رفتن او برای همیشه هم استفادهی داستانی میکند و سرنوشت یک زندانیِ به مرز جنون رسیده را، به جایی میبرد که تصورش هم غیرممکن است.
خواب دیدم که چشمهایم میدرخشند. مثل اینکه دو نورافکن اتوموبیل در چشمهایش کار گذاشتهاند.
ببولی غیرمعمولی!
داستان چهارم طولانیترین است و متفاوتترین؛ نویسنده، مجموعهنامههایی از یک زندانی سیاسی خارجی را که احتمالاً بریتانیایی است با قلم خودش به فارسی ترجمه کرده و از چینش این نامهها به ترتیب زمانی، حالتی داستانی را به وجود آوردهاست. این نامهها روزشمار انتظار طولانی او است و بزرگ علوی آنها را با لحن و بیان ادبی خودش به فارسی برگردانده. این نامهنگاریها از بهمن ماه سال ۱۳۱۷ شروع شده و تا نیمهی اردیبهشت سال ۱۸ ادامه پیدا میکند. مخاطب تمام نامهها همسر زندانی خارجی است که او را «ببولی» خطاب میکند!
نویسندهی این نامهها بیشتر از ۲ سال از ۱۰ سال حبسش را گذرانده و از وقتی که خبر رسیدن عفو پادشاهی به مناسب عروسی ولیعهد به گوش زندانیها رسیده، وضعیت جدیدی در هر سلول پیش آمدهاست و او هم مثل زندانیان دیگر در وضعیتی بین امید و ناامیدی معلق است. از یک طرف مضون نامهها رو به یأس میرود و با طولانی شدن انتظار، شوق زندانی فروکش میکنند. از طرف دیگر بزرگ علوی چینش و ترتیب آنها را در کتاب طوری انجام داده که کش آمدن زمان و ملال سرسامآور را حس کنیم. مضمون این بخش بیشتر به خاطرات شخصی او و ببولی برمیگردد و چون مفاهیمی از ذهن خود بزرگ علوی به آن اضافه یا از آن کم نشده، میشود به عنوان نموداری از دیدگاه و وضعیت یک فرد انگلیسی نسبت به شرایط ایران نگاه کرد. وضعیت زندانیها مشخصاً یکسان است به طوری که او هم اشاره میکند فردی که ۳۰۰ تومان از دولت اختلاس کرده در زندان مثل شاهزادهها زندگی میکند و هرچه گناه سبکتر، مجازات سنگینتر.
در این داستان انگیزهی نویسندهی نامهها رفتهرفته رو به پوچی میرود و پس از ۲۴ام بهمن ۱۷ دیگر امیدی نمیماند. در نیمهی اردیبهشت ۱۳۱۸ آخرین نامه را میخوانیم که در آن حکم قضایی او به طور حتمی مشخص شده و نویسنده با اعلام رضایت از همسرش میخواهد که منتظر او نماند. اما نکتهی جالب این است که ببولی در این داستان شخصیت آزادیبخش و الهامدهنده است. بزرگ علوی نمونهای از یک زن کامل را در غیاب شخصیت میسازد. ببولی به سادگی ایمان دارد که حکومت پابرجا نیست و در کنار همسرش میماند. حتی بعد از آخرین ملاقات در ۴ام اردیبشهت که زندانی دیگر از شرم حاضر به ملاقات با او نیست، همسرش عین دو سال را هفتهای دو مرتبه نه برای ملاقات، بلکه برای رساندن لباس و غذا به همسرش، به زندان میآید. قالب تمام داستانها با فُرم سیاسی شکل میگیرد و این داستان هم مثل آنها در سال ۱۳۲۰ به آزادی ختم میشود.
یک چنین روزی مثل امروز با تو آزاد باشم و بعد اگر مُردم چه باک!
رندان زندان
نام اصلی او «سید مجتبی آقا بزرگ علوی» بود و در سال ۱۲۸۳ شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش یک مبارز و زندانی سیاسی بود و مادر از خانودهای روحانی. او و خواهر و برادرهایش در بستر خانوادهای اصیل و ثروتمند با ویژگیهای شخصیتی به خصوصی به اجتماع پا گذاشتند و او راه مردم را دنبال کرد. یک سیاستمدار چپگرا بود و مضامین سیاسی و اجتماعی از داستانهایش جدانشدنی.
او «صادق هدایت» را راهنمای خودش به ادبیات و «تقی آرانی» را راهنمایش به سیاست میداند. پیش از زندان اولین ترجمهاش را روی قطعهای ادبی از «شیلر» انجام داد. او که در دوران نوجوانی به همراه خانوادهاش به آلمان مهاجرت و در آنجا تحصیل کرده بود، اولین نویسندهای بود که عقاید و افکار فروید درمورد هویت و چندگانگی شخصیتی را به ایران آورد که آن را در اولین رمانش «چمدان» در سال ۱۳۱۳ به کار گرفت. حاصل سختیهای دوران زندان، کتاب دیگری به نام ۵۳ نفر را هم برایش به ارمغان آورد که با روایتی مستندگونه به شرح حال و سرنوشت ۵۲ نفر زندانی همگروهش میپردازد. پس از آزادی از زندان به حزب توده پیوست و در سال ۱۳۳۲ پیش از کودتای ۲۸ مرداد، به پراگ و سپس به آلمان رفت و در همانجا مشغول آموزش ادبیات فارسی در دانشگاه شد.
بزرگ علوی پس از مهاجرت در آلمان ساکن شد و در همانجا به نقد، نگارش داستان وتدریس ادبیات میپرداخت. این نویسندهی جریانساز و تاثیرگذار در سال ۱۳۷۵ در برلین به خاک سپرده شد. آثار او پس از چند دهه هنوز در آموزش نسلهای ادبی جدید کارساز است؛ کتابهایی مثل «چشمهایش» که شاهکار اوست و آثاری مثل «گیلهمرد»، «سالاریها»، «موریانه»، «میرزا» و «روایت» از آثار فاخر ادبیات فارسی به حساب میآید.