آلفرد هیچکاک یکی از فیلم‌سازانی‌ست که به بهترین نحو ممکن معنای واقعی مؤلف بودن را از طریق فیلم‌هایش به مخاطب نشان می‌دهد. طی ۴ دهه تجربه‌ی فیلم‌نامه‌نویسی و کارگردانی، این نابغه‌ی انگلیسی به جایی رسید که در حدود یک دهه، توانست چندی از شاهکارهای اثرگذار و ماندگار سینمای جهان را، با سبک و سیاقی هالیوودی با فواصل کوتاه خلق کند. او همیشه سادگی را در رأس فیلم‌نامه و کارگردانی و هر چیز دیگری قرار می‌داد تا به اندازه‌ای که ممکن است، مخاطب‌های بیشتری را به سمت سینمای خود جذب کند؛ خصوصاً افرادی از طبقه‌ی عامه‌ی جامعه را که امکان پرورش تفکر هنری و نگاه سینمایی، در آن‌ها خام مانده بود.

فیلم پنجره‌ پشتی یکی از همین شاهکارهای دهه‌ی ۱۹۵۰ هیچکاک است که شاید بیشتر از فیلم‌های بعد از خود، یعنی «سرگیجه، شمال-شمال‌غربی و روانی» به فرمی برمی‌گردد که ما را به یاد فیلم جریان‌ساز قبلی هیچکاک «طناب» می‌اندازد؛ به این دلیل که در سه فیلم بعد از پنجره‌ پشتی، تعلیق در فیلم‌نامه بر مبنای تغییرات زمانی و مکانی گسترده‌ای صورت می‌گیرد و روان‌شناسی و خیالِ سوررئال، در آن نقش برجسته و تعیین‌کننده دارند. اما پنجره پشتی مثل طناب، در یک مکان بسته صورت می‌گیرد؛ و البته با این تفاوت که هیچکاک در این فیلم شخصیتش را زمین‌گیر کرده تا تغییرات مکانی را به حداقل برساند، و هم نگاه حاضر و روایت سوم‌شخص‌ِ طناب را، به روایتی اول‌شخص‌گونه تبدیل کرده که تا پیش از آن در سینما نظیر ندارد.

تمام چیزی که ما در پنجره پشتی می‌بینیم، مستقیماً و بدون واسطه از طریق تصمیمات و رفتارهای شخصیت اول داستان «جف» صورت می‌گیرد؛ یک نظاره‌ی از راه دور و از سر کنجکاوی که استاد تعلیق، تمام حس‌ها را تنها با تصاویر از این دریچه منتقل می‌کند و نیازی به دیالوگ نیست. باز با شباهت به طناب، که رابطه‌ای بینامتنی با کتاب «جنایت و مکافات» از داستایوفسکی را دارد و بعد از روایت یک گناه و فاش شدن آن، به قضاوت و آسیب‌شناسی آن می‌نشیند؛ در پنجره پشتی مسئله‌ی اصلی کنجکاوی سرکشی‌ست که انسان نسبت به محیط پیرامونش دارد و وقتی پای یک قتل در میان باشد، این کنجکاوی می‌تواند مسئولیت سنگینی برای فرد در پی داشته باشد.

خود هیچکاک در مصاحبه‌ها گفته که به ارزش‌گذاری‌های اخلاقی فیلم پنجره پشتی اعتقادی ندارد، اما اگر قرار باشد نقد را با نگاه به اثر و صرفاً نگاه به آن انجام دهیم، باید کمکش‌های اخلاقی را که در درون‌مایه‌ی فیلم گنجانده شده نیز در نظر بگیریم؛ هرچند نتیجه‌ای را به دنبال نداشته باشد. کنجکاوی جف به اشکال مختلفی بروز پیدا می‌کند و از انحراف اخلاقی به کشف یک قتل می‌رسد. بنابراین می‌توانیم در پشت پرده‌ی داستان، مفهوم بازتاب اعمال یک فرد به سمت خودش را ببینیم، اما تعیین خوبی و بدی را نه. پنجره پشتی با اقتباس از کتاب «پنجره پشتی» (it had to be murder) نوشته‌ی ویلیام آیریش و با کمک فیلم‌نامه‌نویس آمریکایی «جان مایکل هیز» به نسخه‌ای سینمایی درآمد. پنجره پشتی در چهار بخش بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌نامه اقتباسی، بهترین فیلم‌برداری و بهترین میکس صدا نامزد جایزه‌ی اسکار شد، اما برنده‌ی هیچ‌کدام نبود!

شخصیت‌های پنجره پشتی

ال. بی. جفریز

یک عکاس‌-خبرنگار و کهنه‌سرباز جنگ جهانی دوم که نمی‌تواند در خانه بماند. برخلاف تمام مخالفت‌هایی که لیزا، دویل و استلا با تئوری او دارند، جف ایده‌ی قاتل بودن ثوروالد را در پس‌زمینه‌ی ذهنش نگه می‌دارد و با موکول کردن جزئیات کار به شخصیت‌های دیگر، به زمان و دلیل قتل فکر می‌کند. هیچکاک نشان می‌دهد که یک فرد با تکیه به تجربیاتی که تابه‌حال در زندگی شخصی‌اش به دست آورده و نتایجی که به آن‌ها رسیده، می‌تواند با نگاه از بیرون، با باور داشتن به حسی که دارد و گشتن به دنبال دلایلی برای استدلال کردن، حدسیاتی درمورد دیگران هم بزند و از راز یک قتل هم سر دربیاورد. دوربین از نگاه جف اجتماع را روایت می‌کند و تغییرات خود جف در طول دوره‌ی نقاهتش نیز، باعث می‌شود که همذات‌پنداری با شخصیت به راحتی قابل دستیابی باشد.

سینمای هیچکاک پر از کنایه‌هایی‌ست که هم در داستان وجود دارند و هم در دیالوگ‌ها، بر مبنای دوپهلو بودن کلمه‌ها شکل می‌گیرند. در پنجره‌ی پشتی بیشتر انتقال مفهوم از طریق دوربین صورت می‌گیرد و بنابراین، می‌توانیم در چیزی که می‌بینیم نیز به دنبال این کنایی بودن یا همان irony بگردیم؛ یک نمونه این‌که وجه مشترکی که بین دو شخصیت جف و ثوروالد پیوند ایجاد می‌کند و باعث می‌شود جف بتواند به راز او پی ببرد، یک وضعیت ظاهراً متفاوت اما در واقع مشابه است. شرایط جف و ثوروالد شبیه است، مسئله این است که هرکدام به واسطه‌ی چیزی یا کسی زمین‌گیر شده‌ و گیرافتاده‌اند!

لیزا فرمونت

دختر زیبا و جذابی که جف ترجیح می‌داد دور دنیا ماجراجویی کند تا این‌که پیش او در خانه بماند. در سکانس افتتاحیه‌ی فیلم می‌بینیم که درکنار دوربین عکاسی جف و عکس‌هایی که از جنگ جهانی و مسابقه‌ی اوتومبیل‌رانی گرفته، یک قاب عکس از لیزا نیز وجود دارد که رنگ آن به صورت نگاتیو درآمده و بعد، مجله‌هایی را می‌بینیم که عکس عادی لیزا روی آن است. جف به لیزا و اصولاً به مسئله‌ی رابطه و ازدواج، نگاه مثبتی ندارد؛ اما در حین فیلم و ماجراهایی که لیزا هم در آن‌ها حضور دارد، می‌فهمد که درون این زن ظریف و شیک‌پوش شخصیت جسور و قدرتمندی وجود دارد. از طرفی هر چیزی که جف از همسایه‌هایش می‌بیند، تأثیری‌ست که از جامعه‌اش می‌گیرد و یکی از این اثرات، دیدن خاستگاری همسایه از دوست‌دخترش است؛ و این‌که همسایه‌ای که تنهاست زندگی جالبی ندارد. این‌ها باعث می‌شود نگاه جف به لیزا، به زنی تغییر کند که می‌تواند بخشی از دغدغه‌هایش را با او به اشتراک بگذارد.

لارس ثوروالد

مرد مشکوکی که با همسرش در یکی از خانه‌ها در همسایگی جف زندگی می‌کند. ثوروالد در این فیلم، با تمام قاتل‌هایی که هیچکاک می‌سازد متفاوت است؛ نه به اندازه‌ی «نورمن بیتس» در فیلم روانی در فیلم حضور دارد و نقش اول است، نه به اندازه‌ی «فیلیپ» و «برندون» در فیلم طناب، کشمکش‌های اخلاقی او با خودش برای عمل قتل، در فیلم مشهود است. هیچکاک شخصیت ثوروالد را در گوشه‌ای از فیلم گذاشته تا عامل محرکی باشد برای این‌که چشم جف را به حقایق ترسناک جامعه باز کند. جف از ازدواج فراری‌ست و در رابطه‌اش با لیزا مطمئن نیست و رابطه‌ی ثوروالد و همسرش، و این‌که ضعف ازدواج آن‌ها منجر به قتل زن می‌شود، جف را متقاعد می‌کند که بین او و ثوروالد یک تار مو فاصله است. هیچکاک در فیلم‌های دیگرش شخصیت قاتل را در بطن داستان پرورش می‌دهد و برای اعمال او توجیه روان‌شناختی می‌آورد. اما قاتلی که در پنجره پشتی با آن سر و کار داریم اصلاً قرار نیست یک villain باشد. ثوروالد صرفاً کسی‌ست که بازتاب شخصیت جف را در جامعه، به خود او نشان می‌دهد و ترس از جنایت، باعث می‌شود جف به سمت برطرف کردن خلأ زندگی‌اش، یعنی ازدواج برود.

استلا لونلی‌هارتس

جف از این‌که در خانه‌ی خودش حبس شده و نمی‌تواند ماجراجویی کند، دارد دیوانه می‌شود! اما از سمت دیگر هم از این‌که یک نفر همیشه کنارش باشد و پرستاری‎‌اش را بکند، بدش نمی‌آید. خانم لونلی‌هارتس زن جاافتاده و باتجربه‌ایست که نسبت به افراد دیگر و خصوصاً نسبت به لیزا، جواب‌های جالب و قابل تأملی برای جف دارد. درکنار اشتیاق جف به تعهد و داشتن همسری زیبا و جذاب مثل لیزا، پرستارش نمادی از تر‌س و نگرانی او نسبت به تعهد داشتن و اختصاص دادن وقت کمتری به کارش است.

تعلیق؛ همه‌چیز در سینمای هیچکاک

از منظر محتوایی فیلم به دو مسئله‌ی اصلی تقسیم می‌شود:

  • تقابل دو جنس زن و مرد؛ که در قالب چالش‌های رابطه‌ی جف و لیزا مطرح می‌شود.
  • درست و غلط‌های اخلاقی هنگام یک کنجکاوی غیرقابل کنترل ؛ که در قالب تحقیقات جف صورت می‌گیرد و نکته‌ی اصلی ماجرا در پیامدهایی‌ست که به شخص باز می‌گردد.

هیچکاک در سینما به استاد بودنش مشهور است و تخصص اصلی‌اش را در تعلیق فیلم‌هایش پیدا می‌کنیم. شیوه‌ی فیلم‌برداری، تدوین، صداگذاری و طراحی صحنه در فیلم‌های هیچکاک به‌گونه‌ایست که بیننده نیازی به توجه کردن به تکنیک‌ها ندارد و انتقال حس ترس و کشش دراماتیک را خودبه‌خود دریافت می‌کند. اما وقتی بخواهیم چگونگی این تعلیق‌سازی را بررسی کنیم، می‌بینیم که هیچکاک فکر همه‌چیز را کرده است. در فیلمی مثل «پرندگان» می‌توانیم بهترین نمونه‌ها از تکنیک‌هایی که او برای خلق تعلیق استفاده می‌کند را ببنیم. خود هیچکاک فرق بین تعلیق و شوک را در آگاه قبلی مخاطب از اتفاقی می‌داند که قرار است رخ بدهد؛ بنابراین در پنجره‌ی پشتی، هرچقدر پیش می‌رویم و می‌فهمیم که بین باغچه‌ی در حیاط و همسایه‌ی مشکوک ارتباطی وجود دارد، بیشتر به کشف ماجرا تشنه می‌شویم و این‌جاست که هیچکاک با بیننده بازی می‌کند!

تکنیک‌هایی که او استفاده می‌کند ساده و نبوغ‌آمیز است؛ و همین باعث می‌شود فیلم‌های او به عنوان کسی که پیچیده‌ترین‌ها را به ساده‌ترین شکل روایت می‌کرد، ماندگار شود. به قول راجر ایبرت، انگار اشکال متنوع و واضحی از کهن‌الگوها در ذهن هیچکاک مثل وال‌هایی در دریا می‌چرخند! به همین دلیل است که جزئیات کار، مسئله نیست؛ برخلاف سینماگر محبوبم کوبریک که پازل را از سمت متفاوتی می‌چیند. هیچکاک حتی شاید درست در نقطه‌ی مقابل او قرار دارد، یعنی برای آفرینش یک فرم کامل نیازی به پرداخت ریزترین جزئیات و استفاده از مؤلفه‌های عجیب ندارد. هرچند بالأخره هیچکاک هم سنت‌شکن و سنت‌ساز بی‌نظیری‌ست. به جز عناصر فیلم‌نامه‌ای اثر، هیچکاک در پرداخت و کارگردانی، به واسطه‌ی دکوری که تماماً توسط استودیو paramount ساخته شده، به رنگ و نور و دکور تسلط کامل دارد و از تمام این عناصر در خدمت انتقال حسی که قرار است مخاطب را به جف نزدیک کند، بهره می‌گیرد.

آینه‌ی تمام‌نمای جامعه

پنجره

پنجره معمولاً در ادبیات و سینما نمادی از آزادی، رهایی و رسیدن به خواسته‌های انسانی‌ست. اما هیچکاک طبق معمول هیچ‌چیزی را از دیدگاه و قرائت شخصی‌اش جدا نمی‌کند و این بار هم از پنجره کارکردی نه‌تنها متناقض، بلکه چندوجهی می‌گیرد. پنجره‌ها در این فیلم تنها راه ارتباطی انسان‌ها با یکدیگرند؛ بنابراین وقتی ما و شخصیت جف دقیقاً با یک کمیت و کیفیت همه‌چیز را مشاهده می‌کنیم، پنجره بستر و ابزاری می‌شود برای تعلیقی که در سینمای هیچکاک ساخته خواهد شد. از سمت دیگر پنجره در این داستان رازهای افراد را افشا می‌کند و حد و حریم‌ها را می‌شکند. پنجره‌ی پشتی، یعنی نگاه نقادانه‌ی یک هنرمند به ظاهر فریبنده‌ای که از یک جامعه می‌بینیم.

تدفین

اولین جایی که با مفهوم دفن کردن مواجه می‌شویم، همان سکانس ابتدایی فیلم است؛ جایی که می‌بینیم پای جف گچ گرفته شده و روی آن، مثل نوشته‌های سنگ قبر نوشته «این‌جا استخوان‌های شکسته‌ی ال. بی. جف خوابیده است.» خاک کردن در ادامه‌ی فیلم تبدیل به موتیفی می‌شود که برای کشف راز ثوروالد ضروری به نظر می‌آید. جف می‌فهمد که زیر گل‌های حیاط چیزی دفن شده است و این در رسیدن به حقیقت نسبت به ثوروالد، و نسبت به خودش، کمکش می‌کند.

پای گچ‌گرفته‌ی جف

جف از ابتدا در خانه زمین‌گیر شده و این‌که ما به همراه جف و از دید او، تقریباً همه‌چیز را تماشا می‌کنیم، ایده‌ی اساسی فیلم را می‌سازد. هیچکاک می‌خواهد به مخاطب هم این را القا کند که برای رسیدن به یک نتیجه‌ی نسبی در رابطه با جنس مخالف و ازدواج، تلاش کند. پای جف نمادی از ناتوانی او در مواجهه با تنهایی‌اش است و این‌که از ابتدا سرش برای ماجراجویی درد می‌کند، نشان‌دهنده‌ی ترس او از مواجهه با مشکلات شخصی‌اش است.

نقل قول‌هایی از فیلم پنجره پشتی

– کاری که مردم باید بکنن اینه از خونه‌هاشون برن بیرون و دنبال یه تغییر باشن.
+ چرا یه مرد باید تو یه شب بارونی با یه کیف‌دستی سه بار بره بیرون و سه بار برگرده؟
– شاید خوش‌آمدگویی زنش رو دوست داره!
+ هیچ‌چیز به اندازه‌ی هوش و آگاهی برای نسل بشر دردسر درست نکرده.
– اگه نظرت به اندازه‌ی رفتارت گستاخانه‌س، فک نکنم شنیدنش برام مهم باشه.
+ ای کاش می‌تونستم خلاق باشم.
– اوه عزیزم، هستی. تو یه استعداد عالی واسه خلق موقعیت‌های سخت داری!
هنوز هیچ‌کس واسه کشتن کلمه‌ی مؤدبانه‌ای اختراع نکرده.
+ یه دختر تا کجاها باید بره تا تو بهش توجه کنی؟
– اگه به اندازه‌ی کافی خوشکل باشه، لازم نیست اصلاً جایی بره!

دسته بندی شده در: