یکی از معدود نویسندگانی که موفق شده جایزهی ادبی بوکر را بیش از یکبار از آن خود کند، «پیتر کری» نام دارد. این نویسندهی مشهور استرالیایی که از برترین رماننویسان این کشور بهشمار محسوب میشود بهطوری که عکسش روی تمبرهایی تحتعنوان «اسطورههای استرالیایی» نیز قرار گرفته، استاد نویسندگی خلاق در دانشگاه نیویورک است و هرساله، تعداد خیلی کمی از متقاضیان شرکت در کلاسهایش را به شاگردی میپذیرد. این نویسندهی ۷۸ ساله در ایران با آثاری مانند «داستان عاشقانه سرقت»، «اسکار و لوسیندا» (که برایش اولین جایزهی بوکر خود را برده و گیلیان آرمسترانگ نیز از رویش اقتباسی سینمایی انجام داده است) و همچنین مجموعه داستان «خیکیها در تاریخ و داستانهای دیگر»، شناخته میشود. «خیکیها در تاریخ» که در ترجمه به شکل اسم جمع آمده، با نام اصلی Fat man In history نخستینبار در سال ۱۹۷۴ بهعنوان اولین کتاب رسمی کری منتشر شده و به بازار آمده، و از همان سالها نوید ورود یک نویسندهی صاحبسبک و خلاق را به دنیای ادبیات داده است. نشر قطره نخستینبار در زمستان ۱۳۹۲، این کتاب را با ترجمهی «امیلی امرایی» وارد بازار کرده است.
همین ابتدای متن، اما بیایید سری بزنیم به فهرست کوتاه و موجز این کتاب. پنج داستان کوتاه درون این کتاب ۱۰۳ صفحهای، بهترتیب «خیکیها در تاریخ»، «دوستم داری؟»، «آسیاب بادی در غرب»، «آخرین روزهای یک دلقک مشهور»، «صنعت سایه»، و «نامهای به پسرمان» نام دارند. در ادامه میخواهم ضمن معرفی مختصری از هرکدام این پنج داستان، یک جمعبندی کلی داشته باشم که آیا این کتاب برای خواندن، پیشنهاد میشود یا خیر. البته که مخاطب جدی ادبیات، یا تا الان آن را خوانده است و یا در لیست کتابهایی گذاشته که تصمیم دارد به زودی بخواند؛ چرا که بههرحال کتاب اسم نویسندهی شناختهشده و پر جایزهای را زیر عنوان خود یدک میکشد و حتی قبل از خواندن هم میشود تخمین زد که بههرحال کتاب تاحدی، برای یکبار خوانده شدن انتخاب بدی نیست. اما اینکه حس خواننده، بعد از مطالعه چه خواهد بود را بگذاریم بهعهدهی برداشت، حس و سلیقهی خودش.
تکاپو در تمام داستانها
تمامی داستانهای کتاب، با بهرهگیری از عناصر زندگی واقعی و درواقع وامدار یک فضای کاملاً رئال و طبیعی بودن، رگههایی از فانتزی، طنز سیاه و حال و هوایی گروتسکوار را دربرمیگیرند. برای مثال در اولین داستان کتاب «خیکیها در تاریخ» که کتاب عنوان اصلی خود را هم وامدار آن است، ماجرای یک گروه از مردان چاق را میخوانیم که با یکدیگر زندگیای اشتراکی و کمونی تشکیل دادهاند و در راستای اهداف سیاسیشان، تصمیم میگیرند یک عضو ارشد انقلاب، یکی از مقامات آن و یا یکی از بناهای یادبود آن را بخورند. در جایی از داستان بعد از برشمردن این اهداف یادشده، میخوانیم:
چنین عملی در چشم انقلاب عمل شایسته ای است. مردان چاق این جامعه (در بین اتهامات دیگر) بهطور ضمنی متهم به پرخوری زیاد هستند و خودشان را زیادی دوست دارند، تا حد نادیده گرفتن انقلاب. خوردن یک عضو یا بنای یادبود انقلاب به نوعی برگرداندن این عشق به سمت انقلاب است. خوردن عملی تمام و کمال است. مردان چاق با تمام هیکل خودشان، تمام آن چیزهای خوب و نجیب انقلاب را میگیرند و آنچه را که بد است، دفع میکنند.
بنابراین کری در یک فضای هجوآلود، سعی میکند نقدهای سیاسیاجتماعی خود را هم در لایههای دیگر اثرش وارد کند. هرچند در بخشهایی از داستانها، این نقدها دیگر زیاد هم زیرپوستی نیستند و در سطح باقی میمانند؛ البته نه طوری که توی ذوق بزنند، بلکه به شکلی که بخش عمدهی تم و مضمون اصلی داستان را از آن خود میکنند. در داستان دوم تحتعنوان «دوستم داری؟» ماجرای جامعهای مدرن را میخوانیم که در آن بهعلت اتفاقات و بحرانها، ناگهان آدمها شروع میکنند به محوشدگی:
ساعت یک و نیم ظهر بود و من جلوی دفتر ادارهی پست منتظر رسیدن کارن ایستاده بودم. یک مرد تقریباً چهل ساله داشت بدو بدو از کنارم رد میشد و به همان سرعت، در حین دویدن محو شد! دوروبریها انگار تمام تلاششان را میکردند که این اتفاق را نادیده بگیرند و انگار همین بیتوجهی بود که سرعت محو شدن مرد را دوبرابر کرد…
این داستان که به لحاظ ایدهپردازی، از خلاقانهترین داستانهای مجموعه است، خودش جداگانه به ۱۴ فصل کوچکتر و چند پاراگرافی تقسیم میشود و فانتزی در آن، به حد اعلای خود رسیده و در یک بستر رئال جادویی، اتفاق افتاده است. اما این بار فانتزی و خلاقیتهای پیتر کری، در کل مجموعه از میزان یکسانی برخوردار نیست و دارای نوسان است. در جاهایی میزان آن کم، و در جاهایی زیاد میشود. برای مثال در داستان سوم مجموعه تحتعنوان «آسیاب بادی در غرب»، فضای ترسیمشده بیشتر وامدار عناصر رئال است؛ اما این ویژگی نقص داستان یادشده به حساب نمیآید و اتفاقاً از نظر کشش و نثر، سلیقهی نگارنده به این داستان -که ترجیح میدهم آن را غمناک و مهجور بنامم- نزدیکتر از سایر داستانهاست. شخصیت اصلی این داستان، یک سرباز است که در نقطهی مرزی سر پُست دیدهبانی است. بخش کوتاهی از آن را در اینجا آوردهام:
در ایالات متحده، هیچکس او را دربارهی این مرز توجیه نکرده بود. هیچ اشارهای به خط مرزی نشده بود، هیچکس به او نگفته بود که این خط، بخشی از یک دایرهی بزرگ است یا یک خط مستقیم راست، هیچکس به خودش زحمت نداده بود درباره ی طول واقعی خط مرزی حرفی به او بزند. این مرز از این سر تا آن سر استرالیا میگذشت، البته تا جایی که سرباز میداند. از شمال به جنوب کشور را نصف میکرد و حتی اگر این هم بود، او نمیدانست که کجاست و نمیتوانست این خط را روی نقشه نشان بدهد. از ایالات متحده همراه دو آشپز و ۵ جیپ و باقی تدارکات، یکراست با هواپیما آورده بودندش به پایگاه نظامی «یالامبی». بعد از اینکه هواپیما نشست هم هیچ جلسهی توجیهی برگزار نشد. از نقشه هم خبری نبود. پانزده ساعت منتظر مانده بود تا یک نفر بیاید و او را سر پستش ببرد.
در «آخرین روزهای یک دلقک مشهور» که اسمش برای توصیف محتوایش درخورد و کافی است، فضا بار هجو بیشتری نسبت به سایر داستانها دارد و آن جنبهی طنز سیاه ذکرشده نیز در آن پررنگتر به چشم میخورد. گرفتن کارکرد نمادین از مفهوم دلقک بهعنوان موجودی که باید بخندد و بخنداند و تضاد آن با قصهی نسبتاً سیاهی که تعریف میشود، از ویژگیهای جالب این مجموعه است. در داستان بعدی به نام «صنعت سایه»، بار دیگر بار فانتزی و تخیل مجموعه بالا میرود و یک ایدهی جذاب یعنی خریدن سایههایی که توی جعبهاند، به هیئت داستان درمیآید. البته که بار روانشناختی و فانتزی اثر زیاد پررنگ نیست اما ایدهی وجود کارخانههای سایهساز به خودی خود جذاب و همزمان هولناک است. ضمن اینکه این سایهها در یک نگاه روانشناختی یونگی میتوانند ترسیمی باشند از بخش سرکوبشدهی فرد در جامعهای که کری به تصویر میکشد:
دربارهی خودم و حالی که با سایههای توی جعبه دارم، سادهترین چیز این است که مدام در حال نوسان و تغییر هستند. یکیشان را اگر بخواهم اینجا بگویم: در حال فرار، یاسآور، و یکجور حسی که از زیبایی غریب و رازآلودی حرف میزند؛ در فاصلهی قبل از شروع شدن و بعد از تمام شدن.
اگرچه میتوان از هر داستان، برداشتهایی داشت و آن را پسندید و برای دوست داشتن یک اثر، لزوماً نباید صددرصد لایههای آن را کشف کنی -ولو اینکه کشف تمامی لایهها خواندن را با لذتی دوچندان همراه میکند- اما با این وجود باز هم میشود گفت «ترجمه» در این مجموعهداستان، بهنظر نارسا میآید. اسم امیلی امرایی شناختهشده است و برای گواهی دادن بر کیفیت ترجمه، نیاز است که آن را با ترجمهی فارسی دیگری -که گمان نمیکنم در بازار موجود باشد- مقایسه کرد و یا سراغ تطبیق دادن آن با متن اصلی رفت؛ اما در یک نگاه کلی میشود گفت تطابق زمانی فعلها و انتخاب کلمات در بعضی جاها، انگار آدم را از قصه پرت میکند. برای مثال به همان برشی که از داستان «صنعت سایه» آوردم دقت کنید. شاید با دوبار خواندن بشود همهی حس توی این جملات کوتاه را دریافت کرد؛ اما بهنظر میرسد بهلحاظ ویرایشی داستانها جای کار بیشتری داشته اند؛ کمااینکه گاهاً در زمینهی غلطهای تایپی و مسائل نگارشی هم در کتاب ایرادات ریزی به چشم میخورد که عمدهترین آنها شاید عنوان «خیلیها در تاریخ» باشد که جابهجایی حرف «ک» با «ل»، کاملاً در معنا تغییر ایجاد کرده است.
و در انتها…
اما آخرین داستان مجموعه که من میتوانم آن را «عامپسندترین» داستان در کل کتاب بنامم، «نامهای به پسرمان» نام دارد. این داستان که بهنظر میرسد راویاش شخص پیتر کری باشد، در ژانر نامهنگاری خطاب به فرزندش نوشته شده است. نثر این نامه/داستان، روان و گیراست و از آن ایدههای فانتزی و خلاقیتهایی که قبل از این دیدیم، خالی است. او شروع میکند به تعریف ماجرای آشنایی با همسرش و بارداری و بیماری او سپس زایمان کردنش؛ و حس عمیقش را کاملاً به متن تزریق میکند. اما در کل، داستان بهجز اینکه خیلی حسی است و پر از توصیفهای زیبا و ملموس، در نهایت خود چیز خاص دیگری ندارد و از لحاظ تم نیز با سایر داستانهای مجموعه، همخوانی آنچنانیای ندارد. برشی از آن را در اینجا میآورم:
آنقدر مرگ هست که میشود تمام عصر برای آن زار زد. به خودم گفتم تو کی هستی که باید از این درد و رنج معاف باشی؟ با این بچه چه باید میکردم؟ چطور بزرگش میکردم؟
پیتر کری، ورژنی محوشده و کمرنگ از استفانو بنی
در یک نگاه اجمالی و کلی، می شود خلاقیتهای پیتر کری در این نخستین کتابش را، با دیوانگیهای استفانو بنی نویسندهی ایتالیایی مقایسه کرد. بنی آنقدر دیوانه و خلاق است که در کتابش، یک شپش را هم به حرف میآورد و یا یک تعمیرکار برای تعمیر وضعیت آب و هوا میسازد و او را آچار به دست میفرستد به سمت آسمان! اما کری، یکسری ایدههای اینچنینی دارد که در جوار بار داستانی و انتقادی داستانها، به حاشیه رفته و کمرنگ شدهاند؛ و در نتیجه آن شور و دیوانگی موردانتظار، در آنها مشاهده نمیشود. از این جهت میتوان گفت کری در اولین کتابش، ابتدای آن خط خلاقانهای ایستاده که استفانو بنّی در آثاری مثل کافه زیر دریا بارها تا تهش را رفته، و برگشته است. اما این ویژگی، باعث نمیشود کتاب را پیشنهاد نکنم.
بههرحال کری استاد نویسندگی خلاق است و اسمی شناختهشده و جایزهبرده در کتاب؛ و همینها هستند که خیکیها در تاریخ را برای خواندن، پیشنهادی میکنند؛ حتی اگر از صددرصد کتاب لذت نبریم و صرفاً برای سرگرمی و ایده گرفتن بخوانیمش. نکتهی بعدی هم این است که یک کتاب، نباید معیاری باشد برای قضاوت تمام عمر نویسندگی یک نویسندهی مشهور که در هشتمین دههی زندگی خود است؛ و قطعاً مطالعهی سایر آثار کری –که پل استر از طرفداران بزرگش است- باعث میشود بتوانیم نگاهی جامعتر بر نویسندگی او و جهانبینیاش داشته باشیم.